روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

بالاخره بارون.....سرما

سلام سلام سلااااااااااام

خوبید؟الهی که همه تون خوب باشید....

فکر کنم دو هفته ای هستش که روزانه ننوشتم!

خب جمعه رو که گفتم رفته بودیم خونه خواهرم.چون دیگه ماههای آخره و سنگین شده،گفتم ناهارو خودم درس میکنم،ولی قبول نکرد.بعدش شوهری گفت پس کلپچ درس کنیم ببریم باهم بخوریم.دیگه خواهری موافقت کرد که چیزی درس نکنه و رفتیم.قبل از ناهار سی دی اول شهرزاد رو گذاشتیم ودیدیم.دوسش داشتم،فکر یکنم قشنگ باشه قسمتهای بعدشم.بازیگراشو دوس دارم.مخصوصٲعلی نصیریان و شهاب حسینی رو.ترانه هم خوبه.

خلاصه فیلمو دیدیم و کلپچ رو آوردیم خوردیم و جاتون خالی عالی شده بود و خیلی چسبید.

دیگه بعده ناهار یه کم نشستیم به حرف زدن و بعدش شوهری و شوهر خواهرم خوابیدن و من و خواهرمم نشستیم به حرف زدن.بعدش خواهرم یه کم برامون سه تار زد و عکس گرفتیم و دیگه غروب اونام بیدار شدن و عصرونه خوردیم و چون شوهری با وکیل قرار داشت،برگشتیم خونه.من و ساشا اومدیم بالا و شوهری رفت پیش وکیل.

شام درس کردم و ساشا که همون تو ماشین خوابش برده بود،رفت تو تختش و خوابید.شب شوهری اومد و بازم به هیچ نتیجه ای نرسیده بودن!!!یه کم بحثمون شد و شام نخوردم و خوابیدم.

شنبه صبح پا شدم دیدم بارون میاد مثل سیل و هوا خیلی سرده!دوس داشتم برم بیرون ولی بارون خیلی شدید بود.دیگه ساعت ده و نیم،بارون نم نم شد و منم ساک خریدمو گرفتم و رفتم شنبه بازار.البته چترم برداشتم که اگه بارون شدید شد،همرام باشه.حدس زدم که به خاطر بارون،بازار تشکیل نشده باشه و بیشتر قصدم این بود که تو این هوای سرد راه برم.آخه کیه که ندونه من عاشق سرما و بارونم!

دیگه قدم زنان رفتم و دیدم بازار برقراره!خرید کردم که بارون باز شدت گرفت و دیدم سخته با چتر تو دستم خریدها رو هم دستم بگیرم و بیام.واسه همین یه سری خریدها رو کردم و اومدم خونه.

دیگه خریدها رو جا به جا کردم و ناهار درس کردم.ساشا هم هی میگفت،منم ببر بیرون چتر دستم بگیرم زیر بارون.گفتم بعده ناهار وقتی میریم مدرسه،میتونی چتر بگیری دستت و زیر بارون راه بری.به خودم رفته دیگه!!!البته من اصلٲ چتر دست گرفتن رو دوس ندارم و دوس دارم خیس بشم زیر بارون.ولی وقتی خیلی شدید باشه و آدم کارش طولانی بشه و خطر سرما خوردن وجود داشته باشه،مجبورم چتر بگیرم دستم.

خلاصه ناهارو خوردیم و از شانس ساشا بارون قطع شد!!! کلی گریه کرد و طفلی با ناراحتی رفت مدرسه.منم اومدم خونه و منشی آموزشگاه زبانشون تماس گرفت که امروز کلاس تشکیل نمیشه وجلسه بعد پنجشنبه است.این ترم خیلی تق و لق بود کلاسای زبانش.

یادم نیس تو اون فاصله چیکار کردم،فقط یادمه که خیلی هوا سرد بود و دیگه دم غروبی باز بارون گرفت.از تو چمدون کلاهها و شالها و چند تا پلیور رو درآوردم  کلی ذوق کردم!!!من عااااشق لباسای زمستونی ام.مخصوصٲ شال و کلاه و کلی هم ازشون دارم!

دیگه ساعت چهار چتر و کلاه و شال گردن ساشا رو برداشتم و خودمم مانتو گرمتر پوشیدم و شال گردن قرمزم رو هم انداختم دور گردنم و کتونی پوشیدم و رفتم دنبال ساشا.البته من بیشتر سال رو چه تابستون باشه،چه زمستون،کتونی میپوشم.حالا کتونی هم نپوش،اسپرت میپوشم و نمیتونم به خاطر کمرم پاشنه بلند بپوشم.مگه تو مهمونیها.

رفتم دنبال ساشا و وقتی چترشو دستم دید کلی ذوق کرد و گفت،داره بارون میاد؟گفتم آره عزیزم.اونم بغلم کرد و یه عالمه بوسم کرد و گفت،خیلی ازت ممنونم که داره بارون میاد!!طفلی بچه فکر میکنه مامانش اینقدر قدرت داره که حتی باریدن و نباریدن آسمون رو هم،اون تعیین میکنه!نمیدونه که مامانش تو کارهای خودشم مونده....

خلاصه دوتایی سلانه سلانه اومدیم سمت خونه و رفتیم بالا و بهش عصرونه دادم و خواستم شومینه رو روشن کنم ولی ترسیدم،گفتم شاید سرویس لاز  داشته باشه بعده یه سال

دیگه ساشا رو کاناپه دراز کشید و تنش پتو دادم و کارتون تماشا میکرد و منم واسه شام سوپ درس کردم که ساشا و شوهری دشمنش هستن!!!!ولی خب هوا سرد بود و گفتم سوپ خوبه برامون.

ساشا که با کلی قربون صدقه و وعده اینکه فرداشب براش همبرگر درس کم،یه کم خورد.شوهری هم شب اومد و اونم یه کم غر زد ولی خوردش و بقیه اش رو منه بیچاره خوردم!یعنی غر غرو تر از این مردها کسی پیدا نمیشه!اونوقت به زنهای بیچاره میگن غر غرو!!!!

یکشنبه صبح ناهار درس کردم و ناهاره ساشا رو دادم و بردمش مدرسه.تغذیه روزشون هم کیک و آبمیوه بود که براش خریدم.عکاس اومده بود مدرسه شون و ازشون عکس گرفت.اومدم خونه و ناهارمو خوردم و گفتم بذار برم اتاق ساشا سی دی ببینم.رفتم سی دی بردارم که دیدم رو دستگاه خاک نشسته و گفتم بذار اول اتاقش رو مرتب و گردگیری کنم.من یه سی دی محرمی دارم که چند سال پیش داداشم بهم داد و  آهنگهاشو دوس دارم .اونو گذاشتم و در نهایت بی فرهنگی صداشو خیلی زیاد کردم!!!یعنی حقم بود همسایه ها میریختن سرم و میزدنم!!!!

خلاصه به هوای گردگیری،کل اتاق ساشا رو ریختم بیرون و طبق معمول کلی وسیله اضافی درآوردم و ریختم تو نایلون که بریزم بیرون و یه سری اسباب بازیهاشو که دیدم زیاد بازی نمیکنه رو هم تو یه نایلون دیگه گذاشتم که بدم بیرون.

هرچی خرت و پرتهاشو دور میریزم،بازم انگار ازشون کم نمیشه.

دیگه حسابی اتاقشو جمع و جور و گردگیری کردم و همینجوری سی دی هم گوش میکردم و آهنگهای محرمی هم جورین که آدم رو به شور میندازن و به هیجان میارن!بعدش گفتم تا انرژی دارم،بذار اتاق خواب خودمونم مرتب کن....

سرتونو درد نیارم،دیگه شور برم داشته بود و از کل خونه رو یه گردگیری و خونه تکونی خوب کردم و پریدم دوش گرفتم و یه قهوه واسه خودم درس کردم و نشستم خوردم و خونه تمیزو نگاه کردم و حال کردم!!!

دیگه ساعت چهار و ربع سی دی رو خاموش کردم و رفتم دنبال ساشا و آوردمش خونه و براش شیر عسل درس کردم و با بیسکوییت آوردم خورد و ساعت پنج و نیم رفتیم باشگاه.دوستم نگارم بود و کلی حرف زدیم.یه تصمیمهایی دارم که اگه قطعی شد،بهتون میگم.یه کم راجع بهش با نگار و یکی دیگه از دوستام حرف زدی و دیگه کلاس که تموم شد خداحافظی کردیم و خواستم نون بخرم که دیدم شلوغه.دیگه اومدم سمت خونه و نونوایی لواشی هیچکی نبود.من اگه قرار باشه نون بخرم،حتی اگه یه نفرم وایساده باشه،نمیخرم!!!نمیدونم چرا،ولی اصلٲ صف نون وایسادن رو دوس ندارم و فقط در صورتی نون میخرم که هیچکس نباشه!خلاصه لواشی صف نبود و منم نون خریدم و اومدیم خونه.

دیشبشم که شوهری اومده بود،شومینه و بخاری اتاق خواب رو روشن کرده بود.

ما زمستونها یه مشکلی داریم که چون اتاق ساشا لوله بخاری نداره،مجبوره بیاد رو تخت ما بخوابه و ما کمبود جا داریم واسه خواب!

دیگه شب همبرگر درس کردم و سیب زمینی و گوجه هم سرخ کردم و شوهری اومد و خودم گرسنه ام نبود و نخوردم و ساشا و شوهری خوردن.ساشا خسته بود  و رفت رو تخت ما خوابید و کلی هم ذوق میکرد که قراره تو تخت ما بخوابه.

شوهری گفت سه تایی جا نمیشیم رو تخت،بیا من و تو تو نشیمن بخوابیم و ساشا تو اتاق ما بخوابه.گفتم پس باید تشک بندازیم و منم که تنبل!!ولی انگار چاره دیگه ای نیست! گفتم باشه واسه فرداشب که تشک از تو کمد در بیارم.

دیگه نشستیم میوه خوردیم و فیلم دیدیم و بعدشم چون خوابمون نمیومد،بربادرفته رو دیدیم و من شخصیت رت باتلر رو خیلی دوس دارم.البته که اسکارلت رو هم دوس دارم،ولی بعد از ازدواجش با رت،خیلی از دستش حرص میخورم و اون روزاشو دوس ندارم

دیگه تا ساعت دو دیدیمش و بعدشم خوابیدیم.

شوهری گفت فردا کار دارم و نمیرم اداره.

صبح ساعت هفت و نیم پا شدم.انگار که قراره برم سرکار!!!!نیفهمم چرا نمیتونم تا نه،ده صبح بخوابم و هرچقدرم دیر خوابیده باشم و خوابم بیاد،بازم نهایتٲ هشت،بیدارم.

دیگه پا شدم و ساشا هم که طبق معمول بیدار بود.شوهری هم رفته بود دنبال کاراش.به ساشا نون و عسل دادم خورد.این روزا عسل زیاد بهش میدم.بعدم دمنوش آویشن درس کردم که با عسل بدم بخوره.تا دمنوش دم بیاد،اتاقها رو مرتب کردم و برنج شستم و لوبیا و گوشت از فریزر گذاشتم بیرون که لوبیاپلو درس کنم واسه ناهار.

الانم دیگه فکر کنم دمنوش آماده شده،برم بدم ساشا بخوره.هر روز آویشن و عسل بهش میدم،تا کمتر مریض بشه و کارش به آنتی بیوتیک نکشه.

خب اینم از روزانه نوشت!!!

امیدوارم هفته خوبی داشته باشید و ازین هوای خوب لذت ببرید.

براتون کلی آرزوهای خوب میکنم.خواسته های تک تک تون رو نمیدونم،ولی همیشه از خدا میخوام،زندگیتون جوری براتو رقم بخوره که از ته دل احساس شادی و خوشبختی بکنید......آمین

مواظب خودتون باشید عزیزای دلم

دوستتون دارم......بای

نظرات 17 + ارسال نظر
دندون 29 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 01:42 ب.ظ

چقدر دلم برات تنگ شده عزیز دلم... خوشکل خانوومی خودم...

تو که عشق منی دندونی عزیزم!
فدایی داری.....

الهه 29 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 11:24 ق.ظ http://shabhayemahtabiyeman.blogfa.com

سلام خوبی ؟ اگه بهت بگم خوشم میاد از نوشتنت دروغ نگفتم ، انگار اتفاقاتتون جلوی چشمام راه میرن ، خیلی خوب خونتونو تصور می کنم ، مسیر رفت و برگشت شما رو به مدرسه ، نمی دونم ولی از نوشته هات انرژی مثبت می گیرم ، دلم می خواد این انر ژی رو به خودت پس بدم ، پسر ناز و تپلوتو از طرف من ببوس ، نمی دونم چرا احسا س می کنم تپلو ..

راستی منم عاشق بارونم و تا جایی که بشه دلم می خواد بدون چتر برم زیرش

سلام عزیز دلم.خوبم،مرررسی.
اتفاقٲ امروز به فکرت بودم!خوبی تو؟
خیلی بهم لطف داری الهه جونم
خوشحالم که از نوشته هام خوشت میاد و انرژی میگیری.
من نویسنده نیستم،فقط اتفاقاتی که میفته رو با همون حس و حالی که داشتم تعریفشون میکنم.
آره تپولویه خوشگل من!
پس مثل خودمی،منم عاشق قدم زدن زیر بارونم

سپیده مامان درسا 28 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 09:34 ب.ظ

ای جونم ممنونم قربونت برم

عزیزی سپیده جووووونم

آتوسا 28 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 08:53 ب.ظ

خوش به حالت مهناز، خونه رو برق انداختی...
من بچه بودم عاشق رت بودم، ولی الان فقط عاشق آقامونم!!!

آره حسابی برق افتاد
اوه اوه عجب جمله سنگینی آتوسا....
خوش به حال آقاتون

سمیرا 28 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 03:05 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

بیا ببین مهناز گلی

الان میام عشقم

مهدیا 28 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 01:17 ب.ظ

الان من تو وضعیتی هستم که یه شور حسینی نیاز دارم که خونمون رو تمیز کنم.هرچی هم تمیز که می کنم فقط کافیه چند ساعت همسرم خونه باشه.دوباره به حالت اولش بر می گرده. نمیدونم شاید من خیلی به ریخت و پاش حساسم.
من از فصل سرما فقط لباس هاشو دوست دارم ولی از سرما و سوزش بدم میاد.

آدرستو بده،سی دیمو برات بفرستم،همچین شور حسینی میگیردت که کل خونه رو برق میندازی!!!
من از فصل سرما،غیر از شبای طولانیش،بقیه چیزاشو دوس دارم

سحر۲ 28 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 01:09 ب.ظ

عزیییزم,چه خوب ک هستی,انشالا آرومتر شده باشی.
اصلا نمیدونم چی بگم
فقط میگم زندگیت پر از شادی و عسل

فدای تووووو
چه خوب که توام هستی عزیزم
فعلٲ که زندگیمون پر از عسله و خودمونو بستیم به عسل ودمنوش!!!

دلارام 28 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 08:06 ق.ظ

کلیچ چیه ؟
مثل منی عاشق بارون وبرف وسرما

کله پاچه
خوبه،پس باهم تفاهم داریم

سپیده مامان درسا 27 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 07:48 ب.ظ

وای بارون عالیه عالی ، من که لذت میبره از هوای بارونی و ابری
وای من و همسرم اصلا کلپچ دوست نداریم جالبه تو خانواده ی اونا فقط همسری نمیخوره تو خانواده ی ما هم فقط من نمیخورم به این میگن یه تفاهم بزرگ اما جالب تر اینکه درسا جونمون خوب میخوره هر موقع بابا اینا کلپچ دارن درسا میره بالا و کنارشون با لذت نوش جان میکنه

منم عشق بارونم.....
عجب تفاهم بزرگی واقعٲ.خیلی خوبه آدم با شوهرش تو این چیزای کوچیک تفاهم داشته باشه!
حالا ما برعکس،من و شوهری عشقکلپچیم ولی ساشا لب نمیزنه.البته عجیب نیست،چون ساشا اصلٱ میونه خوبی با گوشت و مرغ نداره!
ازین به بعد کلپچ داشتیم،درسا جونو بفرست بیاد خونه ماا

بهاره 27 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 06:17 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

سلام عزیزم
منم مثلا دارم جایی رو تمیز میکنم ی دفعه میگم بذار اونجارو هم تمیز کنم و همینطوری کم کم همه جارو تمیز میکنم !!!بعدشم خیلی لذت میبرم!!

وای مهناز من کلپچ دوس ندارم حالم بهم میخوره
تنها غذایی هست ک دوس ندارم !!!
مامانبزرگم کلپچ خورده بود ک استخون توی گلوش گیر کرده بود

سلام عزیزم
آره آدم بعضی وقتا میخواد یه قسمتو تمیز کنه،یهو میبینه کل خونه رو خونه تکونی کرده!!
خب این چیزا سلیقه ایه دیگه....
آخی،طفلی مامان بزرگت! خوب شد؟عملش خوب بود؟

Amitis 27 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 03:28 ب.ظ

eee bazam kalapch ?;) nini khaharet kei dinya miad ?

آخه هوا که سرد میشه کلپچ میچسبه!
ایشالله آخرای آبان دنیا میاد

هیلا 27 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 02:23 ب.ظ

بلی بلی شدید میدوستمت

دختربنفش 27 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 02:00 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

وااااااااای دلم کلپچ خاستتت
چقد خوب مینویسی و چقد خوب که هستی

ای جاااااان آره کلپچ دست جمعی بیشتر میچسبه!ایندفعه درس کردم،پاشو بیا اینجا باهم بخوریم
چقد خوب که دوست گلی مثل تو دارم عزیز دلم

هیلا 27 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 12:57 ب.ظ

منم کلپچ و لوبیا پلو میخواااااااااام
لطفٲ یه شال و کلاه خوشجل بپوش و کتونی پات کن تا آدرسو واست بفرستم و خوراکیامو برام بیار تا باهم بخوریم!!!!
حالا با بقیه اش کاری ندارم،ولی چه جوری کلپچ بدون من از گلوت پایین میره؟؟؟

عاقا تا من کتونیامو پام میکنم آدرسو بفرست که تا لوبیا پلو داغه برات بیارم!
ایندفعه رو بی خیال وسواس بازیای شوهری میشم و سر راه دارم میام برات کلپچم میگیرم!!! حالا دوستم داری

سمیرا 27 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 12:09 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

و در اخر:

آفرین به این انرزی و آفرین

همیشه اینجور باشیاااااااااااااااااااا..باشه جیجری؟؟؟؟

فدای تو دخمل عزیز و دوس داشتنی بشم من

سمیرا 27 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 12:08 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

بعدشم

خانوم خانوما هی من هیچی نمیگم هی شما اسم غذاهای خوشمزه میاری

خو ضعف کردم

.
.
منم عاشق بارونم و اینکه خیس بشم و مث تو کتونی پوشم

کلا ورزشکاریم.مگه نه؟

آخ آخ....ببخشید
پس مثل خودمی! منم عشق بارون و تیپ اسپرتم
تو که حتمٲ خوشگل و خوش تیپی،ولی من فقط کتونیم به ورزشکارا میخوره!!

سمیرا 27 - مهر‌ماه - 1394 ساعت 12:05 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

بابا چقد عسل میدی به ساشا ..خودش گوله ی عسله که

آره دیگه بستمش به عسل ...
اگرچه بچه ام مثل مامانش شیرینه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.