روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

درهم نوشتی از دلتنگی تا ماداگاسکار!!!

سلام دوستای خوبم

خوبید؟هوا که بهاریه،حال دلتون چطوره؟اونم بهاریه؟!الهی که باشه و حتی یه لکه ابرم تو آسمون دلتون نباشه.

راستش نمیخواستم بنویسم،شاید کوتاه بشه پستم،ولی یهویی دلم براتون تنگ شد.

پس مینویسم.....

دوشنبه براتون نوشته بودم.چند روزه نشستم دارم ربکا رو میخونم.زدم تو خط دافنه دو موریه!خخخخ

دوس دارم نوشته هاشو،ولی اینقدر توصیف داره و مدام در حال شرح دادن و توصیف ریزترین چیزاست که بعضی وقتا آدمو کلافه میکنه!ولی خب ساده مینویسه و خوندنش راحته و روان پیش میره.

آها حرف کتاب شد اینو یادم افتاد!تو اون پست من گفته بودم بهم کتاب معرفی کنید،نه؟!غیر از دوتا از بچه ها،بقیه تون چیکار کردید؟!هان؟نه ،جواب بدید؟!آیا بی اعتنایی به سوال؛یک وبلاگ نویس،کار درستی است؟!الان قیافه؛عصبانی منو جلو روتون مجسم کنید.حدس میزنم قضیه کتاب تحت الشعاع قضیه عمه شدنم قرار گرفت!نه؟ازین به بعد باید ازتون بخوام،تو کامنتهاتون خلاصه هر پست رو بنویسید تا متوجه بشم دقیق مطالبم رو خوندید و هیچ؛نکته کلیدی رو از قلم ننداختید!!!بعله اینجوریاس!بدجنسم خودتونید!همه اش که نمیشه قربون صدقه رفت،گاهی هم باید دعوا کرد. تا هم تنوع بشه،هم مانع؛از خواب آلودگی هنگام خوندن پستای طولانی بشه!

خب حالا که یه کم جذبه؛نشون دادم،بریم سراغ ادامه تعریفی جات!

اینم ادامه....

کل بعدازظهر دوشنبه رو به حالت لم داده رو مبل ولو بودم و داشتم میخوندم.بعدم رفتم دنبال ساشا.همسایه مونم که پسرش همکلاسه ساشاست،باهام از خونه اومد بیرون و باهم رفتیم مدرسه و حرف زدیم.یه زن و شوهر کارمندن و غیر از درآمدی که از کارشون دارن،طبق گفته خودش از دوجا درآمدای خوب دیگه ای هم دارن،ولی همیشه خدا درحال نالیدنه این خانم!بعضیا کلان نالان زاییده شدن انگار!اینجور آدمها فکر کنم دنیا هم که می اومدن داشتن از تاریکی و سختی زندگی داخل شکم مادرشون مینالیدن!!!یکی نیس بگه،حالا خودت گم غرغر میکنی و از زمین و زمان مینالی!!!!آره منم زیاد غر میزنم،ولی کجا؟پیش کی؟پیش شما که اولٱ دوستامید،دومٲ منو نمیشناسید.ولی اگه هر بلایی هم سرم بیاد،مسلمٲ پیش دوستو آشناهای دور و در و همسایه چیزی نمیگم!

البته قبول دارم که یه وقتایی آدم دلش خیلی پره و دوس داره درد دل کنه،ولی بعضیا کلا؛ناراضین!از همممممممه چی!

مثلا این همسایه مون،چند روز پیش که هوا سرد بود،دو ساعت تموم داشت میگفت،بدبختی که یکی دوتا نیست،حالا باید کلی پول گاز بدیم!!!گفتم خب همین یکی دو ماهه!امروز حالا بهش میگم،به به میبینید چه هوای بهاری شده!میگه،چه دل خوشی داری شماها!وقتی زمستون اینقدر گرمه،ببینید تابستون چقدر گرم میشه!اونوقت باید خداتومن پول برق بدیم!!!!!بگذریم....

ساشا رو آوردم خونه و باهم بالابلندی بازی کردیم و کلی هم خندیدیم،بس که ساشا بازی رو جدی میگرفت و از هرجایی که دم دستش بود،بالا میرفت!

شام کوکوی مخلوط درس کردم!با سبزی کوکویی و سیب زمینی خام و گوشت چرخ کرده و پیاز و تخم مرغ.خعلی هم خوشمزه بود!گاهی وقتا این غذاهای من درآوردی هم خوشمزه میشه.امتحان کنید!

شب همگی زود خوابیدیم!چون خوابمون میومد.

صبح بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم و خوردیم و یه دستی به سر و گوش خونه کشیدم و ناهار چون از کوکوی من درآوردی دیشب هنوز مونده بود،فقط پلو درس کردم و خوردیم.ساشا رو بردم مدرسه و اومدم خونه.یهو یادم افتاد تغذیه ساشا رو ندادم ببره!هیچی دیگه،باز لباس پوشیدم و رفتم سوپری کیک و شیرموز خریدم،چون تغذیه سه شنبه شون،اینه.بردم دم در کلاس دادم به معلمشون و برگشتم خونه.جلوی شومینه دراز کشیدم و تازه پنج دقیقه بود خوابم برده بود که شوهری زنگ زد!!!یعنی هررررررروقت من بخوام بعد از سالی یه بعدازظهر بخوابم،دقیقا همون لحظه شوهری دلش برام تنگ میشه و بهم زنگ میزنه!وقتی گوشی رو برداشتم و تا گفتم،بله!زد زیر خنده و بعد که خوب خندید،گفت،خواب بودی؟!!هیچی دیگه خوابم پرید و وقتی مطمئن شد دیگه خوابم نمیاد،خداحافظی کرد!عجب شوهری داریما.....

دیگه پاشدم واسه خودم یه نسکافه توپ درس کردم و با بیسکوئیت خوردم و بعدم رفتم دنبال ساشا و آوردمش.واسه شام پیاز و گوشت و عدس رو گذاشتم بپزن و حسابی که پختن ،تو مخلوط کن لهشون کردم.ازون ورم بادمجون سرخ کردم و با بقیه مواد له کردم و کشکم اضافه کردم و شد حلیم بادمجون!البته شوهری کشک بادمجونو بیشتر دوس داره،ولی واسه هرچند وقت یکبار،میخوره.

شامو خوردیم و ساشا زود خوابید و مام نشستیم به حرف زدن و تا دیروقت بیدار بودیم.بعدم رفتیم لالا.....

امروز صبح رفتم بیرون یکی دوتا کار داشتم انجام دادم و اومدم و ناهار درس کردم و خوردیم و بردمش مدرسه.بعدم اومدم و باز افتادم سر کتابم و غرق کتاب بودم که مامانم زنگ زد و حرف زدیم و بعدم دیگه حس کتاب خوندن نداشتم،رفتم ظرفها رو شستم و بعدازظهر رفتم دنبال ساشا و آوردمش و نشستیم عصرونه خوردیم و ماداگاسکار رو دیدیم.ازون انیمیشنهای مورد علاقمه.بعدشم که نشستم و هوس حرف زدن با شما رو کردم و دارم مینویسم.

نمیدونم اصلا پستم چطور شد،چون صد دفعه وسطش بلند شدم و رفتم و اومدم!

ماداگاسکارم تموم شده و ساشا طبق علاقه وحشتناکش داره نقاشی میکشه.یعنی حاضره صبح تا شب نقاشی بکشه و خسته هم نمیشه.دیشبم باباش براش باز مدادرنگیای جدید خرید.کلی مدادرنگی و ماژیک و آبرنگ داره،ولی بازم از خریدشون ذوق میکنه.هر یکی دو روز درمیونم یه دفتر پر میکنه!حالا بزرگتر که بشه،ایشالله میذارمش تا حرفه ای یاد بگیره.

خب دیگه با اجازه من برم به زندگیم برسم!ساشا کچلم کرد بس که صدام کرد!

حالتون خوب باشه و سعی کنید این آخر هفته،حسابی بهتون خوش بگذره.

دلم میخواست تو این پست راجع به یه موضوعی باهم حرف بزنیم.البته چون فکر میکردم کوتاه میشه،میخواستم اون بحثو ادامه اش مطرح کنم،ولی خب طبق معمول این پرحرفیم نذاشت که کوتاه بنویسم!

اشکال نمونه،بمونه واسه بعد....

واقعٲ اینقدر وسط حرفام رفتم و اومدم،کلا رشته کلام از دستم در میرفت و نفهمیدم چطور نوشتم این پستو!دیگه بدی و خوبی هاشو به بزرگی خودتون ببخشید.

مواظب خودتون باشید و هوای همدیگه رو هم داشته باشید.

دوستتون دارم و براتون کلی آرزوهای خوب دارم.

بوووووووس.....بای

نظرات 22 + ارسال نظر
اسفندونه 3 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 02:45 ب.ظ http://esfandooneh.blogsky.com

منم بگم؟؟؟
کیمیا خاتون از سعیده قدس
من خیلی دوستش داشتم هم نویسنده قوی داره هم راجع به زندگی مولانا است

چرا که نه!خوشحالم میشم
زندگی مولانا،چه جالب!حتمٱ تو بالای لیستم میذارم و میگیرم میخونمش.
مرسی عزیزم

ویولا 1 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 06:35 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

یعنی چی آخه چطور دلش اومد کامنت منو بخوره؟؟؟ کلی نوشته بودماااااا الان یادم نیست دقیقا چی بود که دوباره بنویسمش ولی در مورد کتاب هم یه عالمه از کتاب هایی که خودم قبلا خونده بودم و دوستشون داشتم رو معرفی کردم. مهمترینش هم پرنده خارزار بود که هم فیلمش واقعا دیدینیه و هم رمانش عالیه من که عاشق این درام عشقی هستم. داستان های کوتاه از نویسنده جومپا لاهیری هم هست که من می پسندم.
بوسسسسس

واقعٲ هم چطور دلش اومد یه خانم باردار رو عصبانی کنه؟!اشکال نداره عزیزم،تو حرص نخور،واسه نی نی خوب نیس!
پرنده خارزار رو چند سال پیش خوندم.نمیدونستم فیلمشم هست.باید قشنگ باشه.
منم داستان کوتاه دوس دارم.اینو یادداشت میکنم بگیرم بخونم.میسی عسیسم

دختربنفش 1 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 12:38 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

اصن بت نمیاد دعوا کنی .
من کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد از اوریانافالاچی
را خوندم .مختصرومفیده .بخونش بدیش نیست .

اوه اوه پس باید منو ببینی!موقع عصبانیتم نباید دور و برم باشی،وگرنه خونت پای خودته!
مرررررسی جیگر

مینو 1 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 12:27 ب.ظ

قربونت عزیزم
باه خوندم من خیلی خوشم اومد ازش.ارزش خوندن داره.ایشالا بخونی و لذت ببری

مرسی مینوی عزیزم.حتمٲ میگیرم و میخونمش.
فدات

دلارام 1 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام من ناراحت نشدم عزیزم
ممنون که حواست هست

سلام عزیزم
قربونت برم

آذر 30 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 01:18 ب.ظ

فداااااااااای شما مهناز عزیز
حتی گفتنش هم کلی بهم انرژی میده

قربونت عزیزم

مامان رویا 30 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 03:02 ق.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

یعنی الان همشو خلاصه نویسی کنم؟؟؟؟؟. یاد معلم دوران راهنماییمون انداختیم
به به ساشا جون هنرمند خودم هزارماشالا گل پسر . موفق باشی انشاءالله
بوخودا خعلی وقته فرصت نکردم یه دونه کتابم بخونم شرمنده نمیتونم کتاب خوبی معرفی کنم عزیزم.
آفرین مامان مهناز باحال دلم بازی با بچه هامو خواست
مثل همیشه میگم بهترینها واستون رقم بخوره

خب پس من از کجا بفهمم که پستم رو با دقت و حوصله خوندید؟
شما با این مشغله و رسیدگی به بچه؛ها،عذرتون کاملا واسه کتاب نخوندن موجهه!ولی؛به نظرم،شبی یکی دو صفحه هم بخونید خیلی خوبه
آدم وقتی بابچه هابازی میکنه،خودشم بچه میشه و بدون توجه به دنیا و مشکلاتش از ته دل میخنده!
منم براتون کلی؛چیزای خوب از خدا میخوام،مامان مهربون

ویولا 30 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 01:33 ق.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

من کامنت گذاشته بودم چی شد؟؟؟؟؟

چیزی ازت نیومده ویولا!!!
چرا بلاگ اسکای اینجوری شده و جدیدا کامنتها رو میخوره!

آذر 30 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 01:10 ق.ظ

ممنوووووووونم عزیزم
خودت اونقدررررر خوبی که همه خوبی ها و حس های خوب دوباره برمیگردن پیش خودت

شما عزیزی آذرجون...
دیشب که کلی برات آرزوهای؛خوب کردم و انرژیهای مثبت فرستادم.بقیه اش رو بسپار به خدا عزیزم.ایشالله که بهترینها برات رقم میخوره

آذر 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:10 ب.ظ

سلا خوبی مهناز جان
عمه شدنت مباااارک انشالا سالم و سلامت باشن کوچولوتون

خوشحال شدم دیدم پست گذاشتی

میرم پست بخونم:))

سلام عزیزم
قربونت برم
از ته دلم امیدوارم خدای عزیزم در آغوش بگیردت و دلت رو از غم و زندگیت رو از همه مشکلات خالی کنه و اینقدر از شادی و خوشبختی لبریز بشی که جایی برای ناراحتی و غصه تو دلت وجود نداشته باشه

سمیرا 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 08:45 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

جیگرتو...تو چقد قشنگ حرف میزنی..ادم اروم میشه:لبخند

دلم میخاد برم مهناز..برم یه روستایی جایی برا زندگی..خسته شدم

اگه واقعا بتونم آرومت کنم خیلی خوبه.
من همیشه ازت خیلی حس خوبی میگیرم و قلبٲ دوستت دارم سمیرا.اینروزام برات زیاد دعا میکنم و از ته دلم دوس دارم همه اون ابرای سیاهی که رو خوشبختیت سایه انداختن،از زندگیت دور بشن.
صفحه نظرات و تماس باهات تو وبلاگت بسته است و نمیشه باهات اونجا در تماس بود،ولی اگه خواستی،شماره یا آی دی تلگرامتو بده تا شاید بشه اونجوری راحت تر حرف زد.بازم هرجور خودت راحتی عزیزدلم

سمیرا 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 08:13 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

مهناز نمیدونم چرا کم اوردم...خسته شدم....همش بی حال و کسل

هستم..گریه میکنم..غصه میخورم

به خدا خودمم دلم نمیخاد اینجوری باشمااا اما

اصلا یه مدته اینجوری شدی.قبلا روحیه ات خیلی خوب بود.
برات خیلی ناراحتم سمیرا.
کاش هرچی که باعث ناراحتیت هست،برطرف بشه و بتونی بازم از ته دل شاد باشی

سمیرا 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 03:57 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

اینم بگم و برم:

حس و حال مال ندارم اما خوشم میاد هی بیام سر به سرت بذارم

سمیرا میشه زود خوب بشی؟دوس داری باهم حرف بزنیم؟اگه فکر میکنی حرف زدن،سبکت میکنه،روی من حساب کن.کار دیگه ای که از دستم برنمیاد.

همسایه طبقه پایینتون 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 03:56 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

خانوم محترم انقد بپر بپز راه ننداز با این پسر جیگرت

خو سر ظهر مردم خوابن خواهر من

ببخشیدا،ببخشیدا،حتمٱ بچه طبقه بالایی بوده،چون ما امروز از صبح خونه نبودیم!!!!بعدشم پس ما کجا طناب بازی و بالا بلندی و تمرینات ژیمناستیکمون رو انجام بدی؟؟؟؟از قدیم گفتن چهار دیواری،اختیاری!والله.....

samira 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 03:52 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

تو این پست اسم خوردنی کم اوردیافرین..دیگه

دلمونو اب ننداز

واقعٲ؟!یادم باشه تو پست بعد چندتا غذا با عکس و تفصیلات بذارم که جبران بشه!!!

نیلوفرجون 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 03:19 ب.ظ http://talkhoshirin2020.blog.ir

منکه کتاب معرفی کردم اماخورده بود. نویسنده های ایرانی: نادرابراهیمی،بزرگ علوی،غلامحسین ساعدی کتابای خارجی: گتسبی بزرگ،خرمگس،کتابای جان مکسول کوتزی،سارتر،کافکا من مسخ رو باترجمه هدایت دوست دارم. کامو،کتاب خاکستر آنجلا هم خوبه. اهله نمایشنامه هستی؟نمایشنامه های چخوف،یونسکو،ایبسن هم قشنگن. البته اینا سلیقه منه،شایدنپسندی. تو ایرانی هم کافه پیانو هم قشنگه. فعلا همینا. بازم یادم اومد میگم. بهترین کتابی که خوندی چیه؟

آره گفته بودی که برام کامنت گذاشته بودی،ولی نرسیده بود.
نادر ابراهیمی رو دوس دارم و داستان کوتاههاشو میخونم.کافه پیانو رو هم دوسدارم.
من کتابای زویا پیرزاد رو دوس دارم و خانم از مسعود بهنود رو هم دوس دارم.رمانهای خارجی هم خییییییلی خوندم و الان نمیتونم بگم کدوم قشنگ تر بود.ولی بادبادک باز،هزارخورشید تابان از خالد حسینی قشنگن.برباد رفته،دزیره،بلندیهای بادگیر،عالین.سرخ و سیاه از استاندال و خیلی دوس داشتم.ژان کریستف هم خیلی خوبه.خارجیها زیادن و اکثرشون قشنگن.

مهدیا 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 03:09 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

کارتون ماداگاسکار یک رو خیلی دوست دارم.عالیه واقعا.
من همیشه وبت رو می ذارم یه وقتی که خوب وقت داشته باشم بخونم .نیست طولانی می نویسی می خوام همشو با دقت بخونم.از من امتحان بگیر جایزه هم بده.جایزه اش هم خوب باشه.

واقعا ماداگاسکار عالیه:
به به، به تو میگن،خواننده؛نمونه
اینم جایزه ات

رز صورتی 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 12:02 ب.ظ http://her-life20.mihanblog.com

منم جز ادمهای غر غرو هستم..اونم زیاد..اما این خانوم فکر کنم یه کم نوبره! دست منو از پشت بسته...من غر میزنم اما سعی میکنم لذت ببرم و همیشه این کار نکنم...
اخی برام جالبه پسرا تو هنر و نقاشی علاقه داشته باشن اونم از بچگی......
کلا دست عاقایون تو هنر و نقاشی و گرافیک قوی تره..ولی خیلی تعدادشون کمتر از خانوماس...
کتاب های خوب رو مهناز جون شما پیدا کردی به من هم معرفی کن...البته فقط میخرم..ایشالا اصمیمم رو عملی کنم و شروع کنم به خوندن...
باشد که رستگار شویم!
ایشالا همیشه شاد باشی و با خانوادت و خوش بگذرونی عزیزم...

منم بعضی وقتا که میفتم رو دنده غر زدن،دیگه از جرز دیوار تا هرچی که دم دستم باشه ایراد میگیرم و غر میزنم.ولی خب دیگه اینجوریم نیس که به قول تو از هییییچ چی لذت نبرم!
من و شوهری هم نقاشیمون خوبه .خودم دوره های گرافیکو گذوندم.داداشمم گرافیک خونده.فکر کنم واسه همین،ساشا یه زمینه ارثی هم داره که اینقدر به نقاشی علاقه داره.
کامنتهای همین پست رو بخونی،بچه ها کتابای خوبی معرفی میکنن.به نطرم لذتی که تو کتاب خوندن هست تو هیچ چیز دیگه نیست.
قربونت برم عزیزدلم.همچنین تو

شهره( مامان حسین) 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:38 ق.ظ

اتفاقا بامزه نوشتی این پستو.چه خوبه پسرت هنرمند میشه. راستی بنظرت این جمعه پنجره ها رو تمیز کنیم زوده برای عید یا نع؟چون نمیخوام کارها رو هم انباشته بشه و از طرفی اولین کار بنظرم پنجرست چون بعدش دیگه بخوای پنجره باز کنی باز گرو و غبار ودود وخاک میاد و همه کارها ی دیگه مثل لوستر و رو کابینتها و قابها و ...بیهوده میشه و باز کثیف میشن.نظرت چیه؟ دوست داشتم وبلاگ داشتم و نظر و شیوه و راهکار همه رو تو خونه تکونیا میپرسیدم که چیکار میکنن کلا؟

دیگه زیاد نمونده تا عید،به نظرم وقت خوبیه.حالا میتونی پردهها رو بشوری و هفته آخر پنجره ها رو تمیز کنی.دیگه فکر نمیکنم اگه اول لوستر و کابینتها رو تمیز کنی،تو این مدت کم کثیف بشن.من خودم پنجره ها رو هفته آخر تمیز میکنم.

مینو 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 10:28 ق.ظ

مهناز جونم انرژی میگیرم از پستات خیلیم خوب بود پستت.
غذاها نوش جونتون.اون کوکوی مخلوطم امتحان می کنیم جالب بود برام.
من کتاب های پاییز فصل آخر سال است و کافه پیانو را دوست دارم.

قربونت برم عزیزم
آره،امتحان کن.ما که دوستش داشتیم،ایشالله شمام دوس داشته باشید
پاییز فصل آخر سال رو شنیدم که قشنگه و اولین کتابیه که میخوام بگیرم و بخونمش.شما خوندیش؟قشنگه؟کافه پیانو رو هم خوندم و دوستش دارم.
خیلی ممنون عزیزم

ثمین 29 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 10:18 ق.ظ

سلام
عزیزم رمان کلیدر از یحیی دولت آبادی
کوری
بربادرفته
جنگ و صلح،تولستوی

سلام عزیزم
کوری و برباد رفته رو خوندم.عاشق رت باتلر تو بربادرفته هستم.
اون دوتای دیگه رو نخوندم و میذارمشون تو لیست خرید.
مررررسی گلم

shadi 28 - بهمن‌ماه - 1394 ساعت 11:34 ب.ظ

romane dalan behesht az nazi safavi.in roman joze behtarin romanhay iranie va b 3 zaban donya tarjome shode hatman bekhon azizam

Hممنونم شادی جان.اسمشو یادداشت کردم،اولین فرصت میگیرم و میخونمش.اینجوری که تعریف کردی،باید قشنگ باشه.مرررررسی عزیزدلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.