روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

بذارید غر بزنم

سلام.

چند وقتیه دارم این سخنرانیهای مثبت اندیشی رو گوش میکنم.

قبلأ هم گوش میکردم.جدیدأ باز گوش میدم,شاید چیز جدیدی توشون پیدا کنم.

ولی نیست.....

از چند سال پیش تا حالا,همه شون یه حرف رو میزنن.همه شون درباره راز  و قانون جذب حرف میزنن.

میگن,مثبت فکر کنید,مثبت حرف بزنید تا کاینات براتون همه آرزوهاتونو برآورده کنه.

حرفهای منفی نزنید!

هرچی بیشتر از نداشته هاتون بگید,هرچی بیشتر غر بزنید و گله کنید,روزگار بیشتر سرتون میاره!

من این چندوقته سعی کردم غر نزنم .....گله نکنم,گریه نکنم!جمله های منفی,مثل اینکه من خیلی بدشانسم,من بدبختم,من تنهام........اینا رو نگم.

نمیدونم کاینات حرفهایی که اینجا گفته میشه رو هم میشنون یا نه!

دلم یه کم غر میخواد......

سخته,هی مشکل رو مشکلت بیاد و تو هر روز صبح بلند شی و بگی,سلام دنیااااااااااا چه صبح قشنگی!!!وااااااای خدا من چقدر خوشحالم!من چقدر خوشبختم!!!

نمیدونم زبون من با کاینات فرق داره که این حرفهامو نمیشنون,یا وقتی من دارم داد میزنم و جملات مثبت رو فریاد میزنم,گوشش رو گرفته تا صدای گوش خراشم رو نشنوه!!!!

شایدم,وقتی تو این اوضاع,فریاد خوشبختی سر میدم,فکر میکنه که کل کاینات رو به مسخره گرفتم و دارم ریشخندشون میکنم!!!

شایدم اینجور حرفها باید پشتش یه ایمان محکم باشه,تا اثر کنه!

البته گفته بودن که کلام هم اثر میذاره,حتی اگه فقط به زبون باشه و حرف دل و زبون فرق داشته باشه!ولی انگار واسه من اینجوری نیست......

کاینات عزیز,لطفأ واسه چند لحظه گوشهاتونو بگیرید,تا من یه کم غر بزنم,وگرنه دلم میترکه!

راستش نمیدونم چی شده,ولی انگار زمین و زمان دست به دست هم دادن تا قدرت تحمل ما رو بسنجن!

هی فشار روی فشار......

هی سختی روی سختی!میخواد ببینه,کی کم میاریم.....کی میشکنیم!!!

میگم کاینات,چون نمیخوام بگم خدا!

نمیخوام این فکر حتی از ذهنم بگذره که خداست که داره این کارا رو میکنه!

امروز به خدا گفتم,داری چیکار میکنی؟مگه من بنده ات نیستم؟نشستی و دستتو زدی زیر چونه ات و داری تقلا کردنمو نگاه میکنی؟

مگه قرار نبود دستمو بگیری؟مگه قرار نبود بغلم کنی؟چه جوری میشه تو بغل تو باشم و از در و دیوار واسم بباره؟!

نمیخوام بگم خدایا ازت ناراحتم؟نمیخوام سرت داد بزنم!

ولی بذار حداقل یه کم ازت گله داشته باشم.....

شاید واسه اینکه نمیتونم از کس دیگه ای گله کنم!

چون زورم به بنده هات نمیرسه!ولی میدونم صبر تو زیاده!صبرت زیاده,حتی واسه شنیدن چرت و پرتهای من!مگه نمیگن,عجب صبری خدا دارد؟!حالا میخوام تمام ناراحتیهامو گله هامو که از بنده هات دارمو صدام به جایی نمیرسه رو لااقل از تو بکنم....

میخوام گله کنم از برادرشوهر بی شرفم!از پدرشوهرم که مثل لاشخور,افتاده رو زندگیمون و همینجوری داره از گوشه هاش میکنه!

میخوام گله کنم از اون رییس,روسایی که مثل آب خوردن حق شوهری رو خوردن و با ده سال سابقه,اونجوری گند زدن به کارش!

میخوام گله کنم ازون آدمای حرومخواری که سرمایه مونو کارمونو به فنا دادن و حالا گردن کلفتشون مانع میشه حتی بتونیم ازشون بپرسیم,چرا؟!

میخوام گله کنم از اون آدم بدبختی که پنج سال پیش ضامنش شدیم تا وام بگیره و امروز زنگ زدن که چند تا قسط بیشتر نداده و از این ماه,ماهی چهارصد تومن از حقوقمون کم میشه,بابت قسط وام و دیرکردش!!!!وقتیم که بهش زنگ میزنیم شروع میکنه به گریه و زاری و عجز و ناله و شرح بدبختیها و نداریاش!!!!

بگم بازم؟میترسم حتی صبر خداوندیتم از اینهمه بی عدالتی و گله گذاری,سر بیاد.....

بچه ها,نمیخوام ناراحتتون کنم.این پست رو فقط واسه خودم دارم مینویسم.آخه سینه آدم تا یه حدی تحمل درد رو داره دیگه!باید یه جایی خالیش کرد....

هیچوقت ادعای خوب بودن نداشتم و ندارم.بنده خوبی واسه خدا شاید نبودم.اصلأ نمیدونم معیار بنده خوب خدا بودن چیه!

ولی فکر میکنم ,خوب نبودم براش که اینجوری شده!

شاید نماز نخوندم و روزه نگرفتم.

شاید اهل دعای فلان و زیارت بهمان نبودم,

ولی هیچوقت حق کسی رو نخوردم.

هیچوقت در حق کسی ظلم نکردم.

هیچوقت بد کسی رو نخواستم.

همیشه سعی کردم به دور و بریام کمک کنم.حتی اگه شده,فقط با حرفهام!

پس چرا اینجوری شده؟!همیشه بابام میگفت,پول حروم برکت رو از خونه آدم میبره.همیشه میگفت,هرکاری میکنید,مال حروم جمع نکنید.پولی که چشم و دل کسی دنبالشه رو ازش بگذرید.

خب,مام که همین کارو کردیم.پس چرا همینجوری داره از زندگیمون میره؟خدایا واسه کی بد بودیم,که اینهمه بنده های بدت را به راه سر راه زندگیمون سبز میشن!

نمیدونم چرا اینجوری شده؟

خیلی خسته ام.....روحم خسته است!

این چندوقته,هی یه اتفاق بد میفته و مام خودمونو میزنیم به اون راه و سعی میکنیم,خودمونو با شرایط جدید وفق بدیم,ولی باز یه چیز بدتر پیش میاد!

چرا هرچی آدم بده سر راه زندگی ما سبز میشن؟!

از اول ازدواجمون مستأجر بودیم.دو سال پیش,یکی از دوستای شوهرم بهش گفت,بیا تو یکی از شهرکهای غرب تهران خونه بخر.یه سال باش و بعدش اگه خواستی بفروشی,بالاتر بفروش!مام پول پیشمونو و یه کم پس اندازمونو وامی که گرفتیم رو جمع کردیم و اومدیم اینجا رو خریدیم.

روز خرید,چون ده تومن از پولمون کم بود,قرار شد,قولنامه بنویسیم و ماه بعد,ده تومنو بدیمو سند بزنیم.از اون یه ماه,الان حدود دو سال میگذره!چون ما بعدش متوجه شدیم,آقای صاحبخونه که کل این مجتمع رو ساخته و بعد یکی یکی فروخته,هم به بانک,هم به شهرداری بدهکاره و نمیتونه سند بزنه!!!!!!!

یعنی این شوهری من,حتی از دوتا از واحدها سؤال نکرده بود که شما که اینجا رو خریدید,سندش مشکل داره یا نه!از بنگاهیه پرسیده و اونم که واسه سود خودش هزارجور دروغ گفته!

اینجوریه که ما هنوز نتونستیم سند بزنیم و اینجا رو بفروشیم و نکته طلایی ماجرا اینجاست که چند روز پیش از طرف بانک یه اخطاریه است,اعلامیه است,نمیدونم چیه,آوردن زدن رو بورده سالن پایین به این مضمون که بانک قراره کل مجتمع رو هفته بعد بذاره واسه مزایده!!!!!

الان آدم باید بخنده به این شرایط دیگه!چون گریه که دیگه چاره ساز نیست!همینجوری و به همین سادگی,دویست تومن پولمون,پرررررر

امروزم که همونجوری که بالا گفتم,کسی که ضامن وامش شده بودیم,قسطهاش افتاده گردنمون و شوهری میگه,مهناز طرف هیچی نداره!تازه یه سالم هست که بیکار شده!از کجاش بکنه,پولو بده؟!میگم,ما از کجا بکنیم؟!اصلأ چرا ما بدیم؟!زنگ زدم به آقاهه,میگه من حاضرم خودمو آتیش بزنم از شرمندگی شما!!!!آخه برادر من آتیش زدن خودت,غیر از یتیم کردن بچه هات و بیوه کردن زنت,چه دردی از ما دوا میکنه!!!

نمیخوام بی رحم باشم.....

امروزم هیچی بهش نگفتم و فقط گفتم,این بی انصافی در حق ما نیست؟!

همه میگن,درست میشه ایشالله!

خودمم همیشه میگم,درست میشه ایشالله......

ولی چه جوری؟

دلم اینقدر پره که میتونم قد یه شاهنامه غر بزنم.....

ولی شما چه گناهی دارید که باید بشینید و حرفهای بی سر و ته منو بخونید!

نمیدونم ازتون بخوام برام چه دعایی بکنید!خودمم نمیدونم چی باید از خدا بخوام!ولی بازم برام دعا کنید لطفأ......

میدونم همه تون با مشکلای ریز و درشت زیادی دست و پنجه نرم میکنید,شرمنده ام که منم با حرفهام ناراحتتون میکنم.

خیلی چیزای دیگه هم میخواستم بنویسم,ولی فعلأ بسه!

آقایون یا خانمای کاینات,حالا میتونید,دستاتونو از رو گوشاتون بر دارید.امیدوارم دزدکی گوش نکرده باشید و چیزی رو تو اون دفتر دستک گنده تون ثبت نکرده باشید!

خدایا دستاتو باز کن و بغلم کن.

خیلی به بزرگیت نیاز دارم.......


نظرات 36 + ارسال نظر
خانومی 25 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 10:49 ب.ظ http://http://zendegiekhanomane.blogsky.com/

حدود چهار سال پیش دستمون به ساخت وساز خونه بند بود...همون وقتا بود که یکی از فامیل!که ضامن خودش و همسرش شده بودیم وام بگیره هردو قسطاشونو ندادن و از حقوق ما کسر میشد!توی جریان ساخت وساز به یه نفر اعتماد کردیم و نه میلیون دادیم بابت یه سری تعمیرات که برد خورد ویه آبی هم روش وکار به شکایت کشید وهنوزم به هیچ جا نرسیده..بازم ادم نشدیم رفتیم حدود4ملیون دادیم واز یه نفر دو تاپکیج خریدیم اما گذاشتیم توی مغازش بمونه تا بعد از تکمیل خونه بیاریم..ینی بازم اعتماد کردیم که زد وطرف ورشکست شد و پکیجای مارو هم واگذار کرد به طلبکاراش وماهنوزم که هنوز نتونستیم پکیجارو بگیریم ودیگه هم شکایت نکردیم!منتظریم ببینیم خودش کی دستش میاد!!!
اما با اتفاقاتی که این مدت برامون افتاد و حتما شما دوست خوبم درجریان هستی همیشه میگم خدایا شکرت...تموم این بروسه های گریه زاری ودپرسی رو هم گدروندم
مهناز جان عزیزم خداروشکر که تن خودت و فرزند گل وهمسرت سالمه..انشالا بقیش هم جور میشه

چقدر روزای سختی رو گذروندید....
پس شمام مثل ما هستید که زود اعتماد میکنید و چوبشم میخورید،ولی عبرت نمیگیرید!
تو که یه نمونه کامل صبر و قاومت و تلاشی عزیزم.اینو جدی میگم!
اینایی که گفتی رو نمیدونستم ولی این چندماهی که در جریا ن مشکلاتتون هستم،واقعٲ به اینهمه توان و تحملت حسودیم میشه! امیدوارم ازین به بعد زندگیتون پر از اتفاقهای خوب و لحظات شیرین باشه.
آره عزیزم،خداروشکر میکنم.ایشالله...

ویولا 14 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 08:59 ق.ظ

حق داری مهناز جون ولی ایشالا خدا بهتون اونقدری برکت و ارامش بده که این خسارتها در مقابلشون ناچیز باشه. این نیز بگذرد

قربون محبتت ویولا جونم.ایشالله....
آره عزیزم,این نیز بگذرد,ولی خیلی سخت میگذره!

دختربنفش 12 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 02:40 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

وای مهناز جونم بیا دلم.عزیزم واقعا شرایطه سختیه .خیلی ناراحت شدم .خیلی از حرفات با خدا حرف منم هست و من احساس میکنم بعضی وقتا خدا بد گیر میده به یکی.ایشالا که مسائلت ب سرعت برق و باد حل بشن ولی حرص خوردنم دردی و دوا نمیکنه .لطفا قوی باش.امیدوارم انقد زود اوضاع خوب بشه که پیش خودت بگی یعنی کی برام دعا کرده که انقد زودددددد اجابت شده.

ببخشید عزیزم که ناراحتت کردم.
آره متأسفانه الان اکثرأ تو زندگیاشون مشکل دارن و هرکی یه جور از خدا خواسته اش رو میخواد.ایشالله که مشکلات توام خیلی زود حل بشه عزیزم.
فدای مهربونیت عزیزم.....
کاش همینجوری بشه که میگی!
منم برات کلی آرزوهای خوب میکنم عزیز دلم

دندون 11 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 01:18 ب.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

مهناز عزیز دلم خیلی تو فکرتم از صبح... همش میگفتم من مشکل مالی داره میکشتم الان حرفای تو خوردم کرده کاش محمد میتونست بخونه حرفاتو که بفهمه چقد میتونه زندگی معمولی و آرومی داشته باشه... برات دعا میکنم مهناز... کاش بودم حداقل بغلت میکردم... با هم کلی شیطنت میکردیم لااقل یه ثانیه فکر نکنی....

عزیز دلمی دندونی.....
آره واقعأ مشکلات مالی میتونه آدمو خورد کنه.
بعضیا اینقدر سیاه میبینن و بی انصافأ که بهم پیام میدن تو این دروغها رو از خودت و وبهای این و اون برمیداری و میگی تا دیگران دلشون به حالن بسوزه!!!!
به همون خدایی که به بزرگیش اعتقاد دارم,دندونی,اینایی که گفتم,نصف مشکلات حال حاضرمم نبود!تازه من فقط قسمت مالیش رو گفتم.
اصلأ,اصلأ,اصلأ نمیخواستم یه درصدم دوستامو ناراحت کنم و ترحم و دلسوزیشونو واسه خودم بخرم.
فقط بعضی وقتا اینقدر مشکلات به آدم فشار میاره,که مجبوره یه جا خودشو خالی کنه.منم چون عادت ندارم از مشکلاتم واسه هیچکی,حتی خانواده ام حرف بزنم,اینه که گاهی اینجا ازشون مینویسم.اونم فقط واسه اینکه,اینجا کسی نمیشناسدم!
واقعأ کاش بودی و بغلم میکردی.......

نیلوفرجون 11 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 12:57 ب.ظ http://talkhoshirin2020.blog.ir

خیلی وقتا نه خدامقصره نه کائنات،بی دقتیه خودمونه و اعتمادی که به آدمهای اطرافمون داریم. اماخدا تنهامون نمیذاره،ممکنه یه مدت تمام فشارهای دنیا رومون باشه،اما ازیه جایی دستمونو میگیره که باورمون نمیشه. ماهم یه مدتی هست که درگیریم حسابی،به شوهرم میگم خدا دستشو گذاشته دور گردمون و هی فشار میده،تامیخاییم خفه بشیم،خدا ول میکنه و باز دوباره سختیها شروع میشه. فقط صبر داشته باش و دعا کن،همیشه اوضاع اینجوری نمیمونه. اینارو از رو دلخوشی نمیگم،تجربه ایه که دارم طی میکنم.

آره نیلوفر جون,معلومه که خدا مقصر نیست!آدم وقتی وامونده میشه و دستش از همه جا کوتاه میشه,به زمین و زمان چنگ میزنه و همه رو مقصر میدونه.خودمم میدونم مقصر خودمونیم و سادگیمونو اعتماد بیش از حد به بقیه!اگه سر خونه خریدن بیشتر چشممون رو باز میکردیم,اینجوری سرمون کلاه نمیرفت.اگه به حرفهای دوست شوهرم اعتماد نمیکردیم و ضامنش نمیشدیم,الان مجبور نبودیم,تو این هاگیر,واگیر قسطای یکی دیگه رو هم بدیم.اگه شوهرم اینقدر چشم بسته به خانواده اش اعتماد نداشت و باهاشون شریک نمیشد,الان پولمون رو نمیخوردن!
ولی چقدر بده نیلوفر جون که آدم مجبور بنای هر کاری,هر شراکتی,حتی هر دوستی ای رو باید بر بی اعتمادی و شک بذاره,تا ضرر نکنه و سرش کلاه نره!
چقدر بده که اگه آدم به دیگران مهربونی کنه و دلش براشون بسوزه,آخر کار,دور از جون,به غلط کردن بیفته و به خودش فحش بده که دیگه هیچوقت دلم واسه کسی نمیسوزه!
دنیای بدیه......
خیلی ازت ممنونم بابت حرفهات.دعا که میکنم,در واقع تنها کاریه که از دستم برمیاد!
امیدوارم خدا یه نظر ویژه به همه مون بکنه و شمام مشکلاتتون حل بشه و مام یه کم ازین اوضاع قمر در عقرب خلاص بشیم.
بازم ممنون

سحر۲ 11 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 11:13 ق.ظ

عزییییزمی
غصه نخور خشگل تپلوی خودم,به خدا اعتماد کن

چشم سحر خوبم!توکل به خدا...

دندون 11 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 10:31 ق.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

سلام بسم ا... چه خبره چرا بعضیا انقدر احمقن؟؟؟؟
مهناز اصلا به اینا توجه نکن یعنی اصلا فکر نکن... من برات دعا میکنم خوشکل خانومیی من...

سلام عزیز دلم,سفر خوش,گذشت.
نه برام مهم نیستن,اصلأ.اینم از بس پیام میداد,گفتم جوابشو بدم,که فکر نکنه نمیشناسمش.این جزء اوناییه که اولش از در دوستی وارد شده و خودشو خیلی نزدیک کرده بهم.ولی درواقع همه اش قصدش این بود که ازم آتو بگیره و بگه تو داری دروغ مینویسی!!!!البته خودشم قبلأ بهم گفته بود که به خاطر مشکلات روانی که داره,به همه شک داره و به هیچکی اعتماد نداره!!!
وقتی نتونست ازم آتویی بگیره و نخواستم که دوستیمو باهاش ادامه بدم,حالا سعی میکنه اینجوری عصبی و تخریبم کنه!!!
ایشالله خدا شفاش بده....
مرسی از دعات عزیزم.

خاموش 11 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 10:00 ق.ظ

خیلی جالبه که کامنتهایی که باب میلت نیست رو مخفی میکنی . البته عیب نداره که.
مهم خودتی که میدونی حقیقته.
متاسفم برات

قبلأ هم گفته بودم,کامنتهایی که توهین آمیز باشه رو تأیید نمیکنم.
تو رو هم خوب میشناسم.لازم نیست با آی پی های مختلف بیای و به اسمهای مختلف تا شناسایی نشی.
تویی که حتی جرأت نداری با هویت واقعیت بیای و نظر بدی و همه رو از بالا نگاه میکنی و خودتو برتر از بقیه میدونی و همه رو گوسفند و قربانی حساب میکنی و هرجور که دلت میخواد با بقیه حرف میزنی,حق اظهار نظر نداری.قبلأ هم بهت گفته بودم,دیگه به وب من.نیا.مزخرفاتت به درد کسی نمیخوره که بخوام تأییدشون کنم.همه شون حاصل ذهن بیمارته که غیر از خودت هیچکسو قبول نداری و به همه شک داری.اینو قبلأ هم گفته بودی.کامنتتهات رو نخونده حذف میکنم و راضی نیستم که بیای و پستهام رو بخونی,دیگه هرجور که میلته!!

آوا 11 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 08:32 ق.ظ http://ava-life.blogsky.com

میون اینهمه ناراحتی بد نیست ی دوسنی بیاد بگه مهناز جون عیدت مبارک
شاید ی لبخند کوشولو گوشه لبت نشست

ممنون آوا جون.عید توام مبارک.اتفاقأ عید غدیر,سالگرد قمریه ازدواجمم هست.روز ازدواجمون عید غدیر بود!

سحر۲ 11 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 12:05 ق.ظ


نگووو

ببخشید سحر عزیزم.لعنتی خیلی همه چی تو هم پیچیده شده.تو این دو,سه,روز هرکاری میکنیم,نمیتونیم این کلاف سر در گم رو باز کنیم.انگار همه چی تو هم گره خورده.باید این شرایط رو تحمل کنیم تا این بحران رو از سر بگذرونیم.
نمیدونی سحر,چقدر این همراهیت و تنها نگذاشتنت برام مهم و با ارزشه!

مهدیا 10 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 11:00 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

خوبی مهناز؟

امروز بهترم.یعنی نمیخوام به چیزی فکر کنم,وگرنه همه مشکلات سرجاشونه!ولی میخوام چند ساعتی بهشون فکر نکنم,شاید بهتر بشم و این استرس و تپش قلبم کمتر بشه.
گفته بودم خیلی دوستت دارم مهدیا؟!!

سحر۲ 10 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 10:14 ق.ظ

مهناز ما چگونه است اکنون؟

خوب نیستم سحرم...

ممول 10 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 12:44 ق.ظ

مهناز عزیز بعد هر سختی ای آسونیه.من واقعا باور دارم.خودمم الان تو شرایط خیلی سختیم،اما انسان به امید زنده س.امیدوارم خدا گره از مشکلات هممون باز کنه

منم نا امید نیستم ممول جون.بالاخرع یه خدایی هست که میدونیم قدرتش و مهربونیش خیلی بیشتر از ایناست!
چقدر بده که اکثر دوستام,شرایط و روزگار سختی رو میگذرونن.ایشالله همونجوری که باور داری,زودتر به راحتی و آسایش برسی عزیز دلم!

آلبالو 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 07:58 ب.ظ

چه راحت پول مردم رو میخورن!
چقدر دلت غصه داره مهنازی
اصلأ قسطای اون آقا رو ندید.یعنی چی آخه؟!خب نداره,میخواست وام نگیره.....
یه جوری با خودش و دور و بریاش حرف بزنید و زیر بار این کار نرید.البته میدونم که قانونی,اگه نده,شما مجبورید بدید.حیف که خانواده از اینجا رد میشه,وگرنه چهارتا فحش میدادم و دلم خنک میشد

خیلی راحت تر ازین این حرفام میخورن آلبالو!
فعلأ که داریم تلاش خودمونو میکنیم و با یکی از اقوامشم در تماسیم,تا ببینیم چی میشه.فقط با ید بسپریم به وجدان خودش,وگرنه از نظر قانونی کاری نمیتونیم بکنیم.

نیلوفر 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 07:53 ب.ظ

آخ دوست عزیزم

نیلوفر مهربونم

هیلا 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 07:50 ب.ظ

و اما کامنت دوم؛
وقتی پستت رو خوندم,مطمین بودم,حتمأ یکی میاد یا چند نفر و بهت میگن که همه اتفاقهایی که برات میفته به خاطر بی دینی و بی اعتقادیته!!!!
البته که من ایمان دارم که اعتقاد تو بالاتر از خیلیهای دیگه است که فریاد دینداریشون گوش فلک رو کر کرده!
میخواستم یه متن بلند بالا تو جواب همچین آدمهایی که احساس خداگونه دارن و از خدا هم سختگیرن,بنویسم,که دیدم جوابی که بهش دادی,تمام اون چیزهایی بوده که میخواستم بگم.به این.حوفهای پوچ گوش نکن مهناز و این فکرای مسخره رو که شاید اتفاقهایی که برات میفته,جزای گناهانت هست رو از سرت بیرون کن.
همه چی درست میشه.
اندکی صبر سحر نزدیک.است......

ممنونم هیلایی.راستش نمیدونم به اینجور آدمها چی باید گفت.....
چقدر شعر آخرت به دلم نشست.کاش این سحر زودتر برسه....

هیلا 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 07:42 ب.ظ

دوتا حرف دارم که میخوام بهت بزنم,واسه همین دوتا کامنت برات میذارم.
تو اولیش فقط میخوام بغلت کنم,پس بیاااااااا

ای جااااااان هیلای مهربونم

سهیلا 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 07:38 ب.ظ

مشکلات مالی,شاید به نظر دیگران مشکلات سطحی و پیش پا افتاده ای باشن,ولی میتونن کمر آدم رو بشکونن.
خیلی ناراحت شدم از شنیدن حرفها و مشکلاتت مهناز جان.امروز از صمیم قلب برات دعا کردم و از خدا خواستم خیلی زود یه راه خوب و روشن جلوی پات بذاره

همینطوره که میگی,سهیلا جون.
یه دنیا ممنونم ازت عزیزم

هیما 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 05:27 ب.ظ http://hima63.blogsky.com

عزیزم نمیدونم چی بگم خیلی ناراحت شدم ، ایشالله که درست میشه
ما هم یکساله که بدترین چیزا رو تحمل کردیم...اولش که باباش از کارش بیرونش کرد و بخاطر درآمد بیشتر خودش مغازه رو اجاره داد ...بعدش از خونه و خونه رو هم اجاره داد ، الان آقا داره تو پول غلت میزنه ولی پسرش پول نداره بره پروانه کسب برا مغازه اش بگیره...ولی گاهی وقتا که خوب فکر میکنم میگم بهترم شد چون از زیر بار منت شون در اومدیم ...ولی باور کن روزای بدی رو از نظر مالی میگذرونیم
عزیزم ببخش با حرفام بدتر ناراحتت کردم ولی انگار منم احتیاج داشتم خودمو خالی کنم

آخ هیما جون,شمام شرایط بدی داشتید پس...
چه روزای سختی رو گذروندید.ایشالله که ازین به بعد براتون خوب باشه.
پدرشوهر منم بهتر از پدرشوهر تو نیست.مدامم دستش درازه و میگه شما بهم بدهکارید!!!!
متأسفانه امسال زیاد ازینجور اتفاقها برامون افتاد,ولی این چندتاش دیگه چون همه شون باهم شدن,خیلی بهمون فشار آورده!
این حرفا چیه عزیزم,آدم باید حرف بزنه تا دلش خالی بشه دیگه.هروقت خواستی,بیا حرفاتو بگو,قول میدم شنونده خوبی باشم.
ایشالله که خدا خودش به همه کمک کنه

شهره 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 03:14 ب.ظ

نماز نمیخونم روزه نمیگیرم و حجابم اون جور که باید نیست و راحت شراب ناب شیراز میخورم اونوقت خودمو با این دلیل توجیح میکنم که یه عده از همه اونایی که نماز میخونن یا با حجابن یا بهمانن خودشون از همه گناهکار ترن و ظاهرشون اینه و باطنشون خراب.تازه برای خودم توجیح میکنم که من درسته اهل نماز و روزه نیستم اما دروغ نمیگم حق خوری نمیکنم و..دلیل شما منطقی چون واقعا خیلیا ظاهرشون مقدس مآبه اما باطنشون خراب اما میشه گفت همه همینطورن؟؟؟پس چرا ما جز اون یه عده محدود نمیشیم که ظاهر و باطنشون مسلمون واقعیه.همه این اتفاقات عواقب کوتاهیایهمین دنیاس مهناز جون.

یعنی میخواید باور کنم که خدا به خاطر نماز و روزه و حجاب و شراب بنده هاشو تنبیه میکنه؟!
من کی گفتم همه اونایی که ظاهرشون مسلمونیه,آدمای بدی هستن؟اصلأ ظاهر,معیاری واسه سنجش خوبی یا بدی آدمها نیست!
نمیدونم چی باید بگم شهره خانم,ولی خدا تو نظر من خیلی بزرگتر و با معرفت تر از اینهاست!
آیا اگه من نماز نخونم یا روزه نگیرم یامشروب بخورم,کسی کنارم آسیب میبینه؟گناه اینا نیست.گناه اینه که حقی که مال خودت نیست رو بگیری.گناه اینه که کارگری که زیردستته رو بفرستی دارغوزآباد واسه کار و نورچشمی خودت رو بکنی همه کاره!
گناه اینه که برج رو برج بسازی و وامهای میلیاردی بگیری و دونه دونه خونه هاتو بفروشی و پولشو تمام و کمال بگیری,اونوقت بانک و شهرداری,حقشون رو ازون بدبختهایی که پول دادن و خونه هاتو خریدن بگیرن!
گناه اینه که پسرتو زن بدی ولی تا قیامه قیامت فکر کنی,پسرم وظیفه اش رفع و رجوع کردن نیازهای منه!
شهره جان,نماز و روزه چیه؟اصلأ فلسفه اش چیه؟من هیچ ادعایی تو مسایل دینی ندارم,ولی مگه جز اینه که نماز تشکر و ستایش خداست؟یعنی میخوای من باور کنم,خدای به این بزرگی براش فرق میکنه من به زبون عربی ستایشش کنم,یا با زبون خودم؟آره,اگه من هر روز گاه و بیگاه خداروشکر نکنم,بنده نا سپاسیم,ولی این شکرگذاری رو فقط تو نماز خوندن نمیبینم.
روزه چیه؟مگه نمیگن روزه واسه اینه که آدم طعم گرسنگی و تشنگی و بچشه و به یاد آدمای مستمند و نیازمند بیفته؟خب,از کجا میدونی من در حد وسع خودم دستگیر نیازمندا نیستم؟!
شهره خانم,چه خوبه که خدا رو تا حد فهم خودمون پایین نیاریم.شمایی که اینقدر محکم میگی,این چیزها عواقب کوتاهیهامه,مطمینی اونایی که روز به روز بیشتر درمیارن و میلیارد میلیارد درآمد دارن,دارن پاداش اعمال صالحشون رو میبینن؟!
فکر نمیکنم خود پیغمبرم اینقدر راحت راجع به ثواب و عقاب کارهای آدم و حکمت خداوندی نظر بده,که شما میدی!
خوندی اون شعره,عجب صبری خدا دارد,اگر من جای او بودم........؟
اگه نخوندیش,حتمأ برو بخونش عزیزم!
ر

توت 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 12:43 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

مهناز چقدر غصه ام شد! انشالا درست میشه.
نمی دونم چه سریه گاهی همه ی مشکلات و بدبیاری ها با هم و یک باره و تو یه برهه ی زمانی کوتاه گریبانگیر زندگی هامون میشن. امیدوارم خدا کمکتون کنه عزیزم

ببخشید عزیزم که ناراحتت کردم.
خودمم همه اش دارم این روزا فکر میکنم که چیکار کردیم,که این اتفاقها داره واسه مون میفته!
ممنونم عزیزم.منم امیدوارم

سحر۲ 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 12:02 ب.ظ

مهناز,عشقم,نمیگی مگه سر دلسوزی,تو که رحم کردی به دیگران,حتما جواب خوبیهات رو خواهی گرفت,فقط ی روزی از روزها که هیچکدوممون نمیدونیم چه روزیه.
غصه نخور
...
رفتم دانشگاه تو راه داشتم فکر میکردم نکنه کارهایی که به اشتباه کردیم باعث سرزنش خودمون و نهایتا انرژی منفی مضاعف بشه .گفتم برگشتم به مهناز بگم که :ما همیشه فکر میکنیم بهترین کار همینه که الان داریم انجامش میدیم,این بهترین هم باتوجه به تجربه و دانش ماست ,شاید همسرت اون زمان که پول رو به برادرش میداده,تو اون کار سرمایه گذاری میکرده وووفکر میکرده بهترین کار همینه
ما فقط میتونیم در لحظه تصمیم درست بگیریم ,بقیه دیگه دست ما نیست ولی این درست رو هم باید از منابع قوی و تجربیات باشه .مثلا تو دیگه هرگز اپارتمانی که تفکیک نشده نخواهی خرید یا ...اینها آبدیده میکنه کمااینکه ی مقطعی زجر آوره.
..
باز هم بیا برای هم دعا کنیم,هممون اینروزها درگیر مسایل اقتصادی هستیم.انشالا حل بشه و کلی حالشو ببریم.

مرسی سحر عزیزم که اینقدر به فکرمی!
آره دیگه,آدم تو لحظه تصمیم میگیره و نمیدونه آینده براش چه خوابایی دیده!
همین آقا,چند سال پیش همکار شوهرم بوده که ضامنش شده,دو سال پیش اخراجش کردن و رفت جای دیگه سرکار که انگار پارسال از اونجام اومد بیرون!خب ما وقتی که ضامنش میشدیم,نمیدونستیم این آقا بعدش اخراج شده.البته گویا همون موقع که سرکار بوده هم چندتا قسطش رو بیشتر نداده!کاش دل و زبون آدما یکی بود سحر.....!

مهدیا 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 11:50 ق.ظ http://mahdia.blogsky.com

دعا می کنم مهناز اون کاری که بهتون ارامش می ده ،اتفاق بیفته.
باز هم شما دونفر هستید که باید واسه خودتون دل بسوزونید وبه هم ارامش بدید.
روز های سختی رو می گذرونی مهناز....

ممنونتم عزیزم...
سخته واقعأ.میدونی مهدیا,شاید شنیدن اینکه ازین اتفاقها واسه کسی میفته,خیلی برامون عجیب و طاقت فرسا نباشه,ولی وقتی آدم خودش تو بطن ماجرا باشه,میبینه که این اتفاقها میتونه چه جوری آدم رو خسته و درمونده کنه!

دلارام 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 11:24 ق.ظ

گاهی همه چی به هم میریزه ولی توکل به خدا کن عزیزم حتما درست خواهد شد
خدا به درآمدتان برکت میده اون بنده خدا هم که چی بگم باید مسول کارش باشه آتیش بازی به چه دردی میخوره

نمیدونم عزیزم,توکل به خدا....
چون میدونه از حقوق ما کسر میکنن قسطاشو,اونم به این در اون در نمیزنه!!!
به خدا دیگه نمیتونم تشخیص بدم کی راس میگه کی دروغ

الهه 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 09:37 ق.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogfa.com

الهی که به نم نم بارونی که همین الان شده شده ، به قطره قطره هاش برگت به زندگ شما بباره ،
روزگار بدی شده همه برای اینکه بالا برن بقیه رو زیر پاهاشون می زارن حالا مهم نیست این بقیه برادره ، فرزنده یا خواهر.
نمی شه گفت غصه نخور که واقعا حرف بیخودیه ، خیلی سخت این دوره زمونه پول از دست دادن ، اما اینو بهت بگم زیاد فکرشو نکن ، اولا که بانک نمی تونه به این راحتی خونه رو بفروشه ، شماها چه گناهی کردین ؟؟
مهناز جون از کائنات هم نگو که سرشون با دیگران گرم به ماها دیگه نمی رسن ...

خدایا خودت این بنده تو کمک کن !!!

ممنونم الهه نازنینم!
واقعأ آدما بد شدن.نمیفهمم چرا!
شایدم فقط بداشون گیر ما میان!
حالا قراره امشب جلسه بذارن و همه واحدها,بیان و صحبت کنیم,ببینیم چیکار میشه کرد.آخه بار اول نیست که اخطار داده,گویا تا حالا بیشتر از ده بار اخطار داده و اینبار دیگه اخطار نیست و گفته که به مزایده گذاشته میشه!!!
واقعأ هم انگار کاینات سرشون جای دیگه گرمه!
میدونم خودتم کم مشکل نداری عزیزم,ممنونم به خاطر همدردی و دعاهای خوبت.منم امیدوارم دلت شاد بشه غم و غصه ها از دلت برن بیرون

مهدیا 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 09:26 ق.ظ http://mahdia.blogsky.com

مهناز خوبی عزیزم؟

مهدیا باورت نمیشه,چقدر حضورت بهم آرامش میده!ممنونم که اینقدر خوبی.....
خوبم.راستش سعی میکنم خوب باشم.دیشب با شوهری دعوا کردیم.اعصاب جفتمون خرابه.
به یه چیزی نیاز داریم.نمیدونم چی!یه چیزی که تو این بلبشو بهمون آرامش و دلگرمی بده....

سحر۲ 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 08:56 ق.ظ

الاهی,دخترک غمگین من.نبینم دلگیر شده.ولی کار خوبی کردی درد دلت رو گفتی,با نوشتن خیلی درها گشوده میشهو البته آرومتر میشی.
خدایا,لطفا ی کاری کن اگر چه پول مقدارش کمه ولی برکتی باشه در اون که هر چی مهناز گلی میخواد براش فراهم بشه,خدایا از تو که چیزی کم نمیشه,لطفا سیل نعمتهات رو به تک تک دوستهای من و مهناز گلم روونه کن تا لذت ببره و روز به روز بیشتر شکربکنه.
..
من در برابر همه ی غمها خودم رو با کسانی مقایسه میکنم که از من پایین ترند و میگم حتما این تجربه ی زندگیه و باید برای فرداها درس بگیرم و میدونم هر چی هم سرمون اومده ی جای کار خودمون اشتباه کردیم,مثلا همسر من در این رکود اقتصادی مسکن رفته وام بهره بالا و مقدار بالا بگیره بعد واحدها فروش نره و ماه به ماه هم از درامدمون قسط چند میلیونی بدیم این از اشتباه ماست

سحر عزیزم.....
همیشه حرفهات آرامش بخشه.واقعأ یه مدت بود که نمیخواستم از مشکلاتم بگم,ولی دیشب دیدم اگه نگم,غمباد میگیرم.
کاش حل بشه سحری.....
مرسی از دعاهای خوبت.
آره,قبول دارم.سر این خونه,دوست شوهرم که خودش بنگاهی بود,واسه پورسانت خودش اینقدر تند تند همه کارا رو انجام داد و شوهر ساده منم بهاعتماد اون نرفت از چهار جای دیگه سؤال کنه و این شد نتیجه اش!کم کاری از خودمون بوده مسلمأ!
در مورد اون آقا هم,من و شوهرم زیاد سر این دلسوزی و خوش بینی مون بلا سرمون اومده سحر.الانشم,من میگم,خب طرف نداره,بره از دوستی,فامیلی,کسی کمک.بگیره,چرا ما باید جورشو بکشیم!آخه آدم واسه کمک کردنم باید استطاعتشو داشته باشه دیگه!وقتی ما خودمون اینهمه مشکل داریم و تو این چند ماه کلی ضرر دیدیم,چرا باید قسط وام کسی رو بدیم که با وامش رفته ماشین خریده و دو ماه بعدشم فروخته و پولشو خورده؟!
تو این زمونه,نباید ساده دل بود و آدمها رو باور کرد سحر.باید مثل خودشون چند رنگ باشی و ازشون بی تفاوت بگذری,تا واسه خودت مشکل پیش نیاد!
از ماست که بر ماست

سمیرا 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 08:04 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

همین که شاکر خداوندی

همین که صداش میکنی

همین که دل به این پاکی داری

مطمن باش درست میشه

اینا همش امتحانه

اون میخواد صبر بنده هاشو بسنجه عزیز جان

بسپار به خود خودش و با خودت تکرار کن این ذکرو:

سهل من فضلک یا عزیز

بدجور آروم میشی ..روزی چند بار تکرارش کن

مرررسی,سمیرا جون.
همیشه با حرفهات شرمندم میکنی عزیزم....
ایشالله که همینجوری که میگی باشه .
تو حکمت خدا که شکی نیست,ولی من احساس میکنم دیگه دارم کم میارم سمیرا!
چشم,حتمأ میگم این ذکرو.مررررسی از بودنت و حرفهای خوبت

سارا 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 07:26 ق.ظ http://perinparadais.blogsky.com/

یعنی بیمه بیکاریم نداره که بخاد قسطشو بده.یعنیتو خونه نشسته و هیچ کاری نمیکنه؟
ما همیشه چوب خوش بین بودنمون رو میخوریم
من نمیدونم چی بگم که تسکین دهنده باشه.اما برات دعا میکنم

والله نمیدونم سارا!انگار دفترچه های قسطشو واسه شوهری ردیف کرده و گفته,ببین چقدر قسط دارم میدم!
من نمیدونم اینا موقعی که دنبال ضامن و جور کردن مدارک واسه وام گرفتن هستن,چرا فکر پرداخت قسطاشون نیستن!
راستش سارا,خودمم اینقدر احساس بیچارگی میکنم که نمیدونم چی و کی میتونه مسکن دردام باشه!ممنون عزیزم

مریم 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 05:22 ق.ظ http://40years.blogsky.com

شرایط سختی هست ، زمان می بره تا حل شه ، مطمئن باش زندگی واسه همه یه جور سختی و مشکلات داره ، اول اینو قبول کن که زندگی جای آسایش و راحتی نیست ، جای تلاش و درد هست برای بزرگ شدن ما آدمها ، اینطوری که بهش نگاه کنی دلت آروم تَر می شه و تحمل سختی ها آسونتر .
از طرفی یقین داشته باش که بعد از هر سختی آسونی هست ، یقین داشته باش که خداوند داره تو این دوره از زندگی تجربه هایی رو بهتون می ده که در آسونی های پیش رو قدر ش رو بدونید و به آسونی از دست ندین شون .
خدایا به حق این روزهای عزیز ، به حق نام های باند مرتبه ات از امروز یکی یکی خبر های شاد و خوب به همه ی بنده هات به خصوص به مهناز برسون آمیییییییینننننن..
و زیاد دعا کن و یه عهدی بذار بین خودت و خدا

آره مریم جون,همیشه سختی و مشکلات هست.منم تا الان خیلیاشونو از سر گذروندم.ولی وقتی چندتا مشکل باهم پیش,میاد,آدم درمونده میشه!
خیلی خیلی ازت ممنون عزیزم به خاطر دعاهای قشنگت.....

Amitis 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 02:36 ق.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

bia beshinim do taye geryeh konim !

آخ آمیتیسم......

آتوسا 9 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 12:14 ق.ظ

آخی... مهناز جون تو چه شرایط نا امید کننده ای گیر کردین..
از همه بدتر جریان خونه خودتون بود برای من... اَه آدم چی بگه؟
امیدوارم از یه طرفی یه خیر و خوشی بیاد به سمتت که حالت بهتر بشه آخه.

خیلی شرایط بدیه آتوسا.از ته دل امیدوارم هیچکی همچین روزایی رو تجربه نکنه!
مرسی که همیشه کنارمی عزیزم.منم امیدوارم

سیما 8 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 11:50 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

دنیای همه پر از این بلایا و مشکلات. باور کن یه جایی، وسط این مشکلات، یه راه حل، شادی و خوبی هم هست. بین این مشکلات...باور کن!
من توی زندگیم خیلی دیدم. خیلی!!!

خیلی دوس دارم باور کنم سیما.
کاش یه راهی باز بشه...

بهاره 8 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 11:46 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

اخی ...خدا بهت صبر بده عزیزم

ایشالله ...

مهدیا 8 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 10:52 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

مهناز همینطور دلم پیش توهستش. اصلا نمی دونم کامنت اولی رو ارسال زدم یا نه؟
بهتری مهناز؟

مهدیای مهربونم....
آره کامنتت اومد عزیزم.چقدر خوبه که هستی
اصلأ خوب نیستم مهدیا.برام دعا کن

مهدیا 8 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 09:57 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

وای مهناز ...وای مهناز عزیزم...بزار بغلت کنم گلم. واقعا هیچی نمی تونم بگم.

حالم خیلی بده مهدیا....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.