روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

یه روز کاری....

سلام به دوستای خوشجل موشجل خودم!خوبید؟ایشالله همیشه خوب باشید و هیچ غم و غصه ای تو دلتون جا نداشته باشه....آمین!

خب از یکشنبه بگم که نمیدونم چیکار کردم!!!فکر کنم دارم آلزایمر میگیرم.ولی واقعأ یادم نیس چیکار کردم.فقط میدونم که با ساشا رفتیم باشگاه و بعدشم رفتیم یه چرخی زدیم و خرید کردیم و برگشتیم و شامم که مجددأ رو آوردیم به میوه خواری!از داروخونه قرصهای شوهری رو هم گرفتم,بلکه این درد کمرش کمتر بشه.شبم شوهری دیرتر اومد و سرحال بود و بستنی خریده بود خوردیم و نشستیم حرف زدیم و میوه خوردیم و شام ساشا رو هم ساعت هشت داده بودم.فیلم دیدیم و لالا....

دو شنبه,دوتا پتو دو نفره رو که خیلی کثیف شدن رو تا کردم گذاشتم تو اتاق ساشا که بدم شوهری ببره خشک شویی.خودمم روتختی و پتو بهاره رو انداختم تو لباسشویی.اونا که شسته شدن,چون دیگه خشک کن زده است و فقط نم داره,پهن کردم رو کاناپه ها و در تراسم باز بود تا خشک بشن.پتو ساشا و رو بالشیش رو هم انداختم تو لباسشویی بعدش چون افتاده بودم رو موده کار کردن و رو دور تندم بودم,به ساشا گفتم بره تو اتاقش بازی کنه تا من جارو برقی بکشم.خلاصه جارو برقی کشیدم و سرامیکها رو طی کشیدم و یه گردگیری سر سری هم کردم و دیگه خیس عرق نشستم تا یه کم حالم سر جاش بیاد تا بتونم برم حموم و دوش بگیرم.خلاصه بعد از اینکه یه کم.استراحت کردم,رفتم تو اتاق ساشا,چون حموم اونجاس و یه دفعه خشکم زد!!!

آقای ساشا رفته بود تو حموم و دوتا از عروسکای خرسیشو گذاشته بود اونجا و پتوی دو نفره ای که گذاشته بودم,بدیم خشک شویی رو کشیده بود روشون و کاسه کاسه هم روشون آب میریخت!!!

تا منو دید,گفت,مامان جون,بیا خرسیها رفتن استخر!!!نمیدونم چرا آروم بودم,ولی فقط پرسیدم,پس چرا تو استخر,پتو دادن تنشون؟گفت,خب سردشون میشه!!!

اووووووووف....چی میگذره تو ذهن این بچه ها!

پتو رو خیس کرده بود و من عزا گرفته بودم چه جوری این پتوی خیس رو که تا شب بوی گند میگیره رو نگه دارم تا فردا,پس فردا که شوهری ببره خشک شویی!یا چه جوری با این وضعیت خودم ببرمش!!!

این بود که در یک حرکت انتحاری پتو رو انداختم تو حموم و آب رو روش باز کردم و پودر لباسشویی روش ریختم و به ساشا گفتم,لباساتو در بیار,بیا بازی!!!

ساشا انگار دنیا رو بهش داده باشن,جیغ جیغ کنان,لباساشو درآورد و اومد با من روی پتو و با پا لگدش میکردیم!این حموم مام اینقدر کوچیکه که همه اش میخوردیم به یه چیزی!اینقدرم این پتو کثیف شده بود که مگه تمیز میشد!!!پودر لباسشویی هم لعنتی کف نمیکرد که,هی پودر میریختم ووهی لگد میکردیم!خلاصه که جونی برام نمونده بود!همه اش هم تو ذهنم فکر میکردم,یعنی راهی نداشت پتوی خیس رو ببرم بدم بشورن و باید اینقدر به خودم عذاب میکشیدم؟!خلاصه که بالاخره با بدبختی,بعده دو ساعت شستیم و آب کشیدیم.بعدشم با مکافات پهنش کردیم رو در حموم تا آبش بره.اینقدرم سنگین بود که نگو.امروز که پست توت فرنگی رو خوندم,واقعأ ترسیدم که همچین کاری کردم!!!

ساشا که حسابی کیف کرده بود.رفتیم زیر دوش و یه دوش سرپایی گرفتیم و اومدیم بیرون!واقعأ خسته بودم.

تازه نشستم که ساشا اومد و خودشو لوس کردم و بغلم کرد و گفت,مامان جون,من لازانیا میخوام!!!!!!

نمیدونم چی تو نگاهم دید که زود گفت,الان که اگه لازانیا بخورم دلم درد میگیره,فردا باید بخورم!

یه نفس بلند کشیدم و گفتم,آره مامان فردا درس میکنم.بعدش پا شدم و املت درس کردم و خوردیم و رو تخت نرفته,خوابم برد!بعد از یه ساعت با صدای گریه ساشا بیدار شدم.دیدم پیشم نشسته و همینجوری گریه میکنه.چشاشم سرخ سرخ بود!

من خوابم خیلی سبکه و با کوچکترین صدایی بیدار میشم.ولی اینقدر سنگین خوابیده بودم که ساشا هرچی صدام میکرد,بیدار نمیشدم و بچه فکر میکرد مرده ام!!!خب خسته بودم و تازه نیم ساعت,چهل دقیقه بود خوابیده بودم.

بچه بیچاره خیلی ترسیده بود.بغلش کردم و اینقدر باهاش حرف زدم و بوسش کردم تا آروم شد.دیگه پا شدم لباس پوشیدیم و بردمش بیرون و یه کم دور زدیم و بازی کردیم.میگفت,مثلأ من تامم تو جری!!بدو فرار کن,من بیام بگیرم,بخورمت!!!خلاصه تو کوچه تام و جری بازی کردیم تا یادش بره مامانش مرده بود!!!

البته کوچه خلوت بود,ولی اگه نبودم,برام مهم نبود.فقط میخواستم اینقدر باهام بازی کنه و بخنده که فکرایی که ترسونده بودش از ذهنش بره.خلاصه اینقدر بازی کردیم تا خودش خسته شد و نشستیم و بعدشم هوا خنک شده بود,رفتیم یه دور زدیم و براش خوراکی خریدم و اومدیم خونه.شام پختنم که نداشتم.به ساشا گفتم,دوس داری امشب به جای شام نون و پنیر بخوری؟گفت,شب که نمیشه آدم صبحونه بخوره!!!گفتم,آخه من خیلی خسته ام,حوصله شام درس کردن ندارم.عوضش فردا یه لازانیا خوشمزه برات درس میکنم.دیگه راضی شد و نون و پنیر خورد و شبم شوهری اومد.خیلی خسته بود و حال و حوصله نداشت.میوه خوردیم و گفتم,من کمرم درد میکنه,میرم رو تخت دراز میکشم.به ساشا هم گفتم,امشب یا بابا برات قصه بگه,یا خودت بخواب.دیگه رفتم رو تخت و شوهری هم زود اومد پیشم.یه کم حرف زدیم و رفتم به ساشا سر زدم,دیدم طفلی اونم زود خوابش برده.خیلی خسته شده بود.پتوشو روش کشیدم و اومدم و خوابیدیم.

امروز صبح ساعت هشت بیدار شدم,شیر عسل درس کردم.به ساشا صبحونه دادم.قرار بود,زنگ بزنن واسه لباس ساشا که برم اندازه کنم,که نزدن.نشستم کشوها و کمدهای لباس رو خالی کردم و لباس اضافی ها رو جدا کردم که بدم یه بنده خدایی که نیاز داره.به جای اینکه تو کمد خاک بخوره.

خلاصه تا ظهر وقتمو گرفت و عوضش سه تا نایلون بزرگ از لباسهای من و شوهری و ساشا جدا کردم و گذاشتم کنار.

بعدم اومدم و وسایل لازانیا رو آماده کردم و گذاشتم تو فر.زن داداشم زنگ زد و حدود چهل دقیقه حرف زدیم و آخرشم دیگه ساشا اینقدر صدام کرد دیگه خداحافظی کردیم و گوشی,رو دادم به ساشا تا حرف بزنه و لازانیا ها رو آوردم بیرون از فر.حرف ساشا که تموم شد,غذاش رو کشیدم تو ظرفش و نشست خورد و کلی هم به به و چه چه میکرد و یه خط در میونم میومد بوسم میکرد که خیلی ممنون که واسه من لازانیا درس کردی و حرفمو گوش کردی!

الانم داره فیلم قایده تصادف رو میده و فیلم بدی نیس.من دیگه برم,فیلممو ببینم و غروب باید ساشا رو ببرم باشگاه.

همگیتون رو به خدای مهربون میسپارم.این روزا بعضی از دوستای خوبم مشکلاتی دارن و ناراحتن.از ته دلم از خدا میخوام مشکلاتشون حل بشه و بتونن در آرامش زندگی کنن و احساس خوشبختی بکنن.

کاش میشد این چهار روزه عمر آدم,جوری زندگی کنیم که دوس داریم و این روزگار اینقدر بدقلقی نمیکرد!کاش ما آدمها اینقدر خواسته و نا خواسته همدیگه رو اذیت نمیکردیم و متوجه بودیم که شوهرمون,زنمون,دوستمون یه هرکی که مقبلمون هست,با این رفتارهای ما چه آسیبی میبینه و چه جوری دنیاش جهنم میشه!

درسته که ما همه چیو پای بخت و اقبال و روزگار و سرنوشت میندازیم,ولی اگه ماها واقعأ آدم باشیم و تنها گناه رو آزار دادن همدیگه بدونیم,اونوقت حال همه مون خیلی بهتر میشه و میتونیم خوشبخت تر زندگی کنیم!

کاش میشد.........

نصیحت نکردم,فقط یهویی دلم خواست اینا رو بگم.اول از همه هم به خودم!

مواظب خودتون باشید.

دوستتون دارم.....بای


اینم لازانیای امروز

نظرات 17 + ارسال نظر
نسیم 28 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:10 ق.ظ http://nasimmaman

خسته نباشی عزیزم...واقعا پتو شستن خیلی سخته....
ای جونم...بگردم اون ساشای نازنین و ...از قول من بچلشون...
به به...لازانیا...نوش جونتون

قربونت عزیزم.
آره نسیم جون,خیلی سخته!
ای جااان...قربونت عزیزم!
ببوس پسر خوشملتو از طرف من

Amitis 26 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 09:59 ب.ظ

قربونت ، حس اکتیو بودن ندارم نسبت به خودم اصلا الان ؛) منظورم روش بود ، ما پنیر ریکوتا و پارمیزان هم میریزیم توش ؛) امتحان کن ؛)

Amitis 26 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 04:55 ب.ظ

ماشاالله چه فعالی مهناز جون ؛) دست راستت رو سر من؛) ما هم رو لازانیا پنیر میریزیم

قربونت عزیزم.
خوبی؟تو که حسابی اکتیوی دختر!
مگه لازانیا رو بدون پنیر هم درس میکنن؟!منم لایه آخرشو مواد نمیریزم و فقط پنیر میریزم.

نیاز 26 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 02:42 ب.ظ

خسته نباشی بانو
خوبه که با همه دغدغه هات واسه پسرت وقت میزاری
چند روزیه حال بازی کردن با ناز پسر رو ندارم ولی غروب قراره یه بادکنک بازی حسابی و یه بپر بپر عالی داشته باشیم
خانومی رمزتو ندارم واسه پست قبل رو میگم
قابل میدونی به ما هم بدی؟؟؟؟

قربونت.....
بچه ها گناه دارن,نباید از الان اسیر ناراحتی و مشکلات ما بشن!البته گاهی ناخواسته میشن!
رمزشو نوشتم عزیزم.7777777

سارا 26 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:45 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

بهش بگو من هیچ وقت نمیمیرم همیشه زنده ام جاویدم اصلا خخخخخخ
تجربه شستن پتورو هم داشتم دستی
جدیدا اما انداختمش توماشین گفتم هرچه بادباد
لازانیا خیلی خوب است.

آره باید همینو بگم!!!
منم یه نفره رو میندازم تو ماشین و خوب تمیز میشه ولی دو نفره رو نمیشه.
منم لازانیا و کلأ همه خانواده پاستاها رو دوس دارم

باران 25 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 11:17 ب.ظ

سلام
بله مایع ظرفشویی پریل فقط میتونه کف زیادی کنه که هم فرش رو خوب بشوره هم پتو .
اما از پودر رختشویی هم میشه برای شستن پتو استفاده کرد اونم کف زیادی میکنه.

+
پس هنوز فرش نشستین که یه پتو اونقدر خسته تون کرده البته واقعا سخته شستن پتو اونم تو فضای کوچک ولی در کل سخت تر از اون اگر مثل من تجربه کرده باشی قطعا میگی الهی شکر که
فقط پتو شستم:))
ما که دم عید میشه چون فرشهامون نمیتونیم ببریم قالی شویی ،خونواده گی البته دو نفره
منو و خواهر متاهلم فرش میشوریم.
امسال دو تا 12متری شستیم یکی 9متری ، یک دیگه هم یه 6متری بود.
البته حیاط بزرگی داریم ولی خیلی خسته شدیم تا فرش ها رو شستیم.
ولی همش هم با مخلوط پریل و پور رختشویی شستیم.

سلام عزیزم.
اوه چهار تا فرش شستید؟!من اگه بودم که نابود میشدم!شایدم من زیادی نازک نارنجی هستم!ولی به نظر من اینجور کارها رو باید سپرد به قالی شویی و خشک شویی,چون هیچ چیزی ارزش به خطر انداختن سلامتی آدم رو نداره.بیشتر مواظب خودت باش عزیزم.

خانم توت فرنگی 25 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 05:45 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

خسته نباشید. به کمرتون هم خسته نباشید میگم. دیگه چاره ای نبوده دیگه گل پسری هوس کرده بوده خرسها برن استخر... اوممم... لازانیا! برم بگم مامانم درست کنه من که تنبلم

سلامت باشی!
آره دیگه پسر هوس میکنه خرسیها رو ببره استخر,مامانش باید جورشو بکشه!!!الکی نیس که بهشتو زیر پامون گذاشتن!
ای تنبل,لازانیا درس کردن که کاری نداره!!!پاشو پاشو همین امشب درس کن و بشینین با گلابی بخورین و حالشو ببرین!

آنا 25 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 03:30 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com

این پنیره روی لازانیا؟ چه جالب مدل روپنبری ندیده بودم. باید خوشمزه باشه.

آره پنیره.مگه شما لازانیا رو چه جوری درس میکنید؟روش پنیر نمیریزید؟

مهدیا 25 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 02:37 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

وای فکر شستن پتو هم کمرم رو درد میاره.مهناز واقعا خسته نباشی .
چه کار خوبی کردی براش لازانیا درست کردی .پسر هارو فقط با غذا میشه شاد کرد. اخه پسر خواهر من اینطوریه .با اینکه بزرگ شده ولی غذا یی که دوست داره رو که میبینه چشماش برق میزنه.
چقدر ارزوهایی ودعا هایی که می کنی رو دوست دارم.روز خوش عزیزم.

آره,واقعأ کمر آدمو سرویس میکنه.
والله فقط مخصوص پسر بچه ها نیست مهدیا,کلأ جنس ذکور حیاتشون به غذا بسته است و عاشق خوردنن!البته یه چیزی رو هم بگم....من خودمم وقتی غذای مورد علاقه مو میبینم,چشام برق میزنه!!!
فدای تو عزیزم...اینا فقط زبونی نیس,واقعأ از ته دل همیشه این دعاها رو میکنم و دلم میخواد همه دوستام بدون مشکل و ناراحتی روزگارشون رو بگذرونن.

دندون 25 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 01:53 ب.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

تو عشق منی سنگ صبورم

فدایی داری عزیز دلم

دلارام 25 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 12:05 ب.ظ

دست گل پسرت درد نکنه خیلی به فکر سرماخوردگی خرسهاست
باید میزاشتی روچهارپایه حموم آبش بره بعد پهنش کنی چراتو هیچی بلد نیستی بیام بزنمت
الان من لازانیا میخوام
یه جوری بخواب بچه نترسه مثلا یه چشمتو باز بزار

آره,خودش روشون آب میریخت,بعد نگران بود سرما بخورن!!!!!
دیگه اون لحظه,اولین فکری که به ذهنم رسید همین بود که بشورمش و انصافأ هم به شکر خوردن افتادم!!!
دلت میاد منو بزنی,دخمل به این ماهی…
خب اونجوری که بچه بیچاره,دور از جونش زهره ترک میشه دلارام!!!حتی تصورشم ترسناکه!

سارا 25 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 11:06 ق.ظ

سلام مهناز جان واقعا خسته نباشید
پتو شستن واقعا مکافاته منکه یه بار دوتا یه نفره و یه دونفره رو شستم ولی نابود شدم اساسی ولی بعدش آدم لذت میبره
در مورد آدمها هم کاملا باهات موافقم و واقعا کاش میشد ولی هیچ کس دلش به حاله کسی نمیسوزه به خاطر نفع خودشون حاضرن هر کاریو انجام بدن متاسفانه
امیدوارم همیشه شاد و خرسند باشی دوستم

سلام عزیزم.مرسی.
آره واقعأ کار سختیه!
حالا دلسوزی و محبت نمیخواد,همین که همدیگه رو اذیت نکنن خودش کلیه!
قربونت عزیزم,همچنین شما...

دختربنفش 25 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:14 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

چقد خوب همه چیزو تعریف میکنی من یه هفتس هرچی میخام بنویسم نمیشه.و چقدر خوب با پسرت برخورد کردی .خیلی مامان باحالی هستی

قربونت عزیزم.
آره بهت سر زدم,ننوشته بودی.بنویس زودتر....
مرررسی عزیزم.لطف داری.آخه ذهن بچه ها ,یه چیزهایی رو سالها تو خودش نگه میداره و من نمیخواستم این ترس همیشه باهاش بمونه و هروقت که میخوابم,نگران بشه که نکنه مرده باشم!

الهه 25 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:03 ق.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogfa.com

نوش جونتون لازانیای خوشمزه ، معلومه حسابی آشپزیتون حرفه ای ، در مورد مطلب آخرتون باد بگم ، فعلا آدم ها خوشی راحتی خودشونو تو خراب کردن شخصیت و آبروی آدم ها می بینن ، دور از جون بعضی ها و شما آدم دیدن تو این دوره زمونه آرزو شده ... پتو شستن واقعا تو خونه خیلی سخته این تجربه رو بنده عید کسب کردم و چندین روزم حسابی کوفته بودم

قربونت الهه جونم!
درسته متأسفانه همینطوره و آدمها خیلی راحت همدیگه رو آزار میدن.
خوندمت و خیلی ناراحت شدم.نمیشد بران کامنت گذاشت,ولی این یه واقعیت تلخه که ماها خیلی راحت همدیگه رو قضاوت میکنیم و حرفهایی میزنیم که دل طرف رو میشکونه.حرفتو قبول دارم,شاید حرف غریبه ها واسه آدم مهم نباشه,ولی بعضی حرفها از نزدیکان آدم خیلی سنگینه و نمیشه هضمش کرد!
ایشالله که توام روزهای خوبی رو پیش رو داشته باشی و به همه چیزهایی که دوس داری برسی و اطرافیانتم با درک بالاتری باهات برخورد کنن.توکل به خدا...

مرمری 24 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 10:36 ب.ظ

سلام مهناز جون ، منم چن وقت قبل که هوا خیلی داغ وافتابی بود ی لحاف شستم حسابی کمرم وپاهام پدرشون در اومد ، کسی بود که بیاد بشوره ولی طاقت نیاوردم خودم شستمش از کت وکول افتادم ولی بعدش که تمیزیشو دیدم کیف کردم تمیزی بوووی خوبی داره........راس میگی عمر دنیا کوتاهه ادما باید همدیگه رو اذیت نکنن ،،،،،،، اخه هر کسی هم دلش نمیاد واسه اذیت وازار کسی ، ذات که خراب باشه دیگه نمیشه کاریش کرد فقط خدا باید به دادمون برسه اینجور وقتا،،،،، الان من خودم شدیدا تو فشار عصبیم از دست نفهمی بعضیا امیدم فقط به خدای مهربونه ، میبوسمت

سلام عزیزم.خوبی؟
آره بوی تمیزی خیلی خوبه.ولی واقعأ این کارا رو آدم نمیتونه انجام بده,چون خیلی سنگینه.من که فکر نکنم دوباره همچین کاری رو بکنم.مخصوصأ با کمر دردی که همیشه دارم.
متأسفانه مرمری,آدما این روزا بهونه های زیادی واسه آزار و اذیت دارن و خودشون رو محق میدونن!!!
باور کن اگه هرکسی سرش به زندگی خردش باشه و با حرف و زبون و دستش و کاراش دل بقیه رو نشکونه,همه چی بهتر میشه و اینقدر آدمها ناراحت و افسرده نمیشن.
ایشالله مشکلاتت برطرف میشه و غم و غصه از دلت بیرون میره عزیزم,ناراحت نباش و اعصاب خودتو خورد نکن.

باران 24 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 09:51 ب.ظ

سلام
خوبین ؟!
خداقوت و رسیدن تون هم بخیر...
با مایع ظرفشویی پریل هم نه تنها میشه پتو شست بلکه میتونی فرش هم بشورین از بس که کفش زیاده.

سلام عزیزم.ممنون.
با مایع ظرفشویی؟!!جالبه نشنیده بودم.

آتوسا 24 - شهریور‌ماه - 1394 ساعت 05:39 ب.ظ

به به... چه لازانیای پر پنیری
اگه بازم اسم منو عجیب غریب نوشت! من آتوسا هستم!
پتو رو با شامپو هم میشه بشوری، زود کف می کنه! ولی خدایی سنگین می شه. کمرتو ممکنه اذیت کنه خدای نکرده.

به به آتوسای عزیز.نه دیگه ایندفعه اسمت درست اومد.
والله بار اول بود میشستم,نمیدونستم با چی باید بشورم.با پودر لباسشویی شستم,خوب تمیز شد.ولی خیلی سخت بود,پدر پا و کمرم دراومد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.