روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

چشمها را باید شست......زیر باران باید رفت

سلام     سلام      سلااااااااام

خوبید؟چه خبرا؟همه چی خوبه؟ایشاااااالله که باشه!

ببخشید بابت تٲخیرم.دیروز میخواستم بنویسم ولی اصلٲ وقت نشد.حالا عوضش امروز مفصل براتون مینویسم.

این چند روزه اینقدر سرم شلوغ بود که اصلٱ به شما دوستای عزیزم نرسیدم سر بزنم،ولی امروز اگه بشه یه تک پا میام پیشتون!راستی یه چیز دیگه.خیلی از دوستان وبلاگاشونو رمزی کردن که خب این به خودشون مربوطه و صلاح خودشون.ولی تو رو خدا اینقدر رمزاتونو عوض نکنید.من تا میام قبلیا رو حفظ کنم و یادم بمونه،شماها رمز جدید میدید و آدم مجبوره هی بره بگرده کامنتتونو پیدا کنه و رمزو دوباره بخونه!جون من یه کم ملاحظه منه پیرزن با این آلزایمرم رو هم بکنید!

خب حالا بریم سراغ گفتنیها....

تا چهارشنبه رو که گفته بودم،پنجشنبه صبح پاشدم یه کم خونه رو جمع و جور کردم و زنگ زدم به قالیشویی که بیان فرشها رو ببرن.دیشب جمعشون کرده بودیم.دیگه واقعٲ کثیف شدن.تو اسفندم که انقدر این قالیشوییا سرشون شلوغه،همه رو گربه شور میکنن و تحویل میدن.اینه که ما همیشه بهمن فرشامونو میدیم قالیشویی.

خواهرمم روز قبلش بهم زنگ زده بود و گفته بود که خالم و دختراش میخوان پنجشنبه غروب بیان خونه شون،گفتش شمام اگه میتونید بیاید.این بود که به شوهری گفتم تو دیگه نیا تا خونه و یه جا قرار گذاشتیم تا باهم بریم خونه خواهرم.

نزدیک ظهر از قالیشویی اومدن و فرشها رو بردن.منم رفتم بیرون کاری داشتم،انجام دادم و برگشتم.واسه ناهار قیمه پلو درس کردم که البته خودم گرسنه ام نبود و نخوردم.به ساشا دادم و بعدم جمع و جور کردم و یه کم استراحت کردیم و بعدازظهر حاضر شدیم و رفتیم.ساعت پنج با شوهری قرار داشتیم که یه کم زودتر رسیدیم.شوهری اومد و رفتیم خونه خواهرم.تا اومدیم بریم بالا،خالم اینام رسیدن.دیگه حال و احوال کردیم و رفتیم بالا.دوتا از دخترخاله هام ازدواج کردن و بچه دارن و یکیشون مجرده.

نشستیم به حرف زدن و کلی خندیدیم سر یه موضوعی و چایی و شیرینی خوردیم.از خواهرزادم براتون بگم که آدم دلش میخواد بخورتش اینقدر که جیگره.کلی باهاش بازی کردیم.دوست مشترک من و خواهرمم اومد.

خواهرم واسه عصرونه آش رشته درس کرده بود که خیلی خوشمزه شده بود.منم که ناهار نخورده بودم و حسابی خوردم.دیگه ساعت هشت این حدودا مهمونا رفتن و خودمون موندیم و دوستم.شام زنگ زد خواهرم پیتزا آوردن و خوردیم و بعدم رفتیم بیرون دور دور.ماشین جدید خریدن و خیلی باحاله.ساشا حال نداشت و دیگه ساعت ده برگشتیم و خوابوندمش.مام نشستیم استیج منو،تو رو دیدیم که خوب بود.اولا خوشم نمیومد از برنامه اش،ولی الان که رفته مرحله های بالاتر خوب شده.دیگه بعده برنامه هرکی یه ور ولو شد و بعدم لالا....

جمعه ساعت نه بیدار شدیم و صبحونه خوردیم.با ساشا رفتم تا هایپر سر کوچه خواهرم اینا و خوراکی خریدیم و برگشتم.بعدم شوهری گفت بیا بریم تجریش دور بزنیم.دیگه ساشا رو نبردیم و گذاشتیم پیش خواهرم اینا بمونه و خودمون قدم زنان رفتیم.دور زدیم و رنگ و اکسیدان واسه خواهرم خریدم که ابروهاشو رنگ کنه و خودمم یه مانتو جلو باز و یه تاپ واسه زیرش خریدم.خوشگله.البته قصد خرید نداشتم،ولی دیدم خوشگله،شوهری گفت بخرش!

بستنی خریدیم،خوردیم و ساعت یک و نیم برگشتیم خونه خواهرم.

ناهار خوردیم و بازم هرکی رفت یه ور لالا.البته شوهری و ساشا زود خوابیدن و من و نی نی و خواهرم نشستیم ،بعدٱ شوهر خواهرم اومد پیشمون و نشستیم به گپ و گفت!دیگه ساعت چهار خوابم گرفت و گفتم بریم یه چرتی بزنیم و این شد که دیگه همگی خوابیدیم.

من همیشه وقتی میخوابم گوشیمو میذارم رو سایلنت چون با کوچکترین صدایی اگه بیدار بشم،دیگه خوابم نمیبره.دیگه گوشیمو سایلنت کردم و خوابیدم و آی چسبید خوابش.تازه خوابم عمیق داشت میشد که دیدم گوشی خواهر زنگ خورد اینقدر زنگ خورد تا قطع شد.بعد گوشی شوهرش و بازم اینقدر زنگ خورد تا قطع شدبعدم تلفن خونه شون!!!دیگه اعصابم خورد شد!بازم گوشی خواهرم!!!!اینبار اومد جواب داد.ولی دیگه همه خوابشون پریده بود.اونی هم که اینقدر زنگ میزد،جناب پدر بودن!انگار به گوشی منم چندبارزنگ زده بود و خلاصه نگران شده بود که چرا هیچکی جواب نمیده و فکر نمیکرد که ممکنه بعدازظهر جمعه خواب باشیم!!!خلاصه که همه مونو بیدار کرد  و پاشدیم عصرونه خوردیم و سی دی چهارده شهرزاد رو هم دیدیم و پیش به سوی خونه!

سر راه یه سری خورده ریز خرید کردیم و اومدیم خونه.واسه شام سوسیس بندری درس کردم و خوردیم و بعدم استیج رو دیدیم و یه فیلمم شوهری گذاشت ببینیم که من وسطاش خوابم گرفت و رفتم خوابیدم.گفت،حالا اگه ازین فیلمای درپیت ایرانی بود،مینشستی تا نصفه شب نگاه میکردی!گفتم اتفاقٲ اینقدر خوابم میاد که درهرحال،میخوابیدم.رفتم رو تخت و دو سوته خوابم برد.

صبح پاشدم یه دور لباسها رو ریختم تو لباسشویی و خونه رو گردگیری کردم و سرامیکها رو طی کشیدم تا فرشها رو که میارن تمیز باشه.بعدم واسه ناهار خورشت سبزی درس کردم.این خورشت مثل قورمه سبزیه،یعنی سبزیهاش همونن،فقط به جای گوشت،مرغ داره و به جای لوبیا،سیب زمینی.واسه همین یه ساعته حاضر میشه و خیلیم خوشمزه است.ناهارو خوردیم و البته کلی هم تکلیف داشت که یه سریشو دیشب با باباش انجام داد.البته خودش انجام داد،فقط تو درس کردن کاردستی،شوهری کمکش کرد و چسباشو براش میزد.بقیه تکلیفاشم امروز انجام داد.بعده ناهار بردمش مدرسه و اومدم خونه.به دوستم پیام دادم که مربیتون حالش خوب شد؟امروز کلاسا برگزار میشه،که گفت من باشگاه نیستم.بذار بپرسم بهت خبر میدم.

یه ربع بعد زنگ زد و گفتش که کلاس برقرار میشه و کلی هم حرف زدیم و خداروشکر خیلی خوشحاله و روحیه اش شده مثل قبل.خداروشکر....

هوای شنبه فوق العاده بود.نم نم بارون میومد و واقعٲ هوای بهشتی بود.ساعت دو و نیم حاضر شدم و کوله بارمو جمع کردم و پیش به سوی ورزش!!!کلی نفس عمیق کشیدم تو اون هوا و زیر بارون همه تونو دعا کردم.حتی کسایی که دوستم ندارن رو هم دعا کردم.خواسته های هرکدومو که میدونستم از خدا خواستم و اونایی که نمیدونستم رو هم گفتم که هرچی تو دلتون هست رو خدا برآورده کنه.حالا نه اینکه من مستجاب الدعوه باشم و خدا دعاهامو برآورده کنه،ولی چون حالم خوب بود و اون نم نم بارون حس فوق العاده ای بهم داده بود،گفتم براتون چیزای خوب بخوام.دیگه تا برسم باشگاه،داشتم با خدا حرف میزدم و هرکی که میشناختم رو یادم آوردم.خیلی حس خوبی بود.خیلی زیاد....

ایشالله که همه تون به هرچی که میخواید و به صلاحتونه برسید.

ورزشم فوق العاده بود.یعنی اصلٲ با ایروبیک که من رفته بودم خیلی فرق داشت و حرکاتش عالی بود.البته خب بچه های اونجا خیلی وقته که میرن و همه باهم دوست بودن و همه شون بلد بودن.ولی خب مقصود ورزش کردنه.حالا همه جا که آدم نباید بره رفیق بازی!من که خیلی راضی بودم و حسااااابی عرق کردم و حالم جا اومد.بعدش دیگه آماده شدم و خودمم خوب پوشوندم که سرما نخورم و رفتم دنبال ساشا.

البته به خاطر اینکه سینوزیت دارم و هوام باد داشت  و منم موهام خیس عرق بود،یه سر درد بدی گرفتم که نگو!

ساشا رو گرفتم و شیر و خوراکی خریدیم و اومدیم خونه.پریدم تو حموم و یه دوش سرپایی گرفتم و اومدم بیرون.به ساشا عصرونه دادم و خودمم یه لیوان شیر گرم کردم و خوردم.سرم خیلی درد میکرد.تازه رفتم رو مبل ولو بشم که از قالیشویی زنگ زدن که یه ساعت دیگه فرشاتونو میاریم.پاشدم جمع و جور کردم و اتاق ساشا رو هم مرتب کردم و فرشا رو آوردن و انصافٱ خیلی خوب شستن.دیگه از آقاهه تشکر کردم و پولشو دادم.خواستم بذارم شوهری که اومد پهن کنیم،ولی دیگه خودم دست به کار شدم و پهشون کردم.اتاق ساشا رو که کلی جا به جا کردم تا فرش رو بندازم.چون تلویزیون و دم و دستگاهش روی فرش قرارمیگرفت.اتاق نشیمن رو هم مبلها و میز و عسلیها و جا به جا کردم و فرشها رو پهن کردم!دیگه از خستگی داشت جونم درمیومد!یه کم دراز کشیدم و دیدم ساعت نه شد!پاشدم گفتم یه دفعه شامم بذارم و بعد بیفتم.سیب زمینی سرخ کردم با تن ماهی.دیگه نمیتونستم زیاد سرپا بمونم.شوهری اومد،شامشونو دادم و خودم اصلٲ نخوردم.سرم درد میکرد و خسته ام بودم.دیگه ساعت ده رفتم تو تخت و بیهوش شدم....

امروز صبح ساعت نه بیدار شدم و خداروشکر سرم خوب شده بود.چون دیشب خونه رو مرتب کرده بودم و فرشها رو پهن کرده بودم،عرق کرده بودم،واسه همین صبح صبحونه ساشا رو آماده کردم  و گفتم بخوره و خودم رفتم حموم.بعدم اومدم و موهامو خشک کردم و تازه یادم افتاد از خونه خواهر میومدیم چندکیلو گوشت خریدیم که یادمون رفت خوردشون کنیم و همینجوری مونده تو یخچال.دیگه دو کیلوشو که گذاشته بودیم واسه چرخ کردن رو دوبار چرخ کردم و یه مقدارشو با پیاز و سیب زمینی چرخ کردم و ادویه زدم و کتلتی بسته بندی کردم.یه سری رو هم با پیاز چرخ کردم و با آرد و ادویه مخلوط کردم و همبرگری بسته کردم .بقیه رو هم همینجوری بسته کردم واسه غذاهای دیگه.گذاشتمشون تو فریزر و یه بسته هم گذاشتم که واسه ناهار بیج بیج درس کنم!حالا شب شوهری که اومد باید بگم بقیه گوشتها رو هم خورشتی خورد کنه و بذارم فریزر.چرخگوشت رو شستم و تیغه هاش رو خشک کردم و گذاشتم سرجاش.ناهار درس کردم و دادم ساشا خورد و بردمش مدرسه.

خودمم که تا اومدم،نشستم براتون پست بذارم تا بیشتر ازین بدقول نشم.شوهری هم الان زنگ زد و حرف زدیم.

خب من دیگه برم ناهار بخور  که بعدش باید برم ساشا رو بیارم و غروبم ببرمش کلاس زبان!دیگه نمیرسم بخونمش،اگه غلطی چیزی داره،به بزرگی خودتون ببخشید!

مواظب خودتون باشید و یادتون نره که خیلی دوستتون دارم.

بای

نظرات 20 + ارسال نظر
بهاره 9 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 08:01 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

مرسی از جواب کاملت واسه کیک مهناز جون
فقط ی چیزی توی قابلمه استیل هم میشه یا فقط باید چدن باشه؟

خواهش میکنم عزیزم.
والله من تو استیل تا حالا درس نکردم و توی تفلون و چدن درست کردم.ولی احتمالٱ میشه درست کرد.فقط چون استیل کفش از چدن نازکتره،حتمٱ زیرش شعله پخش کن بذار و شعله اش رو هم خیلی کم کن تا تهش نسوزه.

نیلوفرجون 5 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 08:20 ب.ظ http://talkhoshirin2020.blog.ir

شمام که مثله منی،تک و تنها اسباب جابه جا میکنی. مامانم هردفعه میگه نکن،به روز من دچار میشی،اماباز توبه نمیکنم

پس مثل همیم!خوشبختم!
راستی تو چرا اسمت اینجوری میخی نوشته شده؟!

هیما 5 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 06:28 ب.ظ

سلام مهناز گلیخوبی عزیزم؟
خیلی خوبه که باشگاه میری ،هم برا سلامتی و هم برا روحیه خیلی خوبه،بهت تبریک میگم
ای بابا دختر تو هم که مثل من عجولی و خودت دست به کار میشی ولی فرش سنگینه و خدایی نکرده کمرت دچار مشکل میشه،بیشتر مواظب خودت باش عزیزم

سلام عزیزم،قربونت
واقعٲ واسه روحیه خیلی خوبه هیما.
البته بیشتر رو زمین میکشیدم،ولی بازم سنگین بود.آخر با این کارا،کار دست خودم میدم!
فدای تو بشم عزیزم

خانومی 5 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 05:55 ب.ظ http://zendegiekhanomane.blogsky.com

از نوشته هات انرژی میگیرم مهنازجان.شاید چون خودتی نه کسی که دوس داری دیگران تصور کنن

شما همیشه برام عزیزی خانمی مهربونم.
واقعٲ نه تو دنیای مجازی و نه دنیای واقعی نخواستم نقش بازی کنم،اصلٲ بلدم نیستم!

بهاره 5 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 04:46 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

مهناز جون توی پست قبلی بود فکنم توی نظرات گفتی ک کیک رو روی گاز درست میکنی و دیگه داخل فر نمیذاری
هر کیکی رو میشه اینطوری درست کرد ؟ اگ اره چطوری ؟ بذاریش تو قابلمه ی چی؟
من میخام کیک درست کنم ولی متاسفانه فرم وصل نیست باید روی گاز درست کنم ...کیک سیب رو میشه رو گاز درست کرد ؟

کیک سیب رو تاحالا درس نکردم و نمیدونم چه جوریه.ولی تا جایی که من میدونم همه کیکها رو میشه روی گاز درس کرد.من تو قابلمه چدنی درس میکنم،ولی توی تفلونم درس کردم قبلٲ.فقط تهش یه کم روغن بریز و وقتی داغ شد،مواد کیکت رو بریز توشو شعله رو خیلی خیلی کم کن،یعنی سوزنی باشه.تقریبٲ چهل و پنج دقیقه تا یک ساعت طول میکشه تا بپزه.اگه روی قابلمه دمکنی بذاری،بهتر و زودترم میپزه.وقتی دیدی قشنگ پف کرد و چنگال زدی،نچسبید،اونوقت اون روش کن.ولی اون طرفش پنج شیش دقیقه بیشتر لازم نیست بپزه.چون توی کی پخته شده است و فقط طلایی بشه روش کافیه.
مثلٲ من واسه کیک ساده،یک لیوان آرد،یک لیوان شکر،چهار تا تخم مرغ،نوک قاشق نمک،یک قاشق بکینگ پودر و نصف لیوان شیر و یک سوم لیوان روغن استفاده میکنم.
معمولٱ ترکیب مواد اولیه؛همه کیکها به همین صورته،فقط بسته به نوع کیکت توش یه سری مواد باید اضافه کنی.

بهاره 5 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 04:43 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

خسته نباشیییی عزیزم ....اصن وقتی ادم خونش تمیز باشه خیلی کیف میکنه خستگیش یادش میره ...
فقط تو چطوری تنهایی مبلا و وسایل سنگینو جا ب جا کردی

منم خیلی اون هوای بهشتی رو دوس دارم اینجا ک دو سه روزه هوا همونطوری بهشتیه !

قربونت عزیزم.
آره اصلٲ آدم از خونه تمیز انرژی میگیره.
چون کف خونه سرامیکه،روی زمین میکشمشون.ولی میزا و عسلیا رو بلند کردم!
واقعٲ هوا عالیه،برو حالشو ببر

نسیم 5 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:45 ب.ظ http://NASIMMAMAN

ای جونم...ماشالا به تو دختر تر و فرز و زرنگ...
خیلی خوبه که ورزش میری...ایشالا روز ه روز شاداب تر بشی عزیزم

دختربنفش 5 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:27 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

اوه چقد کار کردی.خانومی بعد ورزش کلاه بزار سرت که سردرد نگیری.بعدم چرا خودت فرشا را پهن کردی .مثه اینکه قراربود تقسیم کار بشه و شوهری هم کمک کنه ،دوباره که خودت کارا را انجام دادیدوروز دیگه میگی آخ کمرم .بعدم خوش بحالت که میری کلاس کاش منم همت میکردم دوباره میرفتم .

آره باید کلاه میذاشتم،یا لااقل یه شال کلفت تر سرم میکردم.
میبینی بنفشی،من آدم بشو نیستم!فقط گاهی خریدا رو میدم انجام بده،ولی همچنان همه چیو خودم انجام میدم!
تو که اینقدر اکتیوی و مدام سرکار و کلاس و پیاده روی هستی!ولی اگه یه وقتی پیدا کنی و ورزشم بری خیلی خوبه.
عزیز دلمی خوشجله

مینو 5 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:07 ب.ظ

مهناز جون چقد حست خوب و انرژی بخش بود برای دعا کردنت دعا زیر بارون خیلی کیف داره.الهی خدا هر چی خودت میخوای و طالبشی بهت بده.
مانتو هم مبارکه یه شادی بپوشی عزیزم
ورزش عالیه هم برای روحیه هم سلامتی ولی باید ادامه بدیم من دو ماه رفتم اما بعدش که نرفتم اضافه وزن پیدا کردم خیلی سریع آدم وزن میگیره اگه حواسمون نباشه.ولی خیلی کیف داره.
خوش باشی مهناز مهربووونننننن

قربونت برم عزیزم.
ایشالله که توام همیشه لبت خندون و دلت شاد باشه مینوی نازنین
مرسی عزیزم.
آره خیلی خوبه.حالا ببینم تا کجا میتونم ادامه اش بدم.فعلٲ که اولشه و ذوق دارم.لااقل تا عید رو مستمر برم بازم خوبه.
فدای تو.....

سمیرا 5 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 06:53 ق.ظ

چقد خوب که هممونو یاد کردی مهناز...چقد به دلم نشست

واقعا به دعا نیاز دارم.واقعااا

قربونت عزیزدلم.
اتفاقٱ خیلی تو ذهنم بودی و برات کلی چیزای خوب از خدا خواستم.ایشالله خدا به دل پاکت،همه مشکلاتتون رو رفع کنه و بازم بشی همون سمیرای شیطون و خندون خودم

آذر 5 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام مهناز جان
خوبی؟ مطمینا از خوبیته که زیر بارون برای همه دعا کردی

تنهایی اتاقو مرتب کردی واقعا سخته اونم با اون همه وسایل سنگین

خونه تمیز به آدم انرژی میده

سلام عزیزم،قربونت.
آره واقعٲ سخت بود و آدم نباید این کارا رو تنهایی انجام بده،ولی چه کنم که من همیشه این کارو میکنم!
دقیقٲ

شهره 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:56 ب.ظ

سلام عزیزم،خسته نباشی کدبانو،یه سوال بپرسم فقط نگی فضولمو.اخه یه وبلاگ نویس بهم گفت فضول ولی خداییش من زیادی صمیمی هستم فقط همین،سوالمو بگم؟ مانتوت چه رنگیه؟ برای عید میخری؟ بنظرت میگن صورتی مد شده مانتو صورتی با چی ست میشه با طوسی؟؟؟ دوستت دارم زیااااد

سلام عزیزم،قربونت
مشکی خریدم.نه واسه عید ننبود،همینجوری خریدمش.
خب صورتی با خیلی از رنگای روشن ست میشه.چون مد امسال گویا صورتی و آبی کمرنگه.میتونی این دوتا رو باهم ست کنی.
قربونت

نرگس 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:19 ب.ظ

سلام مهناز جان،من تا حالا نشنیده بودم گوشت چرخ کرده را با مواد کتلت میشه مخلوط کرد و گذاشت تو فریزر،طعمش عوض نمیشه یا سیب زمینی ها سیاه نمیشه؟

سلام عزیزم.
نه اصلٲ نه تغییر رنگ میده نه طعمش عوض میشه.فقط موقع سرخ کردن توش تخم مرغ میشکنی.همبرگرها رو هم که همون موقع که از فریزر درآوردی،سرخشونمیکنی.مامان من چند ساله این کارو میکنه.خودمم یکسالی هست که موقع چرخ کردن گوشت،کتلت و همبرگرم فریز میکنم.

سارا 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:13 ب.ظ

سلام مهناز جون واقعا خسته نباشید خانمی
همیشه سلامت و خوش باشی

سلام عزیزم
قربونت برم گلم.همچنین

مهدیا 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 08:48 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

این خورشت سبزی رو من خوردم. خیلی خوشمزه اس.
چه روش خوبی که مواد کتلت رو تا این حد اماده می کنی.فکر می کنم پیاز که با گوشت یه مقدار بمونه باید خوشمزه تر هم بشه.

آره هم خوشمزه است،هم چون زود آماده میشه من زیاد درست میکنمش.
دقیقٱ مهدیا.همیشه این کتلتهای آمادم از اوایی که همون موقع توش سیب زمینی و پیاز میزنم،خوشمزه تر میشه.

رز صورتی 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 07:45 ب.ظ http://her-life20.mihanblog.com/

سلام مهناز جونیییییم...من بلاخره اومدم...
خوبی عزیزم! دلم براتون تنگ شده بود کلی
چقد روزای پر مشغله ای بود! چقد کار داشتی مثل همیشه!
باید یه خسته نباشی بهت گفت..با یه ماچ محکم و گنده
از همین الان فک کنم شروع کردی به گرد گیری!
فک کنم این رمزه رو منم جزء شون بودم...معذرت میخواااام...من نمیدونستم اذیت میشی..ببخشید
باشگاه خیلی خوبه خوش بحالت...کاش منم وقتشو داشتم..اصن ادم کلی سر ذوق میاد...مخصوصا زومبا و ایروبیک و یوگا...
مرسی که روزای سختم بهم روحیه دادی..مرسی که وقتی حتی نیومدم با مهربونیات و خوبیات باعث شدی حالم خوب بشه....و مرسی بابت دعا های خوشگلت زیر بارون...ایشال همش براورده بشه...
خوشحالم که شما هستی...و خوش بحال اطرافیانت..باید قدرتو خیلی بدونن...بووووس

سلام عزیزم.خوش اومدی...
منم دلم برات تنگ شده بودخوبی؟
.آره دیگه توام جزء اون رمزگذاران هستی!
وبلاگ تو خونه خودته و هرجور راحتی توش بنویس.
واقعٲ باشگاه خوبه.فعلٲ که یه جلسه رفتم،باید ببینم میتونم مستمر ادامه اش بدم یا نه.
خواهش میکنم عزیزم.دوس دارم همیشه خوشحال و خندون و پر انرژی باشی و غم و غصه هیچ جایی تو دلت نداشته باشه.
تو عزیزدلمی

آتوسا 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 07:23 ب.ظ

چه پست خوبی!
ماشین نوی خواهرت مبارک!
این خورش که گفتی همه سبزی ها ش مثل قرمه سبزیه؟ و لیمو امانی هم آیا داره؟
ببین من شنیدم سیب زمینی پخته را نباید فریز کرد... حالا باز تحقیق کن..
راستی یک سوال، این طور که من متوجه شدم ساشا بضی روزا بعد از ظهر مدرسه میره، درسته؟ الان پیش هست دیگه؟
روزی چند ساعت مدرسه هست؟
مرسیی که پست مفصل گذاشتی.

مرسی عزیزم
بله سبزیش همون سبزی قرمه است و لیمو عمانی هم داره.
سیب زمینی پخته رو فریز نمیکنم.سیب زمینی خام رو با پیاز و گوشت چرخ میکنم و فریز میکنم و موقع درست کردن،فقط سرخش میکنم.
ساشا همیشه بعدازظهریه.بله پیش دبستانیه.روزی سه ساعت.
فدات

مامان رویا 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 06:40 ب.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

ممنون مهناز خانم گل بابت دعات وقلب پاکت .
امیدوارم درکنارخانواده ات بهترین ها رو تجربه کنید. وبه خواسته ها تون برسید.
شمام مواظب خودتون باشید . ماهم دوستت داریم

خواهش میکتم عزیزم.
خیلی خیلی ممنونم.
چشم عزیزم

اتشی برنگ اسمان 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 06:10 ب.ظ

قربون تو بشم که همه رو دعا کردی

فدای تو عزیزم

Nora 4 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 05:46 ب.ظ

Azizam khaste nabashi..omidvaram hamishe haminjori por enerzhi bashi khanommm.mibosamet azizammm

قربونت برم عزیزم.
فدای محبتت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.