سلام
خوبید؟
من که سرماخوردم وحشتناک!!!!دارم می میرم!
بذارید بدون مقدمه بنویسم تا چپه نشدم!
دوشنبه شوهری نرفت سرکار چون یه کار بانکی داشت که حتما باید انجام میشد.منم ساشا رو بردم مدرسه و رفتم باشگاه.تمرینامو کردم و ازون طرفم رفتم آموزشگاه زبان ساشا و یه کم با مدیرشون صحبت کردم و اومدم خونه.شوهری گفتش من کارم نصفه کاره مونده،میام دنبالت باهم بریم دنبال ساشا و ازون طرفم بریم خریدی چیزی دارید انجام بدید تا بعدازظهر بریم شمال.میخواستم واسه ساشا دو دست لباس خونگی گرم بخرم و واسه خودمم لباس زیز!
رفتیم دنبال ساشا و بعدم رفتیم بانک که تا کار شوهری تموم بشه،ساعت دو شد!!!دیگه همه جا بسته بود و مام خسته بودیم.اومدیم خونه و من و ساشا رفتیم حموم و شوهری هم ماشینو برد کارواش.وسایلو جمع کردم و ساعت سه راه افتادیم.شوهری که بانک بود،خوراکی خریدم و خوردیم.واسه همین گشنه مون نبود.نزدیک دماوند خیلی ترافیک بود و یکی دو ساعت معطل شدیم.غروب ساعت پنج رفتیم فیروزکوه،اکبرجوجه خوردیم و دوباره راه افتادیم.خیلی ترافیک بود.کلا تا دو روز تعطیل میشه،همه میرن شمال!باباجان خب یه تعطیلی هم برید یه شهر دیگه!والله...
اون شب دخترخاله ام نذری میداد و مامانم اینا همه اونجا بودن.دخترخاله ام خیلی اصرار کرد که بریم اونجا،ولی گفتم خسته ایم و میریم خونه مامان اینا .مامانمم گفت پس دارید میرید منم ببرید خونه.هرچی گفتم تو بمون بعدا بیا،قبول نکرد.خلاصه سوارش کردیم و رفتیم خونه.دخترخاله ام واسه مام غذا داده بود که جاتون خالی خیلی خوشمزه بود.اولین نذری محرم امسال رو خوردیم.خداییش غذای نذری یه مزه دیگه میده!این چه موج مسخره ایه که راه افتاده که همه چیو زیر سوال میبرن و مدام میگن به جای غذا اینو بدین و اون کارو بکنید و چرا غذا میدید و ازین حرفها؟!خب از اول محرم بوده و ده شب عزاداری و هئیت هاش و غذا دادنش دیگه!البته منم با افراطی گریا ودنمایشهایی که میشه مخالفم.مثلا کل محرم رو شام میدن.یا بعضی جاها،کل محرم و صفر!یا چیزای دیگه ای که دسته رویا رو تبدیل به کارناوال کرده!ولی بقیه چیزاش که از اولم بوده و اصلا محرم با اوناست که محرمه،بذارید بمونه سر جاش!چیکار دارید آخه!حالا یه عده هم اینجوری حال میکنن!!والله...
خلاصه که اون شب زود خوابیدیم چون خیلی خسته بودیم،مخصوصا شوهری.سه شنبه که تاسوعا بود،من نذری داشتم.صبح زود با شوهری بیدار شدیم و رفتیم برنج و گوشت خریدیم و اومدیم.مامانم بقیه خریدا رو بهش لیست داده بودم و انجام داده بود.برنج رو مامانم خیس کرد و منم خورشت رو بار گذاشتم.داداش بزرگمم ظهر اومد اونجا و با نی نی حسابی سرگرم شدیم.خورشت تا غروب حاضر شد و برنجم درست کردیم و دیگه ساعت شیش این حدودا تو ظرفها کشیدیم و من و شوهری بردیم و پخش کردیم.ایشالله قبول باشه.موقع درست کردن قیمه،همه تونو یاد کردم.همه اونایی که گفته بودید مشکل دارید و گرفتارید رو تا جایی که یادم بود اسم بردم و دعا کردم مشکلتون حل بشه.حالا نه اینکه من بنده خوب خدا باشم و دعاهام گیرا باشه،ولی خب همینقدر از دستم بر میومد و انجامش دادم.
شب با مامان و بابا و زن داداشم رفتیم هیئت!شوهری هم با داداشش رفت.زن عمو کوچیکمم بود.اونام همون روز رسیده بودن.دیگه نشستیم و حرف زدیم و زیارت عاشورا هم خوندیم.بعدشم شام خوردیم و اومدیم بیرون یه کم زنجیرزنی دیدیم و اومدیم خونه.
خواهرم اینام اون شب از تهران رسیده بودن.صبح عاشورا یه دعوای وحشتناک با خواهرم کردیم!!!!!هیچ توضیحی راجع بهش نمیدم و شمام لطفا هیچ کامنتی دراین مورد نذارید چون جواب نمیدم!میخواستم جمع کنم بیام تهران که مامانم اینا نذاشتن.حالم خوب نبود و زودتر با شوهری زدیم بیرون و رفتیم عزاداری نگاه کردیم.دوتا از خاله هامم بهم زنگ زدن و باهامون اومدن.مامانمم اومد.واسه ظهر رفتیم هئیت و نزدیک ظهر خواهرم و زن داداشمم اومدن.حرف نزدیم باهم.امیدوارم همیشه خودش و شوهرش و پسرش زنده و سالم باشن و هیچ مشکلی نداشته باشن،ولی من دیگه قیدشو زدم!وقتی ارتباط با آدمی اینقدر باعث آزار هر دو طرف میشه،چرا باید اصرار به حفظ این رابطه خراب داشت؟!البته ما معمولا باهم خیلی خوبیم،ولی همیشه تو جمعهای خاتوادگی بینمون تنش به وجود میاد!به هرحال این رابطه مریض و خراب رو کات کردم.بگذریم...
بعدازظهر اومدیم خونه و یه کم استراحت کردیم.عمه ام زنگ زد که بریم اونجا چون نذری میداد.نمیخواستم برم حوصله نداشتم.ولی زن داداشم گفت اگه تو نیای،منم نمیرم.دیدم دلش میخواد بره،با مامانم و زن داداشم و بابام رفتیم.خواهرمم سر درد داشت و نیومد.مردهام که خونه موندن.رفتیم اونجا و همه فامیلا بودن و شام خوردیم و بعدشم اومدیم خونه.
پنجشنبه از صبح خواهرم اینا رفتن خونه داداش بزرگم.مامان واسه ناهار قورمه سبزی درس کرده بود،خوردیم و خوابیدیم.بعدازظهر با شوهری رفتیم قنادی و شیرینی خامه ای خریدیم و اومدیم با چایی خوردیم.بعدش شوهری گفت بیا بریم جاده کناره دور بزنیم و خرید کنیم.جاده کناره،سمت بابلسر یه سری فروشگاهها و مراکز خرید خیلی خوب داره که تو تعطیبات خیلی شلوغ میشه چون مسافرها همه از اونجا خرید میکنن.البته معمولا قیمتهاش گرونه،ولی جنسهاشون خوبه.یه سری هم مارکن که خیلی خوبن.
رفتیم و دور زدیم.داداش وسطیم وسطاش بهم زنگ زد که انگار خواهرم و داداش بزرگمم اوندن اون سمت!!!تو یکی از فروشگاهها دیدمشون.با داداشم و زن داداشم حرف زدیم و بعدم رفتیم دنبال خریدامون.یه سری وسیله آشپزخونه فانتزی خریدم و یه پالتو خیلی خوشگل واسه خودم و یه پانچو واسه مامانم و یه کاپشن خیلی خوب واسه ساشا و یه شلوار کتان و دوتا پیراهنم واسه شوهری!یک و نیم خرج شد!البته خب همه شون واجب بودن و باید میخریدیم.
بعدش اومدیم خونه.داداشم اینام رسیده بودن.زیاد خرید نکرده بودن.شام خوردیم و تا دو سه نشستیم و بعدم خوابیدیم.
جمعه صبح خواهرم اینا حرکت کردن سمت تهران.ما گفتیم که غروب حرکت کنیم شاید ترافیک سبکتر بشه.مامانم واسه ناهار ته چین گردن گذاشت.نزدیک ظهر خواهرم اینا زنگ زدن که ما داریم برمیگردیم!!!!ظاهرا ترافیک خیلی سنگین بوده و نتونسته بودن برن.برگشتن و ناهار خوردیم.بعدازظهر داشتیم چایی و شیرینی میخوردیم که دخترخاله ام که همسایه مادرشوهرمه زنگ زد که برادرشوهر کوچیکه تصادف کرده!!!شوهری سریع رفت و پشت سرشم من و بابام و بعدم داداشم و دامادم!به شوهری زنگ زدیم گفتش آوردیمش بیمارستان.رفتیم اونجا.خدا بهش رحم کرده.خیلی درد داشت و ناله میکرد.دو ساعت طول کشید تا جواب عکس و آزمایشهاش اومد.خداروشکر آسیب جدی ندیده بود.یه کتفش شکسته و یکی از پاهاشم رانش شکسته.دیگه منتقلش که کردن تو بخش،ما اومدیم خونه.حالم خوب نبود.هوای بیمارستان حالمو بد میکنه.شوهری هم طفلی تا شب بیمارستان بود.ظاهرا همه خانواده و فامیلاشونم رفته بودن بیمارستان!
شب شام خوردیم و شوهری بازم یه سر رفت بیمارستان و آخرشب اومد.
شنبه ساعت چهار صبح بلند شدیم و جمع و جور کردیم و راه افتادیم.خواهرم اینام قبل از ما حرکت کرده بودن!من و ساشا که یه سره خواب بودیم.ساعت هشت و نیم رسیدیم خونه.تو تهران خیلی به ترافیک خوردیم،وگرنه جاده خلوت بود و باید خیلی زود میرسیدیم.
اومدیم خونه و وسایلا رو آوردیم بالا.شوهری جایی کار اداری داشت باید میرفت.گفت یه نیم ساعت بخوابم بعد بیدارم کن برم.گفتم باشه.تا بخوابه،لباسها رو ریختم لباسشویی و یه گردگیری سطحی کردم و چون دیشب خونه مامان اینا حموم رفته بودیم،دیگه نرفتم.چایی هم درست کردم.شوهری رو نیم ساعته بیدار نکردم و گفتم خسته است بذار بخوابه.ساعت ده و نیم صداش کردم و اومد چایی خوردیم و رفت.واسه ناهار کته گذاشتم با تن ماهی خوردیم.ساشا رو بردم مدرسه و اومدم خونه.چشمام از خواب داشت میرفت.شوهری اومد،گفتم من هلاک خوابم.گفت برو بخواب،من خودم ناهارمو میخورم.رفتم خوابیدم و به محض رسیدن به تخت بی هوش شدم!
ساعت یه ربع به پنج شوهری بیدارم کرد و حاضر شدیم و رفتیم دنبال ساشا.ازونطرفم خریدای تره باری و فروشگاهی رو کردیم و اومدیم خونه.وسایلا رو آوردیم بالا و جابه جا کردم.واسه شام پاستا درس کردم.ساشا که زود شامشو خورد و خوابید.من و شوهری دیرتر خوردیم و فیلم دیدیم و ساعت ده خوابیدیم.
امروز صبح ساعت هفت بیدار شدم.البته دیشب صدبار بیدارشدم و خوابیدم.حالم خوب نبود.سرم سنگین بود و آبریزش داشتم!صبح دوتا قرص خوردم و صبحونه ساشا رو دادم و حسابی خودمو پیچوندم و رفتم نیم ساعتی پیاده روی کردم و رفتم باشگاه.شهریه ماه جدیدو دادم و تمرینامو انجام دادم.ساعت یه ربع به یازده اومدم خونه.یه پیمونه کته گذاشتم و عدس پلو درس کردم.ناهار ساشا رو دادم و خودمم قبلش رفتم دوش گرفتم.بعدش لباساشو که دیروز شسته بودم رو اتو کردم و معلمشون گفته بود یه چیزایی آماده کنیم چون جشن دارن.اونا رو حاضر کردم و بردمش مدرسه و اومدم خونه!
الانم که با حالی نزار در خدمتتونم.حالا خودم هیچی،میترسم ساشا ازم بگیره و مریض بشه.آخه خیلی بد مریضه و چند روز کامل می افته بچه ام!خدا کنه نگیره ازم.
شماهام تو این هوای نه چندان سرد،ولی پر از ویروس،مواظب خودتون باشید تا مریض نشید.
دوستتون دارم و براتون کلی آرزوهای خوب خوب دارم.
فعلا بای
سلام مهنازجون
خسته نباشی از سفر . خریدهای خوشگلت هم مبارک ان شاالله با دل خوش ازشون استفاده کنی. از دعاهایی دل مهربونت هم یک دنیا سپاس.
ان شاالله حالت هم زود زود خوب بشه.
برای اینکه ساشاجون از شما نگیره یک پیاز خام را پوست بکن و چهار قاچ کن و در فضای خونه قرار بده و همچنین اسپند هم دود کن.
شاد و سلامت باشی. ساشا جان را ببوس.
سلام عزیزم
قربونت برم.ایشالله که مشکلاتت حل شده باشه.
اتفاقا یکی دیگه از بچه هام اینو گفته بود و منم انجام دادم.حالا این پیازها رو باید هر روز عوض کنم؟
عزیزدلمی
و این گفته تون هم بسیار سنجیده و صحیحه که: حرف درست رو مى شه با لحن خوب بیان کرد!
من به دلیل اشتباهم و کدورت خاطر پیش اومده باز هم ازتون معذرت مى خوام...
و در کل عنوان این مسئله اینجا درست نبود؛ چون من به هیچ وجه حق ندارم و نخواهم داشت که شما رو قضاوت کنم! و یک کل رو به شما یک نفر نسبت بدم!
اومیدوارم من رو از ته دل ببخشید...
عزیزم،اصلا نیازی به عذرخواهی نیست.اینجوری من بیشتر معذب و ناراحت میشم.
اگه منو شناخته باشید،من آدم اهل رودربایسی و این چیزا زیاد نیستم.خودمم گفتم که کامنتهای توهین آمیز رو تایید نمیکنم.اگرم صد تا یکی جوابشونو بدم،مثل خودشون باهاشون برخورد میکنم.از کامنت شما برداشتم توهین نبود،حس کردم عصبانی هستید.نمیدونستم چرا،ولی فقط حس میکردم عصبانی و ناراحتید از من.
ازتون ناراحت نشده بودم و نیستم.خودتو اذیت نکن عزیزم.همه مون هزاران بار تو زندگی حرفهای درستمونو با لحن تند و بد بیان کردیم و باعث سوتفاهم بین عزیزامون شده.
بهتره دیگه این بحث ادامه پیدا نکنه.
امیدوارم همیشه تو زندگیت سلامت و شاد باشی مینو جان
مهناز جان؛
من حتى از لفظ دوستان استفاده کردم و گفتم دوستان شهرستانى و براى تک تک هموطنان عزیزم احترام بسیار بسیار زیادى قائلم. البته شما به نوعى حق دارى چون متاسفانه مدتى هست که افرادى در موارد نامناسب این واژه رو به دیگران نسبت مى دن و ممکنه در ذهن ما هم ناخودآگاه، این طور تداعى بشه!
من همچنان به اصل حرفم اعتقاد دارم و اگر معذرت خواهى کردم به دلیل انتقاد مستقیم و لحن صریحم بود که هر دو از نقد سازنده به دورند! و اینکه در کل، هم مطرح کردن و هم توضیحش براى شما درست نبود...
درواقع لغت شهرستانی به خودیه خود اصلا بد نیس!بالاخره همه ما مال یه استان و یه شهر هستیم دیگه!منم گفتم شما این کلمه رو جوری استفاده کردید که انگار یه جور فحشه!
منم گفتم با اصل حرفتون موافقم،گو اینکه من اون جمله رو به شوخی گفته بودم.ولی اگرم شما جدی برداشت کردید،من اصلا از تهرانیها یا هیچ قشر خاصی حرف نزدم،فقط گفتم دو روز تعطیلی که میشه،همه میرن شمال!خب برید یه شهر دیگه!واقعا هم اینطوریه.یعنی مخصوصا برای تعطیلات کوتاه مدت،انتخاب اول اکثر مردم شماله!اوتوقت با اون جاده های باریک که جیب گشاد مسولین سالهاست فرصت تعمیر و پهن کردنشو نمیده،دیگه ببینید چه دهنی از مردم سرویس میشه!
امیدوارم هرچه زودتر خوب خوب بشید مهناز جان حتما انار بخور وبه ساشا جان هم بده من امتحان کردم برای جلوگیری از سرما خوردگی خیلی موثره ،مواظب خودت باش گلم
مرسی عزیزم
اتفاقا انار زیاد میخورم.
قربونت
هوا واقعا آلودهست...همه مریضن....عزیزم...نوشیدنی گرم زیاد بخور...
مواظب خودت و پسر گلت باش
نذرتم قبول عزیزم...ایشالا همه حاجتشون برآورده بشه
خریدهاتم مبارک دوستم
واقعا آلوده است.تابستون یه جور کثیفه،زمستون یه جور!
قربونت برم عزیزدلم
مهناز جان خریدهایی که کردی مبارک باشه انشا الله به شادی ازشون استفاده کنی.
نذرت هم قبول باشه و امیدوارم همیشه بهترین ها نصیبت بشه
قربونت برم عزیزم
در جواب کامنت مینوخانوم
درسته که تو تعطیلات شممالیهای ساکن تهران برمیگردن پیش خانواده هاشون .ولی ایا تو تهران فقط مهاجر از شماله!!؟ که تو تعطیلات جاده های شمال پر از ترافیک میشه؟؟
من خودم شمالی هستم و تو شمال زندگی میکنم و میبینم که بیشتر از دو سوم شلوغیهای شهر بخاطر مسافرین عزیزه.که البته دلیل سفر به شمال دلایل متعددی داره. خلاصه که نه شمال فقط واسه من شمالیه.و نه تهران فقط واسه تهرونی.کاش با مدیرت و برنامه درست ایران عزیز ابادتر بشه و بتونیم خوش زندگی کنیم و از زیبایهای کشورمون لذت ببریم .
چون این کامنتت در جواب مینو خانمه،پس من جوابی نمیدم،گرچه کاملا باهات موافقم.
سلام عزیزم
نذرت قبول باشه.تنت سلامت باشه الهی و به همه خواسته هات برسی
خریداتون مبارک باشه خوشگل خانوم .به شادی بپوشین
خدایی مهناز شما خیلی منطقی و صبوری مخصوصا توجواب به کامنتا.
نظرهای سحر خانومو دوست دارم و کلی چیز یاد میگیرم .ممنونم از شما بخاطر این وقتی که میزاری.من به شخصه خیلی چیزا ازت یاد میگیرم
خدا کنه زودی خوب شی دوستم و ساشا هم الهی مریض نشه
سلام عزیزم
قربونت برم
سحر جون کامنتهاش همیشه پر از نکته های خوبه!
فدای تو بشم که اینقدر بهم لطف داری نازنینم
ببین عشقم
پیاز رو چند تیکه کن و گوشه گوشه های خونه بذار...ضدعفونی میکنه و هم برا خودت خوبه و هم ساشا دیگه نمیگیره
پیاز؟چه جالب.نشنیده بودم.امروز این کارو میکنم.تنکیو
نذریتم قبول باشه مهنازی و بابت دعاهاتم ممنووونم
قربونت برم عزیزم.خیلی دعات کردم سمیرا
وبلاگ بسیااار زیبایی داری
ممنونم!حتما بهتون سر میزنم
البته من قصد ناراحت کردنتونو ندارم و معذرت مى خوام اگر لحنم تند بود و یا شاید نامناسب!
فقط به نظرم اومد که وقتى مسئله اى هست باید تمام جوانب رو دید و سنجید!
باز هم معذرت مى خوام و اومیدوارم از من نرجید، چون اصلا همچین قصدى نداشتم و ندارم...
ناراحت نشدم،ولی لحنتون خوب نبود.
خواهش میکنم
همون طورى که شما از شهرستان مى کوبى و مى یاى تهران زندگى کنى و تهران اشباع شده و داره منفجر مى شه از امثال شما ها و دیگه جاى سوزن انداختن نیست؛ بایدم وقتى دو روز تعطیل مى شه انتظار شلوغى جاده ها رو داشته باشى! چون همتون مى خواین بکوبین برید ولایت...
چیزى که عوض داره گله نداره که!
جالبش اینجاست که همیشه هم شما دوستان شهرستانى از همه شاکى ترید بابت شلوغى و ترافیک و این چیزا! در حالى که یکى از دلایل اصلیش حضور خودتونه!!!
اصل حرفتون درسته.البته من اون قسمت رو به شوخی گفته بودم که چرا نمیرن شهرهای دیگه!شما انگار خیلی جدی گرفتی!
حرف درست رو میشه با لحن خوب بیان کرد مینو خانم!شما با اینکه معنی کامنتتون درسته و منم قبولش دارم،ولی جوری از لغت شهرستانی،استفاده میکنید که انگار دارید فحش میدید!!!!من هیچ فرقی بین تهرانی و شمالی و ترک و کرد و لر نمیبینم!
عزیزم,نذرت قبول باشه
مهناز بیشتر خود شمالیهای ساکن تهرانند ک میرند پیش خونوادهاشون,اونه ک جاده شلوغه
طفلکی چقدر هم اذیت شدی ک باعث شده حتی مریض بشی,هانی هیچ وقت نمیشه قید آدمهای نزدیک رو زد,نگو این حرف رو
خیلی مراقب خودت باش,من برا خونه بخور خریدم,البته بعضیها میگن خودش منبع انتشار میکروبه ولی ب نظرم چون مخاط مرطوب میمونه خوبه,البته اگر بخاری دارید میتونی رو اون.کاسه آبگرم بزاری ,میوه هم زیاد بخور,دم نوشهای سنتی هم هست مثل دم نوش پونه و چای کوهی اونها هم خوبند.
انشالا به ساشا جون سرایت نمیکنه ولی مدرسه ک رفت کل دروپنجره ها رو واکن ک هوا تصفیه بشه,آهان سوپ مرغ یا جوجه بخور با شلغم و پیاز فراوان داخلش,میتونی شلغم رو اگه دوست نداری رنده کنی توش,عااالیه برای درمان سرماخوردگی
خریدهات هم مبارکه خوش تیپ,انشالا ب دل خوش بپوشی و کلی پز اندام تراشیزه و مانکن شدت رو به همسر بدی
قربونت برم عزیزم
نمیدونم میشه یا نه،ولی تا جایی که بشه و بتونم،نهایت دوری رو ازش میکنم تا حداقل خودم در آرامش بمونم.
بخاری که هنوز نذاشتیم،میخواستم دستگاه بخور بخرم،ولی منم همینو که گفتی رو شنیدم و پشیمون شدم.حالا نمیدونم چیکار کنم!
این که ساشا مدرسه هست،درد پنجره رو باز بذارم تا هوا عوض بشه،فکر خوبیه!آره باید اینکارو بکنم!مررررررسی
شلغم دوس ندارم سحر....
قربونت برم عزیزم.ولی هنوز خیلی کار دارم تا مانکن شدن!
وب متفاوت و زیبایی دارین خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم به وب منم سر بزنین ممنون
98465
نذرتون قبول خانوم ایشالا هرچی ازخدامیخوای اگه صلاحته بهت عطاکنه خریداتم مبارکتون باشه ایشالا با دل خوش ازشون استفاده کنی اگه صلاح دونستی اینستا بذارببینم ایشالا برادرشوهرتم هرچی زودترخوب بشن الهی به حق این ماه عزیزهمه مربضاشفاپیداکنن راستی مهنازجون روزی چن بارتوخونه اسپنددودکن تا میکروباازبین برن وابشالا ساشامربض نشه توغذاهاتونم شلغم بزن حتما خیلی موثره موتظب خودت باش
قربونت برم عزیزم
اگه شد حتما عزیزم
شلغم که دوس ندارم.نه بوشو نه طعمشو!ولی اسپند رو دود میکنم.مرسی که گفتی عزیزم.بووووس
عزیزم خداروشکر به سلامتی رفتین و برگشتین
ان شالله هر چه زودتر حالت خوب بشه عزیزم
خریدای قشنگت هم مبارکه
ببوس ساشا جون و از طرف من
فدای تو گلم....
چقدر تو ماهی آخه دختر
سلام مهنازجونم خوبی خسته نباشید برادرشوهرتون بهترن چقد
ان شالله همیشه سالم و تندرست باشید
برا ساشا جون ویتامین سی بدید خیلی خوبه مقاومت بدنش بالا میبره
بلا به دور عزیزم
سلام عزیزم
منظورت از ویتامین سی،قرصهای جوشان ویتامین سی هستش؟
قربونت برم عزیزم
منم شدید مریضم. از مدرسه چخبر یخت نیست کلاس اول .من همش استرس دارم . الام پسرم میره پیش ولی تو تکلیف نوشتن یکم تنبلی میکنه .ناراحتم
انگار این ویروس همه گیره.هرکیو میبینی مریض شده.
اگه پیش دبستانی بره،مدرسه اصلا براش سخت نمیشه.نگران نباش.بهش سخت نگیر و سعی کن راهی پیدا کنی تا با لذت تکالیفشو انجام بده.اگه با اجبار انجام بده،از درس و مدرسه دلزده میشه.بعدم چون تازه وارد محیط تحصیل میشن،این طبیعیه که اولاش تکلیف نوشتن براشون سخت باشه.کم کم درست میشه.