روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

روزهایی از جنس زندگی....

سلان

خوبید؟

بعد از مدتها دارم صبح پست میذارم.از خیلی وقت پیش شبا پستمو مینوشتم،ولی حالا دیدم وقت دارم و گفتم بهتره بشینم براتون بنویسم!البته الان که شروع کردم صبحه،حالا کی تموم بشه،خدا میدونه!خخخخخ

خب چه خبرا؟هوا رو حال میکنید؟حالا هی باز غر بزنیم که واااااای چقده هوا بده!چرا بارون نمیاد!چقد آلوده است!ببینید چقد تمیز و قشنگه!به به!آدم روحش تازه میشه.....

خب آخر هفته قبل نوشته بودم.از شنبه و یکشنبه با اجازه تون میگذریم و میرسیم به دوشنبه!

دوشنبه شوهری جایی کار داشت و نرفت سرکار.چندوقته سام خیلی شبا بد میخوابه!صدبار بیدار میشه!خب به تبع اون منم نمیتونم درست بخوابم و صبحها وقتی بیدار میشم سرم اندازه یه بادکنک گنده باد کرده است و مثل سنگ سنگینه!این هفته هم که به خاطر چالشی که با بچه های اینستا داریم،قهوه نمیتونستم بخورم و همین بیشتر کلافه ام میکرد.پاشدم و یه کم موزیک شاد گذاشتم و صداشم بلند کردم بلکم حالم بهتر بشه.شوهری رفت بیرون دنبال کاراش.صبحونه ساشا رو آماده کردم و خورد و خودمم یه سیب خوردم.واسه ناهارشون کته گذاشتم و کباب تابه ای درس کردم.شوهری اومد و یه کم با ساشا درساشو کار کرد و با سام بازی کرد و منم به کارام رسیدم.شوهری که هست راحت تر به کارا میرسم.ساشا ناهارشو خورد و سرویسش اومد دنبالش و رفت مدرسه.شوهری سام رو خوابوند و منم نشستم سر کارای شرکت و شوهری هم فیلم گذاشت و نشست به دیدن.فکر میکنم قراره تو شرکت یه تغییر و تحولاتی به وجود بیاد و این باعث شده همه به تکاپو بیفتن!البته خب این تغییرات و هیجانات در رده بالاهای شرکته،وگرنه من که نشستم یه گوشه و دارم ماست خودمو میخورم!

شوهری بعد از فیلمش خوابید و سام بیدار شد!پاشدم یه کم به اون رسیدم و باهاش بازی کردم.فقط و فقط میگه یکی بیاد با من بازی کنه و حرف بزنه!عزیزدل مامان!عشقن بچه ها به خدا!

ساشا از مدرسه اومد .کلوچه و شیر دادم واسه عصرونه بخوره و بعدش حاضر شدیم رفتیم فروشگاه و خرید کردیم.این موضوع مورد علاقه هر سه تاییمونه!یعنی هر سه مون عاشق خرید از فروشگاههای بزرگ و هایپریم!حالا باید سام بزرگ بشه و ببینیم اونم مثل ما میشه یا نه!فعلا که علی الحساب همگی هم نظریم!طبق معمول ساشا یه چرخ جدا واسه خودش برداشت!بذارید بچه هاتون اینکارو بکنن.اینجوری بهشون حس بزرگ شدن دس میده.بهشون اجازه بدید خودشون خوراکیا و چیزایی که لازم دارن رو انتخاب کنن و بردارن.خرید واجب زیادی نداشتیم و هرچی دیدیم و هوس کردیم رو خریدیم.یه سری مغز و کشمش و خرما خشکم خریدیم.شوهری هم که عشقه پنیره!یه مدل لیقوان گرفت واسه خودش.ازونا که بوی گوسفند میده و من و ساشا حتی ندیکشم نمیشیم!!!انگاری که گوسفنده پیشت نشسته بس که بو میده!اییییییییش!پنیر گودا و پارمزانم گرفت واسه روی پاستا و اسنک!خودمم پنیر تو غذا رو دوس دارم منتهی به خاطر چربی و سنگینیش کمتر میخورم.ولی شوهری اکثرا با غذاهایی که بشه خورد،میخوره!ساشا هم که کلی خوراکی واسه خودش برداشت با شامپو و خمیر دندون و مسواک و دوتا سی دی از بن تن و سگهای نگهبان!!

خلاصه کلی خرید کردیم و خوش گذروندیم و اومدیم خونه.خریدا رو جا به جا کردم و واسه شام هات داگ درس کردم و میزو چیدم و شوهری و ساشا خوردن و خودمم رفتم رو تخت دراز کشیدم و یه کم ،کافه پیانو،خوندم!رمانهای ایرانی که دوس دارم خیلی خیلی محدودا و شاید به تعداد انگشتان دست هم نباشن.ولی همونا رو هم صدبار خوندم و خیلی دوسشون دارم.از جمله همین کافه پیانو و رمانهای زویا پیرزاد که واقعا عاشقشونم.و صد البته تاریخیهای مسعود بهنود که خب اصلا یه چیز دیگه است.مخصوصا خانم!که شاهکاره!من کتابایی که دوس دارم رو هزار بارم میخونم.یعنی بعضی وقتا که دلم میخواد بخونم،همینجوری باز میکنم و از وسطاش چند صفحه میخونم!

بعدشم سام رو خوابوندم و خوابیدیم

دیروز صبح ساعت شیش بیدار شدم.هنوزم بعده سه روز یه کم سر درد داشتم.تا بچه ها بیدار بشن رفتم دوش گرفتم و بعدش یه لیوان شیر گرم کردم و خوردم.ساشا بیدار شد و صبحونه اش رو دادم و واسه ناهارش بیج بیج درس کردم وخونه رو مرتب کردم و کارامو راست و ریست کردم.ساشا ناهارشو خورد رفت مدرسه و منم حاضر شدم و اسنپ گرفتم و با سام رفتم شرکت.ماشین نبردم چون حوصله ترافیک غروب رو نداشتم و اینکه شوهری گفت اومدنی از شرکت میاد دنبالم.دوستم نیومده بود و با همکارم کارا رو انجام دادیم.یه خانمم جدید اومده و تازگیا بیشتر میبینمش!فکر کنم یه سر و سری با رئیس مالی داره!البته آقاهه خودش زن و بچه داره!واسه همین حس بدی نسبت به خانمه دارم!شایدم اشتباه کنم،ولی خب فکر میکنم همه تو شرکت همچین حدسی میزنن.چون عملا کاری اونجا نداره ولی یکسره تو دفتر این آقاست و خب از رفتارش اینجور برمیاد!امیدوارم که اشتباه کرده باشیم!من کاری به مردا و هوساشون ندارم،به نظرم هیییییییچ زنی نباید تحت هیچ شرایطی به خودش اجازه بده وارد زندگی یه مرد زن دار بشه!حالا مگه مجرد قحطه؟!در کل من با خیانت در هر نوعش و با هر توجیهی چه واسه زن و چه واسه مرد مخالفم!اون مردایی که پر رو پر رو میرن دوتا دوتا زن میگیرن و فکر میکنن کارشون قانونی و شرعیه رو که اصلا نمیفهمم!!!اونم خیانته!حالا گیرم که زنشون از رو حماقت،سادگی،اجبار یا هر چیز دیگه،قبول کرده باشه!بازم هیچ فرقی تو اصل ماجرا نداره!

بگذریم....

غروب شوهری اومد دنبالم و چقدرم که ترافیک بود!نزدیک ساعت تعطیل شدن ساشا بود.به شوهری گفتم خودمون بریم دنبالش.واسه همین به راننده سرویسش زنگ زدم و گفتم نره دنبالش.هنوز وقت داشتیم و چون روز قبلشم نرسیده بودم اصلا ورزش کنم و میدونستم الانم برسم خونه،از خستگی نای هیچ کاری رو ندارم،اینه که به شوهری گفتم،دلت میخواد تا تو میری دنبال ساشا،من برم باشگاه نیم ساعت تردمیل بزنم؟!!!!این مدل درخواست رو از خواهرزاده ام یاد گرفتم!!!عادت داره هرچیزی رو که خودش میخواد،خیلی سیاست مدارانه میندازه تو دهن طرف مقابل و از زبون اون میگه!مثلا میگه،دلت میخواد من یه شیرینی بخورم؟!!!ها ها ها یا به ساشا میگه،دلت میخواد اون اسباب بازیتو بدی من باهاش بازی کنم؟!خیلی باحاله روش درخواستش!

شوهری گفت ولش کن بابا خسته ای!گفتم نه!ورزش کنم بهتره!رفتم و خوبیش این بود که لباس زیر پالتوم راحت بود و تونستم یه نیم ساعتی ورزش کنم و بعدش یه کم نشستم تا عرقم خشک شد و با شوهری تماس گرفتم که گفت نشستم تو ساندویچی با ساشا داریم ساندویچ میخوریم!!!وایسا الان میایم.گفتم نمیخواد.بذار خودم میام.میخواستم به این بهونه یه کمم قدم بزنم.رفتم پیششون و نامردا داشتن ساندویچ میخوردن دو لپی!!گفت واسه تو بگیرم؟گفتم نه بابا!دیگه خوردن و اومدیم خونه.سریع پریدم تو حموم و دوش گرفتم و اومدم بیرون و رو مبل ولو شدم و یه کم با بچه های اینستا گپ زدیم و بعدش پاشدم موهامو خشک کردم و یه دستی به آشپزخونه کشیدم و گازو که ظهر تمیز نکرده بودم تمیز کردم و سرامیکای آشپزخونه رو تی کشیدم و دیگه واقعا باتریم تموم شده بود و دلم میخواست بخوابم.ولی سام نمیخوابید.یه کم راهش بردم و براش لالایی که دوس داره رو گذاشتم.میخوابید ولی به محض اینکه لالایی تموم میشد،بیدار میشد!!!!

سام رو دادم به شوهری و واسه شوهری و ساشا میوه پوست کندم و خودمم یه لیوان شیر خوردم و یه کم با ساشا ریاضی تمرین کردم چون فرداش امتحان داشت.بعدش ساشا خوابید و من و شوهری یه کم نشستیم حرف زدیم.خیلی برنامه ها تو ذهنمون داریم که داریم واسه انجامشون بالا و پایین میکنیم.هم پول زیادی میخواد و هم یه سری مقدمات دیگه!راجع بهش حرف زدیم.البته با مشارکت سام که همچنان تا ساعت دوازده شب با چشمای باز و ناز خودش نگامون میکرد و اصلا خیال خواب نداشت!دیگه واقعا داشتم بیهوش میشدم.شوهری گفت تو برو بخواب،من میخوابونمش و میارم میذارم تو گهواره اش.رفتم تو تخت و تا رفتم خوابم برد!اصلا نفهمیدم شوهری کی سامو آورد!

امروز ساعت پنج و نیم که سام بیدار شد و شیر خورد دیگه نخوابیدم.دست و رومو شستم و در تراسو باز کردم و یه کم هوای سرد و تمیزو دادم تو ریه هام و بعد نشستم سر کارام.اینکه کارای شرکت رو صبحها انجام بدم برام خیلی بهتره.توی روز به بقیه کارامم میرسم.یه ساعت بعد سام بیدر شد و دیگه نخوابید.اگه یه چیزه این دوتا بچه به من رفته باشه،همین کم خوابیشونه!!!

ساشا هم بیدار شد و شکلات صبحونه و نون خورد واسه صبحونه.بعدش سامو گذاشتم رو پام و با ساشا ریاضیشو کار کردم.بعدم یه سری تمرین براش نوشتم و الانم رفته تو اتاقش انجام بده.

اینقدر وسط پست هی جواب سوالای ریاضی ساشا رو دادم و با سام بازی کردم و یه بارم پوشکشو عوض کردم و جواب تلفن بابا رو دادم و به شوهری پیامک فرستادم که اصلا رشته حرفام از دستم در رفت و نمیدونم چی نوشتم!!!

یادش بخیر که در گذشته ای نه چندان دور،یکساعت کامل مینشستم و در کمال ارامش و حوصله،یه پست مبسوط مینوشتم!!!!االبته الانام همچنان مبسوط و طولانی مینویسم چون اصلا نمیتونم کوتاه تعریف کنم!ولی خب پیوستگی گذشته رو نداره احتمالا.چون زیاد وسطاش میرم و میام.به هرحال فعلا شرایط همینه و همین که میتونم بازم بنویسم،خودش خیلی خوبه!

خب دیگه برم که ناهارو حاضر کنم.

مواظب خودتون و عزیزاتون باشید

آخر هفته خوبی رو براتون آرزو میکنم

دوستتون دارم

بای