روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

روزهای زندگی....

سلااااااام به روی ماهتون!خوبید؟چه خبرا؟

منم خوبم,خداروشکر. .......

شنبه رو نمیدونم گفتم یا نه.آها,صبحش رو گفتم.کلاس ساشا کنسل شده بود و مام بیرون نرفتیم.واسه ناهار,بادمجون پلو درستیدم!!!تازه یادش گرفتم,از یکی از دوستام.فوق العاده است,حتمأ درستش کنید!

بذارید بگم چه جوری؟اول پیاز رو نگینی کردم و تفت دادم,بعدش گوشت چرخکرده رو اضافه کردم و باهم سرخ کردم و بعدم رب بهش زدم و رنگ که گرفت,ادویه هاشو زدم و یه کم آب ریختم و درشو گذاشتم.سس که غلیظ شد و گوشتام پختن,خاموشش کردم.ازون طرفم برنجو گذاشتم.بعدش بادمجون و گوجه رو حلق حلقه کردم و جدا جدا سرخشون کردم.برنج رو که آبکش کردم,ته قابلمه ته دیگ سیب زمینی گذاشتم و یه لایه برنج ریختم و یه لایه مواد گوشتی.بعدش باز یه لایه برنج و یه لایه بادمجون.باز برنج و بعدش گوجه.به همین ترتیب تا آخر...

یه کم درس کردنش دنگ و فنگ داره,ولی خیلی خوشمزه میشه و اصلنم گوجه آب نمیندازه و برنجتون شل نمیشه!من چندبار که مهمون داشتم,درس کردم و خیلی خوب شد.وقتی برش میگردونی تو دیس,خیلی خوشگل و رنگارنگه.مزه اشم عااالیه!البته من هیچوقت واسه خودمون دوتا درست نمیکردم,ولی یهویی دلم خواست درستش کنم و گفتم واسه شوهری هم میذارم شام بخوره.تازه بعداز درست کردنش یادم افتاد ساشا گوجه و بادمجون دوس نداره!!!!همچین مادر بی حواسی هستم من!!!خلاصه گوجه و بادمجوناشو برداشتم که نبینه و دادم بهش.ولی چون مزه بادمجون میداد,دوس نداشت و فقط,ته دیگشو خورد!!!!والله ما بچه بودیم همه چی میخوردیم,ازین ادا اطوارا نداشتیم....

عوضش من حسابی از خجالت خودم دراومدم و کلی خوردم و اصلنم بعدش عذاب وجدان نگرفتم!گفتم حالا یه روزم واسه خودم یه ناهار دلبخواهمو درس کردم و خوردم,چیه مگه؟!

بعدازظهر ساشا خوابید و منم کتاب خوندم.غروب سر مرتب کردن اتاقش دعواش کردم.بعدش واسه اینکه زیادم ناراحت نباشه,گفتم حالا که بچه خوبی بودی و اینقدر خوب اتاقتو مرتب کردی,میبرمت دوچرخه سواری!

رفتیم تو کوچه و دیدم مدیر ساختمونمون و خانم دبیری که طبقه بالاییمون میشینه,باهم جلوی درن.میخواستن برن پیاده روی.گفتن,توام بیا.گفتم نه,من میخوام همینجا یه کم بشینم تا ساشا دوچرخه سواری کنه!هیچی دیگه,اونام منصرف شدن و نشستن پیش من و گفتن,خب یه کم میشینیم و بعدش میریم پیاده روی!نشون به اون نشون که تا ساعت هشت,با من نشسته بودن و بعدشم هرکی رفت خونه اش!!!

خوب بود,کلی حرف زدیم.این خانم مدیر ما تا چند سال پیش فرانسه بوده.از خاطراتش میگفت و خیلیم جالب بود!

دیگه به زور ساشا رو راضی کردم که بریم بالا.رفتیم و رفت تو دسشویی و دست و پاهاشو شست و دفتر و مداداشو آورد و نشست به نقاشی کردن.عشق نقاشیه!البته خودمم نقاشی میکردم,ولی بیشتر و اکثرأ طراحی میکردم و کلیم لذت میبردم.

شامم که داشتیم,ولی واسه ساشا غذا درس کردم.شوهری زنگ زد که ماشین پنچر شده و از بس بیخیاله,زاپاسشم پنچر بوده!خلاصه,با مکافات و دروقت اومد خونه.گفتش فردا نمیرم اداره و برم کارای ماشینو بکنم.گفتم اتفاقأ چندتا کار بانکی هم داریم,فردا که هستی,همه رو انجام بدیم.شامم خوردیم و کلی حال کرد با دست پخت خانمش!!!میگفت من نمیدونم این مردهایی که خانمشون دست پختشون خوب نیست,چیکار میکنن بیچاره ها!!!!خلاصه کلی ازم تعریف کرد و منم که بی جنبه!یکی اون میگفت,دوتا هم خودم بهش اضافه میکردم!

شب نشستیم به فیلم دیدن و بعدشم خوابیدیم.

صبح پا شدیم صبحونه خوردیم و شوهری گفتش من اول برم ماشینو روبه راه کنم,بعدش بیام که بریم به کارامون برسیم.گفتم,خو چه کاریه!باهم میریم,من میرم بانک,تا کارم تموم بشه,توام برو ماشینو ردیف کن.اینجوری شد که من رفتم بانک و اتفاقأ خلوت بود .یادمه گذشته های نه چندان دور,هر وقت کار بانکی داشتم,کله صبح میرفتم که لااقل تا ظهر کارم انجام بشه.الان دیگه به لطف خدمات الکترونیکی!!بانکها خلوت شده.اگه خود دریافتها هم فعال بشن,دیگه هیچکی حالا حالا ها سر و کارش به بانک نمیفته!

میخواستم قسطو بدم که دادم و بعدشم رفتم صف عابربانک و چندتا انتقال وجه بود,اونارم انجام دادم و زنگ زدم به شوهری که من کارم تموم شد,شما چی؟!گفت,اااا چه زود!ما یه ده دقیقه دیگه کار داریم.گفتم,پس من میرم سمت پارک,شمام کارتون تموم شد,بیاید اونجا که ساشا هم بازی کنه.پیاده رفتم که یه پیاده روی هم کرده باشم.البته سعی کردم مسیر مستقیم رو نگاه کنم و اصلأ چشمم به ویترین مغازه ها نیفته,چون اوضاع جیبم اصلأ خوب نیست!!!همینجوری که میرفتم,نزدیک پارک یه مغازه ساعت فروشی بودش,رفتم و ساعتاش رو نگاه کردم.آخه پونزدهم تولد شوهریه و دنبال ساعت اسپرته که واسه خودش بخره.همه ساعتهاشو من براش خریدم تا حالا.عشق ساعته.یکیشو دیدم که خیلی خوشم اومد,رفتم تو و سؤال کردم,گفتش پونصد و پنجاه تومن!ساعت بدی نبود,ولی قیافه اش خیلی خوشگل بود و چشمم رو گرفت!یه کم با خودم بالا و پایین کردم و تصمیم گرفتم بخرمش,و خریدم!بعدش زنگیدم به شوهری که کجایی؟!گفت ما تو پارکیم,پس چرا نمیای؟!گفتم,ااااا من روبروی پارک وایساده بودم,ببینمتون باهم بریم که!!!الان میام...

بعد رفتم از سوپری یه نایلون رنگی گرفتم و ساک هدیه ساعت رو گذاشتم توش که معلوم نباشه.ولی بازم تابلو بود.میرفتم تو پارک دیدم یه پسر بچه واکسی اونجاس.گفتم,نایلون بزرگ داری؟اونم یه کیسه زباله مشکی بهم داد و یه پولی هم بهش دادم و بسته رو گذاشتم تو نایلون و کیفمم گذاشتم روش و کیسه زباله به دست رفتم سمت شوهری!!!

پارک خلوت بود و شوهری داشت ساشا رو تاب میداد.منو که دید,گفت,این چیه؟!گفتم,هیچی بابا,بند کیفم پاره شد,گذاشتم تو این!!!حالا اصرار,اصرار,که همین روبرو یه تعمیراتی کیف و کفش هستش,بده ببرم درستش کنم!گفتم,نمیخواد بابا...پاره نشده,از تو حلقه بغلش دراومده,برسیم خونه,درستش میکنم!دیگه ساشا بازیش که تموم شد,رفتیم سوار ماشین شدیم و پیش به سوی خونه.

واسه ناهار ته چین گذاشتم,چون از همه راحت تر بودو منم حال پای گاز وایسادن رو نداشتم!

بعدتزظهر ساشا لج کرد که من میخوام پیش بابام بخوابم!هرکاریشم کردم,نرفت تو اتاقش بخوابه!اصلأ این بچه باباشو که میبینه,دیگه به هیچ صراطی,مستقیم نیس!!!منم اعصابم خورد شد و دعواش کردم و رفتم تو اتاق خودمون.شوهری اومد,که بچه است بابا,چرا جدی میگیری حرفهاشو!گفتم,اصلنم اینطور نیست!من فقط نقش خدمتکارشو دارم!کاراشو من میکنم,اونوقت موقع تفریحهاش بابام بابام میکنه!شوهری هم یه کم دعوام کرد و یه کم بغلم کرد و گفت,لوس تر از تو من تا حالا آدم ندیدم!فقط صد نفر ناز کش لازمه که در روز ناز تو رو بکشن!گفتم,آره چقدرم منه بیچاره نازکش دارم!

نمیدونم چرا اینقدر دلم تنگه و سر هرچی سریع اشکم درمیاد!!!شاید به قول شوهری اون فقط یه بچه است,ولی چرا باید همیشه باباشو به من ترجیح بده!شاید من زیادی حساسم و این عکس العمل طبیعیه یه بچه است.

شایدم من زیادی همه امیدم به ساشا بوده'!همه محبت و علاقه و توجهی که از خانواده ام نمیگرفتم رو فکر میکردم حتمأ از بچه ام میگیرم,و حالا........

همه میگن,همه پسر بچه ها اینجورین و تو یه سنی دوس دارن هرکاری باباشون میکنه,بکنن تا احساس مرد بودن بکنن!ولی من زیاد پسربچه های این سنی رو دیدم که خیلیم مامانی بودن و به ماماناشون وابسته تر بودن!

از شوهری هیچوقت اینقدر زیاد ناراحت نمیشم,شاید چون از اول ازش توقع زیادی نداشتم و الان این علاقه و توجهش خیلیم بیشتر از حد توقعمه!ولی ساشا...

احتمالأ من زیادی پر توقعم!

به قول شوهری,اون فقط یه بچه است,ایراد از منه.....

خلاصه رو تخت دراز کشیدم و اونام تو نشیمن,خوابیدن.ساعت پنج ساشا رو بیدار کردم و بردمش باشگاه.تو راه هی باهام حرف میزد تا جوابشو بدم,ولی نمیدادم!میگفت,ببین عزیزم,تو که اینقدر با ادبی,مهربونی,نباید قهر کنی کنه!حالا یه بوسم کن ببینم!!!

خلاصه اینقدر زبون ریخت تا بغلش کردم و بوسش کردم و به قول خودش باهم آشتی شدیم و رفتیم باشگاه.مامان دوستش فلافل و ناگت رو آورده بود.گرفتم و باشگاه که تموم شد,اومدیم خونه.

به شوهری گفتم,برو باگت و خیارشور بخر,شام فلافل بخوریم.گفت پس بیا باهم بریم خریدم بکنیم.این شوهر من عاشق خریده!اونم موادغذایی!یعنی عشق اینه که مدام بریم فروشگاه و اینم هرچی دم دستش میرسه رو برداره و بخره!اصلأ وقتی میره سر یخچاه و میبینه یه گوشه اش یه کمی خلوته,کلی ناراحت میشه!!!نمیدونم این چه اخلاقیه!اولش که میرفتیم,گفتم,همه چی داریما,فقط باگت و خیارشور!گفت باشه.بعله به قصد باگت رفتیم و کلی خرید کردیم.من خودم عاشق خریدم,ولی خب بعضی وقتا باید هوای جیبمون رو هم داشته باشیم دیگه!وقتی بهش میگم,ناراحت میشه که یعنی اینقدر بدبخت شدیم که تو خوردنمونم باید ملاحظه کنیم؟!!

اولا زیاد بهش میگفتم,ولی الانا میگم,خب بذار بخره.بالاخره واسه ما میخواد دیگه.وگرنه خودش که از صبح تا شب خونه نیست,شبم براش مهم نیست چی بخوره.

بعله,,,کلی خرید کردیم و رفتیم تره بار,اونجام خرید کردیم و برگشتیم خونه.فلافلها چون نیمه آماده بودن,زود حاضر شدن و جاتون خالی خوشمزه بودن!شامو خوردیم و جمع کردیم و فیلم دیدیم و خوابیدیم.

امروز صبحم ساعت هشت بیدار شدم,صبحانه ساشا رو آماده کردم و اونن بیدار شد و صبحونه اش رو خورد و بردمش کلاس زبان.

کلاسش که تموم شد,اومدیم خونه و رفتیم حموم.از حموم که اومدم,به زن داداشم زنگ زدم.چند روزه اومده خونه خواهرم واسه آزمایشهاش.دکتر واسش آمینوسنتز نوشته و اینم اومده تهران انجام بده.دیروز غروب با خواهرم رفتن و انجام دادن.حالا میگفت دکتر گفته تا یه هفته باید استراحت مطلق باشه.خیلی استرس داره.جوابشم,حدودأ بیست روز دیگه میاد.گفتش,گفتن اگه زودتر حاضر شد,تماس میگیریم.یه کم باهاش حرف زدم و آرومش کردم.گفت,من که دکتر گفته نباید پله رو بالا و پایین کنم,تو بیا اینجا ببینمت.گفتم,نه,ساشا کلاس داره هر روز.راستش نمیخوام برم خونه خواهرم.آخه چند روز پیشم,یه بحث مختصر تلفنی داشتم که دوس ندارم الان برم خونه اش.

حالا ایشالله جواب آزمایشش بیاد و دکتر بگه چیزی نیست و خیالمون رو راحت کنه!

الانم که ناهار خوردیم و ساشا خوابیده و منم دارم برای شما مینویسم.

یه چیزای دیگه هم میخواستم بگم,ولی طبق معمول اینقدر حرف زدم که دیگه نمیشه اونارم نوشت,چون خیلی طولانی میشه.

باشه یه فرصت دیگه!

مثل همیشه همگی تون رو میسپارم به بزرگی و مهربونی خدا و امیدوارم زندگیاتون همیشه خوش باشه و از ته دل بخندین,مثل بچه ها....آمین

دوستتون دارم.....بای

نظرات 20 + ارسال نظر
مهری 12 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 01:11 ب.ظ

مهناز جان یه سوال داشتم. واسه بادمجون پلو، بادمجونا رو با پوست حلقه حلقه میکنی سرخ میکنی؟ گوجه رو چطور؟؟ خیلی به نظرم خوشمزه میشه میخوام فردا درست کنم. مرسی

نه,هم گوجه,هم بادمجونو پوست میکنیم,چون تو غذا بهتره.مخصوصأ پوست گوجه تو غذا خوب نمیشه.ولی باید قشنگ سرخ سرخشون کنی و حالت پخته و له نداشته باشن.سس گوشتیتم,باید خیلی غلیظ باشه.برنجتم مثل همه قاطی پلوها باید یه کم خامتر آبکش کنی تا بعد از دم کشیدن شل نشه.
نوووش جونتون.امیدوارم خوشتون بیاد..

یاس 12 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 11:43 ق.ظ http://khatkhati-76.blogfa.com

قیمه نثار ؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مگه داریم ؟؟!!
مگه میشه ؟؟!!

آره یاسی,هم داریم و هم میشه!
نشنیده بودی تا حالا؟غذای مجلسی قزوینه و خیلی هم درس کردنش دردسر داره,ولی عوضش هم شیک و مجلسیه و هم فوق العاده خوشمزه

سارا 12 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 08:37 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

غذاهارو عالیه که با حوصله درست میکنی و با علاقه میخوردن و تعریف میکنن و دوباره انرژی میگیری

آخه میدونی سارا,من واقعأ آشپزی رو دوس دارم و اگه صبح تا شبم سرپا باشم و غذاهای مورد علاقه مو درس کنم,خسته نمیشم!
آره وقتی از کار آدم تعریف میکنن,آدم انرژی میگیره!

پریا 11 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:00 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

قیمه نثار تا حالا نخوردم.
ولی در کل بد نیست،‌ البته غذاش به نظرم خشکه :)

یه مدل غذا هم درست میکنم و به خورد پارسا میدم و معمولا متوجه نمیشه که چیه، اونم کوکوی کاهو هست.
بعد از اینکه این غذارو اختراع کردم، اومدم تو گوگل گشتم دیدم ای دل غافل، قبل از من اختراعش کردن.
اینم حتما تست کن،‌خوب میشه.

کوکوی کاهو؟!!!نخوردم تا حالا...
من سالاد کاهو رو هم دوس ندارم و فقط کلم میخورم.مزه شو دوس ندارم..
حالا اینو سرچ کنم ببینم چیه,اگه شد درستش کنم.
متشکرم.....

آنا 11 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 09:43 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com

البته اگر اینترنت بانک بگیری دیگه می تونی قسط هم اینترنتی پرداخت کنی. این طوری دیگه اصلا گذرت به صف بانک نمی افته ..
چقدر خوب که نقاشی دوست داره. کاش از نقاشی هاش می گذاشتی مهناز .. لذتشو ببریم.

یه چی بگن نمیخندی؟اینترنت بانک داریم,ولی شوهری میگه ببریم خود بانک پرداخت کنیم که مطمین باشه!!!میگه ممکنه اونجوری اشتباه بشه و قسطها رو حساب نکنن!!
من چون با گوشیم کانکت میشم,نمیشه عکس بذارم.اگه میدونی چه جوری میشه گذاشت,بهم یاد بده.پلیز...

Amitis 11 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 04:29 ب.ظ http://amitisghorbat.blogfa.com

باریکلا چه حال و حوصله اشپزی داری ؛) ، من اصلا این شکلی نیستم ، راستی زن داداشت هم خوب باشه جواب ازمایش ها !

من واسه آشپزی خیلی حوصله دارم وکلأ دوس دارم آشپزی رو...
ایشالله که خیره.قربونت عزیزم...

آتوسا 11 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 12:36 ب.ظ

وای چه غذای دنگ و فنگ داری! البته حتماً خوشمزه س.
وای مهناز پسر ۴ ساله من اصلا نقاشی نمی کشه یعنی وقتی ۲ سالش بود بهتر می کشید! نمی دونم فکر کنم زود مداد و ماژیک بهش دادم.

آره دنگ و فنگ داره و درس کردنش حوصله میخواد,ولی خوشمزه میشه.
واقعأ؟ساشا هم از دو سالگی,شایدم زودتر,نقاشی میکشید.خیلی دوس داره.
خب لابد علاقه ای به نقاشی نداره دیگه.اشکال نداره.ببین علاقه اش به چیه,اونو تقویت کن

سپیده مامان درسا 11 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 01:55 ق.ظ

مهربونی از خودته مهناز جونم

عزیزی سپیده جوووون

پریا 10 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 09:52 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

برای کابلی پلو
من گوشت قلقلی درست می کنم
که شامل پیاز گوشت و نمک و فلفل هست .
ولی دستور اصلیش گوشت گوسفندی داره که بمیذارن می پزه و می ریزن قاطی پلو
بعد یه سری خلال داره، مثل خلال پسته و بادم و ...
کشمش هویجم داره.
کلی به این موادشون زیره و هل و گشنیز و میخک و این چیزا میزنن که من دوست ندارم و نمی زنم.
بعد همه رو جدا جدا یه تفت میدن.
بعد همه رو با هم مخلوط میکنن و تفت میدن و می ریزن لای پلو

چیزی که من به عنوان کابلی پلو درست میکنم، اسمش پریا پلو هست :))

اوکی!یه چیزیه تو مایه های قیمه نثار.اونم گوشت تیکه ای و انواع خلالها رو داره,ولی کشمش نداره.
باید این پریا پلو رو هم درس کنم ببینم چه جوریه!ظاهرأ که باید خوشمزه باشه!
بازم مرررررررررررسی

پریا 10 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 09:28 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

نه
مایه اش رو لای برنج نمی ریزم.

جدا جدا خورده میشه.
برای هویج پلو
اول پیازداغ درست میکنی، بعد گوشت چرخ کرده رو اضافه می کنی بهش، نمک، فلفل، زعفران، پودر سیر بزن.
خیلی ها از زیره و این چیزا استفاده میکنن، که من اصلا طعمشون رو دوست ندارم.
ادویه یه چیز شخصیه، من حتی از زردچوبه ام استفاده نمی کنم.

بعد بهش فلفل دلمه ای و هویج رنده شده اضافه می کنی.
بعد هم ابلیمو یا ابغوره
من ترکیبی از هر ۲ تاش رو استفاده می کنم.
در نهایت هم رب می زنی.
و یکمی اب و زعفران می ریزی و می ذاری برای خودش اروم جا بیفته.

برنجم ابکش می کنی.
بعد لایه لایه از موادت می ریزی توش.

ته دیگ نون و سیب زمینی اش هم که دیگههههههه عالیهههههههههه
گاهی هم شیطنت میکنم و یکم تغییرات توش می دم،‌مثلا یه کم زرشک هم بهش اضافه می کنم.

یه غذای دیگه هم که فکر می کنم جالب باشه، کابلی پلو هست.
البته زیاد درستش نمی کنم، چون پارسا دوست نداره.
کابلی پلو اصل رو میگن باید تو افغانستان بخوری.
من با کمی تغییر دستور، درستش می کنم.
توش کلی خلال و کشمش و گوشت داره.
من چون کشمش زیاد دوست ندارم، گاهی نمی ریزم.

فکر کنم به ۱ بار درست کردنش بیارزه.

مرسی عسیسم!خوبه,درستش میکنم!منم بعضی وقتا تو غذاها تغییر میدم و یه چیزایی کم و اضافه میکنم!
کابلی پلو چیه؟من کشمش تو هیچی دوس ندارم!

سحر۲ 10 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 09:21 ب.ظ

نوش جان خانوم,همسر من بسیار بد غذاست و ایراد گیر,احتمالا من تا آخر عمر از خوردن غذاهای جدید محرومم چون اگر دوست نداشته باشه ی قاشق میخوره و میزاره کنار و منم حالم گرفته میشه.
مهناز کاملا تمایل خریدن موادغذایی توسط همسرت و حرص خوردنت رو درک میکنم.همسر منم حاضره هر خریدرو فدای خرید وسایل یخچال و خورد و خوراک خریدن بکنه ولی خودش ورزشکاره میسوزونه,من هی گیمبیلی قلمبه میشم حرص میخورم.تازه اونقدر که ظاهر مهمه که لباس شیک باشه غذا مهم نیست ما همه چیز ی هزینه غذا ی هزینه.هر چیز در حد اعتدال خوبه.
...
پسر من هشت سالشه و بیشتر چسب به منه شاید اگه اون هم ب باباش تمایل داشت من حسادتم میشد.من یکم منعطفتر از باباشم,دعواش نمیکنم,باهاش رفیقم و اندازه هشت ساله باهاش رفتار میکنم.
...
برای همسر برادرت هم کلی انرژی مثبت میفرستم و مطمینم همه چیز اوکیه انشالا,امید بر خدا

خب غذاهایی که دوس داری رو وقتی خودت تنهایی درس کن سحری!ناهارم شوهرت میاد خونه؟
مردها چون خودشون خیلی به غذا اهمیت میدن,خرید موادغذایی واسه شون مهمه!شوهر منم اندامش خیلی متناسبه و من تپلی ام....
اوووووف آره سحری,من حسودیم میشه!!! باور کن منم باهاش رفیقم.روزا باهاش زبانش و ورزششو تمرین میکنم,ولی بیشتر ساعتهای روز رو باهاش بازی میکنم,میرم اتاقش باهاش سی دی نگاه میکنم,روزی هزاااار بار میبوسمش!اونم دوسم داره و چپ میره,راس میره مدام بوسم میکنه.ولی باباییه!یعنی بیشتر از من به باباش وابسته است.البته شوهری میگه,اینا تصورات تویه و ساشا به هیچکی اندازه تو وابسته نیست, ولی من اینطور فکر نمیکنم!!!

پریا 10 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 05:22 ب.ظ http://athletic-programmer.blogsky.com/

من مواد گوشت رو جدا درست می کنم.
بعد تو یه پیرکس، گوجه های تازه رو حلقه حلقه می چینم، روش بادمجون های یه کوچولو سرخ شده رو می ذارم.
یکم با اب گوجه فرنگی حال کنه و طعم هاشون اروم به خورد هم برن.
بعد گوشت رو قاطیش میکنم و میذارم که جا بیفته.

بعد میشه لای برنج هم گذاشت.


یه غذای بی نهایت خوشمزه که توصیه میکنم حتما درست کنی و بخوری، هویج پلو هست :)
دستورش رو خواستی می ذارم.
خیلی خوش طعمه، اصلا هم شیرین نیست.

چون بعضی غذاها مثل خورش هویج و اینها، شیرین میشه.
این یه غذای بی نظیره میشه :))))

خب,تو مواد بادمجون پلو رو باهم مخلوط میکنی و لای برنج.میریزی.به هر حال مزه شون یکی میشه دیگه,چون موادش یکیه,فقط قیافه شون فرق داره.فکر کنم اونجوری که من درست میکنم مجلسی تره,چون ظاهرش خیلی قشنگ میشه و موادشم اصلأ له نمیشن.
اگه شیرین نمیشه,دستورشو بهم بده درست کنم.چون غذای شیرین دوس ندارم.
تنکیو وری ماچ...

پریا 10 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 03:02 ب.ظ

بادمجون هارو جدا و گوجه هارو جدا سرخ کردی؟
چه جالب
من این غذا رو به شیوه ی دیگه ای درست می کنم که با مال تو یکم متفاوته.

پسرها که خیلی مامانی هستند :)
حساس نباش
حساسیتت رو کم کنی، به تو هم بیشتر نزدیک میشه.
باهاش قهر نکن، اون طفلی که گناهی نداره.

آره باید جدا جدا سرخ کنی و تو لایه های جداهم روی برنج بریزی.من تا حالا حتی اسمشم نشنیده بوده و اولین بار تازگیها از دوستم شنیدم و فقطم همین روشو درست کردم که خیلیم خوب شد.شایدم روشهای دیگهای هم داشته باشه که من بلد نیستم.
آره پسرها مامانین,ولی این انگار باباییه!!!البته مسلمأ منو هم دوس داره و بهم نزدیکه,ولی حس میکنم وقتی من و باباش هر دو باشیم,بیشتر تمایل داره کاراشو با باباش انجام بده!
نه قهر نمیکنم,نهایتش چند دقیقه باهاش سنگین تا میکنم.اصلأ دلم نمیاد طولانی باهاش حرف نزنم

خانم آبی 10 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 01:41 ب.ظ http://mrsblue.blogsky.com/

میشه بادمجونا رو بدی من؟ لطفا!

چرا فقط بادمجونا!بیا اینجا خودم برات یه بادمجون پلو حسابی درس میکنم و کنار هم میخوریم و به قول ساشا لذتشو میبریم

ترمه 10 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 11:19 ق.ظ http://www.sarneveshtman2.blogfa.com

سلام.به به خرید هیچ لذتی بالاتر از خرید کردن نیستمنم پلو بادمجون میخواممممممم

سلام عزیزم!واقعأ لذتی که تو خرید کردنه,تو هیچ چیز دیگه ای نیست!البته به شرطی که جیب آدم پر باشه و هرچی که میخواد بخره...
ای جاااااااان.پاشو همین الان درست کن و نوش جان کن عزیزم

نسیم 10 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 11:05 ق.ظ http://nasimmaman.blogsky.com

چه باحال ...بادمجون پلو...باید خوشمزه باشه....نوش جونتون.....میفهمم چی میگی....آدم دلش میخواد بچش وابسته به خودش باشه...خدا پسرت رو حفظ کنه عزیزم

آره نسیم جون,خوشمزه میزه.توام بپز و بخورید,حالشو ببرید!!
آخ,آره نسیم جون.هرچیم آدم میخواد خودشو راضی کنه که خب اونم باباشه و اشکال نداره بهش وابسته باشه,ولی بازم ته دلم دوس دارم پسرم به خودم بیشتر وابستگی داشته باشه!

مهدیا 10 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:06 ق.ظ http://mahdia.blogsky.com

بادمجون پلو..نشنیده بودم. چون بادمجون خیلی دوست دارم باید یه روز امتحان کنم بعد برات می نویسم خوب در اوردم یا نه. ساشا چقدر خوب بلده دل ما ما نی شو به دست بیاره. چقدر با نمک حرف می زنه.مهناز پسرا مامانی اند. خواسته جلوی باباش خود شیرینی کنه.لپش رو ببوس.
روزت به خوشی و شادی بگذره.

حتمأ درس کن مهدیا,خوشت میاد.البته باید سس گوشتیش آب نداشته باشه و خیلی غلیظ باشه و بادمجون و گوجه اش هم قشنگ سرخ شده باشن.اگه اینجوری درس کنی,عالی میشه!درست کن و بخورید,نوووش جونتون...
وای وای نمیدونی چه زبونی داره مهدیا!یعنی هرچی من بی سیاستم,این بچه با سیاسته!یعنی با زبونش مار رو از تو لونش میکشه بیرون!
چه میدونم والله...البته میدونم که دوستم داره و چون باباشو کم میبینه,روز تعطیل مدام پیششه.ولی شدیدأ باباییه متأسفانه!!!

خانم توت فرنگی 10 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 03:38 ق.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

تولد همسر پیشاپیش مبارک... ساعتش مبارک....
ساشا هم کوچولوعه دیگه! مامانشی مگه میشه دوست نداشته باشه
بنظرم چون پدرش بیشتر اوقات خونه نیست از ساعاتی که هست می خواد بیشترین استفاده رو ببره

مرسی واسه تولد....
مرسی واسه ساعت...
مرسی واسه حضورت....
آره,درسته!شوهری شب میاد خونه و ساشا نهایتأ یه ساعت میبیندش و بعدم میخوابه.فقط روزای تعطیل میتونه با باباش باشه.
نمیدونم چرا اینقدر حساس شدم توت فرنگی!انگار احتیاج دارم,محبت و توجه اطرافیانم رو به چشم ببینم!

سپیده مامان درسا 10 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 01:16 ق.ظ

بنویس مهناز جون راحت باش باور کن من که کلمه به کلمه رو با دقت و علاقه میخونم خیلی راحت و قشنگ مینویسی ...
الهی که همیشه تنتون سالم باشه و خوش باشین در کنار هم
ان شالله جواب آزمایش زن داداش هم خوب باشه و خودش و نی نی همیشه سالم باشن

مرسی سپیده جونم.من به این قلب مهربون تو حسودیم میشه دختر!چقدر خوبی تو....
ایشالله همیشه همینجوری خوب و شاد باشی و هر روز بیشتر از روز قبل احساس خوشبختی بکنی عزیزم.

سیما 9 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 07:35 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

عجب روزای شلوغ پلوغی داری مامان مهربون...

مامان مهربون، با پسرکت آشتی باش همیشه. اون بچه هست و البته اون باباش و نمی بینه اونقدری که شما رو می بینه. گاهی بچه ها دنده چپ دارن. بهترین الگویی براش، بهترین باش. مطمئن باش همه این تلاش ها، وقت ها محبت ها بهترین نتیجه رو برات به همراه داره... بهترین مامان دنیایی براش، و خودت هم می دونی داری بهترین سرمایه گذاری رو می کنی.

عاشق خوندن روزات هستم...
یعنی احساس می کنم اونجا بودم...جدیاااا! عالیه

خوب و خوش باشی

سیما جون,همه حرفهات درسته عزیزم.میدونم که پسرم باباشو کم.میبینه و یه روز که خونه است دوس داره همه اش پیشش باشه.تقصیر از بچه نیست,من زیادی حساس شدم سیما جون!
راستی,به حرفت گوش کردم و زنگ زدم با مامانم حرف زدم!
خوشحالم که از خوندن روزانه هام راضی هستی و خوشت اومده.
ممنونم عزیزم,تو همیشه بهم لطف داری گلم..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.