روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

پنجشنبه خوب و جمعه گند!!!!

سلام عزیزای دل من!خوبید؟شب بخیر!

جالبه،من نود درصد پستامو ظهر گذاشتم.یعنی وقتی ساشا رو میذارم مدرسه و میام خونه.الان که دارم شب پست میذارم و میگم شب بخیر،برام یه حس عجیبیه!

چه خبرا؟همه چی خوبه؟الهی که باشه....

بذارید حالا که برعکس پستهای قبلیم که روز مینوشتم،امشب،شب دارم پست میذارم،یه کاری رو هم عکس پستای قبلی انجام بدیم.همیشه آخر پستام دعا میکردم و آرزوهای خوب براتون میکردم،امشب دوس دارم اول پستم دعا کنم.یه جورایی حس دعا کردن دارم امشب!

بعضی از دوستام این روزا حالشون خوب نیس،بعضیام عزیزاشون مریضی یا مشکلی دارن.یه سری هم ناراحتیها یا مشکلاتی دارن و این باعث شده چشاشون اشکی و دلشون ابری بشه.خیلی ناراحت کننده است که درد و غم داره میشه فصل مشترک اکثرمون!هروقت یکی از ناراحتی یا مشکلش حرف میزنه،اکثرٲ سر تکون میدن و میگن که خوب درکش میکنن!کاش نمیفهمیدیم!کاش اینقدر خوب درد و غم همدیگه رو درک نمیکردیم!این درک کردن نشون میده که خودمونم مشابه این؛ناراحتیها رو داشتیم،یا داریم.ای کاش روزی بیا که ما شادیهای همدیگه رو درک کنیم.روزی بیاد که وقتی حرف از ناراحتی و مشکل میشه،نفهمیم طرف داره از چی حرف میزنه!اینقدر دلمون و زندگیامون از شادی و خوشبختی پر باشه که دیگه هیچ جایی واسه غم و ناراحتی وجود نداشته باشه....

ااینا رو امشب دارم از ته دلم میگم.....

واقعٲ واسه ناراحتی دوستام ناراحتم و خیلی خیلی دوس دارم مشکلاتشون حل بشه.

اسم نمیبرم چون دلم نمیخواد تو اینجور موضوعها اسم دوستام رو بیارم.دوس دارم اسم همه تون رو به شادی بیارم.

یکی از خوانندههام،امشب بهم کامنت خصوصی داده بود که مشکلی داره و خیلی زیاد استرس داره و ازم خواسته؛بود براش دعا کنم.حالم بد شد با خوندن این کامنت.اول از بابت اینکه یکی از همراههام مشکلی داره که اینجوری پریشونش کرده و بعدم واسه اینکه،من چیکار میتونم براش بکنم.مسلمٲ من اصلا به این خوبی که شاید شماها با لطف و خوبیتون،بهم نگاه میکنید نیستم!نه بنده خوبی برای خدا هستم،نه آدم خیلی خوبی.زندگی خودمم که میبینید کلی مشکل و گرفتاری داره.راستش خیلی وقته واسه خودم دعا نکردم.آخه نمیدونم چی بخوام.فکر میکنم خدا که داره اوضاعمو میبینه،از دلمم خبر داره و میدونه چی میخوام،پس اگه بخواد کاری بکنه،میکنه دیگه!شایدم اینا توجیهه واسه اینکه روم نمیشه از خدا چیزی بخوام!ولی برای بقیه زیاد ازش خواستم و میخوام.امشبم برای همین دوستی که کامنت داد،زیاد دعا کردم.گفتم خدایا ،من به اون پاکی نیستم که حرفم پیشت برو داشته باشه،ولی تو نه به خاطر من،بلکه به خاطر بزرگی و بخشش خودت کمکش کن و مشکلش رو حل کن.همه تون لطفٲ امشب واسه همه کسایی که میدونید مشکل دارن دعا کنید و از خدا بخواید مشکلشون رو حل کنه و مریضهاشونو شفا بده.

انگار امروز نمیشه روزمره نوشت،مثلا قرار بود یه مقدمه کوتاه بگم،ولی داره طولانی میشه!اشکال نداره،یه بارم مقدمه از اصل طولانی تر بشه،به جایی ازین دنیا برنمیخوره!

دیروز خونه تکونی داشتیم و تا بعدازظهر یکسره سرپا بودیم.بعدش که وقت کردم گوشیمو دست بگیرم و نتم رو روشن کنم،دیدم چندین پیام پشت سر هم تو تلگرام برام اومده.باز کردم دیدم از طرف یکی از دوستای خیلی عزیزمه که رفته حرم امام رضا و ازونجا با گوشیش عکس میگیره و برام میفرسته.حتی تا داخل حرم هم گوشیشو قاچاقی برده بود و یواشکی عکس گرفته بود و فرستاده بود.بعدم نوشته بود که امروز اومدم امام رضا و همه اش جلو چشمم بودی و کلی برات دعا کردم!با دیدن یهویی اون عکسها که رتوش شده و تر و تمیز نبودن و دلی و مستقیم از اونجا برام گرفته بود و فرستاده بود،بی اختیار اشکم جاری شد و یه حس غریبی پیدا کردم!انگار که خودمم رفته بودم امام رضا.دقیقٲ انگار اونجا بودم!به عکس ضریحش نگاه کردم و همه تونو یادم آوردم و براتون دعا کردم.دلم آرامش اونجا رو خواست!به هیچ چی کار ندارم،من ولی اون آرامشی که به محض ورود به حیاط حرم بهم دست میده رو دوس دارم.و این روزا خیلی خیلی به این آرامش نیاز دارم!

ممنونم ازت سارای نازنینم!دوستت دارم دوست مهربون و خوش قلبم.....

خب حالا چند خطم روزمره بنویسم.دو روز خیلی متفاوت رو آخر هفته داشتم.پنجشنبه عالی و دوس داشتنی و جمعه افتضاح!!!پنجشنبه به بهونه تولد دوست نازنینی،با دوتا از دوستای عزیزم دور هم جمع شدیم و لحظات خوبی رو گذروندیم.چون دوستایی که باهم بودیم جزء دوستای وبلاگیم هستن و نمیدونم که دوس دارن و راضی هستن به تعریف این دیدارها و دورهمی ها،بنابراین نمیتونم جزئیات اون روز رو براتون بگم با عرض شرمندگی.در هر حال روز خیلی خوبی بود.....

جمعه ولی کاملا متفاوت بود!صبحش پا شدیم شوهری پرده ها رو درآورد و انداختم تو ماشین و بعدم ملافه؛ها و رو بالشی ها رو.سه بار تا ظهر ماشینو روشن کردم و سری سری ریختم تو ماشین.پرده ها رو که بعداز اینکه درآوردیم،باز نصبشون کردیم.چون خشک کن که زده میشه فقط در حد یه نمی داره که اونم آویزون باشه،خودش خشک میشه و چروکشم گرفته میشه.اون وسطام یخچالو خاموش کردم و کامل یخچال و فریزر رو شستم.یعنی دهنم سرویس شد!دیگه کمرم داشت میشکست!شوهری هم کل نشیمن رو خونه تکونی کرد.یعنی مبلا رو کشید جلو و سرامیکها و تمیز کرد و در و پنجره ها و چهارچوبها رو دستمال کشید!

خلاصه از کله صبح تا ظهر جفتمون یه لنگه پا بودیم و مثل....کار میکردیم!

بعدش موبایلش زنگ خورد.دوستش بود.این دوستش معامله ماشین انجام میده وطبق معمول میخواست بره ماشین ببینه و از شوهری پرسید که اونم میخواد بره یا نه،که اونم طبق معمول گفت،بعله!!!شوهری گفت من میرم و نهایتا یه ساعته برمیگردم!ساعت دوازده بود.چون اون روز کار داشتیم،صبح ساعت هفت و نیم کارامونو شروع کرده بودیم.دیگه شوهری کاراشو تموم کرد و رفت و من همچنان کار داشتم.

حالا یه پرانتز باز کنم یه چیزی رو هم اینجا بگم.شب قبلش به شوهری گفتم چون فردا؛کار داریم،ناهارو یا حاضری بخوریم یا از بیرون بگیریم که گفت،من فقط یه رووز ناهار خونه؛ام و میخوام غذای خونگی بخورم!رو این حساب،من وسط اوووووونهمه کار داشتم پلو و خورشتم میپختم.چون ایشون هوس قیمه بادمجون کرده بود!!

بعد ساعت شد یک و نیم و ساشا هم طفلی گرسنه اش شده بود.زنگ زدم که پس چرا نمیای،گفت الان میام.ساعت دو پیام داد که ناهار ساشا رو بده،من میام باهم ناهار میخوریم!این مثلا همون یه روزی بود که قرار بود کنار هم غذای خونگی بخوریما....

ناهار ساشا رو دادم و خوابید.شوهری هم زحمت کشیدن و ساعت چهار و نیم اومدن!حالا تصور کنید،من روز قبلش پریود شده بودم،ولی دردش امروز به شدت شروع شده بود،از صبحم مثل چی کار کرده بودم،یه لقمه غذا هم دهنم نذاشته بودم!!!خلاصه که انبار باروت بودم و به محض اومدن شوهری،منفجر شدم!یعنی هرچی که باید و نباید رو بهش گفتم!نمیدونم،شاید من زن بدی باشم،شاید اگه خیلی از شماها بودید،منطقی با موضوع برخورد میکردید و میگفتید،اوکی رفته پیش دوستش و یه کم دیر شده!ولی من نمیتونم اینجور مواقع منطقی باشم!شاید برخوردم خشن بود،ولی هنوزم به نظرم کاملا حق داشتم.بحث رفتن پیش دوستش نیست.بحث اینکه زمان از دستش در رفته و مشغول تماشای ماشینا شده هم نیست!درسته از صبح پا به پای من کار کرده بود،ولی برای من فقط بحث احترام بود!من وسط اونهمه کار و آب و یخ و آت آشغالهایی که کف آشپزخونه ولو بود و خودمم توشون وول میخوردم فقط و فقط به خاطر یک کلمه حرفی که شب قبل زده بود و گفته بود دلش غذای خونگی میخواد،براش غذا درست کرده بودم و این یعنی اینکه به خودش و خواسته؛اش احترام گذاشته بودم!

دیدن ماشین،حرف زدن با مشتری یا هرکار دیگه ای نباید ارجحیت میداشت به ناهار خوردن با زن و بچه.اونم وقتی خودش همچین خواسته ای داشت!اینا رو نگفتم که خودمو پیشتون توجیه کنم،فقط گفتم که بدونید دلیل عصبانیتم چی بود.چون شاید کسی که از بیرون به قضیه نگاه کنه،فکر کنه این مقدار عصبانیت برای دو ساعت دیر کردن؛خیلی زیاد و غیر منطقیه؛ولی من وسط این دو ساعت تاخیر،تحقیر و بی احترامی به خودم رو دیدم و نتونستم تحمل کنم!

دعوای شدیدی نکردیم.یعنی اون غیر از یکی دو جمله،حرفی نزد.منم زیاد طولانی دعوا نکردم ولی خب همونقدرشم خیلی حرفها زدم.آخر سرم پلو و خورشت رو خالی کردم تو سطل آشغال و گفتم دیگه حق نداری از غذاهایی که من میپزم بخوری!

دیگه از غروب جمعه چیزی نمیگم.چون؛چیزی وجود نداشت.همه اش خودم تنها تو اتاقم بودم و شوهری هم اونور!

امروز رو هم خلاصه بگم و تمومش کنم.تا ظهر ملافه ها و رو بالشی هایی که دیروز شسته شده بود رو کشیدم و خونه رو مرتب کردم و ناهار گذاشتم.بعدازظهرم فقط کتاب خوندم و موزیک گوش کردم و قهوه خوردم!آها اینم بگم.یکی بهم پیغام داده که تو مثلا خیلی با کلاسی که مدام میگی قهوه خوردم و نسکافه خوردم؟!

واقعٲ قهوه خوردن نشان با کلاسیه؟!جل الخالق.....

خب خداروشکر که ما یه چیزمون با کلاسه لااقل!فکر نمیکنم قهوه و یا هرنوع کافی دیگه ای از چای گرون تر باشه!من خب اصلا چای خور نیستم،یعنی اگه جایی برم و باشه،میخورم،ولی خودم واسه خودم هفته؛ای یکبارم درس نمیکنم.ولی خب برعکس معتاد قهوه و نسکافه و اینجور چیزام!خب درس کردنشونم راحته دیگه.یه لیوان واسه خودم درس میکنم.ولی چایی رو آدم بخواد درس کنه کلی دنگ و فنگ داره!دیگه خلاصه ببخشید اگه این موضوع باعث ناراحتی شده!!!

بعدازظهرم رفتم یه کم پیاده روی کردم چون هوا عالی بود.بعدم رفتم دنبال ساشا و آوردمش.داداش کوچیکه ایمو زنگ زد و کلی حرف زدیم.هنوز هفت هشت روز تا تموم شدن امتحاناشون مونده.ایشالله بتونه خوب بده و جواب زحمتهاشو بگیره.خیلی باهم حرف زدیم.دلم براش یه ذره شده!

شامم نمیخواستم درس کنم،ولی باز دلم نیومد و ماکارونی درس کردم.گرچه هنوز قهریم و شوهری هم غذا رو نخورد!!!

منم که تو اتاق خواب تشریف دارم و یهو حس نوشتنم اومد و دارم براتون مینویسم.نظراتتون همیشه برام باارزشه.به تعداد آدمها ،نظرات مختلف راجع به یه موضوع واحد وجود داره.پس اصلا اصلا اصلا اینجوری نیس که من از شنیدن نظرات مخالف شما راجع به خودم یا رفتارام یا کارام ناراحت بشم.قربون صدقه الکی کسی نمیرم و این انتظارم بالطبع از دیگران ندارم.اگه هر انتقادی نسبت به خودم یا کارام دارید،پذیرا هستم و با احترام میخونم و جواب میدم.پس خودتونو ملزم ندونید که ازم تعریف و تمجید کنید.خودم میدونم که اخلاقای گند زیاد دارم.

خوشحالم که اینجا رو باز کردم و شماها رو دارم.واقعٲ خوشحالم....

یادتون نره که امشب برای همه کسایی که میشناسید یا میدونید که مشکلی دارن،دعا کنید.حالا اگرم فردا،پس فردا این پستو خوندید،اشکال نداره،بازم دعا کتید.

منم امشب برای تک تک تون دعا کردم و از ته دلم امیدوارم که هییییییییییچ مشکل و مرضی و غم و ناراحتی نداشته باشید و اینقدر فکراتون آزاد باشه که شبا تا سرتونو رو بالشت میذارید خوابتون ببره.نه مثل من که هزااااااار بار مثل کتلت این رو اون رو میشم تا بالاخره بعده سه ساعت بتونم بخوابم!

فکر میکنم خیلی طولانی شد.راستشو بخواید حال دوباره خونی و ویرایششم ندارم.طبق معمول به بزرگی و مهربونی خودتون ببخشید.

شب تون خوش.....

نظرات 28 + ارسال نظر
ساناز 4 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:20 ق.ظ http://myemotions.blog.ir/

من همیشه وبلاگتونو میخونم ولی نمیدونم چرا نمیشه کامنت بزارم . در مورد ناراحتیتون از نیومدن برای ناهار همسرتون باید بگم حق دارید. متاسفانه منم یه اخلاقی دارم که گرسنه که میشم، خیلی عصبی و خشن میشم ... شاید شما اصلن از فشار گرسنگی اینطوری برخورد کردید و بازم میگم این شما بودید که منتظر موندید. من بودم همون اول با پسرم غذامو میخوردم منتظر نمی شدم ...
اما خالی کردنش تو سطل آشغال یکم بی انصافی و اسراف بود . من بودم مثلن ناهارو جلو همسرم می ذاشتم ولی می رفتم تو اتاق که تریپ ناراحتیمو نشون بدم . کلن تو عصبانیت زیاد اکت نشون نمیدم . نهایتش بشه داد و بیداد

سلام عزیزم،ممنون از اینکه نظرتوو بهم گفتید
خب برخور شما خیلی منطقی تر و آرومتر و طبیعتٲ بهتره.ایشالله منم بتونم یه کم موقع عصبانیت آرامشم رو بیشتر حفظ کنم.

سپیده 3 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 09:31 ب.ظ

خیلی خیلی کار خوبی کردین منم بودم جای شما همین کارو میکردم چه معنی داره مرد بدقولی کنه ، ته دست درد نکنه


قربونت عزیزم

نیاز 3 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 04:56 ب.ظ

سلام عزیزم خوبی
کاش یکم خودتو کنترل میکردی حداقل غذارو نمی ریختی تو سطل آشغال.
منم اگه منتظر باشم و مخصوصا اگه گرسنه مم باشهد قاتی میکنم
راستی تو اتاقی دلت شور ساشا رو نمی زنه

سلام عزیزم،قربونت
آره ولی خب اون لحظه واقعا عصبانی بودم!
چرا دلم شورشو بزنه؟درسته تو اتاقم،ولی تو همون خونه ام دیگه!بعدم ساشا میاد و میره،در قفل نیستش که.فقط به جای اینکه تو نشیمن بشینم،میام تو اتاق خواب میشینم.

یلدا 3 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 03:12 ب.ظ

در مورد کتاب؛
من دارم "تماما مخصوص" عباس معروفی رو میخونم خیلی خوبه
اگه دوستان کتابای دیگه ای معرفی کردن حتما تو پی نوشت یه پست بذار مرسی!
مواظب خودت و خانواده گلت باش

چه اسم عجیبی داره!قشنگه؟
باشه عزیزم،سعی میکتم یادم بمونه و اینکارو بکنم حتمٱ.
ممنون به خاطر معرفی کتاب.میبوسمت عزیزم

مونا 3 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 01:43 ب.ظ

عشق ینی وقتی که دستتو میگیرم
مطمئن باشم که از خوشی میمیرم
عشق ینی وقتی که بی قرارت میشم
مطمئن باشم که تو میمونی پیشم

از صمیم قلبم با همه احساسم
پای موندم تا خودمو بشناسم
وقت دیدار تو زیر نور ماهه
ما دوتا خوشبختیم راه ما کوتاهه

تو ماه منی بتاب و بمون
دلم روشنه به آیندمون
به آرامشی تو رفتاره
دلم تا ابد گرفتارته


دوست مهربون درکت میکنم
عصبانی شدن هم بخشی از یه رابطه ست
مهم اینه که همو دوست دارید
بقیه اش زیاد مهم نیست
این چیزا هم نمک زندگیه
امیدورام تا الان آشتی آشتی شده باشید
برات بهترین ها رو میخوام
مرسی که مهربونی و از همه خواستی برای مشکلات هم دعا کنن
ایشالا مشکلات خودت اول از همه حل بشه
روز خوبی داشته باشی عزیزم

واااای دلم میخواد محکم بغلت کنم و ببوسمت مونای عزیزم!چقدر این شعر حالمو خوب کرد!ممنونم عزیزدلم
مرسی که درکم میکنی!
کامنتت یه حس خیلی خوب بهم داد.هم شعر اولش و هم حرفای قشنگت.
اامیدوارم زندگیت مالامال از خوشی و شادی و آرامش و رضایت باشه نازنینم

مامان رویا 3 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 12:24 ب.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

ممنون مهناز عزیزم بابت دعاهای قشنگت
خسته نباشی عزیزم . بابت اعصبانیتت بهت حق میدم چون همه خانما اینطورین و دوست ندارن تو مواقعی که لازمه همسرشون کنارشون باشه برن دنبال دوستاشون
امیدوارم هرچه زودتر دلت شاد بشه و لبات بخنده

قربونت مامان رویای عزیزم
وقتی شما که یه همسر و یه مادر فوق العاده هستید و کلی تجربه دارید،میگید که بهم حق میدید،حس خیلی خوبی بهم دست میده!انگار اون حسی که مدام بهم میگه که همسر بدی هستم،یه کم کمرنگ تر میشه!ممنونم واقعٲ
ایشالله روزایی بیاد که همه مون،بی دغدغهاز ته دل بخندیدم و شاد باشیم

ویولا 3 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 07:34 ق.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام مهناز جون
امین به دعاهای قشنگت واقعا عالی بودن و امیدوارم هیچکس غم و درد نداشته باشه تو زندگیش...
باید بگم تو چه صب پست بزاری چه شب چه ظهر همشششششش خوبه من نوشته هاتو دوست دارم ،اصلا وبلاگتو باز میکنم و میبینم پست جدید گذاشتی انرژی میگیرم
در مورد آقای همسر هم باید بگم اگه من بودم کلا نمیراشتم بره و در نتیجه خیال خودم و خودش رو راحت میکردم!!!! یه همچین همسری هستم بنده! بچه ها بهت گفتن ولی منم میگم کاش برکت خدارو دور نمیریختی، من رو این قضیه خیلی حس بدی پیدا کردم نمیدونم شاید باور من باشه، فکر میکنم خدا خیلی ناراحت میشه وقتی این همه آدم محتاج و گرسنه هستن و ما اینطوری رفتار میکنیم... ایشالا دیگه از این ناراحتی ها بینتون پیش نمیاد عزیزم.
راستی خوشبحالتون که تمیز کاریاتون رو یدفعه تموم کردید! من هنوز به آشپزخونه دست نزدم ، کمدای اتاق خواب خودمونم مونده با پنجره های اتاق خواب و اشپزخونه! دیگه نمیدونم کی میخوایم این کارا روهم انجام بدیم!!!!

سلام عزیزم
خیلی خوشحالم که نوشته هام بهت انرژی میده.
آخه خسته شده بود و قرارم نبود طولانی بره.واسه همین گفتم بره یه چرخی بزنه،بد نیس!
من خودمم به برکت خدا و اینکه حرومش نکنم خیلی پایبندم و اعتقاد دارم.ولی خب یه موقعهایی آدم واقعٲ تو شرایطیه که مغزش قدرت تشخیص درست و غلط رو نداره.تو اون لحظه صادقانه میگم که به تنها چیزی که فکر نکردم این بود که برکت خدا حروم میشه!من فقط عصبانی بودم و میدیدم غذایی که به عشق و احترام همسرم پختم،چقدر براش بی اهمیت و بی ارزش بوده و میخواستم حرصمو خالی کنم!
اگه آدمها میتونستن تو موقع عصبانیت درست تصمیم بگیرن و خیلی منطقی رفتارکنن که دیگه اینجا اسمش زمین نبود،بهشت بود!
ولی با همه این صغری کبری کهچیدم،خودمم از اینکه غذا رو دور ریختم ناراحت شدم و این تنها بخش قضیه بود که،ازش پشیمون شدم.ایشالله برام تجربه میشه که تو دعواهای بعدی همچین کاری رو نکنم
تو که عذرت موجهه دختر!یه قسمتیشو بده پارتنر انجام بده،واسه تمیزکاریای کلی هم یه کارگر بگیر،خودتم بالای سرش باش،یکی دو روزه تموم میکنه!تو الان فقط باید به فکر اون جوجو کوچولوی تو راهت باشی و دست به سیاه و یفیدم نزنی

ویولا 3 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 07:33 ق.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام مهناز جون
امین به دعاهای قشنگت واقعا عالی بودن و امیدوارم هیچکس غم و درد نداشته باشه تو زندگیش...
باید بگم تو چه صب پست بزاری چه شب چه ظهر همشششششش خوبه من نوشته هاتو دوست دارم ،اصلا وبلاگتو باز میکنم و میبینم پست جدید گذاشتی انرژی میگیرم
در مورد آقای همسر هم باید بگم اگه من بودم کلا نمیراشتم بره و در نتیجه خیال خودم و خودش رو راحت میکردم!!!! یه همچین همسری هستم بنده! بچه ها بهت گفتن ولی منم میگم کاش برکت خدارو دور نمیریختی، من رو این قضیه خیلی حس بدی پیدا کردم نمیدونم شاید باور من باشه، فکر میکنم خدا خیلی ناراحت میشه وقتی این همه آدم محتاج و گرسنه هستن و ما اینطوری رفتار میکنیم... ایشالا دیگه از این ناراحتی ها بینتون پیش نمیاد عزیزم.
راستی خوشبحالتون که تمیز کاریاتون رو یدفعه تموم کردید! من هنوز به آشپزخونه دست نزدم ، کمدای اتاق خواب خودمونم مونده با پنجره های اتاق خواب و اشپزخونه! دیگه نمیدونم کی میخوایم این کارا روهم انجام بدیم!!!!

شهره( مامان حسین) 3 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 01:15 ق.ظ

واای عزیزم .اولش که با دعا شروع شد گرین گرفت.من همیشه تو این مدتی که بهت سر زدم سرحال بودم بغیر از امشب که درواقع از دیروز یه مشکل دارم که خدا هم نمیتونه حلش کنه یعنی کلا حل نشدنیه .مشکل که چه عرض کنم یه غم بزرگ خیلی بزرگ که اشتها و زندگیمو تعطیل کرده.بگذریم... فقط تشکر میکنم ازت و شدیدا التماس دعا دارم.درمورد رفتارت منم بودم قاطی میکردم ولی غذارو دور نمیریختم فردا ظهرش با پسرم میخوردم. ولی کلا حق داری و البته مردا کلا بی خیالن .حرص نخور

معلومه که خدا میتونه حلش کنه عزیزم.یه مشکل هرچقدرم بزرگ باشه،در برابر قدرت خدا چیزی به؛حساب نمیاد.بسپار به،خودش و سعی کن زیاد بهش فکر نکنی.
ایشالله خیلی زود مشکلت حل میشه و خیالت راحت میشه
امان ازین مردها.....

سپیده مامان درسا 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 11:37 ب.ظ

سلام مهناز جون خسته ی خونه تونی نباشی حسابی به خودت فشار آوردی دختر خب تو چند روز انجام بده خیلی خودتو خسته نکن
ایول پس منم خیلی با کلاسم چون قهوه و نسکافه خیلی دوست دارم تازه فکر کنم با کلاس ترم چون شکلات داغ و از همه بیشتر دوست دارم
اماااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کنار همه ی اینا از چایی نمیگذرم ، عاشق چایی خوردنم اونم بدون قند ، با آبنبات میخورم نباشه حاضرم تلخ بخورم ولی با قند نخورم بدم میاد از قند
مواظب خودت و خوبیهات باش دختر خوب و دوست داشتنی ، ببوس گل پسر نازتو از طرف من

سلام عزیزم،قربونت برم
اتفاقا منم هات چاکلت رو خیلی زیاد دوس،دارم و اگه از ترس کالریش نبود بیشتر از قهوه و نسکافه میخوردمش!جالبه که منم به؛هیچ عنوان نمیتونم قند بذارم دهنم و چاییمو تلخ میخورم!خودمونیم،چقدر باهم تفاهم داریما سپیده
تو عزیزدلمی سپیده نازم.اینام واسه خودتودرسای خوشگلم

نرگس 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 08:01 ب.ظ

سلام مهناز جان،میدونم واقعا یه موقعها آدم جوش میاره و از سر عصبانیت هر کاری میکنه ،اما ای کاش غذا را تو سطل خالی نمی کردی

سلام عزیزم
دیگه عصبانی بودم دیگه

نیلوفرجون 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 07:41 ب.ظ http://talkhoshirin2020.blog.ir

حالا خوبه تو صبرکردی و اومد دعوا کردی،من بودم قبلش یه پیام خشن میدادم. من به حرف و قول خیلی اهمیت میدم وروش حساب میکنم،بعدکه شوهراهمیت نده خشن میشم. والا. حق داری. بابا باکلاس،خخخ. منم دوست دارم نسکافه،مخصوصا ازاون آماده ها،فقط چاق نشم نمیخورم. قهوه هم که محشره،من وقتایی که کسلم میخورم. هنوز قهرین؟حالا چرا باشکمش قهره شام نخورده

پس توام مثل من رو قول و قرار حساسی.خوبه!
منم قهوه واقعٲ آرومم میکنه،مخصوصا اول صبح
چه میدونم والله!احتمالا چون گفته بودم دیگه؛حق نداری غذاهای دستپخت منو بخوری،نخوردش!

آتوسا 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 05:16 ب.ظ

من که هیچی نمی تونم بگم چون احتمالا خودم هم همینطور ناراحت می شدم!! به صورت انفجاری!! ولی خب همون طور که خودت می گی... کارای دیگه هم می شد کرد...
البته من معتقد هستم شوهرت کارش زشت بود که وسط خونه تکونی، به دوستش قول داد... والا بضی مردا من دیدم از یه هفته قبل به همه دوست و آشنا میسپرن که فلان روز مزاحم ما نشید که ما کار داریم! درستشم همینه چون آدم هر روز که این همه کار نداره...
...ولی قربونت گلم غذا را چرا دور ریختی آخه؟ خب خودت می خوردی به همسر نمی دادی. حیف بود آخه...
در ضمن در جواب اون کامنت که به قهوه گیر کرده! بگم: بله اصلا شما اگه با وبلاگ های با کلاس مشکل داری خب دیگه نیا!
والا...
حالا الان بیای بگی من چایی را می ریزم تو نعلبکی می خورم، خوب میشه؟! الان بالانس کلاس مورد نظر ایشون تامین میشه؟!!
می بوسمت. و تبریک می گم که الان یه خونه گل داری.

ببین آتوسا ازینکه رفت پیش دوستش اصلا ناراحت نشدم.چون کارش تموم شده بود و واقعا خسته شده بود و برام اوکی بود که بره یه هوایی بخوره.عصبانیتم سر چیز دیگه بود که فکر کنم مفصل تو پستم توضیحشو دادم.
آره فکر کنم من آخر به خاطر کلاس بالام چش بخورم
چایی تو نعلبکی خیلی باحال بود!
تو دوست عزیز و دوس داشتنی منی آتوسا جونم

اتشی برنگ اسمان 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 03:57 ب.ظ

مهناز!؟

جان؟

دختربنفش 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 11:47 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

سلام عزیزدل .چقد خوب بود اون دعاهای اولش .ای کاش واقعا یه روزی بیاد که معنی غم و درک نکنیم .
مهناززززززززززززززچرا غذاها را ریختی .نامرددددددددددد.دلم خاست خوب
بعدم کوزت خانوم حالا واجب بود یه روز بعد پریود پاشی اینهمه کار انجام بدی .اینروزا به اندازه کافی بدن آدم خسته و له هست .توام چقدر رعایت میکنی.
واقعا حق داشتی از دست شوهرت ناراحت بشی ، نمیدونم چرا مردا کلا این چیزا را نمیفهمن .اصن انگار نه انگار .

سلام به روی ماهت
آخ آخ بازم این دخمل اصفهونی از دستم عصبانی شد
آخه دیگه وقت دیگه ای نبود.فقط جمعه ها شوهری هستش و میخواستم باهم انجام بدیم.چون دوتا جمعه بعدم احتمال دادم که نباشیم،واسه همین دیگه باید این هفته انجامش میدادیم!
میبینی بنفشی چه جوری با اعصاب و روان آدم بازی میکنن و حرص آدمو درمیارن
ولش کن مردها رو عزیزم،خودمونو عشقه

سمیرا 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 11:05 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

خسته نباشی بابت کارای منزل...ببین باز خیلیییی خوبه که کمکت

میکنه...

در ضمن:

ماکارانی و کوفت

قربونت برم عزیزم.چه فایده کمک میکنه،بعدش کاری کرد که خستگیم چند برابر بشه
حالا نه اینکه فکر کنی از رو بدجنسی یا قصد و غرض این حرفها رو میزنم،ولی باید بودی و ته دیگ سیب زمینی ماکارونی رو میدیدی!اصلا با آدم حرف میزد

سمیرا 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 11:03 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

دعا کن.دعا کن که بهش خیلی نیاز دارم مهناز

سمیرا من مطمئنم خیلی زود همه اون چیزایی که باعث ناراحتیت و غصه ات شدن،از بین میرن و میشی همون سمیرای خندون و شاد و پر انرژی خودم!من خیلی زیاد برات دعا میکنم

طلا 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:53 ق.ظ

مهناز نازی من بی تعارف به تو حق میدم... اگه خودم بودم از این بدتر میکردم. چون غذادرست کردن به اندازه خودش زحمت داره اونم وسط خونه تکونی از اون طرف احترام به خواسته همسرت بوده میتونستی بهش بگی حالا جمعه بعدی اما بخاطر عشق و احترام بیشتر اذیت شدی و حقش نبود که اینطوری بشه..
حااالا ان شالله زودی اشتی میشین . نزدیک عیده
مواظب خودت باش منم عشقه قهوه ام اونم فقط ترک
ماچ موچ

ای جان طلای ناز من
ایشالله همه زندگیا پر از عشق باشه و آرامش و درک متقابل!
پس باهم ،هم سلیقه ایم!بزن قدش

نسیم 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:47 ق.ظ http://nasimmaman

عزیزم..خسته نباشی از خونه تکونی....
گرسنگی به اعصاب ادم فشار میاره...حق ذاشتی...برای منم همچین مساله ای پیش اومده....
ولی حالا دیگه کوتاه بیا....بگذر.تو شوهر مهربونی داری باهاش آشتی کن

قربونت عزیزم....
شوهرم مهربونه نسیم،ولی بعضی کاراش بدجوری حرص آدمو در میاره!
میبوسمت عزیزم

خاطره 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:39 ق.ظ

مهناز جان وقتی خوندم نوشتی برای دیرکردن شوهرت منفجر شدی یاد خودم افتادم منم یه وقتایی این جوری مثل انبار باروت میشم آخه چه معنی داره این شوهرا از این کارا بکنن

پس مثل خودمی خاطره جونم
امان ازین مردها.......

یانوش 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 08:53 ق.ظ

سلام

با تک تک سلولهای تنم حرفاتو درک کردم

وبنظرم کار درستی کردی چون لنگه خودمی

برات از صمیم قلب:

تن سالم دل -سیراب شده از عشق -جیب پرپول میخوام ازخدا

لطفا برای منم دعا کن مشکلم حل بشه

شاید مرغ آمین همون لحظه رد شد گفت آمین

دعاهای خوبه همه در حق هم براورده شد

سلام عزیزم
این همون قضیه ایه که اول پستم گفتما!کاش همدیگه رو تو اینجور مواقع درک نمیکردیم!
برات دعا میکنم که همیشه زندگیت پر از سلامتی،آرامش،عشق و رفاه باشه!الهی هیچوقت غم تو دلت جا نگیره عزیزدلم
مواظب خودت باش گلم

سحر۲ 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 08:31 ق.ظ

مهناز ,تازه یادم افتاد ,حرف اون دوستمون عااالی بود,
قهوه و نسکافه....کلاس.جل الخالق
چیه اینهمه کلاس میزاری,اه اه,پزپزووو

خب دیگه،وقتی اینقدر با کلاسم که روزی چندبار میتونم کافی بخورم،بایدم پزش رو بدم

سحر۲ 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 08:06 ق.ظ

بانو جان,سلام
برای تمام دعاهای قشنگت,الاهی آمین,کلا انسان در زجر آفریده شده مگر ی کارهایی بکنه از این زجر خلاص بشه والا ماهیت زجر همیشه هست.
..
خسته هم نباشی عزیزم,انشالا عید خوبی هم پیش رو داشته باشی و سال بعدت پر از لحظات خوب باشه.
در مورد ناراحتیت از نبودن همسرت کاملا بهت حق میدم چون جدای از غذا پختنت تو اون شلوغی ,تو تنها جمعه هاست که همسرت کنارته و بقیه روزها فقط چند ساعت میبینیش پس این حقته که دوست داشته باشی پیشت باشه ,حتی اگه فقط صحبت کنید یا استراحت و حق هم داشتی از بی برنامگیش عصبانی بشی ولی واکنشت خیلی تند و ب نظر من اشتباهه.ی بار هم این عصبانیت رو داشتی ولی اگه تاثیر داشت دیگه تکرار نمیشد,که شد,تو میتونستی اولا ب نشانه اعتراض غذات رو بخوری,ظرفهات رو هم جمع و جور کنی و خودت بری بخوابی و گوشیت رو خاموش کنی,بعد که اومد یکم سرسنگین باشی و بهش بگی من از اینکه اینجوری بدون اهمیت به برناممون دیر اومدی ناراحتم ,تو نباید این کار رو میکردی مطمینا اونم معذرت میخواست و بعد تو میتونستی یکم بی محلی کنی و یا تنهایی پاشی بری پیاده روی و نهایتا شام هم درست نکنی و سرسنگین باشی,حرف نزدن و بی محلی جلو چشمش تاثیرش بیشتره تا داد بزنی و بری تو اتاق,تو میخوای ادبش کنی نه که خودت رو آزار بدی.اینجوری با ریختن غذا تو سطل آشغال و داد و بیداد ی تصویر شر بودت از خودت نشون دادی که حتی ممکنه جواب برعکس بده.
ب نظر من از این ب بعد اصلا نزار بره,الکی تهدید کن اگه یبار دیگه بری به دوستت زنگ میزنم که آبروریزی کنم.اونو مردها میترسند.

سلام عزیزدلم
فکر کن من بتونم اینقدر منطقی و آروم رفتار کنم سحری
منو که دیگه تقریبا باید شناخته باشی سحر.کاملا بی سیاست رفتار میکنم.یعنی تو لحظه عصبانیتم به تنها چیزی که فکر نمیکنم خراب شدن وجهه و تصویرمه!فقط باید خودمو خالی کنم،وگرنه از حرص میمیرم

Maryam 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 05:41 ق.ظ

مهناز جونم عزیزم همونطور که خودتم میدونستی خیلی بیش از حد برخورد کردی خصوصا که غذا رو ریختی تو اشغال، واقعا هرزمان که خشم در این حد بهت مستولی میشه،از زاویه دیگر نگاه کن، باینکه همینکه همو دارین همینکه با کمیها و کاستیها همدیگرو دوست دارین کافی نیست،زندگی فقط این حرفا نیست که،خب یک روزی ممکنه بهر دلیلی تو هم بادوستت بروی بیرون و نتونی سر موقع برسی،من اگه جای تو بودم خشمم رو جور دیگری خالی میکردم و ناهارم رو خودم میخوردم و به شوهرم هم غذای خونگیمو میدادم ولی میگفتم کاش یادت بود خودت خواسته بودی دور هم باشیم،گاهی سکوت از هر دعوایی برنده تر است،میبخشین بهرحال من کلی دلم برای یک روزی که میتونست اینهمه خوب باشه ،سوخت که اینطوری به هدر رفت و طبعا یکی دو روز تبعات اون دعوا وجود خواهد داشت،عزیزم تو عصبانیت فقط یک کم بخودت مسلط باش و خودت رو جای طرف بگذار ،ضمن اینکه مردان با زنان در زمینه اولویتها متفاوتند.و نمیتونن زمان را بدرستی خانوما منیج کنند

عزیزم خیلی ممنونم به خاطر حرفهای خوبت.
شوهرت باید بهت افتخار کنه که همچین خانم منطقی و آرومی داره.
ولی خب شخصیت من اصلا اینجوری نیست و واقعا تو اینجور مسائل خیلی ناراحت میشم و حس میکنم شخصیتم زیر سوال رفته!
ولی خب باید روی صبرم کار کنم و بتونم موقع عصبانیت یه کم بیشتر خودمو کنترل کنم.
بازم ازت ممنونم گلم

Amitis 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 01:58 ق.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

تو هم که مثل من دعوا کردی :( انقدر گفتم به خودت مسلط باش ! رمدگی ارزشش رو نداره به خودمون تلخ می کنیم ، اقایون خیلی بی خیال تر هستن ؛) ما هی حرص میخوریم حالا ، امیدوارم همه سال شمسی فوق العاده ای رو شروع کنیم ، دلم روشن ؛)

توام اینجوری دعوا میکنی آمیتیس؟
اوووووف این بی خیالیشون آدمو دیوونه میکنه
امیدوارم همینجور که میگی باشه.امسال که متاسفانه سال زیاد خوبی نبود و هرکی رو میدیدم یه جوری مینالید!حالا ایشالله سال بعد واسه همه مون سال خوبی باشه

دلارام 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 01:31 ق.ظ

سلام مهناز جان
خدایا دل دوست دوستون را شاد کن
شاید آگه منم بودم همین کارو می کردم شاید ولی تحمل قهر کردن را ندارم حتی نیم ساعت
کتلت که گفتی دقیقا وصف حال این شب های منه

سلام عزیزم
الهی آمین
ولی من خدای قهرم دلارام
پس مثل خودمی!یعنی آرزو دارم یه شب تامیرم تو تخت زود خوابم ببره

nasim 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 01:10 ق.ظ

مهناز جون قهر خیلی بد و اعصاب خوردکنه،من وقتی با شوهرم قهر میکنم حوصلم سر میره بعد چند ساعتم پشیمون میشم،ولی دیگه فایده ندارهشما سختت نیست همش تو اتاق بمونی؟

آره بده،ولی چون شوهری شبا دیر میاد و مایکی دو ساعت بیشتر باهم نیستیم،زیاد حوصله ام سر نمیره تو اتاق!بعدم چون عاشق خلوت و کتاب خوندنم،زیاد در مواقع قهر،بهم سخت نمیگذره!فکر کنم واسه همینه که تقی به توقی میخوره قهر میکنم

سحرررررررررررررر 2 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 12:23 ق.ظ http://maloosak.69.mu

بدون تعارف عرض کنم سایت خیلی خوبیییییییی دارین
96518

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.