روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

سلام

خوبید؟

صبح شنبه تون بخیر.حالا فعلا که پستو شروع کردم صبحه،ببینیم کی میتونم تمومش کنم!

چه خبرا؟آخر هفته خوش گذشت؟

عاقا من هرکاری میکنم هفته ای دوتا پست بذارم نمیشه!!!اصلا فرصت نمیشه!میتونم مثلا تو اینستا یه عکس با چندتا خط بذارما!گرچه اونم همون هفته ای یه بارم نمیذارم!!ولی اینکه بشینم و پستای بلند براتون بذارم واقعا فرصت نمیشه!منم که به پستهای کوتاه و خلاصه عادت ندارم و اصلنم بهم نمی چسبه!!!

خب هفته قبلم طبق روال هفته های قبلش گذشت!!فقط یه بار با دوستم رفتم استخر!ولی خب همه اش نگران بودم نکنه سام بی قراری کرده باشه ولی خونه که اومدم شوهری گفت چیزی نبود که از پسش برنیام!یه کم گریه کرد و بعدم بهش شیر دادم و خوابید تا تو اومدی!

شوهری هم قرار بود بره ماموریت که کنسل شد!این چندماه آخرسال سرشون همیشه شلوغ میشه!درسای ساشا هم که خیلی زیاد و سخت شده.معلمشونم که اوووووه!اصلا خوشم نمیاد از معلم امسالشون!نمیشه هم کاریش کرد!مجبوریم تحملش کنیم دیگه!البته بچه ها باید تحملش کنن در اصل!

پنجشنبه شوهری نرفت سرکار.صبح با ساشا رفتن ماشینو بردن کارواش و بعدم یه کم تو همون کوچه دوچرخه سواری کردن.منم دیدم سام ساکته،تند تند واسه ناهار لوبیا پلو درس کردم و جاروبرقی کشیدم و گردگیری هم کردم.بعد به شوهری زنگ زدم و گفتم بیاید بالا من میخوام برم حموم.

اومدن و من حموممو رفتم و بعدش ناهار خوردیم و با ساشا نشستیم سر درساش!شنبه امتحان ریاضی قرار شد ازشون بگیره و کلی هم تکلیف داشت بچه!اونا رو انجام داد و دیگه نرسیدیم ریاضی کار کنیم.

به خواهرم زنگ زدم گفتم ببینم هستن فردا بریم اونجا که گفتش هستن.تولد خواهرزاده ام هفته پیش بود که رفتن دبی و اونجا براش تولد گرفتن.به شوهری گفتم بریم واسش کادو بخریم که فردا بهش بدیم.رفتیم و یه ماشین کنترلی براش خریدیم.ساشا هم میخواست ولی نخریدم براش.چون قبلش بهش گفته بودم.شوهری گفت حالا بذار واسش بخریم،ولی قبول نکردم!تا یکی دو سال پیش که کوچیک بود،تولد هرکی میشد،واسه اینم کادو میخریدیم.کلا تو تولدها؛هروقت بچه کوچیکی هم هستش،باید واسه اونم یه چیز کوچولو خرید و کادو داد بهش.ولی خب الان دیگه بزرگ شده و گفتم باید بفهمه که یه موقعهایی واسه کسای دیگه قراره چیزی بخریم و همیشه نمیشه اونم خرید کنه.ساشا هم ناراحت شد ولی خب رو حرفم موندم!یه نکته تربیتی هم بگم بهتون.اینکه رو حرفتون بمونید،ولو اینکه کاملا هم درست نباشه،خیلی بهتر از اینه که جلو بچه مدام حرفتونو عوض کنید.این نکته مهمیه و حتما جدیش بگیرید.

خلاصه اومدیم خونه و چقدرم هوا سرد بود.یخ کردیم.ساشا هم که واسه مون تو قیافه بود!شام سوسیس تخم مرغ درس کردیم و خوردیم و ساشا هم کم کم یخش وا شد و فراموش کرد!

شب فوتبال بارسا یووه داشت که یه نیمه اش رو دیدیم و بقیه اش رو از بس سام لجبازی کرد،نشد ببینیم و به ضرب و زور خوابوندمش و خودمم خوابیدم.

جمعه ساعت هشت بیدار شدم و شوهری و ساشا هم بیدار شدن.دلم حلیم میخواست!ولی خب خانمی کردم و هیچی نگفتم!!!خخخخخ

صبحونه خوردیم و حاضر شدیم و رفتیم به سوی منزل.سر راه هدیه خواهرزاده مو دادیم یه جا کادوش کردن.چون دیروز مغازه ایه کاغذ کادو نداشت و خودمونم تو خونه نداشتیم.

رفتیم خونه شونو دیگه نشستیم به حرف زدن و بچه هام باهم سرگرم بودن.سامم یه خورده میخوابید و یه کمم وقتی میدید زیادی داره بهمون خوش میگذره و سرمون گرمه،حضورشو یادآوری میکرد و بغلش میکردیم!

بعدازظهر رفتیم بیرون.میخواستم از یه مغازه تو ونک کفش بخرم،ولی اونی که میخواستمو پیدا نکردم!عوضش یه رژ لب و یه سایه سه تایی واسه خودم و یه مامم واسه شوهری خریدم!بعدم دیگه چون ساشا امتحان داشت و باید تمرین میکردیم،ساعت پنج خداحافظی کردیم و اومدیم خونه.

نشستیم با ساشا سر تمرینای ریاضیش!خداییش من هرجور فکر میکنم میبینم ما دوم دبستان ازینجور مساله ها حل نمیکردیم!خیلی سخت و پیچیده شده!چه میدونم والله.لابد روش فکر کردن که این تغییراتو دادن.گرچه نصف بیشتر درساشون چه کتاب قرآن چه دینی که اسمشو گذاشتن،هدیه های آسمانی!!!چه همین فارسیشون،همه اش مساله های مذهبی و دینیه و کلا مانور اصلی آموزش و پرورش رو این چیزاست!یعنی بچه میره مدرسه که مسائل مذهبی و دینی که اینا دوس دارن رو یاد بگیره.حالا کنارشم یه کم ریاضی و علومم بهشون یاد میدن!!!!سیستم عاااااالی آموزش و پرورش کشور عزیزمونه دیگه!بگذریم.....

گوشت چرخکرده درآوردم از فریزر وسط درس خوندنمون و بعدش که تموم شد درس و گوشتا هم یخش وا شد،کتلت درس کردم و گوجه هم سرخ کردم و شام خوردیم و ساشا زودتر خوابید و من و شوهری هم میوه خوردیم و فیلم دیدیم و خوابیدیم.

امروزم صبح ساعت شیش و نیم بیدار شدم و ساشا رو هم بیدار کردم و بهش صبحونه دادم و سرویسش اومد راهیش کردم مدرسه.سامم همون موقع بیدار شد و یه کم با اون بازی کردم و پوشکشو عوض کردم و گذاشتمش تو گهواره و پستونکشم دادم دهنش و گفتم لطفا پسر خوبی باش و بذار مامان واسه دوستاش صحبت کنه و پستشو بنویسه!!!اتفاقا عسلکم حرف مامانشو گوش کرد و ازون موقع ساکت بود تا من این پستو بنویسم.

تازه الان دیگه حوصله اش سر میره و داره نق نق میکنه!بازم دمش گرم که معرفت به خرج داد و گذاشت بنویسم!پسر مامانشه دیگه!!!!

خب دیگه برم....

امیدوارم اول هفته و به دنبالش هفته خوبی رو در پیش داشته باشید و براتون پر باشه از اتفاقات خوب و شاد.

به چیزای خوب فکر کنید و غصه و ناراحتی و اتفاقات بد رو واسه خودتون بزرگ نکنید.

هرچه بیشتر به اتفاقات بد فکر کنید و تو ذهنتون بهش پر و بال بدید،به همون اندازه بزرگتر و سخت تر میشه.

هوام سرد شده،مواظب خودتون باشید.اگه تهران هستید که علاوه بر سرما یا درواقع بیشتر از سرما،مواظب آلودگی هوا باشید که اوضاش افتضاحه!

دیگه همینا دیگه!

دوستتون دارم

بای

نظرات 10 + ارسال نظر
مارال 8 - آذر‌ماه - 1396 ساعت 11:51 ب.ظ

به به چه خوب دوباره می نویسی

قربونت برم

مامان طلاخانوم 4 - آذر‌ماه - 1396 ساعت 09:40 ب.ظ

سلام مهناز جون دوست گلم
گفتم ی تشکر ویژه کنم از سام کوچولو که به حرف مامانش گوش کرد و اروم موند تا مامانش واسه دوستاش صحبت کنه ای جوووونم به‌گل پسر
این بوسا هم به لپای تپل مپل ساشا جون

سلام عزیزم
پس این کامنت مال سامه نه من
فدای تو

سپیده مامان درسا 4 - آذر‌ماه - 1396 ساعت 04:41 ب.ظ

عزیز دلم الهی همیشه خوب و خوش باشین
منم باهات موافقم در مورد درسهای بچه ها واقعا که ، ولی خب چه میشه کرد
ببوسش گل پسرای نازتو از طرف من

توام همینطور سپیده مهربونم
همیشه یکرنگ و با معرفتی و دوس داشتنی
درسای خوشگلمو از طرف من ببوس

مامان روژین 4 - آذر‌ماه - 1396 ساعت 03:48 ب.ظ

وای،انگارکامنتم ثبت نشد،آره مهناز؟؟؟؟؟

چرا اومده عزیزم.الان دارم تایید میکنم

مامان روژین 4 - آذر‌ماه - 1396 ساعت 03:46 ب.ظ

حجم درسای ماکم بودوماهاراحترمیتونیستیم یادبگیریم وتاالانم اکثرادرسای ابتدایی یادمون مونده،روژین بااینکه خیلی زرنگ ودرسخونه ولی اصلاریاضی چن سال پیش یادش نیس،نمیدونم سیستم اموزش پروش ماچرااینجوری شد؟کلابچه هاوقت ازادندارن وهمش درس ودرس وبیشترشون زده میشن،قربون سام کوچولوهم بشم که اینقدراقاست وفکرخواننده های وبلاگ مامانشه،درپناه حق

دقیقا همینه.حالا سیستم آموزشی مام پر از اشکال بود،ولی الان دیگه افتضاح شده.عملا با تکلیفهای زیاد و مطالب بیخود،بچه رو بی سواد بار میارن متاسفانه!
خدا نکنه فدات شم

سارا 4 - آذر‌ماه - 1396 ساعت 03:21 ب.ظ

سلام عزیزم
واقعا اگه پستات کوتاه باشه به منم حال نمیده خیلی مزه میده پست طولانی ولی چه میشه کرد مراعات گل پسری و بالاخره شرایط تو هم سخته این روزها ولی عالی از پسش بر میایی
خیلی خوبه رو حرفت وایمیسی منم همینطورم وقتی بگم نههه یعنی نههههکلا تربیت بچه از خودش عزیزتره والا بعدا نمیشه جمع کرد رفتارهایی که شکل گرفته از پایه خوب باید درست باشه
دوست دارم هوار تا خیلی گلی بوس بوس مواظب خودت باش

سلام عزیزم
به خودمم نمی چسبه کوتاه نوشتن!راستش اصلا نمیتونم کوتاه بنویسم و بخوام نخوام،یه طومار میشه هر پستم!!!
دقیقا همینطوره.حتی اگه اشتباه کردی،ولی رو حرف موندن ضررش کمتر از اینه که حرفت پیش بچه بی اعتبار بشه.البته این هیچ ربطی به عذرخواهی بابت اشتباهاتمون پیش بچه هامون نداره.اونا باید فرهنگ عذرخواهی رو از ما یاد بگیرن و اینکه بدونن مادر و پدرشونم گاهی اشتباه میکنن و همین باعث میشه اشتباهاتشون واسه شون غول غیر قابل بخشش نشه و بتونن راحت تر با اشتباهاتشون کنار بیان و جبرانش کنن.
فدای تو

ترمه 4 - آذر‌ماه - 1396 ساعت 03:07 ب.ظ

تولد گل پسرتون و تبریک میگیم انشالا دامادی هر دو رو ببینید

قربونت برم عزیزم

سمیرا 4 - آذر‌ماه - 1396 ساعت 12:02 ب.ظ http://s64.blogfa.com

اومممم..موافقم باهات..هر چه قدر غم و غصه راه بدیم تو دلمون و

به منفی ها بیشتر فکر کنیم میاد سمتمون..باید شادیهارو جذب

کنیم
.
.
.
البته باید بگی:

سمیرا تو.که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره

دقیقا همینه سمیرا.آدم چیزایی رو جذب میکنه که تو ناخودآگاهش وجود دارن.نه چیزایی که دلش میخواد.درواقع قانون جذب همینه.
تو ذاتا شادی طلبی سمیرا.بالاخره مشکلات اجتناب ناپذیرن و آدمو تحت تاثیر قرار میدن و نمیشه بهت ایراد گرفت.ولی تو قوی تر و شادتر از این حرفهایی که بتونی واسه طولانی مدت غمگین بمونی.من اینو میدونم!همین که وسط مریضی ها یا مشکلات آهنگ میذاری و میرقصی و حتی واسه چند دقیقه هم شده شادی میکنی،خیلی خوبه و ازون فاز غم در میای!

سمیرا 4 - آذر‌ماه - 1396 ساعت 12:00 ب.ظ http://s64.blogfa.com

اتفاقا دیشب با علی حرف همین دین و اینا بود.به علی گفتم

بدم میاد انقدررر که به زور دین رو میکنن تو حلق طرف

به خدا مهناز اینجوری بچه ها از همون کوچیکی از دین و اسلام و ابنا

زده میشن...مهناز اونروزی:

خونه ی مادر شوهرم اینا رفتیم تا رسیدیم سلام علیک کردیم جاریم

برگشت گفت:

رنگ موهات مبارک باشه فقط برای شوهرت بریز بیرون نه دیگرون

مهناز خواستم بزنم تو دهنش بگم تو اگه دین حالیت میشد دخالت و

فضولی نمیکردی تو کار دیگرون

به خدا مهناز گاهی با حرفاش اعصابمو میریزه به هم...

اخه دین مگه به حجابه؟دین به دله والا..دله پاک..هییییی

یعنی سمیرا من عاشق دینداری توام.قبلا هم بهت گفته بودم.اینکه اعتقاداتت رو داری و محبتت رو به حیوونا و پرنده ها و رفتگر و آدمای عادی و گل و گیاه نشون میدی و آزارت به کسی نمیرسه و در عین حال دائم موزیک گوش میدی و فکر نمیکنی و تو پارک ورزش میکنی و فکر نمیکنی با گوش دادن موسیقی و چادر سر نکردن،اون دنیا قرار نیست سرب داغ بریزن تو حلقت،یعنی که تو واقعا مفهوم خدا و دین و آزادی انتخاب و دینداری رو فهمیدی!
جاریت نماد اکثر دیندارای ماست متاسفانه که تو ظاهر دین گیر کردن و دخالت کردن تو کار بقیه و آزار دادنشونم شده جزو اصول دینشون!
من به بقیه و حرفهاشون کاری ندارم.به اینکه میگن اگه منی که اعتقاد به حجاب ندارم،دین ندارمم کاری ندارم.مسلما من اعتقادی به دینی که اونا مظهرش هستن رو ندارم!ولی تنها چیزی که با شدت قبولش دارم و ازش مطمئنم اینه که خدایی که بالای سر ماست،خیلی خیلی با اون غول ترسناک و انتقامجو و وحشتناکی که ازش برامون ساختن فرق داره و هیچوقت اینقدر بی انصاف و ظالم نیست که بخواد بنده هاشو به خاطر موهایی که خودش زیباییشو بهشون داده و خنده و شادی،عذاب بده!
سمیرا تو دین و آیینی که من بهش اعتقاد دارم یه گناه وجود داره.اونم آزار بقیه است‌اینکه تو با زبونت با تهمت زدن با دروغ گفتن با غیبت کردن با طعنه و کنایه و هر روش دیگه بخوای بقیه رو آزار بدی،این گناهه.اینکه مال بقیه رو ببری،این گناهه.گناه ایناس.وگرنه موهایی که میتونه زیبایی یه زن باشه یا لبسهایی که قرار نیس از فرق سر تا نوک پا رو بپوشونه یا موزیک و رقص و شادی،هیییییچ گناهی نداره و تاوانی هم قرار نیس داشته باشه.اینو من بهش ایمان دارم.حتی اگه تماااااام مرجع تقلیدها و افرادی که ادعاشون میشه،خلاف اینو بگن.

سمیرا 4 - آذر‌ماه - 1396 ساعت 11:56 ق.ظ http://s64.blogfa.com

ای جون که انقدر گل پسرت حرف گوش کنه و گذاشته مامانش یه

کوچولو هم مال ما باشه

آره دیگه باید موقعیت مامانشو در نظر بگیره
ای جووووون به تو جیگر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.