روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

بعد از مدتها....سلام

سلام سلام سلااااااااام

واااای حس آدمی رو دارم که بعده مدتها برگشته خونه اش!بالاخره مکاتبات نتیجه داد و تونستم رمزمو بازیابی کنم و در خونه ام به روم باز بشه!

خب چه خبرا؟همه چی اوکیه؟

البته فکر کنم بیشتریاتون تو اینستا هم باهام هستید و از هم خبر داریم.ولی خداییش وبلاگ یه چیزه دیگه است!مخصوصا واسه آدمی مثل من که نوشتن مثل زندگی می مونه!

اگه بخوام واسه کسایی که تو اینستا نیستن،از حال و احوال این مدت بگم خب خیلی طولانی میشه.ولی درکل خداروشکر همگی خوبیم و زندگی طبق روال خودش میگذره.سام داره بزرگ میشه و ساشا هم اگه آلودگی هوا بذاره،بعضی وقتا مدرسه میره!!!خخخخخ

خودمم که کار شرکت زیاد شده و بیشتر سر میزنم.یه دوره مدیتیشن هم رفتم که این هفته جلسه آخرش بود.فوق العاده بود.دیگه چون نزدیک عیده و خیلی سرم شلوغه فعلا نمیرم تا بعد از عید.بچه های گروه که مرحله های بالاترش هستن،واسه عید دارن میرن هند.یادم نیس اصلا اینا رو قبلا اینجا نوشته بودم یا تو اینستا!فکر کنم تو اینستا بود.آره خلاصه اینکه گفته بودن با اینکه من مبتدی هستم و تازه اول راهم،اگه بخوام میتونم برم.منتهی در حال حاضر نمیتونم برم.سام خیلی کوچیکه و نمیتونم دو هفته بذارمش و برم.بعدم اونجام نمیشه ببرمش.فکر کنم دوره واسه مبتدیا تو هند،ده روزه است.ده روز تو یه معبدی هستی و حالت روزه و عبادت داره.البته نه این روزه و عبادتی که ما داریم.درواقع یه جور آرامش و خودشناسیه.در هر حال واسه من جالبه و اگه سال بعد موقعیتشو داشتم حتما میرم.

مامانم دیسک کمر و گردنشو باید عمل کنه و همینطور عصب کف دستشو!دیشب نوبت جراح داشتن که گفت اول دستشو عمل کنه چون ممکنه بیشتر درداش از همین باشه و بتونن بقیه اش رو با دارو حل کنن.حالا قراره جواب ام آر آی و نوار عصب رو پیش یکی دوتا متخصص و جراح دیگه هم ببرن و ببینن اونا چی میگن.ایشالله که خیره!

شوهری کارش خیلی زیاده و هرچی به آخر سال نزدیکتر میشیم کارشون بیشترم میشه.هر سال همینجوره.تو اون هفته دو روزشو ماموریت بود.این هفته هم احتمالا یه روز میره.

راستش اینقدر طولانیه زمانی که نبودم و تعریف کردنام زیاده که بدتر گیج میشم و نمیدونم باید از کجا بگم.بعدم اینکه اصلا یادم میره چی رو اینجا گفتم و چی رو تو اینستا.

امروزم شرکت بودم و تا کارم تموم بشه و بیام خونه ساعت سه شد. سر راه واسه خودم چندتا سیخ جیگر و یه سیخ جوجه و دو سیخم کوبیده واسه ساشا خریدم و اومدم خونه.آخه چند روز پیش که یکی از بچه ها تو اینستا که حرف غذا شده بود،گفت شام جیگر دارن،هوس کردم!!!خخخخخ شیکموام دیگه!

اومدم خونه و خب ساشا ناهار خورده بود.ولی چون زود خورده بود،اومد و یه سیخ کوبیده خورد.منم جیگرا رو خوردم سیر شدم.جوجه و کوبیده موند!

خیلی خسته ام و ازونطرفم کار زیاد دارم.یکشنبه قبل که تعطیل بود با شوهری کل آشپزخونه رو تمیز کردیم.آخه یه کارایی مثل مرتب کردن کابینتا یا کمدا رو نمیشه داد کارگر انجام بده.فقط خوده آدمه که میدونه وسایلشو کجا باید بذاره.شوهری یخچال رو خاموش کرد و یخش که آب شد،شستش و قشنگ تمیزش کرد.منم که همه کابینتها رو کامل خالی کردم و قشنگ تمیز و مرتب کردم.دوتا کارتونم ظرفایی که کمتر استفاده میکنم رو هم دادم شوهری ببره بیرون.یه روزم وسط هفته کمد لباسای خودم و ساشا رو مرتب کردم و یه عااااااااالمه لباس آوردم بیرون و گذاشتم که بدم بیرون!وااای که چقدر لباس زیاده تو این کشوها و کمدا.تازه کلی از لباسای سامم دادم بیرون.خب لباس نوزاد زود واسش کوچیک میشه.بیشتر از ده دست لباسشو که حتی یکبارم نپوشید و دیگه ام اندازه اش نیس!یادتونه اونموقع چقد شوهری لباس میخرید واسش و منم میگفتم بچه زود بزرگ میشه و نباید یهو زیاد براش بخریم؟بازم یادتونه که ذوق داشت و حرفمو گوش نمیداد؟!

شوهری هم یه یه روز کمد و کشوهاشو خالی کرد و اونم کلی لباس اضافه گذاشت کنار.

خلاصه که کمدامون حسابی مرتب شدن.جمعه هم رفتیم و یه سری خرید لباس کردیم واسه بچه ها.به مناسبت ولنتاینم واسه شوهری یه کت تک آبی نفتی گرفتم و شوهری هم یه کاپشن واسه من!واسه پسرام یه بازی اموزش زبان و چندتا ماشین!خودمم واسه خودم سه تا تیشرت!شامشم رفتیم رستوران و اینچنین ولنتاین رو خانوادگی جشن گرفتیم!سخت نگیرید و هرچی که جشن و شادی هست رو دو دستی بچسبید!حالا چیکار دارید مال کیاست و از کجا اومده!واسه ماهایی که هفتاد درصد روزای تقویممون غم و عزا و شهادته،والله همین تک و توک جشنایی که ازینور و اونور کپی میکنیم هم غنیمته!شاد باشید یه کم!اتفاقات شاد که تو کشورمون خداروشکر نمیفته!پس لااقل خودمون خودمونو شاد کنیم.ولو با چیزای کوچیک!

گفته بودم که کتاب،نو عروس،از البا دسس پدس رو گرفتم.یادتونه؟نمیدونم شایدم تو اینستا گفتم!!!ای بابا عجب معضلی شده ها!خلاصه که تا حالا سه بار خوندمش.داستان کوتاهه و خیلی قشنگه.نوشته های دسس پدس فوق العاده است.قبلا هم ازش کتاب،درخت تلخ رو خونه بودم.هیچ چیزی تو زندگی اندازه کتاب خوندن بهم لذت نمیده!اصلا هم نمیتونم از رو مانیتور بخونم و اصلا اوج لذتش برام کتاب دست گرفتن و ورق زدنشه!لحظه هایی که واسه خودم قهوه درس میکنم و میرم یه گوشه میشینم و کتاب میخونم،ازون لحظات خصوصی و عالیه زندگیمه!پریروز که بارون میومد،بس که ما تهرون نشینا،بارون ندیده ایم،ساشا مدرسه بود.سام رو بردم تو اتاق تو گهواره اش خوابوندم و سریع واسه خودم هات چاکلت درس کردم و در تراسو باز کردم و رفتم تو تراس نشستم و گذاشتم سرما تو بند بند وجودم نفوذ کنه و با لذت شکلات داغمو خوردم و بی نهایت لذت بردم!اها یکی از لذتهای زندگیمم خوردن چیزای خوشمزه است!

خلاصه که زندگی هرچقدرم سخت و گند و حال به هم زن باشه،بگردید و توش لذتهای کوچولو کوچولو پیدا کنید و باهاشون حال کنید.

حرف واسه گفتن زیاد دارم ولی واسه امروز بسه.

امیدوارم وبلاگم دیگه مشکلی براش پیش نیاد تا بتونم هرازگاهی بنویسم.نمیدونم اصلا بعده اینهمه مدت طولانی هنوزم کسی اینجا رو میخونه یا نه!البته به بچه های اینستا میرم و اطلاع میدم.بقیه هم امیدوارم گذرشون بیفته اینوری و بتونم از حالشون با خبر بشم.

امیدوارم هفته خوبی در پیش داشته باشید

خودتونو دوس داشته باشید و به خودتون احترام بذارید

مواظب خودتون باشید

فعلا بای