روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

تغییرات بارداری و تغییرات ساختمانی!!!!

سلام خوبید؟باورتون میشه،همیشه شبا موقع خواب،تو ذهنم از روزانه های اون روز براتون پست مینویسم،ولی فرداش که میشه،حس نوشتنشونو ندارم!

حالا الان گفتم بیام تا جایی که یادمه یه گزارشی بدم،تا بیشتر ازین بدقول نشدم!

یادم نیس از کی براتون گفته بودم.اون روزایی رو که یادمه رو میگم.

یکشنبه رفتم واسه سونوگرافی.ساعت یازده نوبت داشتم.شوهری نرفت سرکار که باهم بریم.ساشا هم کلی گریه کرد که چرا وقتی من مدرسه ام میری سونوگرافی!من میخواستم نی نی رو ببینم!!گفتم دیگه نشد عزیزم!عوضش تو که ظهر از مدرسه تعطیل شدی،عکسشو نشونت میدم!

خلاصه ساعت ده و نیم با شوهری رفتیم سونوگرافی و چقدرم شلوغ بود!البته دکترشم خیلی با حوصله انجام میداد و واسه همین خیلی طولانی بود هر یه دونه اش!خانم منشی گفتش حداقل دوساعتو روش حساب کنید!!!!!دیگه فکرشو بکنید،من از ده و نیم اونجا بودم و یواش یواشم آب میخوردم.ساعت دوازده شوهری رفت ساشا رو از مدرسه آورد اونجا.گفتم،آقای دکتر گفته حالا که ساشا دوس داره،نی نی رو ببینه،مام صبر میکنیم تا بیاد!!اونم کلی ذوق کرد!

خلاصه تا ساعت یه ربع به یک که نوبتمون شد،من فقط دوبار رفتم دسشویی!!!بازم موقع سونو،مثانه ام پر بود!

خلاصه سه تایی رفتیم تو و دکترشم فوق العاده خوش برخورد بود.نی نی رو دیدیم و کامل برامون توضیح داد.ساشا که داشت میرفت توی مانیتور!!!بعدم صدای قلبشو گذاشت!الهی فداش بشم که اینقدر قلبش تند تند میزد!خیلی هیجان انگیزه!موقع بارداری اولمم هروقت صدای قلب ساشا رو میشنیدم،اشکم در میومد!چون دقیقا اون لحظه است که آدم با تمام وجود،حضوره اون فرشته کوچولو رو حس میکنه!

شوهری و ساشا هم خیلی هیجان زده شده بودن!هزاربارخداروشکر کردم.همونجا،همون لحظه که رو تخت بودم و صدای قلبو گوش میکردم،از ته دل آرزو کردم،خدا این لحظه رو نصیب همه کسایی که آرزو دارن،بکنه!آمین...

خلاصه که با تنی خسته،ولی دلی شاد برگشتیم خونه.نوبت دکترم واسه هفته بعدش بود.باهاش تماس گرفتم و گفتم سونو رو بیارم.گفت،نه.بذار همون هفته بعد که اومدی بیار.فقط گفت برام بخونش و منم خوندم و گفت خداروشکر همه چی نرمال و خوبه!دکتر سونوگرافی هم گفته بود که خوبه.خداروشکر...

غروبش یهو کتفام گرفت!جوری که اصلا نفسم بالا نمیومد!دیگه داشتم می مردم!شوهری هم گیر داده بود بریم دکتر!ترسیده بود.گفتم من نمیتونم تکون بخورم!چه جوری بیام دکتر!خلاصه کلی ماساژم داد و بعد از اشک ریختنا و درد کشیدنای فراوون،کم کم باز شد و دردش کمتر شد!

بقیه روزا رو والله یادم نیس چیکار کردیم!ساشا صبحی بود،هر روز بردمش مدرسه و بعدم نیم ساعت چهل دقیقه پیاده روی کردم.راستی باشگاهمم عوض کردم.مربیم قبل از عید خداحافظی کرده بود و گفتش دیگه از بعدازعید نمیاد.داره کاراشو میکنه واسه مهاجرت به کانادا.ایشالله موفق باشه.منم یه باشگاه مجهزتر پیدا کردم.منتهی چون گفتم شاید هر روز نرم،ماهانه ننوشتم اسممو و گفتم روزانه میام.

سعی میکنم روزایی که وقت دارم،یک ساعت،یک ساعت و نیم برم.چهارشنبه هم رفتم و خیلی بهم حال داد.ورزش کردنو دوس دارم.

چهارشنبه غروب یهو فکر کردم که میرزاقاسمی بذارم.تو اینستا گفتم که یه بار اوایل ازدواج درس کردم و بعدش دیگه درستش نکردم.قبلشم یه بار خورده بودم.با اطلاعاتی که بچه های اینستا داده بودن،درستش کردم.با اون روشی که گفتن مال اصل گیلانیه.یعنی اول سیر رو تفت میدیم و بعد تخم مرغها رو روش میشکنیم و بعدش خرد خرد میکنیم و ادویه میزنیم و بعدم بادمجون کبابیا و ساطوری شده رو اضافه میکنیم و تفت میدیم و بعدم گوجه له شده.بعدم میذاریم آبش کشیده بشه و جا بیفته.مرسی از بچه های خوب اینستا که همیشه تو هر زمینه ای همکاری میکنن.خیلی خوشمزه شد.پیشنهاد میکنم شمام با این روش درس کنید.بالاخره هر شهری،غذای خودشو بهتر بلده که چه جوری باید درس بشه دیگه!

شوهری هم خوشش اومد.ولی بازم گفتش،اصلا به پای کشک بادمجون نمیرسه.ما کشک بادمجونو دوس داریم.البته جدیدا خیلی کم میخوریمش.ولی معمولا ماهی یه بار شاید بخوریم.ساشا که اصلا به بادمجون به هیچ شکلیش،لب نمیزنه!بد سلیقه!اییییییش...

با شوهری یکی دو هفته بود که سر رنگ کردن یا کاغذ دیواری کردن خونه صحبت کرده بودیم.رنگ که کلا  منتفی شد.چون خیلی طولانی میشد و بعدم بوش منو اذیت میکرد.شوهری گفت اگه خواستیم رنگ کنیم،تو تابستون بکنیم که تو یه هفته بری خونه مامانت اینا و نباشی.بعدش رفتیم دنبال کاغذ دیواری.اونم بد نبود.ولی شوهری گفت بیا یه دفعه یه کار اساسی تر بکنیم و سنگ آنتیکش بکنیم.خلاصه رفتیم و مدل سنگها رو دیدیم و صحبت کردیم واسه دیوار بزرگه نشیمن که اونجا رو بکنیم.فکر میکردیم نهایتا،پونصد شیشصد تومن بشه،ولی اونجوری که حساب کتاب کردیم دیدیم دور و بر یه تومن در میاد!به شوهری گفتم ولش  کن بذار همون کاغذ دیواری کنیم.گفت نه بابا،این خیلی شیک میشه.بعدم اینکه اصلا کثیف کاری نداره و یه روزه تموم میشه!خلاصه صحبت کردیم که واسه پنجشنبه صبح بیان.چهارشنبه هم آخرشب شوهری همه وسایلی کنار دیوار رو کشید وسط و روشون ملحفه کشید.

پنجشنبه ساعت هشت بیدار شدیم و بناها ساعت هشت و نیم اومدن.صبحونه نخورده بودیم.شوهری هم واسه ما و هم واسه اونا نیمرو کرد و خوردیم.بعدش اوسا دیوارو نگاه کرد و گفت،این یه روزه تموم نمیشه ها!فردام باید بیایم!!!شوهری که خودشو مشغول کرده بود و اصلا به من نگاه نمیکرد!!

خلاصه کارشونو شروع کردن و منم ساشا رو برداشتم و رفتیم بیرون.اول رفتیم بانک،کار داشتم و چه خوبه که دیگه بانکها به شلوغیه گذشته نیستن!چون بیشتره کارا با عابربانک انجام میشه.کارمونو انجام دادیم و رفتیم پارک.هوام عالی بود.میدونم بارون رحمته و برکته!ولی دوس ندارم دیگه بارون بیاد!از سرما خسته شدم!البته که تحمل گرما رو هم ندارم،ولی حداقلش تا تابستون نیومده،یه کم هوای بهاری داشته باشیم.

بعد با ساشا رفتیم نشستیم بستنی خوردیم و چقدرم بهمون حال داد و بعدش اومدیم خونه!چشمتون روز بد نبینه!انگار بمب ترکیده بود وسط نشیمن!!!همه جا سنگ و خاک و گچ و ابزار و همه چی درهم برهم بود!!!رو همه وسایلم یه وجب خاک نشسته بود!به شوهری گفتم،کثیف کاری نداره دیگه؟گفت؛تو به این میگی کثیف کاری؟بذار،فردا که تموم شد،نیم ساعته برات میکنم مثل روز اولش!!!

تا ساعت هفت بناها کار کردن.ظهرم شوهری کباب گرفت و خوردیم.بعداز اینکه رفتن،شوهری تلویزیون رو وصل کرد و ساشا کارتون دید.منم دراز کشیدم و ساعت هشت و نیم نه خوابم برد.فقط یادمه وسطای خوابم بودم که شوهری گفت،شام نمیخوری؟گفتم،نه!

صبح با گرفتگی کتف و پشتم از خواب بیدار شدم!!به سختی خودمو به شوهری رسوندم،چون تو اتاق ساشا خوابیده بود و ساشا زودتر ازون اومده بود رو تخت پیش من خوابیده بود!

شوهری کلی ماساژ داد تا یه کم بهتر شد!بعدش پاشدیم چایی گذاشتیم و شوهری رفت وسایل صبحونه خرید و اومد.صبحونه خوردیم و بناها اومدن و کارشونو شروع کردن.کار امروزشون کمتره و فکر کنم تا غروب تموم میشه ایشالله.

شوهری وسطای کارشون،بهم گفت،مهناز،زنگ بزن به اون خانمه ببین میاد اینجاها رو تمیز کنه؟!گفتم،تو که گفتی نیم ساعته تمیزش میکنی؟!گفت،الان که دارم نگاه میکنم،عمرا کار من نیس!!خیلی کثیفه!!!!گفتم،بازم میگی کثیف کاری نداشت!گفت،نه بابا،تا این حد که نرماله!!!!

چقده رو دارن این مردا!!!اوووووووف

البته شوهری هم همه اش زیردستشون بود و کمکشون میکرد طفلکی و خسته شد خداییش!

فعلا که به هم ریختگی و گرد و خاکش بیشتر به چش میاد،ولی فکر میکنم یه تغییر خوبی به خونه بده.

راستی این سری که رفتیم شمال،یه فرش گلیم واسه آشپزخونه و یه تابلو فرش بزرگه وان یکاد،واسه خونه گرفتیم.نصبش که کردیم،عکسشو براتون میذارم اینستا.

ببخشید که این روزا زیاد نمیام اینجا.ولی تا بتونم تو اینستا بهتون خبرا رو میدم.راستش حال جسمی و روحیم زیاد خوب نیس.این گرفتگیهای عضلات و بی حالیها و بی خوابیها و تهوعهای گاه و بیگاه،اعصاب آدمو خورد میکنه.ازونطرفم بی نهایت حساس و بهانه گیر شدم و تقی به توقی میخوره عصبانی میشم!به قول معروف؛گل بود به سبزه نیز آراسته شد!!خیلی خوش اخلاق بودم،این حاملگی باعث شده،بدترم بشم!!!خخخخخخ

سعی میکنم هروقت فرصتش بود و حالشو داشتم و حرفی برای گفتن،حتما بیام و براتون بنویسم.

ممنون که هستید و ممنون که منتظر نوشته هام می مونید.کامنتها رو هم قول میدم از فردا کم کم تایید کنم.

دوستتون دارم و به وجودتون و به حضورتون افتخار میکنم.

مواظب خودتون باشید

همدیگه رو دوس داشته باشید

امیدوارم فردا براتون شروع یه هفته خوب و عالی باشه.

بووووووس

بای

نظرات 9 + ارسال نظر
فرشته 28 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 10:25 ق.ظ

سلام مهناز جونم خوبی هزیزم مرسی از رمز که تو اینستا بهم دادی ببخشید که من کلا از همون روز باز اینستا رو از گوشی پاک کردم بخاطر درگیری های درسی که دارم انقدر هم دلم میخواد عکس تغییرات خونه ات رو ببینم انشالا تو تیر اینستا رو نصب کنم .خدایا شکر که کوچولوت وخودت حالت خوبه انشالا حاملگی راحت و عالی رو پشت سر بزاری
ببخشید بازم که دیر اومدم بهت تبریک بگم

سلام عزیزم
بهترین کارو میکنی.درست از همه چی مهمتره!
قربونت برم عزیزم
موفق باشی

yasi 27 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 11:11 ق.ظ

مبارکتون باشه

ممنونم

نفیس 26 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 10:09 ب.ظ

مبارکه مهنازجوان خییییلی خوشگل شده،منم قبل ازعید گول شوهرموخوردم گفت کاغذدیواری کنیم یه روزه میزننن اصلااااااااا هم کثیف کاری نداره،چشمت روزه بدنبینه،دوهفته تمام دستمون بندبود

قربونت برم عزیزم
کاغذ دیواری که خیلی کثیف کاری داره!عوضش حتما قشنگ شده!مبارکتون باشه.

نیسا 26 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 03:21 ب.ظ http://nisa.blogsky.com/

خدا ساشا و نی نی ات را زیر سایه ی خودش حفظ کنه.
تغییر خونه هم مبارک باشه. با دل خوش عزیزم. مراقب خودت باش.

قربونت برم عزیزم
امیدوارم همه مشکلات و نگرانیهات تموم بشه و آرامش مهمون خونه ات بشه.

سارا 25 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 11:59 ب.ظ

سلام مهناز جون
تموم شده دیوار رو تو اینستا دیدم خیلی شیک و عالی شده به دل خوش ان شاالله استفاده کنی
من کلا تغییراتو دوست دارم مخصوصا تغییرهایی که به چشم بیان
خسته نباشی خانمی

سلام عزیزم
قربونت برم
فدای تو

سپیده مامان درسا 25 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 08:21 ب.ظ

مبارکه عزیزم ، اولش فکر میکنی بهم ریختگی نداره ولی وقتی وارد کار میشن حسابی بهم میریزه خونه ولی در عوض قشنگ میشه و کلی تو روحیه ی آدم تاثییر داره
خداروشکر که حال خودتون هم خوبه ، مواظب خودت و نی نی جون باش

قربونت برم
آره واقعا همینطوره.من که از به هم ریختگی و کثیف کاری دیوونه میشم.ولی واقعا نتیجه اش به اینا می ارزید.
فدای تو.مواظب خودتون باشید.
راستی رمزتو یادم رفته و خیلی وقته نتونستم بهت سر بزنم.وقت کردی،برام بفرست.مرسی

لیلی 25 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 04:21 ب.ظ

یا کلسیم یا ویتاممین دی کم داری که گرفتگی عضلات داری عشقم

کلسیم قبلنا کم داشتم.ولی چندین ماهه که هر روز شیر و ماست میخورم.الانم که باردارم روزی دو لیوان شیر میخورم.
حالا باید با دکترم درمیون بذارم ببینم چی میگه.
مرسی عزیزم

مامان روژین 25 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 03:25 ب.ظ

خداروشکرکه سونوگرافی خوب بودانشالله به سلامتی بارتوزمین میذاری قربون ساشابشم که اینهمه ذوق داره روژینم اینجوری بودسربارداری دومم،فقط مهنازجون ببخشیداقصددخالت ندارم ولی ازالان بگین که معلوم نیس نی نی داداش هس یاآبجی اخه روژین میگفت آبجی میخوام وقتی دکترسونوگرافی گفت پسره باوزکن توخیابون داشت گریه میکردکه من داداشی نمیخوام وتاچند روزتوخودش بود،کارخوبی کردین تنوع دادین به خونه منکه عاشق اینجورکارام فقط شوهری نمیذاره

قربونت برم عزیزم
ای جااااااان عزیزم.بعدش کنار اومد؟
نه ساشا مشکلی نداره.درسته که بهش میگه داداشی،ولی باهاش که حرف میزنم میگه خواهرم دوس دارم.کلا بچه دوس داره!
حالا تو این زمینه من و شوهری کاملا تفاهم داریم و عاشق تنوع و تغییریم

کتی 25 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 02:07 ب.ظ

مبارک باشه مهنا جان. ..دکوراسیون جدید واز همه مهمتر آهنگ خوش ضربان کنجد کوچولو....چه خوب که ساشاهم شنید

قربونت برم عزیزم
خیلی خوب شد که ساشا هم شنید.
فدا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.