روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

قدم زدن در غروبهای بهاری!!

سلام سلام سلام

روز وسط هفته تون بخیر.امیدوارم سه روزی که ازین هفته گذشته براتون خوب بوده باشه و سه روز باقی مونده،خیلی خیلی بهتر باشه!

هیچوقت اینوقت غروب ننوشتم،ولی گفتم امروزم ننویسم دیگه خیلی طولانی میشه.پس بسم الله....

یکشنبه صبح پاشدم صبحانه به ساشا کره و مربای آلبالو با شیر سرد دادم.بعدم بیرون یه کاری داشتم که الان هرچی فکر میکنم،یادم نمیاد!!!رفتم و دوستمم بهم زنگ زد و گفت چرا سراغ منو نمیگیری و سال جدید بی معرفت شدی و ازین حرفها!گفتم والله وقت نمیکنم.خلاصه یه کم حرف زدیم و یه کمم خرید کردم و برگشتم.

واسه ناهار استامبولی گذاشتم.خوردیم و ساشا رو بردم مدرسه و اومدم خونه.دیروز چون گردگیری نکرده بودم،یه گردگیری حسابی کردم و باطری ساعتم تموم شده بود،عوضش کردم.خلاصه تٱ غروب خودمو سرگرم کردم،بعدم رفتم دنبال ساشا و آوردمش.

بعدم دوتایی تو یه وجب خونه والیبال بازی کردیم!!اینقدرم بهمون حال داد که یه ساعت تموم داشتیم بازی میکردیم.بعدم پریدم حموم و دوش گرفتم،چون عرق کرده بودم.ولی ساشا نیومد بشورمش و گفت بعدا میرم!دیگه اومدم بیرون و سرحال شده بودم.نشستیم باهم میوه خوردیم و واسه شام پیراشکی درست کردم و سالادم درست کردم.شوهری اومد،شام خوردیم و نشستیم به حرف زدن.راجع به موضوعی با شوهری حرف زدیم و گرم حرف زدن شدیم،ساعت شد یک!!ساشا هم که تو اتاقش بازی میکرد،خوابش برده بود!دیگه شوهری گذاشتش رو تختش و خودمونم رفتیم لالا....

دوشنبه صبح ساعت نه بیدار شدم،ولی دلم میخواست بازم بخوابم!ساشا ولی بیدار بود.واسه؛همین پاشدم بهش صبحونه دادم.یه برگه داد و گفت خانممون گفته بدید به ماماناتون!دیدم بازم جلسه است!!!!ای بابا....

گفتم پریروز جلسه بود که!چه خبره!

یه کم غر زدم و ناهار قیمه پلو درس کردم و خوردیم و بردمش مدرسه و اومدم خونه.یه کم کتاب خوندم و حاضر شدم ساعت دو و نیم رفتم مدرسه شون.دیدم بچه ها دارن تو حیاط بازی میکنن و معلمشونم تو حیاط نشسته.رفتم پیشش و سلام علیک کردیم.گفتم جلسه کجاست؟گفت جلسه ؟کدوم جلسه؟برگه رو نشونش دادم و گفت،ای بابا این تو کیف ساشا چیکار میکرد؟!این مال بچه های‌کلاس اول بودش!حتما من اشتباهی از دستم افتاده تو کیف ساشا!بعدم کلی عذرخواهی کرد!گفتم اشکالی نداره،راهم نزدیک بود.فقط باعث شدید صبح کلی غر بزنم!دیگه یه کم باهم صحبت کردیم و خداحافظی کردم و اومدم خونه.دیگه یه کم چرخیدم و ساعت چهار و نیم رفتم دنبال ساشا.بهش گفتم هوا خوبه،دوس داری،بریم قدم بزنیم؟گفت،آره!

رفتیم و یه ساعتی قدم زدیم و بستنی هم خوردیم.تا هوا بهاریه و گرم نشده یه کم غروبا قدم بزنیم.چون هوا که گر بشه،منو با چوب و چماقم نمیشه از خونه خنک و جلوی کولر بلند کرد!!!

دیگه ساعت یه ربع‌ به شش اومدیم خونه.

واسه شام یه عدسی مخصوص پختم.با پیازداغ زیاد،بدون سیب زمینی و با گوشت قلقلی!با عصاره گوشت و در آخرم یه قاشق کشک!!!چیز من درآوردی بود،ولی خیلی خوب شد.البته شوهری گفت فکر کنم یه کمم سبزی توش بریزی بد نشه!حالا اینم دفعه بعد امتحان میکنیم!

بعدازشام با شوهری و ساشا پاسور بازی کردیم.یه بازی اختراع ساشاهه که میشینیم باهم بازی میکنیم و همیشه هم خودش میبره!!!

بعدم میوه خوردیم و یه مستنی بی.  بی .   سی میداد،که خیلی جالب بود.دیدیم و بعدم لالا....

دیشب ساعت دوازده خوابیدم و از بس خوابم کمه،از چهار صبح هی بیدار میشدم و باز میخوابیدم!دیگه ساعت هشت بیدار شدم.کل دیشبم خواب مادرشوهرمو دیدم!!!البته تو خوابم قهر بودیم،ولی دم صبح دیگه با شوهری آشتی شده بود و میخواست بیاد خونه مون و منم همینجوری داشتم با شوهری دعوا میکردم که چرا دعوتش کرده که از خواب بیدار شدم!اگه یه کم بیشتر میخوابیدم،حتما میومد و باهم آشتی میکردیم!!!هه هه 

صبح کلی دنبال کارت ملیم گشتم،چون چندوقته گم شده!ولی پیداش نکردم!حالا یه کار بانکی هم دارم که باید کارت ملیم باشه!خواهر زنگ زد و حرف زدیم.گفت برو درخواست صدور مجدد بکن،همون نامه ای که میدن رو ببری بانک قبول میکنن.رفتم تو سایت ثبت احوال دیدم کارت ملی هوشمند باید بگیریم!زنگ زدم ثبت احوال وگفتش لازم نیست برای کارت ملی مجدد درخواست بدید،از طریق نت برای کارت ملی هوشمند،ثبت نام کنید و نوبت گیری بکنید!حالا گفتم تو خونه انجام ندم و برم کافی نت انجام بدم و بگم یه پرینت ازین عملیات بهم بده یا رسیدی چیزی که اگه کار بانکی داشتم،ارائه بدم.به نظرتون بانک قبول میکنه؟شماها کارت هوشمند گرفتید؟روالش چقدر طول میکشه؟

خلاصه بعدش مامانم زنگ زد و باهم حرف زدیم.یه کاری داشت که گفتم تو تلگرام برام بفرسته.فرستاد و تا ظهر انجامش دادم و براش فرستادم.

همینجوری که مدام تلفنی حرف میزدم و داشتم کار مامانمم انجام میدادم،واسه ناهار،کباب تابه ای با کته درس کردم و ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه.مامان یکی از بچه ها گفتش با مامانا داریم صحبت میکنیم که همه پول بذاریم،واسه روز معلم سکه بخریم.گفتم،خیلیم خوبه.سی تومن دادم و قرار شد جمع کنن،اگه کم اومد،بازم بذاریم روش.بعدم اومدم خونه ،خواستم ناهار بخورم که داداشم تماس گرفت.از بعدازعید که برگشته،هنوز باهم حرف نزده بودیم.البته چت زیاد کردیم،ولی حرف نزده بودیم.دلم براش تنگ شده بود.دیگه یک ساعت و نیم تصویری حرف زدیم.بعدم رفت به کلاسش برسه.

منم ناهار خوردم و رفتم دنبال ساشا.گفتش مامان جون هوا خوبه،میخوای بازم بریم قدم بزنیم؟گفتم آره عزیزم،بریم!بازم رفتیم قدم زدیم به صرف بستنی!بعدم اومدیم جلوی در خونه مون نشستم و ساشا یه کم بازی کرد و بعدش اومدیم بالا.

دست و رومونو شستیم و چای و بیسکوییت خوردیم و ساشا نشست به کارتون دیدن و منم به شوهری زنگ زدم باهم حرف زدیم.گفتم،نمیدونم برات کادو چی بگیرم!گفت،هیچی نگیر.همه چی دارم.واسه عیدم کلی خرید کردم!گفتم آخه سالگرد ازدواجم فقط تو کادو خریدی!گفت اشکال نداره،به جاش فرداشب برام ماکارونی درس کن!ای شیکمو!!!

حالا احتمالا پنجشنبه با خودش برم و یه صندل خوب براش بخرم.اگه قبول کنه و بازم تعارف نکنه!

خب دیگه من برم یه فکری به حال شام بکنم!

پیشاپیش روز مرد رو به همه آقایون و پدرای عزیز تبریک میگم.ایشالله همیشه سایه گرم و پر محبتشون بالای سر خانواده شون باشه.

دندونی عزیز و بقیه عزیزایی که پدرشونو از دست دادن،امیدوارم روح عزیزشون در آرامش باشه و خدا رحمتشون کنه.

خدایا؛کمکمون کنه که خوب بمونیم و خوبیها رو ببینیم....

دوستتون دارم و از اینکه میبینم همیشه همراهمید و تنهام نمیذارید خیلی خوشحالم و ازتون سپاسگذارم.

عصرتون بخیر!شب خوبی داشته باشید عزیزان.

وقت ندارم،پس بدون ویرایش پست میکنم.پس اشکالاتشو به بزرگی خودتون ببخشید!

بوووووووس.....بای

مهمونی....

سلام دوستای خوبم!

خوبید؟خوشید؟سلامتید؟

کلی کامنت تٱیید نشده دارم،ولی دارم پست جدید میذارم!گفتم حالا که وقت و حس نوشتن دارم،بشینم بنویسم.اونا رو هم تا فردا ایشالله تٲیید میکنم و جواب میدم.

خب بریم سراغ گفتنیها....

پنجشنبه غروب گردگیری رو هم کردم و یه کم دراز کشیدم تا شوهری اومد.شیرینی و شکلات و آجیل و تخمهو پفک و بستنی و کلی خوراکی خریده بود.

اولش کلی دعوام کرد که چرا باز تنهایی مبلا رو جا به جا کردی و دکورو تغییر دادی!فکر سلامتیت نیستی و ازین حرفها!

ولی بعد گفت واقعا تغییر دکوراسیون عالی شده!خوب فکرت کار میکنه ها....

بعدم نشستیم چای و کیک خوردیم و رفت دوش گرفت و با ساشا رفتن جلو در یه کم فوتبال بازی کردن.منم ولو شده بودم و تی وی میدیدم.شب گفتم بیا بریم بیرون شهرزادو بگیریم ببینیم.گفت ولش کن،الان حسش نیس!دیگه نشستیم و فیلم دیدیم و شامم بیج بیج خوردیم.خواهرم زنگ زد که ما قراره بعداز شام بریم خونه یکی از دوستامون عید دیدنی.بعدش از اونور میایم خونه شما که همونجا بخوابیم!گفتم اوکی بیاید.دیگه اونا ساعت یازده و نیم اومدن و مام داشتیم خندوانه میدیدیم.شستیم به حرف زدن و خوراکی خوردن.نی نی ولی بدخواب شده بود.طفلی خوابش میومد،ولی نمیتونست بخوابه.کلافه شده بود بچه!

ساعت سه دیگه همگی رفتیم لالا....

صبح ساعت هشت شوهری رفت سنگک گرفت و اومد.منم ساعت نه پاشدم چایی گذاشتم و بقیه هم کم کم بیدار شدن.صبحونه رو توپ خوردیم و جمع کردیم و من برنج رو شستم و غذاهایی که دیروز آماده کرده بودمم از یخچال درآوردم.چون کارامو کرده بودم،دیگه فقط سالاد درس کردم و نشستیم به حرف زدن و عکس بازی و بازم حرف زدن!!!کلی خوش گذشت.

ساعت دوازده دوستم اینام اومدن و بچه ها با ساشا رفتن تو اتاق به بازی کردن و مام نشستیم به حرف زدن!بعدم رفتم سراغ غذام.سیب زمینی واسه قیمه سرخ کردم،چون اصلا قیمه رو باخلال چیپس دوس ندارم.بادمجونا رو هم گرم کردم.سوپ شیرمم گرم کردم.مینطور قیمه رو.برنجم گذاشتم.گراتن رو هم درس کردم و گذاشتم تو فر.راجع به گراتن،دوتا نکته مهم رو بهتون بگم.یکی اینکه تو دستور تمام گراتنها،اینجوریه که فقط روی مواد پنیر پیتزا میریزید،ولی حداقل راجع به این گراتن که خلال چیپسم داره،من بهتون میگم این کارو نکنید.چون من قبلااین کارو کردم و مواد اصلا منسجم و خوب نمیشه.مخصوصا اینکه خلال چیپسها خیلی خیلی خشک میشه.ببینید،بهاین ترتیب عمل کنید.اول توی پیرکستون یه کم پنیر پیتزا بپاشید،بعد خلال چیپسها رو بریزید،بعد روش پنیر بریزید،بعد کل موادتونو بریزید،بعد روش پنیر بریزید،بعدم خلال و در آخرم که پنیر بریزید.با این روش من تضمین میکنم که یه گراتن فوق العاده خواهید داشت.ولی اگه میخواید فقط روشو پنیر بریزید،پس از خلال چیپس استفاده نکنید.حالا این فکریه که خودم کردم و هنوزم خودم امتحان نکردم.چون خودم به همین روشی که الان گفتم درس کردم و مثل همیشه عالی شد.ولی من فکر میکنم،اگه به جای چیپس،از پوره سیب زمینی استفاده کنیم خوب بشه.چون پوره هم سیب زمینی داره،هم شیر و هم کره.پس هم لطیفه،هم خوشمزه.نیازیم نیس که با پنیر پیتزا به مواد بچسبونیمش.خودش بعداز گرم شدن،با مواد یکدست میشه.حالا میخوام ایندفعه گراتنم رو اینجوری درس کنم،ببینم چی میشه!

به هر حال،گراتن رو گذاشتم تو فر و مخلفات دیگه رو آماده کردیم و همگی رفتیم واسه ناهار!

راستش من روم نمیشه وقتی مهمون دارم از غذاهام عکس بگیرم.آخه به نظرم خیلی ضایع است!یه جوری انگار داری به مهمونات میگی،من کلی واسه غذاهام زحمت کشیدم و اون بیچاره هام باید هی ازت تشکر کنن!!!واسه همین نشد عکس بگیرم.ولی بهتون بگم که هم قیمه ام،هم سوپم هم گراتنم عالی شد!همه کلی خوششون اومد.

بعدازناهار خواهرم ظرفها رو شست و دیگه جمع و جور کردیم و شوهری و شوهر خواهرم رفتن تو اتاق یه کم خوابیدن و مام نشستیم کلی حرف زدیم.بچه هام که کم مونده بود خونه رو رو سرمون خراب کنن.ولی عوضش بهشون خوش گذشت!

غروب کیک یخچالیمو آوردم و بچه؛ها،فوقالعاده شده بود!یعنی از هرچی کیک تر و خامه ای تا؛حالا خورده بودم،خوشمزه تر بود!گفتم که قبلا یه بار درس کرده بودم ولی بعده دو ساعت سروش کردم و خیلی خشک بود.ولی اینبار چون دوستان عزیزم تو اینستا گفته بودن که باید حداقل ده ساعت تو یخچال بمونه،این کارو کردم و عالی جواب داد.بعدم اون ایده گردو و موز فوق؛العاده بود.یه دنیا ممنون....

حالا بذارید دستور اینم بگم.

من واسه یه پیرکس مستطیلی بزرگ،دو و نیم بسته پتی بور استفاده کردم.کرمش رو اینجوری درس میکنید.چهارتا قاشق آرد،سه لیوان شیر،یه لیوان شکر،شش تا قاشق پودر کاکائو.اینا رو خوب مخلوط میکنید و میذارید رو گاز،مدام هم میزنید تا مثل فرنی بشه.بعد تاهنوز داغه،یه ردیف پتی بور میچینید و روشو کاملازین کرم میریزید،جوری که کل صطحشو وکناره؛هاشو بگیره.بعد گردوی خرد شده رو روی کلش میریزید و بعدم موز خرد شده.باز دوباره بیسکوئیت و به همین ترتیب تا آخر.آخرم بقیه کرم رو روی کل موادتون میریزی.یعنی توی پیرکستون پر از کرم شکلاتی میشه.بعدم میذارید تو یخچال.مال من که بیست و چهار ساعت تو یخچال موند و واقعا عالی شد.البته اگه طعم شکلاتی دوس نداشته باشید،باید پودر شکلاتشو کم کنید یا؛اصلانریزید.اگه نخواید شکلاتی بشه،اون مواد کرم رو بدون پودر شکلات درس کنید.بعداز اینکه خاموش کردید،چندتا قاشق خامه بهش؛اضافه کنید و بعد به همین ترتیبی که گفتم عمل کنید و لذتشو ببرید.

خلاصه که مهمونیم عالی برگزار شد خداروشکر و همه هم از همه چی راضی بودن و به همه هم خوش گذشت.قرار بودغروب بریم بیرون،ولی فوتبال؛داشت و خواستیم بعداز فوتبال بریم که هوا یهو تیره و تار شد و باد و بوران و بارون واصلا یه وضعی!دیگه دیدیم با این اوضاع؛که نمیشه رفت بیرون و همه خداحافظی کردن و رفتن خونه؛هاشون.من و شوهری هم وسط اون خونه به هم ریخته ولو شده بودیم و فوتبال میدیدیم.میدونید دیگه،من استقلالی خیلی متعصبیم!الان که خوبم،قبلا سر استقلال،دعوا و کتک کاریم میکردم!!!خخخخ

به هرصورت،منو بااین تعصبات تصور کنید،وقتی که استقلال را به را گلم میخورد!یعنی ساشا میومد طرفم جیغ میکشیدم!حالا شوهری پرسپولیسیه و بیچاره از ترسم وقتی گل میزدن،یه دادی میزد و بعد دیگه میرفت رو سایلنت!!

بعداز اون بازی نحس،شوهری اومد پیشم و گفت ولش کن بابا.بازیه دیگه!گفتم ،صد دفعه بهت گفتم بیا نبینیم این بازیو!!!واقعا هم همینطوره.من چون سر این بازی خیلی حرص میخورم و استرسی میشم،چند ساله بازیاشو نگاه نمیکنم.امسالم به شوهری گفتم نبینیم.ولی قبول نکرد!

به هرحال،حالم گرفته شد.واسه شام قیمه و پلو خوردیم و شوهری هم از گراتن خورد.بعدش ساشا خوابید و من و شوهری بازم سر بحث،خونه،بحثمون شد.البته اینبار سر یه قسمت دیگه موضوع!منم با ناراحتی و عصبانیت رفتم خوابیدم.آخه سر بازی هم تو گروه تلگرامی مون با دختر خاله و دختر داییم سر کل کلا و مسخره بازیاشون،بحثم شد و واسه اینکه دعوام نشه،از گروه لفت دادم!!!

یعنی همه چی دست به دست هم داده بود که غروب جمعه ای حالم گرفته بشه و با همون حالم بخوابم!

لطفا راجع به موضوع بحثمون با شوهری کامنتی ندید.چون تو یه پست مفصل راجع بهش نوشتم و کامنتهاتونم دریافت کردم.پس اگه راجع به این موضوع،یا باخت استقلال کامنتی باشه،بی جواب تٲییدش میکنم.توهین آمیزم که باشه،اصلا تٲیید نمیکنم.ببخشید.

امروز صبح ساعت هشت پاشدم.ساشا بیدار بود و داشت تی وی میدید.صداش کرد و اومد بغلم،گفتم به؛نظرت چیکار کنیم من یه کم سرحال بشم؟گفت به نظرم بریم کیک بخوریم!بچه میدونه مامانش شکموهه!!هه هه

رفتیم و دوتا تیکه کیک مونده بود،خوردیم.آها راستی یکی از ژله بستنیهام اصلا نگرفت!یعنی همونجوری آبکی موند و اصلا نبست!یکیشون موزی بود که خیلی خوب شد.این یکی کیوی بود.جفتشونم توشون تیکه؛های میوه هاشون بود.دوستم میگفت،بعضی از ژلهها،وقتی میوه اش رو توش بریزی،نمیبنده.شاید اینم از اونا بود.خلاصه حواستون باشه وقتی ژله یا ژله بستنی کیوی با؛تیکه های کیوی میخواید درس کنید.

دیگه خونه رو دست نزدم.اتاق ساشا که ترکیده بود.رفت و یه کم مرتب کرد.منم کم کم ظرفها روجا به؛جا کردم و یه کم خوراکیهای روی میزو سر و سامون دادم.ولی ظرفهای نشسته شام دیشبو دست،نزدم.در واقع خونه همچنان نامرتبه!!روز قبل و روز بعد از مهمونی خیلی کار زیاده.فقط فرقش اینه که روز قبلش آدم ذوق مهمونی رو داره و کاراشو با هیجان انجام میده،ولی روز بعدش اصلا حال از جاش بلند شدنم نداره.چه برسه به تمیز کاری !

بعدش نشستیم سر درس ساشا.کلی مشق ریاضی داشت که نشست انجام داد و منم تی وی رو خاموش کردم.بعدم یه برگه بهم داد.گفتش اینو خانممون داده و گفته بدید به ماماناتون.دیدم امروز جلسه است مدرسه شون!ناهار ساشا رو دادم و حاضر شدیم بردمش مدرسه و خودمم رفتم جلسه.البته؛جلسه تو همون مدرسه شونانجام شد.یه کم خانم معلمشون راجع به این ماه آخر و درسهاشون صحبت کرد.بعدم مدیرشون راجع به ثبت نام بچه؛ها برای سال بعد!از الان دارن ثبت نام میکنن،اونوقت ما هنوز معلوم نیس چند ماه دیگه اسباب کشی میکنیم یا نه!همینجوری لنگ در هوا موندیم!زنگ زدم به شوهری و براش موضوع جلسه رو گفتم.اونم گفت،نگران نباش،بالاخره دیرم بشه بچه رو ثبت نام میکنن.نمیشه که هیچ جا اسمشو ننویسن!!گفتم آره میشه.ولی مدرسه های خوب،تا خرداد نشده،پر میشه!خلاصه یه کم حرف زدیم و خداحافظی کردیم.بعدم دوستم زنگ زد و بابت دیروز تشکر کرد.گفتم،زحمتی نبوده،بهمون خیلی خوش گذشت.دیگه بعداز تلفنا اومدم خونه و الانم که نشستم دارم پست میذارم.

بادم اینقدر شدیده که داره در تراسو از جاش میکنه!

خیلی برای جنوبیهای عزیزمون ناراحتم.برای سیل زده ها....

خیلی خیلی براشون ناراحتم.

برای بقیه جنوبیها که مدام تو گرد و غبارن!نمیدونم چرا این گرد و غبارهای لعنتی تموم نمیشه!یعنی نمیشه هیچ کاری براشون کرد؟چرا هیچکی کاری نمیکنه؟کاش چهارتا ازین به اصلاح مسۈلینه بی مسۈلیت،برن چهار روز یه کم این گرد وخاک بره تو حلقشون،بلکه یه فکری بکنن!این طفلکیا دیگه ریه و دستگاه؛تنفسی ای براشون نمونده،بس که دارن گرد و خاک میخورن!

هیچ کاری از دستم برنمیاد،ولی واقعا واقعا براشون؛ناراحتم و از ته دل،میخوام این مشکلشون حل بشه!

البته تو خوده تهرانم که ما داریم ازین آلودگی هوا میمیریم!!!

کلا تو این مملکت اگه آدم زنده بمونه و صبر کنه تا اجلش برسه یه معجزه است!!!همه یا از غذاهای فاسد میمیرن،یا از آلودگی،یا از گرد و غبار،یا از سیل و زلزله که حاصل ساخت سدهای غیر استاندارد و ساخت و سازهای مزخرفه!

دیشب اخبار میگفت تو اون زلزله شدید ژاپن،یک نفر مرده.اونوقت اینجا یه زلزله شش ریشتری میاد،سی چهل هزار نفر میمیرن!در واقع تنها چیزی که تو این مملکت ارزونه و یا بهتر بگیم،مفته،جون آدمه!!!

بگذریم...

حالا لااقل خودمون تا؛جایی که میشه به فکر سلامتیمون باشیم.

مواظب خودتون باشید.همدیگه رو دوس داشته باشید و همو اذیت نکنید.

منم دوستتون دارم و خوشحالم که کنارمید.

روز خوبی داشته باشید.....بای

بدو بدوهای قبل از مهمونی!

سلاملیکم خوشجل موشجلا

خوبید؟میبینید سه بار تو این هفته پست گذاشتم!حال میکنید چه دختر اکتیوی شدم؟هه هه !خودم که حال کردم!

اول از همه یه چیزی رو بگم بعد برم سر تعریفی جات!آقا این وبلاگ و نوشته های من انگار داره فدای اینستاگرامم میشه!مگه قرار نبود تو وبلاگ راجع به پستایی که میذارم باهم حرف بزنیم و تو اینستا راجع به عکسها و مطالب که هست؟شما خودتون برید کامنتهای پست قبلو ببینید.اکثرش راجع به اینستا و قیافه منه!!!عاقا اصلا این دوتا فضا،کاملااز هم مجزا هستن!من اگه خوشگلم،زشتم،هرچی که هستم،اینجا فکر نکنم مهم باشه!اینجا باید نوشته هام و چیزایی که مینویسم مهم باشه دیگه،نه؟حالا خوبه دعواتون کنم؟خوبه دیگه پست نذارم؟اصلا خوبه اینستا رو ببندم؟ولی هیچکدوم ازین کارا رو نمیکنم.لطفا شماهام همکاری کنید دیگه!وبلاگ دوس داشتنی من داره مظلوم واقع میشه!من کلی وقت میذارم و میام از اتفاقات روزم مینویسم،ولی حس میکنم،زیاد براتون مهم نیس!

ولی امروز حالم خوبه و نمیخوام زیاد دعوا کنم!اینم واسه همه اینجا بگم که باز مجبور نشید تک تک سۈال کنید.

مهدیا جون تو کامنتی که تو پست قبل برام گذاشت،لطف کرد و راهی رو گفت که بچه هایی که اینستا ندارن میتونن ازین طریق عکسهایی که اونجا گذاشته میشه رو ببینن.خودمم اینو بلد نبودم و ازش ممنونم که اینو یادم داد.

اینجوریه که توی مرورگرتون این آدرس رو تایپ میکنید؛

Www.instagram.com mahnazblog/     

(نمیدونم چرا هرکاری میکنم،درست تایپ نمیشه!!اون اسلش که اومده اول ،قبل از دبلیو،اون باید آخر بعداز مهنازبلاگ باشه.متوجه شدید؟)

اوکی؟پس دیگه لطفا اونجا حرفای خودش،اینجام حرفامون راجع به پستایی که گذاشته میشه باشه.

خب حالا که این قضیه حل شد،بریم سراغ روزمره،ها که کلی کار دارم!

سه شنبه براتون پست گذاشته بودم.شب بیخودی ناراحت بودم.کلا چند روزه که روزا حالم خوبه و تا شب که شوهری میاد،احساس افسردگی میکنم و اون بیچاره شامشو خورده،نخورده من میرم میخوابم!!!البته چون نزدیک دوران پریودیمه اینجوریم.من معمولا از چند روز قبل از شروع دوره،به معنای واقعی وحشی و خسته و عصبی و افسرده میشم!ولی بعدش که شروع بشه،خوب میشم!!!

سه شنبه هم شام خوردیم و گفتم من میخوام بخوابم.شوهری گفت،چرا اینقدر این روزا خسته ای؟چرا زود میخوابی؟گفتم خوابم میاد دیگه!!!بعدم رفتم بخوابم!ولی بعدش باز دلم طاقت نیاورد و برگشتم تو اتاق و گفتم،من اصلا برات مهم نیستم!اصلا عین خیالتم نیس حالم خوب نباشه!مهم نیست ساعت نه بخوابم یا دوازده!همینجوری گفتم و گفتم و گفتم!اشکامم همینجوری میومد!اونم هاج و واج منو نگاه میکرد!گفت،چی شد یهو؟!من که دیشب و امشب ازت پرسیدم چرا زود میخوابی و بی حالی،تو عصبانی شدی!واسه همین،منم ادامه ندادم!گفتم،همین دیگه!از خداته من زودتر بگیرم بخوابم و دور و برت نباشم و تو باخیال راحت فیلم ببینی!!!خودمم میدونستم دارم مزخرف میگم!ولی بازم میگفتم.بالاخره دهنمو بستم و رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم!همچنانم گریه میکردم!شوهری تی وی رو خاموش کرد و اومد پیشم و بغلم کرد و یه کم حرف زد.ولی واقعا حالم خوب نبود.یعنی بازی نبود.این روزا همیشه همینجوری میشم و کاملا احساس تنهایی و افسردگی و خستگی میکنم!بهش گفتم،میدونم تقصیر تو نیست،نگران نباش.خوب میشم.فقط الان بذار بخوابم.اونم یه کم پیشم نشست و بعدش رفت.منم خوابیدم!

چهارشنبه صبح با صدای بارون پاشدم و چه حالی داد.پاشدم در تراسو باز کردم و یه کم بارونو نگاه کردم و کلی نفس کشیدم!به به....

بعدش با ساشا صبحونه خوردیم.آها اینم بگم اینجا.من اصولا علیرغم تمام لجبازیهام و کله شق بودنم،ولی اگه چیزی اشتباه بودنش بهم ثابت بشه،خیلی راحت میپذیرم و رو نظر غلطم پافشاری نمیکنم!یکیشم همین صبحانه است.من در کل صبحانه خور نیستم.میدونمم که باید خورد،ولی اصلا نمیتونم.ولی مثلا ساعت ده یه چیزی میخورم.گفته بودم بهتون که بعداز عید تصمیم گرفتیم به؛جای صبحونه،میوه بخوریم.یکی از متخصصین تغذیه که از دوستانمه و کارشم عالی و قابل؛اعتماده،بهم گفت،درسته میوه پر از ویتامین و فیبر و چیزای دیگه است،ولی به هیچ عنوان جای صبحانه رو نمیگیره.میشه همراه صبحانه خورده بشه،ولی به تنهایی اصلا برای صبحانه؛کافی نیس!خب اینم یه مطلب جدید که یاد گرفتم.گفتم یه وقت شمام همچین تصمیمی بگیرید و مثل من جای صبحونه میوه بخورید.الان دیگه میدونید،شایدم میدونستید،که صبحانه رو باید کامل خورد.حالا همراهشم میوه خواستید بخورید،خیلیم خوبه.

چهارشنبه صبحونه رو خوردیم و به خواهرم پیام دادم که آخر هفته میاید اینجا؟میخواستم ببینم اگه نمیان،بریم خونه دایی شوهری.جواب نداد.منم ساشا رو بردم حموم و شستم و فرستادمش بیرون و بعدم خودم رفتم حموم و خودمو شستم و اومدم بیرون.

دیدم خواهرم جواب داده که آره میایم.پنجشنبه بیایم،یا جمعه؟زدم،واسه ما فرقی نداره،خونه ایم.یهویی یادم افتاد که دوستمم بگم بیاد.خیلی وقته میخوام خانواده اش رو دعوت کنم،ولی فرصت نمیکردم.به خواهرم گفتم،نظرت چیه،دوستو خانواده اش رو هم دعوت کنم؟این دوست مشترکمونه و با خانواده اش هم ارتباط داریم.البته تا حالاخونه من نیومده بودن.من ولی زیاد رفتم.واسه همین فکر کردم،فرصت خوبیه دعوتشون کنم.خواهرمم استقبال کرد و گفت خوبه،بگو.منم زنگ زدم به دوستمو و خوشحال شد و گفت البته خودم میخواستم جمعه بیام خونه تون.ولی مامان اینا رو باید بپرسم ازشون.این دوستم خودش مستقل زندگی میکنه و با مامانش اینا نیس.غروب بهم زنگ زد و گفت مامان خیلی تشکر کرد و گفت برنامه خاصی ندارن.فقط میترسه زحمتت بشه!گفتم،نه بابا،خوش میگذره!

بعدش به خواهرم پیام دادم که جمعه ظهر اوکی شد .بعدم به شوهری زنگ زدم و گفتم که اینا رو دعوت کردم و اونم استقبال کرد.یکی از مواردی که من و شوهری درش تفاهم داریم،اینه که مهمون دوستیم و خوشحال میشیم خونه مون مهمون بیاد.گفتش بعداز کار که اومدم بریم خرید.

یه کم نشستم راجع به غذا و پذیرایی فکر کردم.خواهرم پیام داد،چی میخوای درس کنی؟گفتم اتفاقا تازه داشتم فکر میکردم.گفتش هرچی دوس داری بپز،ولی من هوس قیمه بادمجون کردم!

بنابراین تصمیم گرفتم،قیمه بادمجون و گراتن مرغ و گوشت و سوپ شیر درس کنم.مخلفاتشم،بورانی اسفناج و سالاد فصل و سالاد کلم باشه.دسرشم فقط یکی دو مدل ژله باشه،چون تجربه بهم ثابت کرده که خورده نمیشه.برای عصرونه هم کیک یخچالی و بستنی درس کنم.البته بستنی رو که درس نمیکنم و میخرم.خوبه به نظرتون؟کیک یخچالی رو قبلا یه بار درس کردم،ولی به نظرم خشک شد!البته الان فهمیدم باید حداقل ده ساعت میذاشتم تو یخچال بمونه،ولی من بعده دو ساعت سروش کرده بودم!تو اینستا چندتا از دوستان لطف کردن و طرز تهیه اش رو گفتن و من از هرکدوم یه نکته خوب پیدا کردم تا استفاده کنم.بچه ها مچکرم!

شوهری اومد و رفتیم هایپر و کلللللللی خرید کردیم.سه تامونم عشق،خریدیم و وقتی میریم فروشگاه،دیگه نمیتونیم جلوی خودمونو بگیریم.چون خریدای هفتگیمونم میخواستیم بکنیم،دیگه همه چی خریدیم و بعدم رفتیم خریدای تره باری و چیزای دیگه رو خریدیم.برای برادرزاده های دوستمم چندتا هدیه کوچیک خریدم و بالاخره ساعت یه ربع به یازده رسیدیم خونه.واسه شامم پیتزا گرفتیم و آوردیم.من که اصلا گرسنه ام نبود و نخوردم.تا ساعت یازده و نیمم داشتم وسایلو جا به جا میکردم.اونام شامشونو خوردن و خوابیدیم.

دیشب خوب نخوابیدم.کلا دو هفته؛ای هست که شبا خوابای درهم و برهم میبینم و صبحم با سر درد بیدار میشم

!ایشالله که خیره...

پاشدم دیدم ساعت هفته،ولی بازم دراز کشیدم.صدای بارون میومد.چشمامو بستم،ولی دیگه خوابم نبرد.ساشا اومد پیشم و گفت میای پازل جدیدمو درس کنیم؟دیگه نشستم رو تخت و پازل جدیدشو درس کردیم!بعدم دیگه رفتم سراغ کارا!من همیشه روز قبل از دعوتیم برام خیلی پرکار و خسته کنندهاست.چون همه کارامو؛تا جایی که بشه روز قبل انجام میدم و روز مهمونیم فقط در حد پختن پلو هستش و چیدن میوه و شیرینی و اینا.دوس ندارم روزی که مهمون دارم خسته وکلافه باشم!

واسه همین اول همه خونه رو جارو برقی کشیدم و بعدم قیمه ام رو بار گذاشتم و تو یه قابلمه هم مرغ رو پختم برای گراتن.بعدش دسشویی رو جرمگیر ریختم و رفتم تو اتاق ساشا و یه کم کمدش اینا رو جا به جا کردم و بعدم کل اتاقش رو به هم ریختم و تمیز کردم.بعدم رفتم دسشویی رو شستم و این وسطا به ساشا صبحونه هم دادم.بعدش رفتم سراغ وسایل گراتن.فلفل دلمه و قارچ رو خرد کردم.البته میدونید دیگه،واسه گراتن نباید اجزائش رو زیاد ریز کنید و همه چی باید متوسط باشه.گوشت چرخ کرده روهم از فریزر درآوردم که یهو یادم افتاد دوستم گیاهخواره!!!!اوه مای گاد!!

دیگه سریع پریدم مغازه و یه بسته سویا خریدم.میدونید چطور باید سویا رو مزه دار کنید که توی غذا طعمش خیلی خوب بشه؟من خودم به هیچ عنوان نمیتونم لب به سویا بزنم.البته چندبار به خاطر خاصیتش خواستم خودمو به طعمش عادت بدم،ولی نشد.ولی ازونجایی که دوتا برادر گیاهخوار دارم،رفتم دنبالشو یاد گرفتم چیکار کنم.حالا بهتون میگم.

اول سویا رو هرچقدرم ریز باشه،بازم تو یه ظرف بریزید و کامل به گوشت کوب لهش کنید.در حدی که کاملا پودر بشه!بعدش پیاز رو رنده ریز کنید و با سویاهای پودریتون قاطی کنید و نمک و زردچوبه و فلفل بزنید و روش تا حد دو برابرش شیر بریزید و بذارید خیس بخوره.البته اون گیاهخوارهایی که لبنیاتم نمیخورن،باید تو آب بخیسونن.یکی دو ساعت خیس بخوره،کافیه.البته کمترم میشه..ولی اگه فرصت داشته باشید و مثلا دو ساعت بخیسونید،خوب مزه دار میشه!

بعله،منم سویا رو خیسوندم تو شیر و از اونطرف فلفل دلمه ای و گوشت چرخ کرده رو تفت دادم و یه رب کوچولو زدم.واسه گراتن،چون سس سفید داره،نباید ربش زیاد باشه.بعدم بهش ادویه؛و آویشن زدم و قارچها رو اضافه کردم و یه کم که نرم شد،خاموش کردم.مرغمم پخته بود و ریش ریش کردم.البته نه خیلی زیاد.چون تیکه هاش باید بزرگ باشه.باهم مخلوط کردم و گذاشتم کنار.سویای دوستمم که حاضر شد،با فلفل دلمه ای و قارچ و رب درستش کردم و اینچنین بود که مواد گراتنم حاضر شد.یه پیمونه هم برنج گذاشتم واسه ناهارمون.بادمجونا رو هم صبح پوس کنده بودم و گذاشته بودم آب تلخش بره،سرخ کردم و تو این فاصله خورشتمم کاملا حاضر شد و جا افتاد و برنج ناهارمونم دم کردم.مواد گراتن رو گذاشتم تو یخچال.بادمجونها رو هم که؛خنک شدن،گذاشتم تو ظرف در دار و گذاشتم تو یخچال!بعدش گفتم برم بشینم که یهو به سرم زد یه کم دکور خونه رو عوض کنم!!!!منم که یه چی تو سرم میفته،باید حتما انجامش بدم.دیگه اونا رو هم انجام دادم و دیدم چه خوب شد!گفتم تا سرپا هستم،.اسه خودم قهوه هم درس کنم و دیگه بشینم.بنابراین قهوه درس کردم و بالاخره وقت کردم بشینم!!!

یعنی از ساعت ده تا یک ،من هم کل خونه رو جاروبرقی کشیدم،هم اتاق ساشا رو کلا خونه تکونی کردم و تغییر دکوراسیون دادم،هم دسشویی رو شستم،هم دکوراسیون خونه و مبلها رو عوض کردم،هم ناهار درس کردم،هم خورش قیمه رو آماده کردم،هم مواد گراتن رو کامل حاضر کردم و حتی بادمجونامم سرخ کردم.همه اینام فقط در سه ساعت!!آها راستی این وسطا سوپمم حاضر کردم!

راستش خودمم نمیدونم وقتی کار زیاد دارم،چطوری اینقدر سریع کار میکنم.البته تعریف از خود نباشه،ولی من مدیریت زمانم واقعا خیلی خوبه!

بعدشم ناهارمونو در آرامش خوردیم والانم که نشستم و برای شما عزیران دارم پست میذارم.چون دیگه فرداهم وقت نمیکنم بنویسم و گفتم زیاد طولانی نشه.

دیگه شیرینی و تنقلات و خوشمزه جاتی که شوهری قراره غروب بخره و بیاره و بچینم تو ظرف هیچ کاری ندارم.تا فردا که میوه ها رو بشوریم و بچینیم و سالاد و ماست رو درس کنیم که اونا هم دست شوهری رو میبوسه!!

البته هنوز گردگیری نکردم که گذاشتم غروب بکنم.

ولی خداییش خسته شدما....

با اجازه تون من برم یه کم دراز بکشم و استراحت کنم.

آها بذارید بقیه طرز تهیه گراتنم بگم که نصفه نمونه.بعداز اینکه قارچ و فلفل دلمه ای و گوشت چرخ کرده و رب رو باهم همونجوری که گفتم سرخ کردید و آماده شد،با مرغهای پخته شده و ریش شده مخلوط کنید و بذارید کنار.تو یه ظرف رو گاز،پنجاه گرم کره رو آب کنید،بعد دو قاشق آرد بهش اضافه کنید و تفت بدید،بعدم یه لیوان شیر اضافه کنید.هم بزنید و به غلظت فرنی رسید،خاموش کنید.نمک و فلفلم بزنید.میتونید جای ادویه،عصاره مرغم بریزید.بعد این سس سفید رو با مواد گوشتیتون مخلوط کنید.توی ظرف پیرکس سیب زمینی خلالی بریزید،روش پنیر پیتزا بریزید و بعد مایعتون رو کامل بریزید و بعدش بازم سیب زمینی خلالی روش بریزید و در آخر روشو کامل پنیر پیتزا بریزید و بذارید تو فر به مدت بیست دقیقه.بعدشم با همون ظرف سرو کنید.

این قسمتو نوشته بودم،نمیدونم چرا باز پاک شد.الان دوباره نوشتمش.

خب دیگه،مواظب خودتون و دور و بریاتون باشید.

یه نوشته تو اینستا گذاشته بودم که جمله آخرشو خیلی دوس دارم.میگه؛

بدونید،وقتی دل کسی رو میشکونید،دیگه با اون طرف نیستید،بلکه با خدای اون طرفید!

پس مواظب باشیم که با دست و زبونمون هیچکس رو نرنجونیم،وگرنه باید جواب کسی رو بدیم که به این راحتیا؛ازین چیزا نمیگذره.....

دوستتون دارم....بای

موبایل....پر!!!!

سلام 

خوبید؟به قول دکتر فرهنگ،در هر حالی که هستید،هرکی این سوالو ازتون پرسید،جواب بدید،عااااااااااالی!

الهی که عالیه عالیه عالی باشید.

من عضو یه کانال تلگرامم که مربوط به یکی از شرکتهاست و مطالب علمی بیشتر میذاره.این کانال،هر روز صبح یه عکس و متن برای صبح بخیر میذاره،یه عکسم برای هواشناسی اون روز!منم این عکس هوا شناسی رو هر روز صبح برای سه تا گروه دوستان و خانوادگی که داریم میفرستم!حالا اگه یه روز صبح مثلا یه کم دیر بشه،همه شون صداشون درمیاد،که بابا ظهر شد،زود باش بگو هوا چطوره امروز!!!! انگار من از ایستگاه هواشناسی قراره براشون گزارش بدم!

فکر کنم همون عادت باعث شده که تو نود درصد پستامو بعداز سلام و احوال پرسی به گزارش هوا بپردازم!خخخخخ

به هر حال،امروز هوا خیلی خوبه.بهاریه بهاری!کاش تابستونم هواش اینجوری بود!

خب برسیم به گفتنیها.....

شنبه رو که گفتم براتون،یکشنبه صبح پاشدم تی وی رو روشن کردم و یه کم با ساشا قر دادیم و حالمون جا اومد،بعدم طبق روال بعد از عیدمون،به عنوان صبحانه،میوه خوردیم!خیلیم عالی!

واسه؛ناهار قیمه گذاشتم.فعلا افتادم رو دنده خورشتی جات!قیمه خب سریعتر از قورمه حاضر میشه.دیگه موقع ناهار،خوب جا افتاده بود.خوردیم و ساشا رو بردم مدرسه و اومدم خونه.شوهری قبل از عید یه روز که میومد خونه،برام سه؛تا کتاب خرید!ولی هیچکدومو شروع نکردم.یعنی اولش شروع کردن یه کتاب برام سخته.ولی وقتی بخونم و اگه جذاب باشه،دیگه با جرثقیلم نمیتونید منو از روش بلند کنید!

خلاصه اون روز هرکاری کردم،یک کدومشونو شروع کنم،دیدم نمیشه!این بود که رفتم سراغ ژان کریستف!خوندینش؟از رومن رولانه.این کتاب معرکه است.اتفاقا یکی از کتابایی که شوهری گرفته هم،نویسندهاش رومن رولانه!حالا باید یه روز شروع کنم،بخونمشون.خلاصه نشستم به خوندن و دیگه ساعت سه خوابم گرفت.همونجا کنار شومینه خوابیدم.

از ساعت سه و نیم،هر پنج دقیقه بیدار میشدم و ساعتو نگاه میکردم.میترسیدم خواب بمونم و نرم دنبال ساشا.دیگه یه ربع به چهار،دیدم اینجوری خوابیدن فایده نداره،پاشدم یه قهوه واسه خودم درس کردم و خوردم و سرحال شدم.بعدم حاضر شدم و رفتم دنبال ساشا و اومدیم خونه.

مامانم زنگ زد و حرف زدیم.

واسه شام بادمجون شکم پر خواستم درس کنم که دیدم ساشا که نمیخوره بادمجون و مجبورم واسه اون یه چیز دیگه درس کنم!واسه همین بی خیال شدم و گوشت چرخ کرده درآوردم و کتلت درس کردم.

شوهری اومد و شام خوردیم و نشستیم به تی وی دیدن و حرف زدن.به یکی از دوستاش یه تومن بدهکاره.یعنی چند روز پیش که باهم جایی رفته بودن،لازم داشته،کارتشم که دست من بود،اینه که دوستش براش کارت کشید.واسه همین زنگ زد بهش تا از شماره کارتشو بگیره،پولشو بدیم.دوستشم گفت که کارتمو دیروز گم کردم!اگه میخوای نقدی بده!گفتم،وا یعنی دوتا آدم همین یه کارتو داشتن؟شوهری گفت،چه میدونم.شایدم نقدی بیشتر به کارش میاد.خلاصه گفتش من فردا صبح وسط روز میرم بانک پول میگیرم و شب میارم،تو فردا ببر بده به خانمش.آخه نزدیکمونن و با خانمشم یه نیمچه ارتباطی دارم.گفتم اگه میخوای خودم برم پولو بگیرم و بهش بدم.گفتش،نه چون خودمم فردا همون بانک یه کار دارم،بانکم که نزدیک اداره است،میرم و میگیرم.

دوشنبه رو صبحش میخواستم برم بیرون،کار داشتم،ولی اصلا حوصله شو نداشتم.این شد که نشستم تو خونه و واسه ناهار عدس پلو درس کردم،بعدم که ساشا رو بردم مدرسه،کلا کمدها و کشوها رو ریختم بیرون و بازم کلی لباس اضافه از توشون درآوردم!تازه قبل از عید کلی لباس داده بودم بیرون.من کلااینجوریم،زود لباس دلمو میزنه.بعدم چون به یه خانمه میدم،دوس ندارم زیاد کارکرده و کهنه باشن.بالاخره اون طفلی هم قراره بپوشدشون دیگه.دیگه کلی کشوهام خلوت شد.روز قبلشم که کلا پالتوها و لباسای گرممو جمع کردم و فقط دو سه تاشو گذاشتم دم دست و لباسای بهاره و تابستونی رو درآوردم.عاشق لباسای رنگی رنگی هستم....

غروب میرفتم دنبال ساشا،هوا عااااااالی بود.یعنی بهاریه بهاری!نم نم بارونم میومد و دلم میخواست ساعتها راه برم!دیگه رفتم دنبال ساشا و سوئیشرتشم با خودم بردم و دادم پوشید و بعدم رفتیم یه کم قدم زدیم.بارون که شدیدتر شد،ترسیدم ساشا سرما بخوره،اومدیم خونه.وگرنه،اگه خودم بودم که تا شب بیرون میموندم!مادر بودنم دست و پای آدم رو میبنده ها....

سر راه که قدم میزدیم،رفتم قصابی و نیم کیلو جگر خریدم.این قصابیه رو چون مطمئنم جیگراش تازه است،ازش میگیرم،وگرنه میدم شوهری بگیره.چون من اصلا گوشت و جیگر رو نمیشناسم و نمیتونم خوب و بدشو تشخیص بدم.

شب جیگرا رو شستم و یه تیکه اش رو خرد کردم واسه شام و بقیه اش رو همونجوری گذاشتم تو فریزر.سیب زمینی و گوجه رو با؛جیگر سرخ کردم و شوهری اومد و شام خوردیم.حالش ولی گرفته بود.

دیگه قبل از شام چیزی نپرسیدم،شامو که خوردیم پرسیدم چی شده؟گفت،میخوای گوشی موبایلی که بهت قول دادهبودم بخرمو،ماه دیگه بخرم؟!

آخه واسه روز زن شوهری تهران بود و من شمال.وسط عید بود دیگه.بعدش که زنگ زد و بهم تبریک گفت،گفتش بعده تعطیلات که برگشتیم تهران،برای کادو میخوام برات گوشی موبایل بخرم.البته گفت،زیاد گرون نمیتونم بخرما،حدودا یک،یک و دویست سیصد.منم یه چندتا انتخاب کرده بودم.دیشب که اونجوری گفت،گفتم چطور؟گفت امروز رفتم بانک پولو گرفتم و رفتم اداره.غروب که برمیگشتم،پولا تو کیفم نبود!!!!راستش نمیدونستم چی بگم.میخواستم بگم،خب چرا پولاتو تو کمدت نذاشتی و همونجوری گذاشتی تو کیف پولت بمونه!ولی دیدم سرزنش کردن فایده نداره.گفتم،دیگه کاریه که شده!ولش کن....

گفت،نمیتونستم اونجا به کسی تهمت بزنم،بالاخره خیلیا بودن.گفتم،معلومه که نمیشد بهشون بگی.میخواستی چیکار کنی،بگردیشون؟!خلاصه دیگه حرفشو نزدیم،ولی تو خودم ناراحت بودم.بالاخره کم یا زیاد،پولی که از آدم میره،زور داره!شوهری هم زودتر خوابید،میدونستم خودشم ناراحته!چرا آخه باید آدم مالشو تو هفت تا سوراخ قایم کنه تا بقیه بر ندارنش؟!اصلا چرا باید یه آدم به خودش اجازه بده دست تو جیب و کیف بقیه بکنه؟!من همیشه این عقیده رو داشتم و دارم که بزرگترین گناه،دزدیه.حالا از هر نوعش!بگذریم....

امروز صبح ساعت هشت و نیم پاشدم.ساشا هم بیدار شد.نشستیم پرتقال و موز خوردیم.شوهری زنگ زد و گفت،میتونی بری بانک پول برداری بدی به،خانم دوستم؟گفتم،بله!حاضر شدم و رفتم بانک و پولو گرفتم و به خانم دوستش زنگ زدم که گفتش خونه ام.رفتم و پولو دادم و کلی تشکر کرد و اومدم.

هوا یه کم سرد بود،اومدم یه فنجون کافی درس کردم و کنار شومینه نشستم و خوردم.بعدم با ساشا درساشو کار کردم و ناهارم قاطی پلو درس کردم!با سیب زمینی و پیاز و فلفل دلمه ای و قارچ و گوشت چرخ کرده و رب! یعنی به معنای واقعی قاطی پلو بود.ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه.معلمشون گفت،قمقمه ای که بهش داده بودید،افتاد زمین و شکست!گفتم،فدای سرش!جنازه قمقمه مرحومو گرفتم و رفتم مغازه یه لیوان براش خریدم و دادم بهش و اومدم خونه.

ایشالله که خدا همه مونو از ضررهای بزرگ حفظ کنه.اینا به هرحال کوچیکن و قابل جبران.

ببینم نکنه از خوش گذرونیای عید گفتم،چشمم زدید؟آره؟!پاشم پاشم برم یه اسفندی واسه،خودم دود کنم تا زندگیم به فنا نرفته!!!

شوخی کردم،زندگی همینه دیگه!یه روز پول میاد دستت،یه روز از دستت میره.یه روز یه چیز میخری،یه روز میشکنه!

خب دیگه من برم به زندگیم برسم.

راستی،اینستاگرام باعث نشه،اینجا سوت و کور بشه ها!اینجا،جای خود،اونجام جای خود.اینجا راجع به پستم حرفاتونو دوس دارم بشنوم،اونجام راجع به چیزایی که هست.کلا دوتا پیج متفاوته.

من عاشق وبلاگمم و دوس ندارم اینجا فدای اینستا بشه و سوت وکور و ساکت بشه!اوکی؟

ببینم میتونیم هردوجا رو پر رونق و فعال نگه داریم!من و شماها دوستای گلم!

دیگه اینکه،دوستتون دارم و به بودنتون کنارم افتخار میکنم!همراهیتون برام دلگرم کننده است!

آها،یکی از دوستام تو اینستا گفته بود،تصوری که ازت داشتم،یه چهره مادرانه تر بود.نه اینجوری دخترونه و شیطون!جالب بود برام.فکر کردم،دیدم راس میگه،قبلنا انگار مامانا قشنگ معلوم بود مامانن.مثل مامان بزرگا که زمان ما،انگار همه شون شبیه هم بودن.پیر بودن و با نمک و مهربون،با خونه های گرم و با صفا.ولی الان مامان بزرگا،ماشالله از مامانا جوون تر و خوشگلترن!دیگه شبیه مامان بزرگا نیستن انگاری!

امیدوارم خدا همه مون رو بغلش بگیره و تمام امسال رو تو تمام لحظات خوب و بدش،کنارمون باشه و نذاره از آغوش گرم و پر مهرش خارج بشیم.....

مواظب خودتون و خوبیاتون باشید لطفا.

اوه اوه یه باد و بارونی یهو شروع شد که نگو!من رفتم تماشا....

بوووووس....بای

اینستاگرام ؛ mahnazblog

زن خوب،همسر خوب،کیه؟!

سلام

خوبید؟ظهر شنبه تون بخیر.

به خاطر کامنتهاتون تو پست قبل ازتون ممنونم.چه خوبه که آدمها اینقدر فکراشون باهم فرق میکنه.این به نظرم خیلی جذابه.من کلا این مدلیم که زیاد فکر میکنم که مثلا فلان آدم چه جوری فکر میکنه و وقتی میفهمم،کلی هیجان زده میشم!!

مثلا تو پست قبلی،بعضیا رو که فکر میکردم،تو این مورد با من همفکر باشن،کاملا نظرشون باهام متغایر بود،بعضیام که فکر میکردم،صد و هشتاد درجه تو این مورد طرز فکرشون باهام فرق بکنه،کاملا باهام هم نظر بودن!خلاصه که کلی کیف کردم و از اونجایی که بین کامنت گذارندگان،آقا وجود نداشت و همه خانم بودید،پس روی ماه همه تونو میبوسم!

آها،یه چیز دیگه،یه بنده خدایی هم برام کامنت گذاشته بود تقریبٲ با این مضمون؛ بدبخت،لااقل اینجا که کسی نمیشناسدت،خودت رو خوب نشون بده،نه اینکه مدام میای و از اخلاقای گندت و بلاهایی که سر شوهرت میاری،تعریف میکنی!مگه مجبوری که بگی چه زن پرتوقع و جاه طلبی هستی،خب یه کم شخصیت مزخرفتو اینجا لاپوشونی کن،تا شاید چهار نفر ازت خوششون بیاد!؛

تقریبا همین چیزا بود،البته،من قسمت فحشاشو حذف کردم!اینکه همچین آدمایی با همچین ادبیاتی،چی راجع بهم فکر میکنن،ذره ای برام مهم نیست و حرفشونو به هیچی هم حساب نمیکنم.البته و صد البته،اگه همین خانم،یا امثال ایشون،بدون فحش و توهین،نظرشونو و مخالفتشونو محترمانه بگن،تٲیید میکنم،نه اینکه بیان هرچی دلشون میخواد بگن و تهش بنویسن،اگه یه ذره صداقت داشتی،تٲییدش میکردی!شاید خودشون فحشایی که بهشون داده میشه،مورد تٲییدشونه،ولی من هیچ توهین و بی احترامی به کسی نمیکنم،از کسی هم نمیپذیرم!

حالا چرا این کامنت رو اینجا نوشتم،واسه اینکه راجع بهش دوتا نکته مهمه که میخوام به همه بگم.اول اینکه اینجا حکم خونه من رو داره و من میخوام تو خونه ام راحت باشم.چرا باید جای امن خودم،نقاب بزنم و نقش بازی کنم؟مگه شما تو خونه تون،همیشه با لباس رسمی و شیک و مجلسی هستید؟والله من که الانا که هوا گرمه،یاتاپ و دامن تنمه،یا تاپ و شلوارک!!!!

مورد بعدی اینه که الزاما هرچی که من اینجا میگم که درست نیست!منم یه آدمم با هزارها اشتباه و خطا.نه پیغمبرم،نه بابام پیغمبر بوده.در ضمن فیلسوف و دانشمندم نیستم،یه چندسالی مثل شما رفتم دانشگاه و همین!!!تو همین پست قبلم،شاید بتونم بگم،نود درصد کامنتها،مخالف نظر من بود،نظرشون.پس هیچ دلیلی نمیشه که من بگم،فلان کار درسته.من فقط صادقانه،میام و میگم،من اینجوری فکر میکنم.بعدشم من از نظر خودم همسر بدی نیستم!شاید رفتارهای اشتباهی داشته باشم،ولی الزاما همه رفتارام بد نیست!خب خیلی چیزا رو حتی اینجا هم نمیتونم بیان کنم و همیش یه کلیتی از رابطه ام با همسرم میگم.اصلا دلیلی هم نداره که بگم.اینا رو نمیگم که خودمو خوب نشون بدم،میخوام بگم که همسر خوب بودن،تعریفهای خیلی خیلی زیاد و متفاوتی داره که بعضیاشون کلا باهم صد و هشتاد درجه فرق میکنه!مثلا به نظر این خانم یا شاید خیلیا،زن خوب زن بساز و کم خرج و کم توقع و حرف گوش کن و و و باشه!ولی من به هیچ وجه اینجوری فکر نمیکنم.بله اگه به نظر شما این خصوصیات یک زن خوبه،من زن فوق العاده بدیم و نمیخوامم که خوب باشم!

من بلند پروازم،ولی نه به تنهایی.من میخوام همسر و پسرمم باهام پرواز کنن.من به خودم میرسم،برای خودم خرج میکنم،چون خودمو دوست دارم.همونجوری که دوس دارم شوهرم همیشه به خودش برسه و خوش تیپ باشه و همینطور پسرم.

همسر من در قبال من و پسرم تعهداتی داره که باید انجامشون بده،همینطور که من دارم!من هیچوقت سبزی پاک نمیکنم و همیشه آماده میگیرم،هیچوقت دست به مرغ و گوشت نمیزنم،جز همون باری که براتون گفتم.هیچوقت مربا و ترشی و ازی چیزا درس نمیکنم و آماده میخرم.البته که همه اینا یه جور هنر و کدبانوگریه،ولی خب طبق همون اصل که هرکسی یه نظری داره،من فکر میکنم،وقتی آدم میتونه راحت تر زندگی کنه و از طرفی به بقیه هم نون برسونه،چرا نکنه؟و منمیکنم.هم خودمو خسته نمیکنم،هم با خریدن این چیزا،به صاحب اون شغل و صنعتم یه سودی میرسونم.یا مثلا جای اینکه پیازداغ کنم و نمیدونم سیرداغ و اینا،اینا رو از یه خانمی که بهش اطمینان دارم میخرم.هم خسته نمیشم،هم به اون یه نونی میرسونم.همسرمم هیچوقت شاکی نبوده،چون من زنش هستم،نه فقط خدمتکار خونه اش!البته که کارای خونه رو میکنم،خودتون میبینید،من هر روز ناهار و شام و بعضا عصرونه ام به راهه،خونه رو همیشه تمیز میکنم و و و ولی کارای اضافه رو انجام نمیدم.

خیلی مقدمه طولانی شد،ولی خواستم همه اینا رو بگم که تعریف خوب بودن،بین آدمها فرق داره و من هیچوقت تا چیزی،غلط بودنش به خودم ثابت نشه،تغییرش نمیدم.همچنان که داریم میبینیم که خیلی ازین زنهایی که خودشونو وقف شوهرشون کردن و صبح تا شب به شوهر و بچه هاشون رسیدن و از خودشون غافل شدن،تو چهل سالگی،اندازه یه زن شصت ساله شکسته شدن و شوهراشونم دیگه میلی و کششی نسبت بهشون ندارن!البته این بحث خیلی طولانیه که بعدا اگه شد،راجع بهش باهم حرف میزنیم!

خلاصه که من همینم.یه زن،با یه سری رفتارای خوب و یه سری رفتارای غلط و همیشه هم خوده واقعیمو بهتون نشون دادم.اینجام خونمه و توش راحتم،دوس دارم شمام باهام راحت باشید.ولی اگه ازین خونه،یا صاحب خونه اش خوشتون نمیاد،راه رفتن همیشه بازه......

خب،بعد از این مقدمه طولانی،چهار کلمه هم روزمره بگم!

چهارشنبه شب که براتون نوشتم،پنجشنبه،روز گردگیری بود.یعنی کل خونه رو تمیز کردم و لباسها رو انداختم تو لباسشویی ولی دیدم پودرمون تموم شده.حالشم نداشتم برم بخرم.این شد که بی خیالش شدم.ساشا رو بردم حموم و شستم و بعدم خودم رفتم حموم و اومدم بیرون و ناهارم هویج پلو درس کردم!البته خودم هویج پخته و همینطور هویج پلو دوس ندارم،ساشا هم دوس نداره،ولی امسال میخوام یه کم برنامه غذاییمو تغییر بدم که حالا چون مفصله تو یه پست دیگه میگم.هم برنامه غذایی؛هم یه سری چیزا رو میخوام اگه خدا بخواد،تغییرش بدم.

البته یه چیزم در گوشتون بگم،چون دیدم چندتا هویج داریم که اونقدری نیست که بشه آبشون گرفت و ممکنه خراب بشه،اینکارو کردم!مثل سمیرا که اونهمه آب هویج درس کردن با علی آقا:چشمک:

ولی خداییش خوشمزه شد.قبلشم کلی رو مخ ساشا کار کردم،راجع به سلامتی و غذاهای سالم که خداروشکر باعث شد یه کم بخوره!تهشم با این جمله زیبا ازم تشکر کرد که ؛ مامان جون ممنونم.من دیگه اون غذاهای خوشمزه ای که واسه آدم ضرر داره رو دوس ندارم و همیشه میخوام ازین غذاهای بدمزه که حس سلامتی دارن،بخورم!!!!!قیافه منو مجسم کنید!

بعدشم خوابیدیم.چون پنجشنبه بود،شوهری زود اومد.غروب ساشا رو برد دوچرخه سواری و به منم گفت میای،گفتم،نخیر!!!

شبش اومد مثلا حرف بزنیم و آشتی کنیم که حرف کشید به خانواده اش و شروع کرد ازون طرفداری کردن که حساب اونا از داداشم جداست و اونا بهم بدی نکردن و ازین حرفها که نمیخوام بیانشون کنم که دعوای بدی کردیم!!

بعدش شام درس نکردم و زنگ زد،پیتزا آوردن که من نرفتم بخورم،البته اونم صدام نکرد!تا نصفه شب کتاب خوندم،چون نمیخواستم به هیچی فکر کنم....

جمعه صبح ساشا تو اتاقش خواب بود،شوهری اومد پیشم و گفت ولش کن اون بحثها و حرفها رو فعلا!فقط بیا آشتی کنیم و لااقل حرف بزنیم باهم!منم قبول کردم،چون حوصله ادامه بحثو نداشتم.

ساشا بیدار شد و چون دیشب که شام درس نکردم،بهم گفته بود،پس فردا برام قورمه سبزی درس کن،بهش صبحونه دادم و قورمه سبزی رو بار گذاشتم،البته تازه موادشو مخلوط کرده بودم که فهمیدم به جای سبزی قورمه،سبزی آش ریختم توش!!!!اصلنم به روی مبارکم نیاوردم و گفتم بذار حالا حاضر بشه،ببینم چه مزه ای میشه،بعد یه کاریش میکنم!بعدم زیرشو کم کردم تا بپزه و با خیال راحت با شوهری و ساشا رفتیم پارک.خلوت بود و ساشا کلی بازی کرد و بعدم خرید کردیم و اومدیم خونه.

کته درست کردم و خورشتمم جا افتاد،خوردم دیدم خوشمزه است،فقط یه کم شیرینه!!دیگه آبلیمو و فلفلشو بیشتر کردم و اینچنین شد که همه به به و چه چه کنان خوردن و هیچکسم نفهمید،قورمه سبزیش چرا مزه آش رشته میده!!هه هه ...

غروب شوهری و ساشا خوابیدن و من چون بعدازظهرها نمیخوابم،پاشدم کیک موز درست کردم و چایی هم دم کردم.شوهری پاشد و کلی واسه کیک ذوق کرد.کلا بعده خواب عصر؛چای و کیک میچسبه.شوهری گفت قسمت جدید شهرزادو ببینیم؟گفتم،نه.شنیدم خیلی غمگینه این قسمتش،الان تو مودش نیستم.بذار یه روز دیگه.

شب واسه شام املت قارچ و پنیر درست کردم که خوب شد.زندایی شوهری هم زنگ زد که ما از مسافرت برگشتیم و هروقت فرصت کردید،بیاید پیشمون که گفتم،چشم!

بعدش بعداز چند روز،شب موقع خواب با شوهری راجع به همون قضیه خونه صحبت کردیم و یه پیشنهاداتی هم داد.البته از قبلم میخواستیم همینکارو بکنیم،منتهی چون بستگی به سری شرایط داره که باید اول اونها رو ردیف کنیم،اینه که نمیشه با قاطعیت روش تصمیم گرفت!اینکه سر بسته گفتم،واسه اینه که هنوز هیچیش معلوم نیست و خودمونم مطمئن نیستیم،اگه قطعی بشه حتما بهتون میگم.

حالا شوهری گفت،پس بیا همونکارو که قبلنم فکرشو کرده بودیمو بکنیم.گفتم من همون موقع هم موافق بودم،ولی به شرطی که اون پیش شرطهاش انجام بشه.خلاصه که قرار شد اول این مورد رو بررسی کنیم و اگه نشد،گزینه؛های دیگه رو در نظر بگیریم!

فکر نکنم حالا حالاها ما به توافق برسیم!

دیگه تا دو و نیم سه داشتیم حرف میزدیم و بعدم خوابیدیم.صبح ساعت نه بیدار شدم و ساشا هم بیدار شده بود.گفت من کیک میخوام.از همون کیک دیروز،با شیر دادم خورد و لباسها رو ریختم تو لباسشویی و واسه ناهارم همبرگر درس کردم با کته.

آها،چند روز پیش یه جا خوندم که علت اینکه ژاپنیها چاق نمیشن،اینه که اصلا نون و روغن نمیخورن!البته برنجشونم کته است!راس میگنا.چون مدام دارن پاستا و پلو میخورن!حالا مام نون و روغن نخوریم،ببینیم فرجی میشه یا نه!

بعدشم لباسای شسته شده رو رو رخت آویز پهن کردم که این بدترین کار دنیاست به نظرم!!!همیشه هم اول تا آخرش غر میزنم!

ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه.تو حیاط مدرسه یه خانمی داشت جیغ و داد میکرد و گریه میکرد و دخترشم چشماشو گرفته بود!رفتم از یکی پرسیدم چی شده،گفت دختر این خانم سرش خورده به نیمکت و بالای پلکش پاره شده و خونریزی داره!حالا جای اینکه بچه بیچاره رو ببرن بیمارستان،پدر بچه از تو کوچه،مادره هم تو حیاط مدرسه،داد و بیداد میکردن که مگه اینجا مدرسه غیرانتفاعی نیست!!!!چرا باید همچین اتفاقی واسه بچه من بیفته!مدیره هم میگفت،عزیزم،دخترتون خودش گفت،رفته بود،زیر میز مدادشو که افتاده،برداره که موقع بلند شدن،سرش خورد به تیزی میز!معلمم داشت رو تخته،تمرین حل میکرد.حالا این چه ربطی به مدرسه دولتی یا غیرانتفاعی داره؟دلم میخواست میرفتم اون وسط و میگفتم،بابا،مادر دلسوز،تو اول بچه رو برسون به یه جا که به دادش برسن،بعد سر فرصت بیا اینجا و جیغ و داد کن!!!خلاصه معاون مدرسه وسط اون بلبشو دست بچه رو گرفت،گفت بذارید اول اینو برسونیم بیمارستان که پدره اومد و دست بچه شو کشید و انداخت تو ماشین و گفت،لازم نکرده،خودمون بلدیم چیکار کنیم!!!!

بعداز این نمایش عجیب،اومدم خونه و ولو شدم رو کاناپه و دارم براتون مینویسم.

یکی از دوستام گفته بود،آدرس اینستات رو گوشه وبلاگت بنویس.راستش من بلد نیستم.اگه شما بلدین،بهم بگید.فعلا آخر پستام آدرسشو مینویسم.

آدرس اینستام؛mahnazblog

چیز خاصیم نداره،در ادامه وبلاگ،عکس و مطلب میذارم.دوس داشتید بیاید اونجام هستم در خدمتتون!

خب دیگه،من صدای قار و قور شکمو میشنوم،برم به دادش برسم.چون هفته ای دوبار پست میذارم اینقدر طولانی میشه،اگه فرصت کنم هفته ای سه بارش میکنم،اگرم نشد که شما وسطاش برید یه آبی،چایی چیزی بخورید و نفسی تازه کنید و دوباره برگردید تا یهو به چشماتون فشار نیاد!

دوستتون دارم و براتون خیلی خیلی آرزوهای خوب میکم.ممنونم که همراهمید و با حرفها و نظرات خوبتون کمکم میکنید.

خودتونو دوس داشته باشید و برای خودتون احترام قائل باشید.اینجوری بقیه هم دوستتون دارن و بهتون احترام میذارن.

فعلا بای