-
آخر هفته نمایشگاهی
28 - شهریورماه - 1394 10:01
سلام و سلام و سلام به به عجب هوااااایی!!! سلااااااام پاییز....... خوبید؟امیدوارم که همه چی روبه راه باشه و اول هفته رو با انرژی شروع کرده باشید! خب,باز یادم نیس تا کجا گفته بودم,ولی از چهارشنبه میگم که خواهرم بهم پی ام داد که بیا فردا بریم نمایشگاه مادر و کودک.ولی به خاطر تلاطمهای این چند وقت اخیرمون,فورأ جواب ندادم و...
-
یه روز کاری....
24 - شهریورماه - 1394 13:46
سلام به دوستای خوشجل موشجل خودم!خوبید؟ایشالله همیشه خوب باشید و هیچ غم و غصه ای تو دلتون جا نداشته باشه....آمین! خب از یکشنبه بگم که نمیدونم چیکار کردم!!!فکر کنم دارم آلزایمر میگیرم.ولی واقعأ یادم نیس چیکار کردم.فقط میدونم که با ساشا رفتیم باشگاه و بعدشم رفتیم یه چرخی زدیم و خرید کردیم و برگشتیم و شامم که مجددأ رو...
-
[ بدون عنوان ]
23 - شهریورماه - 1394 10:13
رمز پست قبل هفت تا هفته!!!
-
فقط عکس
21 - شهریورماه - 1394 11:57
-
سفر پر بار شمال!!!!
21 - شهریورماه - 1394 11:20
سلام,خوبید؟به به عجب هوااااایی! میگم,اگه خنکی هوای پاییز,بلندی روزای تابستون رو داشت,چی میشد.. .... من تنها چیزی که تو پاییز و زمستون دوس ندارم اینه که روزاش کوتاهه و زود شب میشه و آدم دلش میگیره! خب برسیم به سفرنامه!!!!!حالا انگار سفر دور دنیا رفته بودم! چهارشنبه ساعت هفت و نیم پا شدم و لباسها رو که دیشب گذاشته بودم...
-
آخر هفته در شمال!!!!!
17 - شهریورماه - 1394 15:52
سلام به عزیزای دل خواهر!!!! خوبید؟خوش میگذره؟روزگار به کامه؟ایشالله که همه چی خوب باشه و لباتون خندون باشه... دیروز که میشد,دو شنبه,صبح ساشا رو بردم کلاس زبان.بعد زنگ زدم پیش دبستاتیشون که ببینم اگه لباساشون آماده است,برم بگیرم.ولی گفتن هفته بعد.منم همونجا نشستم و پست اون روز رو همونجا نوشتم!!!به این میگن,استفاده...
-
کیک شلیل!!!!
16 - شهریورماه - 1394 09:56
سلام به روی ماه همگیتون!صبح قشنگتونم بخیر.من اکثر پستامو بعدازظهر میذارم,ولی الان صبحه و ساشا رو آوردم کلاس زبان و دارم براتون مینویسم!خیلیم عاااالی..... خب تا شنبه ظهر گفتم.بعدازظهر که شوهری و ساشا بیدار شدن,ناهار خوردیم.نشستیم یه کم بازی کردیم و خندیدیم.یه کمم تی وی دیدیم.بعدش شوهری یه کاری بیرون داشت و منم تشویقش...
-
آخر هفته و نگرانی
14 - شهریورماه - 1394 15:47
سلام سلام سلام خوبید؟من هرچیم که از اینور و اونور بنویسم,بازم عاشق روزانه نویسی ام!نیس که از دوران راهنمایی دفتر خاطرات داشتم و روزانه هامو توش مینوشتم,اینه که عادت دارم.کلأ نوشتن حالمو خوب میکنه! خب,یادم نیس تا کجا گفته بودم,ولی از چهارشنبه میگم.ما با خانواده و چندتا از دخترای فامیل شوهری یه گروه تو تلگرام داریم که...
-
[ بدون عنوان ]
13 - شهریورماه - 1394 22:46
عزیزایی که اینجا رو میخونید,ازین به بعد کامنتهای توهین آمیز رو تأیید نخواهم کرد. اگه نظر مخالفی دارید,میتونید محترمانه بیان کنید و منم رو چشمم میذارم و جواب میدم و با بحث کردنم هیچ مشکلی ندارم.ولی بحث اصولی و محترمانه. من فقط مسؤل نوشته های خودمم که دروغ ننویسم و هرگزم نمینویسم.......
-
یه اتفاق....یه صحنه.....یه نگاه!
12 - شهریورماه - 1394 15:48
سلام.میخواستم روزمره بنویسم,ولی یه چیزی دیروز برام پیش اومد که گفتم اول اینو بنویسم و سبک بشم,بعد تو یه پست دیگه روزمره مو مینویسم. دیروز غروب ساشا رو بردم دو چرخه سواری.پشت کوچه ما یه خیابون درازه که تقریبأ خلوته,واسه همین هروقت میخوام ساشا رو ببرم دوچرخه سواری,میبرم اونجا.البته تا وسطاش میبرم و برمیگردیم.ولی دیروز...
-
نقاشی
12 - شهریورماه - 1394 11:20
اینم چند تا از نقاشیهای ساشا جووونم! . من که از روانشناسی نقاشی کودک چیزی نمیدونم,شماها اگه بلدید,بگید تو ذهن این ساشای من چی میگذره؟امیدوارم که چیزای خوبی تو فکرش باشه!
-
روزهای زندگی....
9 - شهریورماه - 1394 16:52
سلااااااام به روی ماهتون!خوبید؟چه خبرا؟ منم خوبم,خداروشکر. ....... شنبه رو نمیدونم گفتم یا نه.آها,صبحش رو گفتم.کلاس ساشا کنسل شده بود و مام بیرون نرفتیم.واسه ناهار,بادمجون پلو درستیدم!!!تازه یادش گرفتم,از یکی از دوستام.فوق العاده است,حتمأ درستش کنید! بذارید بگم چه جوری؟اول پیاز رو نگینی کردم و تفت دادم,بعدش گوشت...
-
دوست قدیمی و آخر هفته
7 - شهریورماه - 1394 15:27
سلااااااااام خوبید؟چه میکنید با این هوای خوب؟!البته روزا یه کم گرمه هنوز,ولی شبا خنکه و قشنگ بوی پاییز میاد! خب هفته پیش حالم خیلی رو به راه نبود و ازش حرف نمیزنم.از آخر هفته میگم. پنجشنبه تو باشگاه ساشا,نشسته بودم منتظر که ورزشش تموم بشه.اونجا یه رختکن بزرگ داره که اکثرأ مامانا اونجا میشینن و باهم حرف میزنن تا بچه ها...
-
توضیح و توجیه!!!
3 - شهریورماه - 1394 01:01
سلام دوستای عزیزم. اول از همه معذرت میخوام بابت پست ناراحت کننده ام.امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم.ولی اگه اینجوریه,ببخشیدم. بعدشم شرمنده ام به خاطر اینکه کامنتتاتون رو بدون جواب تأیید کردم.واقعأ حالم خوب نبود و فکرم به قدری به هم ریخته و مشوش بود که نمیتونستم چیزی بنویسم.حالا تو این پست سعی میکنم چیزایی که گفته بودید...
-
[ بدون عنوان ]
2 - شهریورماه - 1394 17:08
دوستای عزیزم,حالم خوب نیست.کامنتها رو بدون جواب تأیید میکنم.اجازه بدید یه کم بهتر که شدم,تو یه پست حتمأ جوابتون رو میدم. از محبت همه تون ممنونم
-
اشتباه کردم...
2 - شهریورماه - 1394 10:25
اشتباه کردم اشتباه کردم که نوشتم اشتباه کردم که حرفهامو زدم اصلأ اشتباه کردم وبلاگ باز کردم..... اینجا نباید صاف و صادق بود.نباید حرفهای دلو زد,نباید از غصه ها گفت,نباید از قصه های زندگی گفت....اینجا هم مثل دنیای واقعی باید خفه شد یا اگه میخوای حرف بزنی,باید دروغ بگی..باید نقش بازی کنی.یا نگی!چیزایی که بقیه دوس ندارن...
-
من و شب و گریه
2 - شهریورماه - 1394 01:57
سلام,شب بخیر. ساعت یک شبه و من میخوام بنویسم!الان درست نمیدونم چی میخوام بنویسم,فقط باید بنویسم تا آروم بشم!این عادت رو سالهاست دارم.نوشتن آرومم میکنه.فعلنم که اینجا هستش حال روشن کردن برق و دفتر وقلم آوردن رو ندارم!پس همینجا مینویسم. از الان بگم,که احتمالأ چیزایی که مینویسم خیلی درهم و برهم و آشفته است.اگه نخونید هم...
-
آخر هفته
30 - مردادماه - 1394 16:17
سلام....سلام....سلام خوبید؟خوش میگذره؟ امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشید!البته الان دیگه یه نصفه روز به پایان این آخر هفته,بیشتر نمونده,ولی خب,همینشم امیدوارم خوب بگذره! از سه شنبه براتون گفتم که کل روز رو رو تخت ولو بودم و حال هیچ کاری رو نداشتم.غروب به اصرار شوهری رفتیم بیرون و یه چرخی زدیم و ساشا رو هم پارک بردیم...
-
دلتنگی....
27 - مردادماه - 1394 15:35
سلام عزیزان.خوبید؟ظهرتون بخیر. یکشنبه براتون پست گذاشته بودم!ساعت چهارونیم,مامان و بابام اومدن.مامانم از همون اول بداخلاقی میکرد.انگار قرار بود,غروب دیرتر بیان,ولی بابام اصرار کرده که زود راه بیفتن! حوصله گفتن جزییات و تلخیها رو ندارم.فقط اینقدری بگم که سر اینکه خواهرم برنامه ریزیمو به هم زده و داداشامو سردرگم کرده,با...
-
مهمونی....
25 - مردادماه - 1394 09:52
سلاااااااااام صبح بخیر!!این اولین پستیه که دارم صبح میذارم!البته امروز کلی کار دارم,حالا شاید تا تمومش کنم و پست کنم,همون ظهر یا بعدازظهر بشه,ولی به هر حال الان که دارم شروعش میکنم,صبحه!پس صبح بخیییییییییر! گفته بودم بهتون که داداشم این هفته به امید خدا,میره.دوشنبه شب پرواز داره,واسه همین مامانم اینا از دیروز اومدن...
-
کباب زرد و قهوه ای
23 - مردادماه - 1394 13:10
سلام به روی ماهتون.خوبید؟خوشید؟سلامت;ید؟خب خداروشکر.... تا سه شنبه که تعطد یل بود رو گفته بودم.چهارشنبه,صبح ساعت نه بیدار شدم,نرمش کردم و دوش گرفتم.آقا این مانیکور ناخن دردسر شده,وقتی میخوام به مینا غذا بدم,خیلی سخته و غذا از دستم میفته و ناخنام نگهش نمیداره!!!باید بهش یاد بدم خودش غذاشو بخوره!من که نمیتونم به خاطرش...
-
هفته ای که گذشت
21 - مردادماه - 1394 09:29
سلااااااااام سلاااااااام بازم سلاااااااااااام میگن سلام,سلامتی میاره.منم با این سلامای بلند بالا واسه همه تون از خدا سلامتی میخوام! من این وبلاگو باز کردم تا روزمره هامو بنویسم,ولی غیر از چند بار,بقیه شو از موضوعات دیگه نوشتم!حالا میخوام برگردم به روال عادی برنامه و روزانه نویسی کنم!اوکی؟ راستش چون خیلی وقته از روزانه...
-
خبر و نگرانی
17 - مردادماه - 1394 21:07
سلام دوستای خوبم.خوبید؟منم تا الان خوب بودم,ولی یه مسأله ای پیش اومد که خیلی زیاد دلشوره دارم و نگرانم! یادتونه تو یه پستی راجع به عمه شدنم و خوشحالیم گفتم؟ این زن داداش من متأسفانه دوتا برادر معلول مغزی داره.واسه همین سر ازدواج داداشم,خیلی خانواده ام مخالف بودن و جنگ بود تو خونه مون!داداشمم پاشو کرده بود تو یه کفش که...
-
یه کم تغییر
15 - مردادماه - 1394 21:51
امروز تا ترخیص بشم و بیایم خونه,ظهر شد.من وقتی چند,روز پشت هم اینجوری حالم گرفته میشه,و اوضاعم خوب نیست,باید یه کاری بکنم,وگرنه دیوونه میشم! این هفته ای که گذشت,همه اش همینجوری بد بود! واسه همین غروبی به دوستم زنگ زدم.راجع به بیمارستان و این چیزا نگفتم.من خودم تا جایی که بشه,از مریضیها و ناراحتیهام نمیگم.اینجام اگه...
-
اومدم....
15 - مردادماه - 1394 14:16
سلام,دوستای گلم.ببخشید بابت این یکی دو روز که نبودم.اون شب فشارم دوباره رفت بالا و رفتیم درمونگاه و تا صبح بودیم.صبحم رفتیم بیمارستان قلب و بستری شدم.البته دوس نداشتم بستریم کنن,ولی گفتن باید حتمأ یکی دو روز باشی تا اکو و تست ورزش و نوار قلب بگیریم و تحت نظر باشی!خلاصه امروز بالاخره خودمو نجات دادم و با رضایت خودم...
-
مهمونی خواهر
13 - مردادماه - 1394 17:47
سلام به دوستای خوبم.ممنونم به خاطر کامنتای محبت آمیز و دلگرم کننده واسه پست قبل.همینطور اونایی که راهکار نشونم دادن و کمکم کردن.یه تشکر ویژه هم باید از آنای عزیزم بکنم.... دوستتون دارم و قدر دوستی و همراهیتونو میدونم! حالا یه کم روزمره بگم براتون. یکشنبه ساشا فاینال داشت.بعد از امتحان منشی آموزشگاه,گفتش که واسه...
-
[ بدون عنوان ]
11 - مردادماه - 1394 14:07
-
[ بدون عنوان ]
10 - مردادماه - 1394 16:34
دلم میخواد حداقل ده,دوازده سال برگردم به عقب..... چرا زمان دکمه برگشت به عقب رو نداره؟این اصلأ عادلانه نیست! شوهرم منو دوس داره,پسرم رو با دنیا عوض نمیکنم,مشکلی ندارم..........خدایا پس من چه مرگمه!!!! دلم میخواد بخوابم....یک ساعت,یه روز,یه سال,یه قرن.... چرا خوابم نمیبره؟!!!!
-
پیش داوری و کتاب
8 - مردادماه - 1394 13:27
""سلااااام و صد سلام.خوبید؟چه خبرا؟!! این پست"" رو نمیخوام روزمره هام رو بنویسم و میخوام یکی دوتا از کتابهایی که دوس دارم رو بهتون معرفی کنم,تا شمام اگه دوس دارید بخونیدشون.میخوام عکساشونم بذارم.البته تا حالا عکس نذاشتم و نمیدونم بلدم یا نه.حالا ببینم چی میشه! راستی دیروز رفتم آموزشگاه ساشا و اول...
-
دعوا
6 - مردادماه - 1394 11:58
سلااااااام و صد سلام به همگی!خوبید؟ آقا من امروز رو دنده دعوا کردنم,مواظب خودتون باشید!!! از دیشب براتون بگم که آقای ساشا خان چون خسته بود,ساعت هشت و نیم خوابید و البته شوهری هم وقتی اومد,ناراحت شد و گفت چرا زود خوابوندیش و من ندیدمش!گفتم,خودش خسته بود و خوابید.دیگه چیزی نگفت.شام کشک بادمجون درست کرده بودم که جفتمون...