روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

من اگر غم دارم،تو غمخوارم باش.....

سلام خوشگل موشگلا!خوبید؟ایشالله که باشید....

یکشنبه که براتون پست گذاشتم غروبش ساشا رو بردم کلاس زبان.نیم ساعت که از کلاسشون گذشته بود،معلمشون اومد و گفت،به نظرم ببریدش خونه.چون اصلٲ حال نداره و اینجوری هم اذیت میشه،هم چیزی متوجه نمیشه!هیچی دیگه،پاشدیم اومدیم خونه و بهش دمنوش دادم و نون و عسل دادم خورد و براش کتاب خوندم و خوابید.خودمم اومدم تو نشیمن و تی وی رو هم روشن نکردم و نشستم به کتاب خوندن.ساعت هشت پاشدم گوشت چرخکرده درآوردم و ماکارونی درست کردم.چون فردا مدرسه ساشا گفته بودن که همه ماکارونی بدن بچه ها بیارن و ناهارشونو اینجا بخورن که تنوعی براشون بشه.واسه ناهار ساشا تو قابلمه کوچیکه ریختم و گذاشتم کنار و واسه شاممونم تو یه قابلمه دیگه.شب شوهری اومد و گفت،نمیدونی چقدر هوس ماکارونی کرده بودم!دیگه خوردیم و ساشا هم که خواب بود.این روزا یه کم بی حوصله ام!البته در مورد شوهری اینجوریم و نمیدونم چرا باهاش سردم!البته نه اونقدر سرد،ولی انگار یه دلخوری نهانی ازش دارم که باعث میشه نتونم زیاد نزدیکش بشم.واسه همین زود خوابیدم.البته اونم زود خوابید.

دوشنبه صبح پاشدم یه کم واسه خودم چرخیدم و کار خاصی نداشتم،ناهار ساشا رو آماده کردم و موقع ظهر،براش تو ظرق غذاش کشیدم و راهی مدرسه شدیم.روز قبلش وقتی از مدرسه آوردمش کلی گریه کرده بود و میگفت،از دست خودم ناراحتم!!!گفتم چرا،گفتش که من دوتا از دوستامو اذیت کردم تو کلاس.واسه همین دوشنبه یه کم زودتر رفتیم مدرسه تا با خانم معلمشون صحبت کنم.رفتیم و حرف زدیم و گفتش آره دوستاشو اذیت کرد و منم دعواش کردم.بعدم گفتش ولی میدونم چون مریض بوده،بی حوصله شده بود و واسه همین با دوستش بد حرف زده.ساشا هم گفت،آفرین خانم معلم باهوش!همینه!!!!!خانمشونم بغلش کرد و بوسش کرد و گفت اگه کار اشتباهی میکنی و دعوات میکم،اصلٱ دلیل این نیست که دوستت ندارم.من همیشه دوستت دارم و برای همینم دوس ندارم کارای بد بکنی.بعدم رفتش سر کلاس و من یه کم دیگه با خانمشون حرف زدم و ازش تشکر کردم و اومدم خونه.چند روز بود به دوستای وبلاگی سر نزده بودم.نشستم به خوندنشون و کامنت گذاشتن که یهو دیدم ساعت یه ربع به سه شد!!!بدو بدو حاضر شدم و رفتم باشگاه.امروزم خوب بود و حسابی عرقمون دراومد.بعده باشگاه یه کم بیشتر نشستم تا عرقم خشک بشه و شالمم کلفت تر بود و قشنگ پیچیدم دور سرم و اومدم بیرون.با اینحال بازم باد میپیچید تو سرم.خلاصه رفتم دنبال ساشا و آوردمش خونه.

واسه شام کوکو سبزی درس کردم که شوهری عاشقشه.شب اومد و خوردیم و ساشا بعده شام کنار شومینه پیش باباش دراز کشید و خوابش برد.من و شوهری هم نشستیم به حرف زدن.نمیدونم چرا شوهری اینقدر خونسرد و بی خیاله.یادمه اردیبهش وقتی که قرار بود موقع گرفتن سهمش از داداشش بره اونجا،هرکاریش کردم نرفت و مدام به داداشش پیغام میداد که برام بفرست و آخرشم که اونا همه پولا رو بین خودشون تقسیم کردن و ما موندیم لنگ در هوا!!!حالام یه پولی قراره شنبه به حسابش واریز بشه.البته پول خودمون و از همون بذل و بخششهاست که شوهری کرده و چند ماهه طرف داره ما رو سر میدوونه.حالا میگه یه چکه واسه دهم.بهش میگم خب تو برو این چک رو ازش بگیر و شنبه خودت برو پاسش کن،میگه نه بابا،تو خیالت راحت باشه،خودش پاس میکنه میریزه به حسابم!!!یعنی اگه این پولو یارو بریزه بهحسابش من اسمم رو عوض میکنم.طرف ازون آدمای چتر عوضیه که هفت هشت ماهه داره مارو سر میدوونه!اونوقت من چه جوری حرص نخورم؟شوهری همه اش میگه،تو اصلٱ غصه پول رو نخور.جور میشه!مگه اعصابتو از سر راه آوردی که اینقدر واسه چیزای الکی حرص میخوری؟!نمیدونم والله....

امسال گندترین و مزخرف ترین سال بود و ما کلی ضرر مالی دیدیم.اون از پولی که داداشش خورد،اون از تصادفی که کردیم و کلی خرجمون شد،اون از پولی که اون شرکته ازمون خورد.از همه بدترم اون کار دوممون که از دست رفت و درآمدمون نصف شد!خدا این دو ماه رو به خیر بگذرونه.ایشالله سال بعد سال خوبی باشه و بتونیم یه نفس راحتی بکشیم.البته واسه همه ایشالله....

خلاصه اون شب کلی حرف زدیم و بعدم خوابیدیم.

سه شنبه صبح کاملٲ کوزتینگ بود!البته هم صبح هم بعداز ظهر.تصمیم گرفتم کابینتها رو خالی کنم و ظرفهاشو بریزم تو وایتکس و همه رو بشورم.سه تا از کابینتها رو کامل خالی کردم و شستم و یه سری رو خشک کردم و گذاشتم سر جاشون و یه سری رو هم که رو اپن پهن کردم تا خشک بشن.وسطش ناهارم درس کردم و ساشا رو بردم مدرسه و اومدم و بازم ادامه دادم.معده ام هم چند روزه باز میسوزه.دسشویی رو هم کامل شستم.خلاصه که تا ساعت چهار سرپا بودم و بعد رفتم دنبال ساشا و آوردمش و دیدم دیگه خیلی خسته ام و واسه همین دیگه ادامه ندادم.البته فقط دوتا از کابینتها مونده.بقیه رو هم تو و هم بیرونشون رو شستم و گاز رو هم کامل شستم.دیگه اینا تا عید که کثیف نمیشه.غروب خواهرم زنگ زد و گفت چه زود خونه تکونی رو شروع کردی.گفتم اشکال نداره،دوس ندارم دم عید همه جا به هم ریخته بشه،اینجوری کم کم انجامش میدم.البته اتاقها رو که میخوایم کلٱ بریزیم بیرون و خونه تکونی کنیم رو همیشه شوهری انجام میده.دو سه تا آخر هفته هر روز یه اتاق رو کامل میریزه بیرون و کلٲ تمیز میکنه.من شست و شورها رو انجام میدم.

شب با دوستم حرف زدیم.قرار بود آخر هفته برم پیشش،ولی احتمالٱ نمیتونم برم و داشت از عصبانیت منو میجوید!خلاصه شوهری اومد و منو نجات داد و تونستم قطع کنم!

واسه شام سالاد الویه درس کرده بودم که تزئینشو شکل ماشین درست کرده بودم و خیلی باحال شده بود.ساشا که کلی حال کرد!

شوهری که اومد،شیرکاکائو درس کردم و داغ داغ خوردیم و شوهری هم همه اش میگفت،ایول خیلی حال داد!تازه یادمون افتاد که خیلی وقت بود شیرکاکائو داغ نخورده بودیم!

بعدم شام خوردیم و من حالم خوب نبود.من کلٱ خیلی ترسو هستم و یه چیزی پیش اومد که من حس کردم حتمٱ یه مریضی لاعلاج گرفتم.خیلی ترسیدم،شوهری ولی طبق معمول خونسرد بود و میگفت چیزی نیست عزیزم!!!بعدم نشست به دیدن ادامه فیلمش!منم اینقدر عصبانی شدم،چون ترسیده هم بودم و کلی سرش داد زدم  و گفتم اگه بمیرمم برات مهم نیست و ....

بعدم رفتم یه پتو و بالش از اتاق آوردم و پرت کردم پیشش  و خودمم رفتم تو اتاق و درو بستم!ساشا اومد پیشم و نازم میکرد و میگفت،غصه نخور،من همیشه پیشتم!!!یعنی حرفهایی که باید موقع ناراحتی و درد از زبون شوهرم بشنوم از پسرم میشنوم.نمیخواستم جلو ساشا گریه کنم تا ناراحت بشه.گفتم امشب من حال قصه گفتن ندارم،تو برام قصه بگو.اونم چندتا قصه که خودش سرهم کرده بود رو برام گفت و خوابیدیم.

صبح با زنگ تلفنم بیدار شدم.شوهری بود.چندبار زنگ زد و ریجکتش کردم.یکی دوبارم تا آخر زنگ خورد و جواب ندادم.دیدم دست بردار نیست،جواب دادم.گفت معذرت میخوام.رفتار من بد بود.ولی منظورم بی توجهی نبود،چون دیدم تو ترسیدی،گفتم اگه منم زیاد توجه نشون بدم،بیشتر هول میکنی.گفتم تو اصلٲ دلداری دادنم بلد نیستی!خلاصه سر صبحی کلی گریه کردم و اونم هی باهام حرف زد و آرومم کرد.گفت بذار یکی دو روز بگذره ببینیم چطور میشه،بعدش بریم پیش متخصص.قطع کردم و بعدم یکی دوتا پیام عاشقونه فرستاد برام.ولی من دیشب نیاز داشتم که کنارم باشه و همدردی کنه باهام.نه اینکه فقط نگران دیدن فیلمش باشه و این وسطام یه نیم نگاهی بهم بندازه و بگه نگران نباش چیزی نیست!!!

من نمیدونم چرا این مرد اینجوریه و اون موقع که باید از خودش یه واکنشی نشون بده،خنثی میمونه و بعدٲ کاری میکنه!دیشب واقعٲ عصبانی شدم و حق داشتم!

امروزم هیچ کاری نکردم و فقط ناهار درس کردم و از صبح نشستم رو کاناپه و دارم هی فکر و خیال میکنم.

امیدوارم همیشه همه تنشون سالم باشه.قدر همدیگه رو بدونیم و وقتی که عزیزانمون بهمون نیاز دارن،کنارشون باشیم.شاید بعدٲ دیر باشه.....

برم ناهار ساشا رو بدم و ببرمش مدرسه.باشگاهم دارم که نمیدونم برم یا نه!

همه تونو به بزرگی و مهربونی خدا میسپارم و براتون سلامتی،آرامش،عشق،رفاه و شادی آرزو میکنم.

بای


نظرات 44 + ارسال نظر
Maneli 12 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 04:06 ق.ظ

Banooye ziba
Salaam
Khubi?
Bebakhshid dir be dir comment mizaram
Mamanam hafteye pish bargasht iran
Do maah mesle bargh o bad gozasht mahnazi
Sasha junam khube?
Gofty ye chizi negarsnet karde
Ishalla chize mohemi nabude o khube khub bashi
Be omide ruzi ke biam iran bebinamet

Amitis 12 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 03:41 ق.ظ

با خبرهای خوب بیای:)

ایشالله....
عزیزدلمی خوشگلم

بنفشه 12 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام خانم خوبی؟ کاش نتیجه دکتر را خبر میثلدید

nasim 11 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 10:13 ب.ظ

سلام مهناز جون،ایشالا که حالت خوبه،امروز چند بار وبلاگتو چک کردم ولی آپ نکردی،نگران شدم

سلام عزیزم.
این چند روزه سرم شلوغ بود و نرسیدم پست بذارم.بخشید نگرانتون کردم.فردا سعی میکنم بنویسم.

آتوسا 11 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 09:50 ب.ظ

مهناز جون دکتر رفتی؟ چی شد؟

آره عزیزم رفتم.هنوز کامل مشخص نشده که چیه.حالا احتمالٲ فردا اگه پست بذارم،میگم براتون.مررررسی که هستی آتوسا جون.

هیما 11 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 08:59 ب.ظ

سلام خوبی عزیزم بهتری الان؟

سلام عزیزم
خوبم،قربونت

Amitis 11 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 07:23 ق.ظ

خوبی مهناز جون ؟ نگرانیت برطرف شد ؟ هی میخوام بیام بپرسم ، یادم میره!

خوبم عزیزم.کامل نه.فعلٲ یه سری آزمایشات انجام شد و دارو داده و یه سری آزمایشم ماه بعد باید انجام بشه تا نظر قطعی رو بده دکتر.
قربون محبتت عزیزم

سپیده مامان درسا 10 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 07:29 ب.ظ

ان شالله حال گل پسر همیشه خوب باشه

فدات

دختربنفش 10 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 02:31 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

حرص نخور خانم فعال .هیچیت نیس الکی ام اینارو تلقین نکن .معمولا علائم بیماریا شبیهن و آدم فک میکنه هر بیماری و که بگن خودشم اون علائمو داره .اگه نگرانی سریع برو دکتر هی ام واسه خودت فکرای مسخره نکن.هیچوقتم جای خابتو از شوهرت جدا نکن لطفا .بخصوص جلوی ساشا .پلیززززززززز
میدونم که مقصر بوده ولی اینکارونکن مهربونم

ایشالله که چیزی نباشه.فکر کن من حرص نخورم!مگه میشه؟!
باور کن اون لحظه خیلی مهربونی کردم که بهش بالشت و پتو دادم!
ولی بازم چشم گلم

نسیم 10 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:49 ق.ظ http://nasimmaman

مطمئن باش چیزی نیست عزیزم...حتما تو خوب خوبی...
میبوسمت

فدات بشم نسیم عزیزم

آتوسا 10 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 09:25 ق.ظ

با اجازه من یه چی بگم...
کجا مهناز و آشتی مثل هم می نویسند؟!!
آشتی هر پاراگراف دست کم ۵ تا قطعاً داره!!!
مطالب ش پر از شعر و مثل و مترو گاهی حتی شعر های بچگانه زمان خودمونه!! تومان مظلوم و کنترل گر میشه و البته اینم بگم ؛ همیشه ایده هاش محشره!!
من که هر دو تاشونو از اول می خونم باید بگم که... هیچ ربطی به هم ندارن جز اینکه هر دو لطف دارن به مخاطب ( که ما باشیم) و با حوصله روزانه نویسی می کنن.
کاری که من شخصاً حتی زبانیش را هم حوصله نمی کنم...
مهناز و آشتی عزیز... هر دو تون عالی هستین.

ولش کن آتوساجون.من یکی دیگه نمیخوام خودمو واسه کسی اثبات کنم.من همینم!اگه باورم دارن که چه بهتر و باعث خوشحالیمه،اگرم فکر میکنن یه دروغگوئم و مزخرف دارم تحویلشون میدمم میتونن تشریف نیارن نخونن.در هرصورت هرکی میتونه هرجور دوس داره فکر کنه و تصمیم،بگیره.
من مخلص همه دوستایی هستم که همینجوری و با همه کمی ها و کاستیهام دوستم دارن و قبولم دارن.توام که دوست خوب منو عزیز دلمی

سارا 10 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 02:14 ق.ظ

مهناز اینجا چه؛خبره؟چی شده؟

هیچی سارا جون.یکی یه کامنت رو پست ،قبلیم و دوتا رو این پستم گذاشت و یه سری مزخرفات گفت و منم بی جواب تٱییدشون کردم.بعد که دیدم شلوغ پلوغ داره میشه،پاکشون کردم!
دیگه کامنتای اینجوری رو تٱیید نمیکنم تا الکی بحث و جنجال به وجود نیاد.همه چی امن و امانه،برو بگیر بخواب

مهشید 10 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:32 ق.ظ

کسی گفته با خوندن مطالبت میخنده آیا؟خدا شفاشون بده.اگرچه هیچ امیدی نیست.......

مهشید جون،بی خیال لطفٱ..

مریم 10 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:31 ق.ظ

مهناز جون،تو رو خدا کامنتای این آدمای مریض رو تٲیید نکن.اعصاب آدم از خوندن مزخرفاتشون خورد میشه!اینا عادتشونه به وبلاگ هرکسی که میرن یه جور چرت و پرت میگن تا جنجال درست کنند.a

انگار باید همین کارو بکنم.من معمولٲ کامنتهای توهین آمیز و فحش رو تٲیید نمیکنم که البته خداروشکر خیلی خیلی کم شدن.در حد هر چندتا پست،شاید یک کامنت.اینم چون حس کردم چیز خاصی نیست و اصلٲ برام اهمیتی نداره،تٱییدش کردم.

میترا 10 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:28 ق.ظ

چرا اینقدر راحت به آدمها تهمت میزنید؟خب اگه خوشتون نمیاد نخونیدش،کسی براتون کارت دعوت نفرستاده.
درضمن شما لازم نیست با خوندن وبلاگ این و اون بخندید،یه نگاهی به قیافه خودتون بندازید،از خنده روده بر میشید.

ای بابا.......
حالا مگه تو قیافه شونو دیدی؟
بی خیال!

فاطمه 10 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:25 ق.ظ

واقعٲ یکی گفته با خوندن وبلاگت میخنده؟!شعور و شخصیت اینجور آدمها زیر خط فقره!!!

حالا همه که مثل هم فکر نمیکنن.یکی هم گفته تو و آشتی کپی هم مینویسید و ما بهت میخندیم!خب بذار بخندن!والله....
ولش کنید.....

زهرا 10 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:18 ق.ظ

سلام عزیزم.همیشه همراهت بودم و همیشه اولین کاری که در روز میکنم اینه که ببینم آپ کردی یا نه.
زیاد کامنت نمیذارم،دلیلشم یه بار براتون توضیح دادم.ولی چند باره که میبینم عده ای مستقیم و غیر مستقیم بهتون میگویند که شبیه آشتی مینویسد و اصلا میگویند که وبلاگتون کپی برداریه!
میخوام به اون خانم محترم که نوشتن با دوستاشون میشینن وبلاگ شما رو میخوانند و میخندند،بگویم که عجب قشر بیکاری هستند!خوبه که بعضیا لیاقت خنداندن بقیه رو دارن،چه بدبختند اونایی که به درد لای جرزم نمیخورن!شما بهتره همون با دوستان الافتون جمع بشید و به این و اون بخندید.به امید روزی که فضای مجازی از لوث وجودتون پاک بشه!!!
ببخشید مهناز جان،ولی باید یکی این حرفها رو به اینها میگفت.همه به صبوری شما نیستن!

سلام عزیزم.ممنون که همراهمی
من به اینجور حرفها توجه نمیکنم،شمام نکنید.

بهاره 9 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 07:58 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

سلام مهناز جون این مردا همشون همین جورین ...هیچوقت بزرگ نمیشن عین بچه هان ....اون وقتایی ک بهشون نیاز داری اصلا انگار ن انگار ....خب ادم فکر میکنه براشون مهم نیس وگرنه ی واکنشی نشون میدادن .....شوهر منم همیشه همینجوریه و مسخره میکنه و شوخی میگیره همه چیو ....
واقعا ادم عصبانی میشه من ک داشتم پستتو میخوندم اون لحظه حرصم گرفت ....

سلام عزیزم،خوبی؟
اینجوری که از کامنت بچه ها معلومه،تو این مورد اکثر خانمها باهم همدردیم
تا بزرگ بشن این مردها،ما پیر میشیم!

آتوسا 9 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 03:37 ب.ظ

مهناز جون خیلی لطف کردی
بوس بوس

قربونت عزیزم

آتوسا 9 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:35 ب.ظ

مرسییی عزیزم از توضیح خوبت
فقط یک سوال: پیاز را در چه حد تفت می دی؟ سبک بشه یا پیاز داغ بشه؟ و اینکه چه کار می کنی که گوشت ها به هم نچسبه و گلوله و تیکه ای نشه؟
ممنونم دوستم

خواهش میکنم
درحدی که یه کم طلایی بشه.نه در حد کاراملی یا پیازداغ.چون با گوشتم قراره سرخ بشه دیگه.من گوشتهامو دوبار چرخ میکنم و وقتی تو ماهیتابه میریزم همون اول با پشت قاشق قشنگ ازهم بازشون میکنم و با پیاز مخلوط میکنم،بعد درش رو میذارم.اینجوری به هم نمیچسبن.اگه گوشتو همین که ریختی تو ماهیتابه از هم بازشون؛نکنی،دیگه یه کم که حرارت بهشون بخوره،نمیتونی از هم بازشون کنی و گوله گوله میشن.

مهدیا 9 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 10:40 ق.ظ http://mahdia.blogsky.com

مهناز عزیزم.نگران نباش.ان شاالله که چیزی نیست.
ساشا تپلیه؟ای جانم.دلم خواست بچلونمش.

قربونت مهدیا جون.ایشالله....
آره مثل مامانش تپلیه
من جای تو میچلونمش

مامان طلا خانوم 9 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:49 ق.ظ

سلام مهناز جوون
بلا و بیماری ازت دور باشه عزیزم.در کنار خانواده گلت شاد و سلااااااااامت باشی همیشه.کلی برات دعا کردم .همیشه تنت سالم باشه دختر مهربون.
ساشا خوردنی رو ببوس.
انشالا به همممممه ارزوهات برسی .
دوست دارم هوارتا.بوس بووووووس.
شنبه منتظر خبر سلامتیت هستم.
عاشق:

سلام عزیزدلم.قربونت برم
خیلی ازت ممنونم که اینقدر به فکرمی.ایشالله که خدا همیشه بهترینها رو نصیبت کنه
منم همینطور عزیزدلم.

شهره 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:28 ب.ظ

دقیقا مردا اینجورین،همسرت متولد چه ماهیه؟ شوهر من خردادیه و خونسررررررد

فاطمه 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:19 ب.ظ

سلام خوبی امیدوارم رفته باشی دکتر ومشکل خاصی نداشته باشی.باور کن من بعد یه ماه امشب دقیق وکامل واسه شوهرم گفتم که چه مشکلی داشتم همه اش خودم تو اینترنت سرچ میکردم دیگه کلن حتی از ایشونم خجالت کشیدم واز ترس شدیدم نمیتونستم چیزی بگم کلی دعوام کرد چرا تا حالا نگفتم قراره شنبه حتمن ببردم دکتر..مشکل مالی که ما امسال بطور وحشتناکی داشتییم وداریم خدا بخیر بگذرونه تا عید رو خیلیییی نگران اومدن عیدم تا مشتاق.....شیر کاکایو رو هم حتمن درست میکنم.ان شالله همیشه سالم وتندرست باشی کنار خانواده اتون.

سلام عزیزم،قربونت.
نه هنوز نرفتم.واسه شنبه نوبت دارم.
ای بابا.....
نه من حتمٱ میگم مشکلمو.حالا برو دکتر و حتمٱ پیگیری کن.ایشالله که مشکل خاصی نباشه و با دارو زود خوب بشی.
امسال از نظر مالی واقعٲ فاجعه بود.خداکنه سال بعد واسه همه مون خوب باشه.هم مالی هم معنوی....
منم عیدو دوس ندارم و هیچوقت مشتاق اومدنش نیستم!
قربونت عزیزم.همچنین شم

شهره 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:16 ب.ظ

دقیقا مردا اینجورین،همسرت متولد چه ماهیه؟ شوهر من خردادیه و خونسررررررد

آره اکثر مردا اینجورین و بلد نیستن نگرانیشونو بروز بدن.اتفاقٱ خردادیا اصلٲ خونسرد نیستن.

آتوسا 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:03 ب.ظ

الان من یه سوال بپرسم... نخندی ها..
میشه رسیپی ماکارونی تو بگی لدفا

خب من واسه سس ماکارونی،پیاز و گوشت چرخکرده و قارچ استفاده میکنم.ادویه اش هم به جای نمک عصاره گوشت میریزم و فلفل قرمز و زردچوبه و آویشن.اولم پیازو سرخ میکنم بعد گوشتو اضافه میکنم و شعله اش رو کم میکنم تا بپزه،بعد قارچ ورقه ای رو اضافه میکنم و در آخرم رب میریزم و خوب سرخش میکنم تا بوی خامی نده و خوشرنگ بشه.بعدم در حد نصف لیوان،بسته به مقدار مداد،آب اضافه میکنم و درش رو میذارم تا سس غلیظ بشه.ماکرونی رو هم که آبکش کردم.اگه اسپاگتی یا ماکارونی های شکلی باشه،کلٱ با مواد مخلوط میکنم و پنج تا ده دقیقه میذارم رو گاز تا مواد به خورد ماکارونی بره و بعد دیگه زیرشو خاموش میکنم.یعنی دم نمیذارم.ولی واسه ماکارونیهایی که قطرشون زیاده و وسطش،سوراخه،نمیدونم اسمشون چیه،چون حتمٲباید دم گذاشته؛بشه،وگرنه وسطش خام میمونه،بعد از آبکش کردن،روش آب سرد میگیرم و ته قابلمه ام ته دیگ میذارم و ماکارونی و سس رو لایه لایه میریزم و آخرم دمکنی میذارم و میذارمش رو گاز تا نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه دم بکشه.

مامان رویا 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 10:51 ب.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

آخی قربون ساشای گل که دل کوچیکش اینقد مهربونه
خسته نباشی مهناز جان کدبانو که خونه تکانی رو شروع کردی . وای عیدنزدیکه و من بااین بچه های شیطون چقد کار دارم
مثل شما باید از الان شروع کنم .
واست آرزوی سلامتی دارم . نگران نباش عزیزم انشاءالله مشکلی نداری پس خیلی نگران نکن خودتو تا مطمن نشدی اینطوری حرص میخوری و عصبی میشی.

قربونت مامان مهربون.
آره خب مسلمٲ خونه تکونی شما سخت تره.به نظرم شما کم کم شروع کن و از بچه هام کمک بگیر که به خودت فشار نیاد.
مرررررسی عزیزم،هرچی خیره!
قربون محبتت

رز صورتی 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 01:30 ب.ظ http://her-life20.mihanblog.com/

سلام مهناز جونم...
خوبی! بهتری؟؟؟؟؟ الهی بیچاره ساشا مریض بوده خوب...
این بچه مثل خودت دوست داشتنیه..ادم دلش میخواد کلی لوپشو بکشه و بغلش کنه..اخی عزیزم پسرک مهربون..همه توصیفاتش شبیه توئه...مثل خودت دوست داشتنی...
مردا همیشه همینجورین بهش فکر نکن..میترسید بیشتر باغث ترست بشه بیچاره....باز خوبه که ابراز وجود کرد بعدش...همینشم جای شکرش باقیه...
امثال کلا از نظر مالی سال خوبی نست ..اصلا..واسه بیشتر ادما اینجور بود نمیدونم چرا! هر کسی از نظر مالی یه مشکلی داشت...
دیگه زندگی بالا و پایین هاش زیاده...امیدوارم تو سال جدید همه چیز خوب و خوب تر بشه..اقایون کلا بیخیالن..خودت ناراحت نکن...تو هم که مثل من کلا حرص میخوری انگاری...خودت اذیت نکن بیخودی...
زود تر برو دکتر مهناز جون...تو همیشه باید خوب باشی...مواظب خودت باش لطفا...دوس نداریم مریض ببینیمت خدایی نکرده

سلام عزیزدلم
فدای تو خوشگلم
چه میدونم والله،اینم محبت کردنش این مدلیه دیگه!
آره واقعٲ.امسال همه از نظر مالی تو فشار بودن.ایشالله که سال بعد همگی کنار سلامتی و شادی،یه حساب بانکی چاق و چله هم داشته باشیم
شنبه میرم.ایشالله که چیز مهمی نباشه!
خیلی گلی دوستم

اتشی برنگ اسمان 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:41 ق.ظ

مهنااااازی تو چت شده دختر؟نگرانت شدم کلللللی
عزیزم به خدا توکل کن
مراقب خودت باش
منو بی خبر نزار

قربون دوست با معرفت خودم

ویولا 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:17 ق.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام عزیزم خوبی؟
نگران نباش ایشالا که چیزی نیست. بنظرم برای اینکه خیالت زودتر راحت بشه حتما برو دکتر و از این نگرانی و دو دلی در بیا. در ضمن بنظرم خیلی هم دختر قوی ای هستی. می بوسمت

سلام ویولا جونم.قربونت
آره نوبت گرفتم،شنبه میرم ببینم چی میگه.
راستش در مورد یه سری مریضیا وحشت دارم ویولا!ایشالله که هیچکی مریض نشه و همه سلامت باشن.
فدای تو

سمیرا 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 08:24 ق.ظ

ماکارونی و مرضاین اولا

دومندشم:

گریه ادمو سبک میکنه مهناز ولی من موندم چرا ما خانوما انقد دل نازکیم و

سریع گریمون میگیره

والله نه اینکه بخوام دلتو آب کنما،ولی ماکارونیش عجیب خوشمزه شده بود.تازه ته دیگ سیب زمینی هم داشت!
از بس که دلامون نازکه سمیرا.بعد آدم هرچی غم و غصه اش بیشتر باشه،زودتر اشکش درمیاد!
من که همیشه اشکم دم مشکمه!

سمیرا 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 08:21 ق.ظ

ووووووی خدا خدا این ساشا رو بگیریش و آی بچلونیش با ماچ

چقده ماشالا شیرین زبونه

فکر کنم تو ببینیش،میخوریش.چون تپل مپلم هست
فدا.....فدا...

آذر 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 01:32 ق.ظ

سلام.دوست عزیزم
انشالا که چیزیت نیس و یه تلقین ساده هست
انشالا خدا همه بیمارانو شفا بده
ماکارونی وای من الان هوس کردم :(
چه اقا پسر مودبی :-*

سلام عزیزم
ایشالله....
ماکارونی که عشقه
قربونت گلم

Amitis 8 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:12 ق.ظ

چی شده مهناز ؟ چرا بیخود خودتو نگران می کنه ؟ چه علائمی دیدی که واسه خودت تشخیص بیماری لا علاج دادی؟ اخه این چه تشخیصیه؟؟ بیا من خودم یک پا دکترم تشخیص بدم برات :) نگران نباش! اقایون همینن !!

علائمشو نمیتونم اینجا بگم.آخه وقتی علائمش رو تو نت سرچ کردم شامل چندتا مریضی میشد که یکی دوتاش خیلی خیلی،بد بود
آقایون تنها کاری رو که خوب بلدن حرص دادن خانماس

شهرزاد 7 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 04:57 ب.ظ

سلام خدا بد نده ... ایشالا که چیزی نیست نگران نباشین ... از اقایون بیشتر از این نمیشه توقع داشت شما به دل نگیرین ... مراقب خودتون و ساشا باشین ...

سلام عزیزدلم.قربونت.....
واقعٲ هم نباید ازشون؛بیشتر ازین انتظار داشت!مثل بچه ها همه چیو باید یادشون بدی!
فدات

آتوسا 7 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 04:54 ب.ظ

خوشگلم انشاءالله که چیزی نیست
خودتو سرزنش نکن که چرا نگران می شی، همه همین هستن
شوهرت اصلاً دلداری بلد نیستا!!!
راستی می تونی به جای وایتکس از محلول پودر رختشویی مخصوص دستی ( ینی باسه ماشین نباشه) استفاده کنی، دیگه بو هم نداره که ریه ت اذیت شه.
هزار ماشاالله که این قدر با غیرتی و همیشه به خونه زندگی می رسی
امیدوارم سال دیگه برای همگی سالی خوش و شاد و پر پول باشه

ایشالله عزیزم.....
وای نه.من اصلٱ نمیتونم بوی پودر لباسشویی رو تحمل کنم!یه بار زنعموی من ظرفهاشو با پودر دستی شسته بود و من حالم داشت از بوش به هم میخورد!
فدای تو بشم عزیزم.بالاخره باید به خونه رسید دیگه!
ایشالله....
منم برات بهترینها رو تو سال جدید آرزو میکنم گلم

سحر خانم 7 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 04:47 ب.ظ http://sahar24.20r.ir/

خیلی ممنون از وب سایت خوبتون وبتون خیلی عالیه موضوعاتشو متنوع ترکنین بهتره
98651

Maryam 7 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 04:36 ب.ظ

دوست عزیزم من فونت فارسی در محل کارم ندارم و چون شمارو بیشتر در محل کارم میخونم،و از فینگلیش نوشتن متنفرم،اصولا نمیشه واست پیغام بذارم و لی خوننده داىمیتم، مردا موجودات بسیار عجیب غریبیند ،بنابراین این مشکل شوهر تو نیست،همشون یجورییند،بد نیستند اما با ما خانومای نازنین فرق دارند،دیگه همین،فقط ساشا جون رو ببوس

اشکال نداره عزیزم.هروقت تونستی و راحت بوی،کامنت بذار.همینکه همراهمی،باعث خوشحالیمه
آره انگار ازون جلال و جبروت مردونه شون کم میشه اگه به خانماشون توجه کنن و نگرانیشونو نشون بدن!
منم میبوسمت عزیزم

سیما 7 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 04:12 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

ای بابا...الان حالت چطوره؟ خانوم جووون بیشتر مراقب خودت باش. این مردها هم اگه می فهمیدن بعضی وقتها چی باید بگن زندگی ما گلستان می شد. یعنی عالی هستن.من کاملا درکت می کنم...
امیدوارم خوب خوب بشی.
مراقب خودت باش مامان مهربون

Nora 7 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 03:17 ب.ظ

Azizam ishala k chize mohemi nist.negaran nabash hatman boro doctor.marda haminjorian deldari balad nistan fek nakon faghat shohare to injorie.manam sare in mozoe bi tavajohi kheili ghahr kardam.mibosametttt azizammmm

ایشالله....
آره انگاری بیشترشون اینجورین.ولی از شانس بد من،همه مردای دوروبرم اصلٲ اینجوری نیستن و فقط شوهر من بینشون اینجوریه
عزیزدلمی نورای نازنین

خاطره 7 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 02:48 ب.ظ

مهناز جان انشالله همیشه سلامت باشی وروزای خوشی رو با گل پسر و همسرت بگذرونی من کم کامنت میذارم ولی همیشه می خونمت و خیلی دوست دارم و کیف میکنم می بینم از کارای روزانه ای که می نویسی به دلم میشینه همیشه توی ذهنم یه خانم سفید روی بامزه تصورت می کنم و با این تصور نوشته هاتو می خونم

قربونت برم عزیزم.
خوشحالم ازینکه همراهمی گلم.
سفید که هستم،ولی بامزه رو نمیدونم

نیاز 7 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 02:31 ب.ظ

سلام مهناز خانومی
من اگه الان ازتون بپرسم شیرکاکاءو رو چه مدلی درست میکنی دعوام میکنی؟
میخوام شب واسه شوهری درست کنم همچین خستگی از تنش در اد

سلام عزیزم
واسه چی دعوات کنم!من واسه یه لیوان شیر،دوتا قاشق پودرکاکائو و دو قاش شکر میریزم و میذارم رو گاز و مثل قهوه،هروقت کف کرد و اومد بالا زیرشو خاموش میکنم.دیگه میزان کاکائو و شکرش بستگی به ذائقه هر فرد داره.

سارا 7 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 02:10 ب.ظ

+مهناز چیشدت?علایمت چیه مگه.?.بیماری لاعلاج چیه?اخه چرا خودتو اذیت میکنی فکرش بدتراز خودشه.برو دکتر اول بعد خیالت راحت شد میبینی که چقد اشتباه کردی

نمیتونم علائمش رو بگم!خدا کنه همینجوری باشه که تو میگی سارا!

دندون 7 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:52 ب.ظ

مهناز چرا بهم نگفتی الهی بمیرم تو چی شدی آخه؟
الان چطوری؟ ببخشید باید از حالت خبر میگرفتم...

خدا نکنه عزیزم.
خوبم دندونی،یعنی راستش اصلٲ نمیدونم چه جوریم!باید برم دکتر ببینم چی میگه!
فدات بشم گلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.