روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

سفرنامه!!!

سلام به همگی

خوبید؟خوشید؟سلامتید؟

روز عشقتون پساپس مبارک!امیدوارم زندگیاتون پر از عشق و محبت باشه!

خب بریم سراغ تعریفی ها که کلی حرف دارم!

از چهارشنبه بگم که صبحش به حموم و تمیز کردن خونه و جمع کردن وسایل گذشت.غروبم شوهری زودتر اومد و گفتش بریم خرید.رفتیم طلافروشی و یه گوشواره خوشگل واسه نی نی خریدیم.بعدم رفتیم چند دست لباس خونگی واسه ساشا هم خریدیم.شوهری گفتش پیشاپیش واسه کادوی ولنتاینت،یه؛چی بردار!منم خوشحال و خندان،یه بلوز خوشگل آبی و صورتی و دوتا رژ برداشتم!بعدم اومدیم خونه و هرچی فکر میکنم،یادم نمیاد شام چی خوردیم!فقط میدونم بعدش زود خوابیدیم که صبح زود بیدار بشیم.

پنجشنبه ساعت پنج بیدار شدیم و حاضر شدیم و ساعت پنج و نیم حرکت کردیم.تو راه یه جا وایسادیم صبحونه خوردیم و خوراکی خریدیم و باز راه افتادیم.تو راه به زن داداشم زنگ زدم،چون نی نی یه کم زردی داشت و بیمارستان بود.گفتش دکترش ویزیتش کرد و امروز مرخصه.ساعت ده رسیدیم خونه مامان اینا و خواهرم اینام بودن.داداش و شوهر خواهرمم رفته بودن نی نی و زن داداشمو بیارن.دیگه مام نشستیم به حرف زدن و چای خوردن.بعدم داداشم اینا اومدن و دخمل ما رو آوردن!اووووووووف یه جیگریه که نگو.من نوزاد دختر تا حالا ندیده بودم.یعنی نوزاد دو سه روزه.وگرنه نی نی دختر که دیدم!قشنگ معلومه که دختره.یعنی چثه اش،اجزاء صورتش،دست و پاش،حتی صدای گریه اش هم دخترونه است!خیلی با حاله!!!

خلاصه که همه اش با نی نی سرگرم بودیم.زن داداشم طفلی بعد از زایمان سختی که داشت،حالش زیاد خوب نبود.البته روزای بعد بهتر شد.

پنجشنبه شب شوهری با داداش کوچیکهماش رفته بود که با اخوی بزرگتر،شما بخونید،گوساله بزرگتر،حرف بزنه،که مرتیکه از خونه؛نیومد بیرون که باهاش حرف بزنه!!!شوهری هم شب اومد خونه مامان اینا و خیلی عصبی بود.البته با ما خوب بود،ولی خودش خیلی ناراحت بود.

جمعه صبح خواهرم اینا رفتن.مام باهم سرگرم بودیم.آدم وقتی خونه مادرشه،دیگه مهم نیست چیکار میکنه،در هر حال بهش خوش میگذره و زمان مثل برق میگذره!غروب با ساشا و شوهری رفتیم بیرون و پودر بچه میخواستم واسه؛نی نی بخرم.شوهری گفت،چندتا بسته پوشکم بخریم.من واسه؛ساشا مای .بی.بی.استفاده میکردم،ولی زن داداشم،مولفیکس استفاده میکنه.دیگه چند بسته براش خریدیم و بعدم ساشا گفت ساندویچ بخوریم،مام وسوسه شدیم و رفتیم چیزبرگر خوردیم که جاتون خالی خیلیم چسبید.بعدم برگشتیم خونه.از دیروزش خاله هام و دخترخاله هام میومدن دیدن؛نی نی.اون شبم خانواده زن داداشم اومدن و تا دوازده بودن و رفتن.بعدم یکی یکی رفتیم لالا.شوهری گفت من پیش تی وی میخوابم که فیلم ببینم.من و مامانم و ساشا هم رفتیم اتاق داداش وسطی بخوابیم.البته داداشم رفته بود با دوستش بیرون و نیومده بود.

ساشا زود خوابید،ولی من و مامانم نشستیم به حرف زدن و اینقدرم حرف داشتیم که تموم نمیشد.داداشم ساعت دو اومد و دید بیداریم.چای و شیرینی آورد و باز نشستیم سه تایی به؛حرف زدن.دیگه ساعت چهار و نیم خوابیدیم.

شنبه ساعت نه بیدار شدیم،ولی خیلی خوابم میومد هنوز.پاشدم دیدم شوهری رفته،آخه داداش کوچیکه اش شب قبل بهش گفته بود،فردا بزرگه،پولو برات میریزه.اینم رفته بود،بانک.

خونه رو جاروبرقی کشیدم و آشپزخونه رو تمیز کردم و وسایلو جمع و جور کردم که شوهری که اومد بریم.ساعت دوازده بعش زنگ زدم،گفت الان کار دارم،خودم بهت زنگ میزنم.صداشم خیلی عصبانی بود.فهمیدم پولو نداده بهش.خلاصه ناهارو خوردیم و ساعت دو و نیم شوهری اومد.انگاری داداشش یک سوم پول رو زحمت کشیده بود و بعد از یکسال،داده بود به باباش که برامون بریزه،اونم زحمت کشیده بود و ریخته بود به حساب خودش!!!!!گفته بود میخوام چندماه بخوابونمش و واسه خودم وام بگیرم!یعنی دزد که به دزد بزنه،شاه دزده!اینا رو میگنا!!!سر پول ما اونجا کشمکش دارن و از هم میدزدن!خنده داره!انگاری شوهری هم رفته بود اونجا و دعواشون شده بود.دیگه منم چیزی نگفتم،چون خودش به حد کافی ناراحت بود.ناهارشو خورد و خداحافظی کردیم و راه افتادیم.

ساشا که همون اول گرفت خوابید.شوهری ولی؛خیلی عصبانی بود و اینقدر گفت و گفت که آرومتر شد.البته به من چیزی نمیگفت،داشت به اونا بد و بیراه میگفت.خلاصه؛نصف راه اینجوری گذشت.فیروزکوه که رسیدیم،گفت بیا بریم برف بازی!!!ساشا خواب بود،مام رفتیم و یه کم بازی کردیم و حال و هوامون عوض شد.یه کمم عکس بازی کردیم و دیگه پاهام داشت یخ میزد.اومدیم تو ماشین و راه افتادیم.تهران ولی به یه ترافیکی خوردیم که نگو!دو ساعت تموم تو ترافیک بودیم.ساعت نه بالاخره رسیدیم و از اونجایی که یخچالمون خالیه خالی بود،رفتیم و کلی خرید کردیم و اومدیم خونه.ساشا هم چند روز پیش دوتا از دندونای پایینش افتاد و قرار بود براش جایزه بگیرم،ولی؛خسته بودیم و زود اومدیم خونه و چای خوردیم و شامم سوسیس تخم مرغ خوردیم و لالا....

شنبه تا ظهر همه اش ولو بودم و حال هیچ کاری رو نداشتم.فقط دم ظهر پاشدم و لباسها رو،جمع و جور کردم و ناهار درس کردم و ساشا رو بردم مدرسه.بعدم اومدم خونه و گردگیری کردم و لباسها رو ریختم تو ماشین و بعدم یه کم استراحت کردم و رفتم دنبال ساشا و آوردمش خونه.شوهری زنگ زد که شام درس نکن و به مناسبت ولنتاین؛بریم بیرون.گفتم،اوکی.ساشا رو بردم کلاس زبان.فاینال داشت.تو راه یه مغازه اسباب بازی فروشی هستش که چند وقت بود ساشا یکی از ماشینای پشت ویترینشو خوشش اومده بود و میگفت بخر.ولی ازونجایی که هزااااار تا ماشین داره،نخریده بودم.دیروز گفتم بذار واسه جایزه اش بخرم.خلاصه؛با یه؛جیمز باند بازی جوری که نفهمه،رفتم خریدم و تمام راه پشتم نگه داشته بودم!تو آموزشگاه از منشی شون نایلون ضخیم و مات گرفتم و گذاشتم توش.امتحانشو داد و اومدیم خونه.تا بره دست و روشو بشوره،سریع کادوش کردم و گذاشتم رو میزش!اومد و چشمش افتاد بهش و وقتی بازش کرد،اینقدر ذوق کرد که تا آخر شب میرفت  و میومد  بوسم میکرد و میگفت ممنونم!و این خوشحالی به یه دنیا می ارزه!

شوهری زنگ زد بیاید پایین بریم.مام حاضر شده بودیم و رفتیم پایین و رفتیم بوف پیتزا و سیب زمینی خوردیم.البته به شوهری گفتم،من حساب میکنم،به جای کادوت که نخریدم!غروبم کیک و دسر درس کرده بودم  و قبل از اومدن گذاشته بودم رو میز.بعد از شام برگشتیم خونه و شوهری با دیدن کیک کلی خوشحال شد.هات چاکلت درس کردم و با؛کیک خوردیم و عکس گرفتیم و حرفهای خوب خوب زدیم و بعدم لالا.....

اووووووووووووف چقدر حرف زدم!انگشتام بی حس شد!

دوتا نکته رو بگم و برم.اول اینکه لطفٱ راجع به اون قضیه پول و خانواده شوهرم هیچی نگید،چون نمیخوام با حرف زدن بیشتر راجع بهش،اعصابم خورد بشه.

باورتون میشه،در عرض همین چند ثانیه که نکته اول رو بنویسم،دومیش رو یادم رفت!!!!آخ آخ آلزایمر گرفتم رفت!

حالا بعدٱ اگه یادم اومد،براتون مینویسم.فعلٲ علی الحساب به جای نکته دوم،بهتون میگم که دوستتون دارم و براتون کلی آرزوهای خوب دارم.

امیدوارم خدا همیشه نظر ویژه اش رو بهتون بندازه و زندگی همیشه بر وفق مرادتون باشه!

مواظب خودتون باشید و روز عشق رو منحصر به یه روز نکنید.هر روز به هم عشق بورزید و همدیگه رو دوس داشته باشید.حالا شکلات و عروسک خرسی هم نبود،اصلٲ مهم نیست.

به بزرگی و مهربونی خدای خوبم میسپارمتون......

نظرات 19 + ارسال نظر
مهدیا 28 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 10:29 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

انگار دیر رسیدم.یه پست رو حذف کردی.من پست جدید می خوام.

نمیدونم چرا حذف شده بود!دوباره گذاشتم دوست جون

ویولا 28 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 10:52 ق.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام عزیزم خوبی؟ ممنون از محبتت
امیدوارم همیشه به دور همی و خوشی باشید و در کنار هم از لحظه ها تون لذت ببرید، ای جانم به نی نی ناز، امسال کلی نی نی بازی می کنیداااا، هم خاله شدی هم عمه خیلی باید حس خوبی داشته باشه... دعا کن نی نی ما هم به راحتی و سلامت بیاد

سلام عزیز دلم،قربونت
آره دیگه امسال هم خاله شدم و هم عمه.کلا امسال انگار سال نی نی هستش.دور و برم کلی نی نی دنیا اومده.هرکیو میبینی یا حامله است،یا تازه نی نی دار شده.
خیلی برات دعا کردم و میکنم و مطمئنم که خیلی راحت و به سلامتی زایمان میکنی و لذت مادر بودن رو کاملتر میچشی!

فهیمه 28 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 02:38 ق.ظ

سلام مهناز عزیز خیلی وبلاگ قشنگی داری ازسادگی وجزئیات نوشته هات خیلی خیلی خوشم اومد آفرین به این همه صبروحوصله معلومه حسابی مامان خوبی هستیدو وکدبانو.تازه اینجا رو پیدا کردم از وبلاگ سیماجان شمارو جستم امیدوارم منم جز دوستاتون قبول کنید
از طرف ی دوست یزدی

سلام عزیزم،خوش اومدی
ممنونم ازت عزیزم.خوشحالم که خوشت اومده.
اتفاقا تا حالا دوست یزدی نداشتم!خیلیم از دوستیت خوشحال میشم گلم

دلارام 28 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 01:10 ق.ظ

من میخوام درباره پول دادا های شوهرت حرف بزنم
بگو ببینم چی کار میکنی هان

والله از راه دور که دستم بهت نمیرسه که کاریت بکنم!
ولی خداییش دلت میاد،بین اینهمه چیزای مختلف،ازون آدمای مزخرف و کاراشون حرف بزنی؟!کیف کردی چه جوری گذاشتمت تو رودربایسی؟!

Amitis 27 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:50 ب.ظ

عزیزم !! نی نی!! چه قدر نی نی دارین شما :) بیا بزنیم تو مار واردات لباس بچه :) جواب میده ها:) ولنتاینت هم مبار عزیزم

آره امسال سال نی نی های ما بود
آره فکر کنم همون خانواده ما کلی اش رو مصرف میکنن و جنسها رو دستمون نمیمونه!
فدای تو.....

هیما 27 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 05:48 ب.ظ

ولنتاین تو هم مبارک دوست عزیز
خوشحالم که سفر بهت خوش گذشته

قربونت عزیزم

سپیده مامان درسا 27 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 10:31 ق.ظ

الهی همیشه لحظه هاتون پر باشه از حس های خوب

رز صورتی 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 07:57 ب.ظ http://her-life20.mihanblog.com/

سلااااااااااام مهناز جونم...
ای جونم عمه شدی رفت که!
من بر عکس شما اصن تو خانوادمون اثری از پسر بچه نداریم...همه از دم دختریم..هیچ نوه پسری وجود نداره. نه فقط خانواده پدر بزرگی ما هاااا کلا تو کل خاندان..! بعله نسلمون در حال انقراض میباشد
ای جووونم من عاشق نی نی دخترم...یعنی عاشقشونم هاا...
اووووف که یعنی شما چقدر میتونی مامانی مهربونی باشی اخه...اخه چقدر!!
کادو های ولنتاین و روز قلب قلبیتون مبااااااارک..ایشالا همیشه شاد باشین و همتون زیر سایه هم شاد و خوشبخت باشید عزیزکم

سلاملیکم فاطی خانم نازنین!
والله ما کلا دختر و پسر تو فامیل ماشالله زیاد داریم.ولی تو خانواده خودمون چون بچه خودم و خواهرم پسر بودن،نی نی دختر نداشتیم که خداروشکر اونم اومد!
واقعا به نظرت مامان خوبیم؟خدا کنه واقعٲهمینطور باشه که میگی
فدا فدا......
ایشالله همه روزات قلب قلبی و شکلاتی باشه دوست مهربونم

سیما 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 04:33 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

آخه عمه خانوم...اخه نی نی...اخ جووون برف بازی.
دلت شاد و روزگارت ارومم و عاشقونه مامان گلی.
امیدوارم مشکلات زود زود تموم بشه.

عمه بودنم حال میده ها
همیشه بهم لطف داری سیمای نازنینم.دوستت دارم

آتوسا 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 04:02 ب.ظ

امیدوارم که روزات همش ولنتاینی باشه!
نی نی دختر
برف بازی که حرف نداره....
همیشه خوش و سالم و پولدار باشی خوشگلم

به به عجب کامنت باحالی!چه آرزوهای خوبی
منم برات سلامتی،شادی،دل خوش و یه عالمه پول و رفاه و آسایش از خدا میخوام دوست خوبم!

نسیم 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 03:17 ب.ظ http://nasimmaman

همیشه به مسافرت و خوش گذرونی...ولنتاینت هم میارک..الهی که همیشه دلتون شاد باشه

قربونت نسیم عزیزم....
ایشالله تو و آرشاجون و همسرتم همیشه کنار هم شاد و خوشبخت باشید

اتشی برنگ اسمان 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 02:56 ب.ظ

خدا رو شکر که شمال بهت خوش گذشته عزیزم

عزیزدلمی تو

مهدیا 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 02:37 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

آخی .نی نی کوچو لوها خیلی جیگرند .حسابی این روزها نی نی بازی می کنی.
من دیگه ولنتاین رو به مراسم هامون اضافه نمی کنم.همین تولد و سالگرد ازدواجمون یادش باشه هنر کرده

آره نی نی کوچولوها خیلی باحالن.با خودشون حس زندگی رو میارن
البته ولنتاین واسه من خیلی مهم نیست.یعنی شده که اصلا کادو نگرفتیم و فقط یه کیک پختم و خوردیم.درکل اندازه تولد و سالگرد ازدواج اهمیت نداره!به قول تو همونا رو هم یادشون باشه،کلی هنر کردن!

بوی اتیش 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام
کی از کنایه ها و مثل هات خندیدم. ایشالا لبتون همیشه خندان باشه.

سلام عزیزم.
ایشالله همیشه شاد باشی و بخندی

samira 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 01:56 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

لباس صورتی آبی

اوه اوه چه خوووووش سلیقه

ولنتاین مبارک .کی لی لی لی لی

سلیقه خودم بود دیگه
فدا فدا

samira 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 01:53 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

نی نی دختر

باید بودی و میدیدیش سمیرا

سحر۲ 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 01:27 ب.ظ

همیشه ب سفر و خوشی عزیزم
خدا نی نی جون رو هم حفظ کنه و نامدار بشه الاهی.
کادوت هم مبارکه.خداروشکر که خودت و همسرت مهربان هستید برای هم.

قربونت برم عزیزم.

مامان رویا 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 01:10 ب.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

ای جااااانم من عاشق نی نی کوچولوهام
به به چه روز قشنگی داشتین تو ولنتاینتون. همیشه روزاتون قشنگ و کامتون شیرین باشه
عاشق ساشای گلمم هستم بااین ابراز محبتش . عزیز دلم بایه هدیه چه عشقی میورزه

قربونت عزیزم
منم یه زندگی پر از عشق رو برای شما و خانواده گلتون آرزو میکنم
واااای نمیدونید چقدر با محبت و قدرشناسه این بچه!بایت کوچکترین چیزها هزاااار بار تشکر میکنه و قربون صدقه آدم میره

دندون 26 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:37 ق.ظ

ای جانم من عاشق انرژیتم یعنیا روزای پر پولی داشته باشی بخصوص آخر سالی...

منم عاشق تو و اینهمه مهربونیتم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.