روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

کباب زرد و قهوه ای

سلام به روی ماهتون.خوبید؟خوشید؟سلامت;ید؟خب خداروشکر....

تا سه شنبه که تعطد یل بود رو گفته بودم.چهارشنبه,صبح ساعت نه بیدار شدم,نرمش کردم و دوش گرفتم.آقا این مانیکور ناخن دردسر شده,وقتی میخوام به مینا غذا بدم,خیلی سخته و غذا از دستم میفته و ناخنام نگهش نمیداره!!!باید بهش یاد بدم خودش غذاشو بخوره!من که نمیتونم به خاطرش مدا ناخونامو عوض کنم!!!والله.....

ساشا بیدار شد و صبحونه خوردیم و نشستم باهاش زبان کار کردم تا این چند روزی که تعطیله,یادش نره.دیگه تا ظهر سرمون به این گرم بود.آخه با بازی و خنده یادش میدم و ازش میپرسم تا هم خسته نشه,هم از درس زده نشه!

واسه ناهار,دیدم ساشا هنوز تک و توک سرفه میکنه,گفتم کته درست کنم و کباب.ساشا لب به ماست نمیزنه!از کوچیکیش همین بود.خلاصه باهاش حرف زدم و گفتم بچه های خوبی که امرور ناهارشون رو با ماست بخورن,غروب میبرمشون دوچرخه سواری!اونم دستشو بلند کرد و گفت,من میخورم!!!!گفت,حالا ناهار چیه؟گفتم کباب.گفت پس به شرطی که گوجه هاشو نخورما...

گوجه هم نمیخوره این پسر ما!!!!

رفت تو اتاقش به بازب و منم کته گذاشتم و یه بسته جوجه گذاشتم بیرون و بخ زدایی کردم و با ماست و زعفرون و نمک و پیاز مخلوط کردم و روش رو پوشوندم و گذاشتم بمونه.


من صبح که بیدار میشه تی رو میزنم رو شبکه موزیک و در حال انجام کارام,موزیک گوش میدم و اصلأ صبح نمیتونم فیلم یا برنامه جدی ببینم.دیدم آهنگ جدید سا.می.بیگی  پخش شد.ساشا رو صدا کردم و باهم رقصیدیم.حالا ساشا اصرار داشت,حتمأ انگشت منو بگیره و من از زیر دستش بچرخم!!!حالا ببینید,من با قد صد و هفتاد و وزن؟؟؟؟ وقتی از زیر دست بچه یه متری بخوام بچرخم چه صحنه ای میشه!!!کلی خندیدیم.

دیگه برنج آماده بود.کبابا رو درست کردم.راستی به موادش آبلیمو هم زده بودم.

البته من یه کم آبلیموشو بیشتر میزنم چون ترشتر بیشتر دوس دارم .خلاصه کبابا حوضر شد.یه گوجه هم واسه خودم کبابی کردم و میزو چیدم و ساشا رو صدا کردم .قبل از اومدنش ماست رو برنجش ریختم و مخلوط کردم که طبق قولش بخوره.اومد و نشست و گفت,اااااا من ازین کبابا دوس ندارم,من کباب قهوه ای میخوام!منظورش کباب کوبیده است!گفتم,دیگه قرار نشد زیر حرفت بزنیا...

گفت,شما گفتی,ماست و پلو و کباب,ولی نگفتی کبابش زرده!!!!

دیدم راس میگه.گفتم,ولی توام نگفتی کبابش قهوه ای باشه!!!!ولی قول داده بودی ماست و پلو رو بخوری.حالا امروز این کباب رو بخور تا دفعه بعد حتمأ کباب قهوه ای برات میگیرم!خلاصه تا ما,مادر و پسر سر اینکه کی اشتباه کرده و کی قول داده و کی باید معذرت خواهی کنه,چک و چونه بزنیم,کبابا یخ کرد.دیگه با بی میلی,فقط چون قول داده بود,کته ماست و جوجه رو خورد و منم خوردم و جمع کردم و شستم.

فیلم,کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد,رو چند وقت قبل ریخته بودم رو فلش ولی وقت نمیشد ببینمش,نشستم دیدم.ولی زیاد خوشم نیومد.به خاطر بهداد گرفته بودمش,ولی خوب نبود.خیلی معمولی بود!

رفتم دراز کشیدم.ساشا هم رو تختش خواب بود.یه کتابم,دو سال پیش خریدم ولی هنوز نخوندمش!گفتم بخونم امروز روز کارهای ناتمومه!این ازون کتاباس که باید با تمرکز خوندش و چندبار خواستم شروع کنم,ولی بعداز خوندن چند صفحه گذاشتمش کنار.من باید حس خوندن یه کتاب رو داشته باشم,وگرنه نمیخونمش!اسمش هست,زنده ام تا روایت کنم,اثر ,گابریل گارسیا مارکز,هستش.

نشستم خوندم.حدود نود صفحه اش رو خوندم.قشنگه,ولی خیلی سنگینه!دوس داشتم بازم بخونم,ولی انگار انرژیم تموم شده بود,دیگه کشش خوندنش رو نداشتم.حالا باید بعدأ ادامه اش رو بخونم .اگه خوندینش,بگین نظرتون راجع بهش چیه و از نظر شمام همینقدر صقیل هستش یا نه.


ساشا بیدار شد.طبق قولم بردمش دوچرخه سواری و بعدم رفتیم سوپری براش کیک خریدم و برگشتیم خونه.شیر عسل درست کردم و با کیک دادم خورد.یه بسته گوشت چرخ کرده گذاشتم بیرون تا واسه شام ساشا براش همبرگر درس کنم.شوهری اومد و نشستیم پاسور بازی کردیم سه تایی!!!اونم به روش ساشا!از خودش یه بازی اختراع کرده و باهم بازی میکنیم.بعدشم میوه آوردم خوردیم و ساشا گفت شام نمیخورم,سیرم!منم گوشتو گذاشتم تو فریزر و یه کم نشستیم تی وی دیدیم و حرف زدیم و بعدم لالا...

پنجشنبه صبح رفتم یه سر پیش مدیر ساختمونمون که شارژو بهش بدم.این مدیر ساختمون ما,یه پیرزن اصیل تهرونیه.ازون جنوب شهریا.لهجه غلیظ تهرونی داره و لاتیه واسه خودش!یعنی بزرگ و کوچیک ازش میترسن!!!کافیه داد بزنه,کل ساختمون میلرزه!!!جلوی هیچ بنی بشری هم روسری سر نمیکنه.یعنی عمرأ با روسری بیرون نمیره.تازه جورابم نمیپوشه.البته مانتو میپوشه موقع بیرون رفتن.ولی جلو بازه و همیشه هم زیرش شلوارک میپوشه که یه وجب زیر زانویه!کلأ واسه خودش آزاد میگیره!یکی دو بار این ماشینای گشت اومده بودن تذکر دادن و خواستن ببرنش,ولی همچین سرشون فریاد کشیده بود که خجالت نمیکشید یه پیرزن رو به جرم بی حجابی دستگیر کنید!ببرینم بازداشتگاه,بیفتم بمیرم,کی جواب میده!!!!خلاصه کم مونده بود این اونا رو دستگیر کنه!!!!خلاصه واسه خودش موجود عجیبیه.البته منم تا حالا دو,سه بار باهاش دعوام شده.ولی در کل باهاش حال میکنم.تو کل ساختمون فقط با همین خانمه که حرف میزنم.آخه اخلاق گندی که من دارم,واسه حرف زدنای معمولی و ارتباطات عادی هم باید طوفم اون فاکتورای اولیه رو داشته باشه و من حسم نسبت بهش خوب باشه!حالا تو این سیزده واحد و اینهمه خانمای جوون و هم تیپ خودم,من ازین پیرزنی که تو ساختمون کسی جرأت نمیکنه رو حرفش حرف بزنه و باهاش صمیمی بشه,راحتم!اونم فقط با من دوستانه برخورد میکنه و همیشه احترام میذاره....


بعله,رفتم تا شارژو بدم و گفت بیا تو,یه کن حرف بزنیم.گفتم آخه ساشا تنهاس.گفت,بیا,زود برو.رفتم تو نشستم.واسم نسکافه آورد با کیک خونگی.خونه اش خیلی تمیز و چیدمانش قشنگه.یه قلیون خیلی خوشگلم کنار شومینه اش هست همیشه.قبلنم رفته بودم خونه اش.نشستیم و حرف زدیم.صداش اینقدر کلفته که بار اول که من از پشت در شنیدم,به شوهری گفتم,این مرده عجب قدای کلفتی داره,بیچاره زنش!!!حالا نگو خودش زنه!!!!خلاصه همه چیزش خاصه.صداش,قیافه اش,لباساش,رفتارش...منم که عاشق آدمای خاص!!!!

گفت مانتویی که دیروز تنت بود,قشنگ بود,کجا گرفتی!آدرسشو دادم.یه مانتو جلو باز نخی رنگشم شتریه!

گفتم,اینا خیلی جوونانه استا....

گفت,پیر مامان بزرگته,پدرسوخته!!!!

هی,برم و برم,دو ساعت نشستم.پا شدم اومدم دیدم ساشا همچنان تو اتاقشه و داره سی دی میبینه.براش میوه بردم تا بخوره و کباب تابه ای درس کردم و کته هم گذاشتم .ناهارو خوردیم و لالا .غروبم بردمش باشگاه.برگشتنی یه کم خرید کردم و اومدیم خونه.ساشا گفت گشنمه.داشتم براش املت درست میکردم عصرونه بخوره که شوهری هم اومد.پنجشنبه ها زود تر میاد.اونم خورد و گفت,کاشکی میگفتی,سبزی خوردن میگرفتم,با املت میچسبید!گفتم,آره,ولی یهویی تصمیم گرفتم درس کنم.خلاصه خوردیم و جمع کردیم.نشستیم باهم فیلم دیدیم و یه کم پدر و پسر والیبال بازی کردن و بعداز اینکه توپ رو زدن به قاب عکس عروسیمون!دعواشون کردم و اونام بساط بازیشون رو جمع کردن و نشستن.میوه خوردیم و اوتللو بازی کردیم و من خیلی خوابم میومد,زود خوابیدم.شوهری و ساشا بیدار بودن و نفهمیدم کی خوابیدن!


امروزم صبح پاشدم,صبحونه رو آماده کردم و شوهری و ساشا نشستن به خوردن و منم رفتم حموم.از حموم که اومدم چایی خوردم و واسه ناهار خورش کرفس گذاشتم و برنج شستم.شوهری و ساشا هم رفتن تو پارکینگ تا ماشینو تمیز کنن.موزیک گذاشتم و الانم برنجمو آبکش کردم.همیشه کته میذارم که لااقل خاصیتش حفظ بشه.ولی امروز گفتم آبکشی بذارم تا یه ته دیگ درس و حسابی براش بذارم.خورشتمم داره جا میفته.الان پدر و پسر میان.


بازم نشد غیر از روزمره حرفای دیگه بزنم.من برام سؤاله که شماها چه جوری اینقدر کوتاه مینویسید؟!!!! آقا,من هرکاری میکنم نمیتونم کوتاه بنویسم!تازه سعی میکنم خیلی از جزییات رو حذف کنم و نگم,اینقدر میشه,اگه بخوام با جزییات و ریر به ریز بگم,روزمره های هر روزم,هفت,هشت صفحه میشه!!!!

دیگه پر حرفیای منو به خوبی خودتون ببخشید....


من دیگه برم که به کارام برسم.هفته بعد,هفته شلوغیه برام

سعی میکنم,شنبه یا یکشنبه,بیام و بنویسم,اگه وفت بشه.


همه تون رو به خدای بزرگ میسپارم.


دوستتون دارم,خیلی خیلی زیاد.همیشه باشید و هیچوقت از پیشم نرید,چون حضورتون بهم آرامش و دلگرمی میده!

بووووووس.....بای


نظرات 31 + ارسال نظر
خانم توت فرنگی 25 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:48 ق.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

راست میگه دیگه بچه! کباب قهوه ای خوشمزه تره خب

آره خب,خوردنشم راحت تره!!
ولی من جوجه رو بیشتر دوس دارم!:

یاس 25 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:10 ق.ظ http://khatkhati-76.blogfa.com

واااااااااااااااااااااااااای موزیییییییییییییک ....
واااااااااااااااااااااااااای کباب

موقع کباب خوردن شوهری من موزیک سنتی میذاره!!!
میگه کبابو باید با شراب و موزیک سنتی خورد!!

نیاز 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:05 ب.ظ

خدا به سر شاهده فقط تو کوکو و شامی میخوره
همین و بس

ای بابا....من که غذاهایی رو که ساشا نمیخوره رو با هر روشب میدم,جواب نمیده!!!ولش کن,هرچی بیشتر اصرار کتی بدتره!شاید بزرگ شدن,ذایقه شون عوض بشه!!!

ویولا 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 06:22 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام خوبی/؟ وای خداییش کباب زرد و قهوه ای هنوان اشتها کور کنی بود
ایشالا همیشه روز هات پر از اتفاق های خوب و انرؤی بخش باشه. بنظرم من لازم نیست برای نوشتن یه دلیل خاص داشته باشیم همین که همه چیز خوب و حالمون خوب باشه بهترین دلیله :)

سلام عزیزم!مرسی.
جدی میگی؟!ازین جنبه بهش نگاه نکرده بودم
اشکال نداره,عوضش اگه یه وقت با خوندنش دلت میخواست,بیشتر ناراحت میشدم!
مواظب خودت و اون کنجد تو شکمت باش عزیزم!!

SamaN 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 04:23 ب.ظ http://majidriddel.blogfa.com

افتخار می دی بیای وبم نظر بذاری

اره با حرفت موافقم هر چی شناخت بیشتر باشه می شه اعتماد بهتر می شه کرد البته اگه ادما انقدر خودشونو پشت حرفای دوروغ مخفی نکنن وذات واقعیشونو نشون بدن

SamaN 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 03:42 ب.ظ http://majidriddel.blogfa.com

تو پستت این حرفو نزدی تو نظرایی که داده بودن برات خونده بودم که تو جوابش اینو گفته بودی

یکی از دوستان در مورد ارتباط با همسایه ها گفته بودن که من گفتم,آدمای امروزه به سادگی گذشته نیستن و خیلی پیچیده تر و سخت ترن,واسه همین نمیشه به سادگی با همسایه یا هر آدمی که از دور میشناسیمش ارتباط نزدیک برقرار کنیم و به حریممون راهش بدیم!واسه ارتباطات نزدیک شناخت زیادی لازمه که مسلمأ آدم از همسایه اش به واسطه یه سلام و علیک همچین شناختی نداره!

نیاز 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 03:12 ب.ظ

مهناز جون هر وقت راه حلی برای خوروندن ماست به ساشا پیدا کردی بگو من همون تز رو تو خوروندن تخم مرغ به ناز پسر پیاده کنم.

خدا نکنه بچه یه غذایی رو نخوره,هیچ جوری نمیشه قانعش کرد!!!
حالا ماستو زیاد نمیشه باهاش کاری کرد,ولی تخم مرغ که مدلای زیادی درست میشه,یعنی هیچ جورشو نمیخوره؟آب پز,نیمرو,عسلی...

تلخون 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 01:39 ب.ظ

راستش شرح دیدارت با خانوم همسایه منو یاد داستان "چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم" زویا پیرازد انداخت. اون جایی که راوی داستان میره در خونه همسایه تازه‌شون. اون خانم پیر قد کوتاه که از دست پسر و نوه‌اش مدام ازین شهر به اون شهر کوچ می‌کرد.
خیلی خوب توصیف کرده بودی...افریننننن. خیلی حس خوبی بود

خوندم این کتابو ولی این خانم مدیر ما کمترین تشابهی با پیرزن همسایه کلاریس نداره!شاید قدرت و جسارتش تو رو یاد اون انداخت.
مرسی از محبتت عزیزم.همیشه به من لطف داری...

SamaN 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 01:09 ب.ظ http://majidriddel.blogfa.com

فکر می کنی واقعا ادم صاف و صادق پیدا نمی شه ؟

من کی همچین حرفی زدم تو پستم؟!

یاس 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:42 ب.ظ http://khatkhati-76.blogfa.com

منم عاشق اینم وقتی دارم کاری انجام میدم موزیک گوش بدم !!!!!!

منم عاااشق موزیکم!یه روز گوش ندم,میمیرم!!!!

آنا 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:40 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com

اومدم یک چیزی بگم یادم رفت ..


برو یه کم فکر کن,یادت اومد,زود بیا بگو!!

تلخون 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:34 ق.ظ

سلام گلم
متاسفانه این روزا همسایه از همسایه بی خبره. ارتباطاتممون منحصر شده به یه سلام و علیک تو اسانسور یا پارکینگ. خیلی خوشم اومد از این که رفتی خونه این خانوم و باهاش همکلام شدی.
من موافقم فضولی و سرک کشیدن تو کار همسایه ها نیستم . اما این حال و احوال پرسی ها و از دور هوای همو داشتن, زندگی رو قشنگ تر می کنه...

سلام عزیزم,من خودم سخت ارتباط برقرار میکنم .راستش تو دنیای شلوغ
پلوغ امروز,شاید نشه بیشتر از همون سلام علیک با همسایه ها ارتباطی داشت!ضمن اینکه آدمای اینروزا مثل گذشته یک رنگ و ساده نیستن و چند لایه و پیچیده و سختن.نمیشه به این راحتی اعتماد کرد و هرکسی رو به خونه و حریمش راه داد!
البته حرفتو قبول دارم که این ارتباطاته که زندگی رو قشنگ تر میکنه!

دندون 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:03 ق.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

آدرس رو یادت رفت بزاری خووووووووووب... تو عزیزی واسه من...

آدرسم بهت میدم,هرچی دندون عزیز بخواد همونه!بگم؟!!

دندون 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 10:47 ق.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

وای دلم کباب میخواد مهناز ... حیف که سیخ کباب نداریم در این خونه دانشجویی...
کمر هم که نگو واقعا به ماساژ نیاز دارم...

ای جااااان....
پاشو بیا اینجا,هم کباب بهت میدم,هم ماساژت میدم!خدمات ویژه مخصوص دوستای ویژه!!!

SamaN 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 10:37 ق.ظ http://majidriddel.blogfa.com

ای بابا یادم رفت ادرس بذارم فکر کردم ادرسمو داری

بهتون سر میزنم

SamaN 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 10:12 ق.ظ

سلام خوبی ببخشید دیر بهت سر زدم این کباب زرد گذاشتی ادم هوس می کنه من که دست پختم افتضاحه منتظر حضورت هستم

سلام,مرسی!خواهش میکنم.
من دستپختم خوبه,کبابامم بد نیس,ولی کبابای شوهرم عاالیه!
آدرستون رو نذاشتید که!

زهره 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 09:55 ق.ظ

آقا کباب رو با ماست نخورید
کلا غذای پروتئینی با ماست نخورید جذب کلسیم جلوی جذب بقیه مواد رو میگیره
کلا ماست رو باید فقط با چیپس خورد

ای بابا,حالا یه بارم این پسر ما قبول کرد ماست بخوره,کلسیمش جذب نشده!!
ماست و چیپس و بقیه چیزای خوشمزه!!
!

سارا 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:42 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

اگه برامن ازاون کباب زردا درست کنی هم قول میدم ماستمو بخورم

آفرین دختر خوب
اگه قول بدی ماستتو تا آخر بخوری,منم کلی کباب زرد برات درس میکنم!!!

بهاره 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:10 ق.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

چ پیرزن باحالیه
من عاششششق این جور پیرزنام
دوس داشتم مامان بزرگم این شکلی بود

آره واقعأ باحاله!!!
در نوع خودش منحصر به فرده!!!

پریا 24 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 12:04 ق.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

نگهداری از حیوان خانگی خیلی سخته :)
من نزدیک۲ سال یه شیتزو تریر خیلی خوشگل داشتم اسمش وینی بود :))
بعد هم دلم نیومد عقیمش کنم، رفتم براش خواستگاری و یه زن خوشگل مثل خودش پیدا کرد و عروسی کردن و الان نی نی هم دارن
باوفاترین و بهترین دوستم بود در کل زندگیم و الان خیلی خوبه که خوشحال و شاده

رفتی واسش زن گرفتی؟چه باحال
منم یه خرگوش داشتم اسمش بنجی بود,یه روز از رو تراس افتاد پایین و بردیمش دامپزشکی,پاشو قطع کردن!!!خیلی سخت بود دیدنش........
واقعأ جیگرم کباب میشد براش.البته یه پاش بود,بعدم دادیم به یکی از دوستای داداشم
حالا دخملم,مینا,خیلی کوچولویه,دارم بزرگش میکنم تا باهام حرف بزنه!لعنتی,خیلی زود به حیوون خونگی وابسته میشم!!!
م

مهدیا 23 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 11:42 ب.ظ

چقدر خندیدم. مرغ مینا داری؟ کلمه هم میگه؟ تو یه قنادی رفته بودم او نجا یه طوطی بود هی میگفت اقا اقا. خیلی برام جالب بود.

نه,هنوز کوچولویه!حالا داریم باهاش کار میکنیم تا دو سه ماه دیگه حرف بزنه.آره یکی از دوستامم داره,قشنگ همه اعضای خانواده شون رو به اسم میشناسه و صدا میکنه و کلیم حرف میزنه!!!

آتوسا 23 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 08:08 ب.ظ

راستی چه جالب که با همسایه دوستی! من از همسایه آپارتمانی اصلا خوشم نمی یاد! از اون همسایه های زمان بچگی مون که خونه ها حیاط داشتن، می خوام!!

من اتفاقأ خیلی سخت ارتباط برقرار میکنم و با همسایه ها هم ارتبادی ندارم.فقط با همین خانم مدیر چون برام جالبه بیشتر حرف میزنم.یکی دوبارم مثل دیروز پیش اومد که موقع دادن شارژ رفتم خونه اش!وگرنه ارتباط زیادی نداریم.

آتوسا 23 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 08:06 ب.ظ

عزیزم برای داشتن ته دیگ با کته، باید وقتی آب پلو کشیده شد، کف یک قابلمه دیگه رو آب روغن و ته دیگ مورد نظر رو میگذاری، و پلو رو از ظرف اول منتقل می کنی توی ظرف دوم.
بعد به نظر شخصی من فیلم گربه های ایرانی... از افتتاح یه کم بهتره! اونم فقط به خاطر بهراد
بعد خوش به حالت چه قدر با ساشا درس کار می کنی! من که با پسر 4 ساله م فقط قصه یا بازی ساده و پازل!
بعد جوجه رو آیا توی فر یا روی منقل درست میکنی؟ دودش با هود میره؟ خونه بو نمیگیره؟
بعد تو رو خدا رژیم بگیر، به نظرم حیف با قد 1/70 (ماشاالله) چاق باشی.
بوس

سلام عزیزم.چه روش خوبی,به فکرم نرسیده بود!مرررررسی
خب چرا باهاش کار نمیکنی؟!من هرچقدر تو بقیه کارام و زندگیم عجول و کم تحملم,واسه ساشا حسابی وقت و حوصله دارم!من روی گاز میپزم,با کباب پز,بعضی وقتام با سیخ.خوب میشه.بوشم با هود میره!
والله یه مدته دیگه بیخیال رژیم و این چیزا شدم,حوصله شو ندارم.عصبیم میکنه!بووووس

سیما 23 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:27 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

چه روزمره طلایی و رنگی رنگی خوشگلی....من دوسش داشتم روزمره رو...
برای راه حل ماستم، ماست میوه اش و درست کن...! یا توی اسموتی و معجون بریز...خوب میشه قول می دم!

سلام عزیزم.قربونت.چشمات رنگی رنگی و خوشگل میبینه!!!
والله سیما جون,من همه روشها رو امتحان کردم.ماست و خیار,ماست و گردو,ماست میوه ای,بستنی ماستی....ولی اصلأ نمیتونه طعم ماست رو تحمل کنه!!!دوغم نمیخوره.ولی پنیر و شیر طعم دار میخوره,ساده رو نه!!!

آنا 23 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 07:00 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com

اووووف مارکز .. از مارکز متنفرم مهناز. و یک جور خودآزاری دارم که حتما بخونم. قشنگ درد می کشم می خونم. اسمش هم میاد دردم میاد ..
از این به بعد تصمیم گرفتم اول غذا بخورم بعد وبلاگ تو .. گرسنه ام شد این قدر غذاهای مختلف گفتی!

پس این یه حس مشترکه!منم یه جوری میشم.خیلی ازم انرژی میگیره وقتی میخونمش!!!
ما طفلکیا که شام نمیخوریم,اقلکأ ناهار بخوریم دیگه!!!

پریا 23 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 06:12 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

خواستم بگم اسم همسرت ایا بهداده؟

نه,حامد بهداد,بازیگر فیلمو گفتم!!!!

مهدیا 23 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 06:08 ب.ظ

سلام .مهناز مینا کیه .یه دختر کوچیک هم داری؟ ما امروز پلوتن<پلو با تن> داشتیم . اصلا حس درست کردن غذا نداشتم.

سلام عزیزم.نه یه مرغ مینا دارم که مینا صداش میکنیم!
پلوتن!
خیلی با حال بود!!:

سپیده مامان درسا 23 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 05:36 ب.ظ

الهى همیشه خوب و خوش باشین کنار هم مهناز جونم ...

فدای تو سپیده جووون...
همچنین شما مهربونم!

پریا 23 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 04:07 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

خواهر کوچولوی من هیچوقت در کل زندگیش لب به هیچ میوه ای نزده و حتی هیچ سبزیجاتی
تنها چیزی که میخوره، خیاره
هر کاری که بگی خانواده کردن که این میوه یا سبزیجات بخوره ولی موفق نشدن

مگه تو خواهر داری پریا؟'آخی....
منم یادمه وقتی کوچیک بودم,فقط سیب میخوردم.الان ساشا هم همینجوریه!عاشق سیبه و روزی,دو,سه تا سیب میخوره!

پریا 23 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 03:08 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

نوشتی اوتللو و کبابم کردی همه پستت یه طرف اون اوتللو یه طرف
۲ هفته ی تمام داشتم بازیش رو می نوشتم
ازون به بعد دیگه هیچوقت اوتللو بازی نکردم

این پست و کامنتاش همشون رنگ و بوی کباب پیدا کرد!!!
چرا عزیزم؟!
چرا دیگه بازیش نکردی؟من که معتادشم

سحر۲ 23 - مرداد‌ماه - 1394 ساعت 02:40 ب.ظ

مهناز من هم از آدمهای خاص و علی الخصوص زنهای قوی رو دوست دارم,دلیلشم اینه خودم دوست داشتم قوی باشم ,درسته اینکه با همه دعوا کنی و داد و بیداد راه بندازی ناهنجاریه و به نظر جالب نمیرسه ولی من دوست دارم بخصوص سیگاری هم باشه بشینیم باهم بکشیم.
...
یکی از دوستهای من بعد از اینکه آب کته کشیده شد تو ی قابلمه دیگه ته دیگ میندازه و برنج رو دم میندازه به این ترتیب هم ته دیگ داری و هم خاصیت برنج از بین نمیره.
...
یادم رفت,ای جونم ب ساشا با اون کباب زرد گفتنش.ماست رو من میریختم تو پیاله های رنگی با خیار یا کشمش یا گردو یا ...چشم و ابرو میزاشتم براشتا پسرم بخوره الانم ک هشت سالشه باز گاهی اونجوری دوست داره .

پس تفاهم داریم!منم آدمای خاص رو دوس دارم!
اتفاقأ سیگاری قهاریه سحر جون!آدم عشق میکنه سیگار کشیدنشو میبینه!
چه جوری ته دیگ میذاره واسه کته؟من متوجه نشدم!!!
هر روشی رو بگی امتحان کردم واسه ماست خوردن این بچه,ولی موفق نشدم!البته گاهی که واسش جایزه تعیین میکنم,میخوره,ولی اصلأ دوس
نداره!!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.