روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

آخر هفته ای همراه با خرید،انتخابات و آشتی با خانواده شوهر!!!!!

سلام عزیزای من

خوبید؟چه خبر؟حسااااابی مشغولید دیگه!این روزا کلا آدما سرشون شلوغه!بعضیا با خونه تکونی،بعضیا با خرید.خلاصه هرکی یه جوری داره آماده اومدن سال جدید میشه!ایشالله که سال جدید سال خوبی واسه همه باشه....

خب از پنجشنبه بگم که صبحش رفتیم حموم و بعدازظهرم ساشا خوابید و منم یه کم جمع و جور کردم و حاضر شدیم تا غروب که شوهری اومد.ساشا ولی حالش خوب نبود و از شب قبلش تب میکرد.دیگه حالش خوب نبود زیاد.شوهری اومد و یه دوش گرفت و آماده شدیم که بریم خونه خواهرم.تو راه از داروخونه تب بر و قطره بینی واسه ساشا گرفتم و همونجا بهش شربتو دادم و اونم یه دفعه بالا آورد!همه اش هم گریه میکرد که منو نبرید دکتر!بهش قول دادم که امروز نمیبرمش دکتر و اونم خیالش راحت شد و گرفت خوابید!به شوهری گفتم امروز نبریمش.بذار رو قولمون حساب کنه.اگه بهتر نشد،فردا میبریمش.

یه ترافیک وحشتناکی هم بود که نگو!!!دو ساعت و نیم تو راه بودیم و دیگه میخواستم پیاده بشم و بقیه راهو پیاده برم!خلاصه رسیدیم و شام خوردیم و استیج دیدیم و کلی هم حرص خوردیم از دست این رضا .روحانی بی ادب!واقعا بعضی آدمها بی شخصیتن!بعدم کلی حرف زدیم ک گفتیم و خندیدیم و خوراکی خوردیم و نی نی بازی کردیم!خلاصه که شب خیلی خوبی بود!

جمعه صبح ساعت نه پاشدیم و صبحونه خوردیم و حاضر شدیم رفتیم بیرون.رفتیم فروشگاه راما تو شریعتی که پوشاک مردونه داره.خوبی این فروشگاه اینه که همه لباسای مردونه رو داره وجنساشم خوبه.یعنی میشه همه خریدا رو یه جا انجام داد.دیگه چندساعتی اونجا بودیم و شوهری و شوهر خواهرم کلی خرید کردن و حسابی پول خرج کردن!!ولی خب خریدای خوبی کردن.

بعدم رفتیم جمهوری واسه لباس بچه و اونجام کلی گشتیم و خریدای خیلی خوبی کردیم.من اولین بار بود از جمهوری واسه ساشا خرید میکردم.ولی ازین به بعد حتما از اونجا خرید میکنم.چون تنوع و تعداد جنسها اینقدر زیاد بود که ما خیلی راحت دو دست لباس بیرونی کاملا متفاوت و چند دست لباس خونگی براش خریدیم.من رو خریدای ساشا خیلی وسواسم و واسه همین همیشه باید چند روز وقت بذاریم تا کل خریداشو بکنیم.ولی ایندفعه همه چیو یه جا خریدیم و خیلیم راضی بودم.البته قیمتاش ارزون نبود.کلا لباس بچه گرونه دیگه!ولی جنس لباسا و تنوعشون عالی بود.خواهرمم واسه نی نی کلی خرید کرد و دیگه از خستگی داشتیم هلاک میشدیم و اومدیم خونه.ناهار خوردیم و خریدامونو آوردیم و دوباره دیدیم و کلی از لباسای نی نی کیف کردیم!

بعدم شوهری و ساشا و شوهرخواهرم خوابیدن و من و خواهرم بیدار بودیم.غروب ساعت پنج شوهری رو بیدار کردم و گفتم پاشو بریم رٲی بدیم!شوهری به خاطر شغلش یه جورایی باید مهر بخوره شناسنامه اش.من ولی از سال 88 دیگه رٲی نداده بودم.ولی اینبار یکی از دوستام خیلی باهام حرف زد و ازونجایی که علیرغم کله شقی و لجبازیم،درکل آدم منطقی هستم و اگه تو یه موردی قانع بشم،ترسی از عوض کردن حرفم ندارم،قانع شدم که برم رٲی بدم.یه لیستم از کاندیداها داشتم به عنوان لیست امید،که گفتم به اینا رٲی بدم.شوهری ولی گفتش من فقط چون مجبورم رٲی میدم و سفید میندازم و هرچیم گفتم بیا به لیست من رٱی بده قبول نکرد.

خلاصه پاشدیم تا اونا خواب بودن؛رفتیم یه مدرسه تو کوچه خواهرم اینا که رٲی بدیم که تقریبٲ شلوغ هم بود.هرکدوم رفتیم تو قسمت خودمون که برگه رٱی رو بگیریم.نوبتم شد و برگه رو گرفتم و آوردم تو حیاط که راحت تر بنویسم،چون خب اسمها خیلی زیاد بودن!دیدم شوهری هم تو حیاط وایستاده.گفتم،دادی؟گفت،نه اومدم از رو لیست تو بنویسم!!!هه هه تٲثیرگذاری رو حال کردید!

دیگه نشستیم باهم نوشتیم و بردیم انداختیم تو صندوق و برگشتیم خونه خواهرم.اونا که از همون سال آخری که منم رٲی داده بودم،دیگه رٲی نمیدن.مثل بقیه اعضای خانواده ام!

عصرونه خوردیم و حاضر شدیم و رفتیم ونک.کلی دور زدیم و پاساژا رو گشتیم که مانتو بخرم،ولی نتونستم انتخاب کنم!خواهرم ولی دوتا مانتو خرید.بعدم چون دوستمون قرار بود شب بیاد خونه خواهرم،برگشتیم و اونم اومد و بازم خداروشکر شب خوبی داشتیم!

آها،پنجشنبه که میرفتیم خونه خواهرمبرادرشوهرم زنگ زد که مامان و باباش دارن میان تهران و شوهرمم کلی داد و بیداد کرده بود که بهشون بگو حق ندارن بیان خونه من!اونام ظاهرٲ رفتن خونه دایی شوهری.جمعه دخترداییش مدام بهم پیام میداد که بیاید اینجا و مشکلاتتونو حل کنید و ازین حرفها.گفتم،والله من مشکلی ندارم،شوهری باید راضی بشه.ولی هرچی به شوهری گفتم،قبول نکرد!شنبه رو هم چون اون هفته چند شب،شبکار بودن،مرخصی داشت.گفتش نمیریم خونه خودمون که یه وقت پا نشن بیان اونجا!گفتم عزیزم،تو کاملا حق داری که ازشون ناراحت باشی،ولی آخرش که چی؟بالاخره که باید آشتی کنید!الانم که عید نزدیکه و تو نمیتونی نری اونجا.همون بهتر که الان این قضیه رو تموم کنی.ولی قبول نکرد.واسه همین جمعه شبم موندیم خونه خواهرم و صبح شنبه ساعت نه بیدار شدیم و صبحونه خوردیم .ساشا باز سرفه میکرد و بیحال بود.از خواهرم خداحافظی کردیم و رفتیم بیمارستان مفید که تخصصی کودکانه.اونجا معاینه اش کردن و گفتن سرماخوردگی نیست.ویروسه.چون ریه هاش حساسه،با کمترین ویروسی که تو هوا باشه،به سرفه میفته و درحالت شدیدترشم تنفسش سخت میشه!البته گفتش بزرگتر که بشه،بدنش مقاومتر میشه و این مشکلش حل میشه!ایشالله که همینجوری باشه!دارو نوشت که یکیشو نداشتن و بقیه رو گرفتیم.

بعد شوهری گفتش حالا که من اداره نمیرم و فرصت داریم،توام خریداتو بکن.گفتم من خرید زیادی ندارم،فقط مانتو و شلوار میخوام که شلوارم دارم و زیاد واجب؛نیس.خلاصه رفتیم هفت تیر و خب اونجا خیلی راحت میشه مانتو انتخاب کرد و دست آدم بازه.البته بازم کلی گشتیم تا بالاخره یه مانتو اسپرت گرفتم.آخه میخوام اسپرت بپوشم امسال.شوهری هم خیلی از مانتوئه خوشش اومد.بعدم رفتیم پیتزاخرون و یه کم خستگی در کردیم و بازم دور زدیم و بالاخره یه جین و یه شالم خریدم!دیگه خسته شدیم و به شوهری گفتم بسه دیگه چیزی نمیخوام،برگردیم.ولی مگه کوتاه میومد!میگفت حالا بگردیم شاید بازم چیزی به چشممون خورد!خلاصه نتیجه این خیابون گردیا و گشتنا این بود که دوتا تیشرت و یه سوئیشرت واسه شوهری خریدیم و دوتا بلوز و یه کیف دستی هم واسه من!البته یه هواپیما و یه ماشین لامبورگینی کنترلی هم واسه ساشا!!!دیگه جیبمون اینقدر سبک شده بود که اگه بیشتر میموندیم،باد میبردمون!!!!وقتی خریدامونو کردیم و پولامونو خرج کردیم،تصمیم گرفتیم برگردیم!ساعت هفت رسیدیم خونه!یعنی دیگه،هلاک بودیم!

خریدا رو همونجا رو زمین ول کردیم و فقط یه املت سرپایی درس کردم و خوردیم و بیهوش شدیم!

صبح ساعت نه بیدار شدم.ساشا هم با من بیدار شد و بازم بی حال بود.داروهاشم از دیشب شروع کردم و دارم میدم.دوستم،زنگ زد که اگه میتونی امروز بیا پیشم.گفتم خونم بمب منفجر شده،اگه برسم سر و سامون بدم بهش،میام.ازون طرفم با مدیر آموزشگاه ساشا قرار داشتم تا راجع به ترم جدید صحبت کنیم.

صبحونه که نمیخورم،فقط یه فنجون قهوه تلخ خوردم،چون یه کم سر درد داشتم.شایدم دارم سرما میخورم!بعدم واسه یکی از دوستام زنگ زدم و حال باباشو که مریضه پرسیدم.ایشالله خدا همه مریضا رو شفا بده.مخصوصٲ بابای عزیز این دوستمو.لطفٱ شمام دعا کنید!

بعدم رفتم آموزشگاه ونشستیم با مدیرشون حرف زدیم و یه کم دیگه حرفامون طولانی شد و بعدم پاشدم اومدم.سر راهم دوتا نون خریدم و یه کم خوراکی.با مدیر ساختمون کار داشتم،زنگشونو زدم و دیگه تو نرفتم،همونجا جلوی در صحبت کردیم و یه نونم دادم بهش و اومدم خونه.ساشا از دستم ناراحت بود و میگفت،قرار نبود اینقدر طولانی بیای!بغلش کردم و از دلش درآوردم و افتادم به جون خونه و مرتبش کردم.شوهری زنگ زد که داییم زنگ زده و گفته امروز بیا اینجا بشینید صحبت کنید.گفت من هنوز جواب ندادم که میرم یا نه،به نظرت چیکار کنم.گفتم برو.راضی نمیشد،کلی باهاش حرف زدم و گفتم برو.چون با این داییش رودربایسی داره،کلا چون آدم آروم و منطقی هستش،تو فامیل قبولش دارن.واسه همین مطمئنم دیگه جلوی داییش دعواشون نمیشه و میشینن حرف میزنن و آشتی میکنن.درسته که من ازشون خوشم نمیاد و هرچی کمتر باهاشون ارتباط داشته باشم،راحت ترم،ولی خب نمیشه که دائم باهاشون قهر باشیم،بالاخره باید یه جا این کدورتها رو برطرف کرد.حالام که این چندمین باره که پا پیش میذارن.البته دفعه های قبل این و اونو واسطه میکردن.حالا که خودشون اومدن تهران و میخوان که آشتی کنن،به نظرم فرصت خوبیه!

خلاصه راضیش کردم و گفتش که بعداز کارش میره.بعله دیگه دوران قهر و البته آرامش هم تموم شد و واسه عید که میریم باید با خانواده شوهری خوش بگذرونیم!!!!البته کاملا دل به دل راه داره ها!یعنی همین اندازه که من چشم ندارم اونا رو ببینم،اونام همینطورن!

بازم مثل همه دفعه هایی که شوهری تنها میرفت سالهای پیش خونه شون و اینام تا میتونستن پرش میکردن،بازم دلم شور میزنه!همه اش حس میکنم که میشینن و دوره اش میکنن و میندازنش به جون من!خلاصه که حس بد و مزخرفی دارم!

عیدها رو به،خاطر خانواده شوهری هیچوقت دوس ندارم.چون همیشه یه بامبولی درمیارن و تعطیلاتو کوفتمون میکنن!ایندفعه هم که یکسال قهر بودیم و قبل از عید اومدن واسه آشتی که عید بریم اونجا!اووووووف!ازونطرف خودم شوهری رو راضی کردم که بره واسه آشتی،ازینطرفم استرس روزای بعده آشتی رو گرفتم و دلم آرامش روزای قهرو میخواد!!!خخخخخ

من همیشه وجودم پره از احساسات متضاد!واسه همینم دائم با خودم در کشمکشم!

بگذریم.....

ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه.امروز زودتر بردمش،چون جلسه بود برای جشن عید و این چیزا.بعدم رفتم خونه دوستم.ولی زیاد نموندم.از بس درونم آشوبه،نمیتونم بی خیال باشم و خوش بگذرونم.یه ساعت موندم و اومدم خونه.الانم که نشستم و دارم براتون مینویسم.

امیدوارم همه مون در هر شرایطی که هستیم،آرامش داشته باشیم.آرامش و رضایت به نظر من نهایت خوشبختیه!حالا یکی با درس خوندن به این رضایت میرسه،یکی بودن کنار عزیزانش براش کافیه و آرامش و رضایتشو به دست میاره،یکی با انجام کار مورد علاقه اش،یکی با پول......خلاصه هرکی یه جور به رضایت و آرامش در زندگیش دست پیدا میکنه و من از خدا میخوام که به همه مون آرامش و رضایت بده.

یکی از دوستان!!!!مدام کامنتای توهین آمیز میذاره و فحش میده و توهین میکنه و بعدم زیرش مینویسه اگه یه ذره صداقت داشته باشی،کامنتمو تٱیید میکنی!!!!!ایشالله که خدا ایشون رو هم جزء شفا دهندگانش قرار بده!میخوام بگم آخه آدم حسابی،تٲیید کردن کامنت خب از اسمش معلومه چیه دیگه!باید مورد تٲیید من باشه تا من تٱییدش کنم دیگه!خب من اگه اونا رو تٱیید کنم که یعنی همه اون فحشها و توهینها رو قبول دارم!البته من خوشحالم که وبلاگم اینقدر برات جذابه که میشینی و با دقت دنبالش میکنی،ولی متٲسفانه تا وقتی ادب رو تو کامنتهاتون رعایت نکنید،روزی هزار بارم کامنت بذارید،تٲیید نمیشه!

خب دیگه،من برم.

همه تونو به بزرگی،مهربونی و بخشش خدای بزرگم میسپارم.

براتون دعا میکنم،شمام لطفٲ برام دعا کنید.

دوستتون دارم و خوشحالم که دارمتون.

بووووووس......بای 

نظرات 24 + ارسال نظر
سپیده مامان درسا 12 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 01:25 ب.ظ

ایول خرید چقدر خرید کردن خوبه
مبارک باشه خریدای قشنگتون
مهناز کاش عکس بذاری واسمون من عاشق عکس دیدنم
الهی که ساشای عزیزم حالش خوب خوب بشه

این آلودگی هوای مخصوصا تو کلان شهرا خیلی رفته رو اعصاب

قربونت عزیزم
راستش چون با گوشی میام و پست میذارم خیلی سخت میشه عکس گذاشت،واسه همین کمتر میذارم.
ایشالله....
واقعٲ این آلودگی دیگه گلو و ریه سالم واسه،هیچکی نذاشته

نیاز 11 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:31 ب.ظ

سلام عزیزم
مهناز من دیروز نتونستم بیام نت شارژم تموم شده الانم خونه جاریمم
نمیدونستم بابای دندون فوت شده
اومدم خوندمت شوک شدم اصلا خیلی ناراحت شدم براش
خدا رحمتش کنه

سلام عزیزم
آره دوشنبه فوت کردن.واقعا ناراحت کننده بود.
روحش شاد

سمیرا 11 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 03:41 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

وااااااای

واااااااای

بمیرم برا دل دندون

بمیرم

خدا رحمتشون کنه....

خدا نکنه عزیزم
آره،طفلی دندون
خدا بیامرزدش

آذر 10 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 09:02 ب.ظ

واااای باورم نمیشه
خدا رحمتشون کنه
من وبشو میخوندم اما خاموش
هنگ کردم وقتی خوندم
فقط میتونم براشون از خدا آرامش بخوام

همین بهترین کاره آذر جون!براش از خدا آرامش بخواه
ممنونم عزیزم

شهره( مامان حسین) 10 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام. عزیزم،خریداتون همگس مبارک،مانتو چه رنگی خریدی؟ شلوار جین گت دار خریدی؟ من از این گت دارا پایین کش ها منظورمه،خیلی خوشم میاد البته برای عید رسمیم برای بیرون رفتن و مسافرت دوس دارم.انشالله خدا بخاطر دل مهربونت بعد از اشتی کردن هم بهت خیر و ارامش بده بخاطر نیت خوبت.انشالله.برای ارامش بیشتر دوری و دوستی یعنی قهر نه ولی مثلا عید فقط یه روز برو خنشون بقیش پیش خانواده خودت باشید.مثل همه دخترا و خانما

سلام عزیزم،قربونت
گت دار چیه؟
من امسال اسپرت میپوشم.درکل من بیشتر اسپرت میپوشم تا رسمی.
قربونت برم عزیزم.ایشالله که هرچی خیره واسه همه مون پیش بیاد

دختربنفش 10 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 11:03 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

وای مهناز این قسمت که نوشتی ایشالا خدا ایشون رو هم جز شفایافتگان قراربده کلی خندیدم .بیخیال .شعور خودشا نشون میده چه اصراریم داره در و گوهراش مشخص بشه
خوش بحالت خریداتونا کردین .منکه غیر خرید عید باید واسه خودم و عروس جدیده و عروس بزرگه و نی نیش هم ،کادو و عیدی هم بخرم


چقدر خرید باید بکنی دختر!!خوش به حال زن داداشات که همچین خواهرشوهر ماهی دارن

. 10 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:59 ق.ظ

سلام مهنازجان
بلخره این پست خوندم . خریداااات مبارکت باشه به سلامتی ازشون استفاده کنی
طفلی ساشا جان چقدر مریضی میکشه انشالا حالش هم هرچه زودتر خوب بشه
انشالا خدا همه بیماران شفا بده و همچنین پدر دوستتون رو

سلام عزیزم
قربونت برم
آره پاییز که شروع میشه تا بهار این بچه یه سره مریض میشه و دهن من سرویس میشه
ایشالله .....
فدای مهربونیات عزیزم

Nora 10 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:04 ق.ظ

Mahnaz jan ishala k gol pesaret khobe khob mishe azizam.kharidatam mobaraket bashe omidvaram b shadi estefade koni.rasti kheili khobe k inghad aghelane tasmim migiri rajebe khanevade shoharet va omidvaram onam kamtar aziatet konan.mibosamettttt

قربونت نورای عزیزم
ممنونم گلم
امیدوارم که کارمون درست بوده باشه و بعدٱ ازینکه باهاشون آشتی کردیم پشیمون نشیم!ولی دوس نداشتم تو شروع سال جدید قهر باشیم و عید نرم خونه شون.
منم روی ماهتو میبوسم

یلدا 10 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 09:02 ق.ظ

مهناز جان
همه خریدات مبارک! انشالله به سلامتی و خوش دلی! واقعا آدم وقتی میبینه هموطنش خوشه دلش شاد میشه
انشالله همه ایرانیا دم عیدی شاد باشن و کلی خرید بکنن
راستی آمیتیس عزیز قراره یه دکتر معرفی کنه بهت لطف کن تو پست بعدی به ما هم معرفی کن. خواهر زاده گل منم آلرژی داره و ریه هاش حسابی حساسه البته بارها اومده تهران ولی خیلی جواب نگرفته امیدوارم این دکتر بتونه ناراحتیشو مداوا کنه
خووووش باش همیشه کنار خانواده ت

قربونت عزیزم.ایشالله همیشه دلت شاد باشه
اسم دکتر رو برام تو یه کامنت نوشته،میتونی ببینی.ایشالله که مشکل خواهرزاده ا هم برطرف بشه و همیشه سالم باشه
همچنین شما،گلم

آتوسا 10 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 05:43 ق.ظ

وای چه پست خوبی..
آفرین که رای دادی.. بالاخره هر تغییری از یه جا شروع میشه..
پسر منم تند تند مریض میشه دیگه چه کار میشه کرد؟...
ببین جمهوری خیلی خوبه. حالا من باسه لباس شب هم شنیدم که خوبه ولی می گن باید بگردی.
در مورد خونواده شوهرت... والا من چیزی نمی تونم بگم.. چون خونواده شوهر من به قدری بی عاطفه بودن که حتی برای دیدن نوه شون ذوقی نداشتن. گو اینکه اونا هم، تاوان رفتارهای ناپسند خودشونو دادن و دو تا دخترشون... دچار مشکل و طلاق و... شدن و واقعا تو زندگیشون اتفاقات عجیبی افتاد.. به هر حال به نظرم این ضرب‌المثل درسته: کسی که باد بکاره، توفان درو می کنه...
بعد جالبه هر جا می شینن، می گن ما از عروسمون شاکی هستیم! هر چند برای پسرمون خیلی زن خوبیه!!!!!!!
بگذریم... ولی من ازشون ناراحتم. دعا می کنم که این ناراحتی را نداشته باشم... چون بالاخره خوب نیست دیگه..
انشاءالله که کار شما و خونواده همسر هم ختم به خیر بشه

به هرحال همین کورسوهای امید،به آدم انگیزه میده دیگه.
لباس شب رو تا حالا ازونجا نخریدم،ولی لباس بچه رو که خیلی راضی بودم.
پس شمام با خانواده شوهرت مشکل دارید!الان چطورن باهاتون؟ارتباط دارید؟
بله میگن هرکی نون قلبشو میخوره و کسی که برای دیگران بد میخواد،همون بدی به زندگی خودش برمیگرده!البته این مثل تا حالا که در مورد خانواده شوهر من صدق نکرده !ولی من به عدالت خدا ایمان دارم.....
ممنون عزیزم.امیدوارم مشکلات شمام حل بشه و بتونی این ناراحتی و کدورتها رو ز دلت بیرون کنی.

Amitis 10 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 03:21 ق.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

دکتر من دکتر موحدی بود ، بالای میدون کاج ، رو به روی بیمارستان مدرس ؛)

مرسی عزیزم.
کامنت رو با اجازه تٲیید میکنم که اگه کس دیگه ای هم خواست،استفاده کنه.

سارا 10 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 12:16 ق.ظ

مبارک باشه خریدات مهناز جون
منکه هنوز هیچ خریدی نکردم
چه کار خوبی کردی آشتی با خانواده همسر انشاالله که خیره فقط انرژی منفی به خودت وارد نکن هر چه پیش آمد خوش آمد در مورد رفت و آمد با خانواده همسر و میگم

قربونت عزیزم.توام یه وقتی بذار و برو خریداتو بکن.بودن تو این شلوغیها خیلی روحیه آدمو عوض میکنه.
ایشالله که خیره....
ممنونم عزیزم

سحر 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 11:29 ب.ظ

امسال انشالا سال خوبی میشه,من عید رو فقط با پسر و همسرم میگذرونم,چند روز قبل راهی میشیم سفر تا دوازدهم,هیچکس گلایه نمیکنم.پیشنهاد میکنم به تو,بسیار لذت بخشه.
...
در مورد بی ادبان حتی فکر هم نکن,مریضند مریض.
...
خریدهاتون هم مبارک,ب دل خوش استفادع کنید انشالا

ایشالله....
یعنی کل سیزده روز رو خودتون هستید؟آخه اینجوریم آدم حوصله اش سر میره!
ایشالله خدا شفاشون بده
مرررررسی عزیزدلم

مامان رویا 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 08:12 ب.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

مبارک باشه خریداتون
الهییییی لطفا یکم بیشتر مواظب گل پسرمون باشین تا زودتر خوب شه(امان از آلودگی تهران)
دلتو صاف کن مهناز جون و سعی کن هرچی که پیش میاد به خودت بد نگذرونی اگه خانواده شوهرت بدی کردن اهمیت نده و مثل روال قبل زندگیتو بکن اینطوری اونی که اذیت بشه تو نیستی
همه خوشی ها شادی ها و سلامتی ها همرو باهم با تمام وجودتون حس کنین انشاءالله

قربونت عزیزم
این هوای آلوده دیگه پدر ریه همه رو درآورده!!
سعی میکنم همین کارو بکنم!
فدای محبتت عزیزدلم

آذر 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 07:11 ب.ظ

سلام مهناز جان
خوشی؟
اومدم وبت دیدم مطلب جدید گذاشتی
اومدم حاضری بزنم و سرفرصت میام بخونم

نیاز 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 06:59 ب.ظ

ای بابا بازم که تو کلاس گذاشتی و قهوه خوردی
خریدات مبارکت باشه جونم
مهناز میشه. یه لطفی کنی و اسم داروهای ساشا رو بگی. من دوسری ناز پسر رو می برم پیش دکتر آلرژی. غیر دارو. باید محیطش رو خوب نگه دارم. یعنی این بچه به همه چی حساسه

دست خودم نیست نیاز جون،ذاتٲ باکلاسم
قربونت عزیزم.
قبلا داروهای دیگه میدادن،مثل کتوتیفن و وقتی هم شدیدتر میشد،شربت سالبوتامول.
ولی این دفعه اینا رو داد؛شربت پالارگین و کپسول آزیروسین.
ایشالله که گل پسرت زودی خوب میشه

أنشئ برنگ اسمان 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 06:54 ب.ظ

خواهر شوهر
سازندگی

سمیرا 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 06:27 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

این کامنت های بی ادبی و توهین به خاطر حسادته مهناز..حسودن

و چشم ندارن دیگران رو اینجور خوب ببینن

یادم میاد واسه ازدواجم و دم عروسیم یه پست گذاشته بودم و

یه سری عکس هم ضمیمش کرده بودم..اخ چشت روز بد نبینه یکی

هی میومد فحش مینوشت برام و دری وری میگفت

اولش ناراحت شدم ولی بعدش گفتم بیخیال ..مهم نی..به

خودشون بر میگرده

آخه چرا باید حسودی کنن؟اصلا مگه نوشته های ما به کسی آسیبی میرسونه که اینقدر تلخ و زشت برخورد میکنن!!!
جالبه که همیشه هم چون میخواد مثلا غیرتیم کنه که تٲییدش کنم،مینویسه چون جرٲتشو داری تٲیید نمیکنی!یا مثلا اگه اینقدر دروغگو نبودی تٲییدم میکردی،یا ازین چرت و پرتا!
دقیقٲ منم همینطور.یعنی اولا خیلی ناراحت میشدم و اعصابم خورد میشد،ولی الان به هیچیم حسابش نمیکنم و فقط براشون افسوس میخورم!

سیما 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 06:10 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir/

مامان مهربون، چقده تو خوبی. و دنبال اشتی و عشق. من با اینکه خودم از خانواده شوهرم خیلی دل خوشی ندارم، اما معتقدم اشتی همیشه بهتره. انشالله که خیره و اقای ساشا زودی خوب بشه. مراقب خودت باش. کل خرید نو هم مبارک

قربونت برم عزیزم.همیشه بهم لطف داری سیمای نازنینم.
منم وقتی حتی با دشمنمم قهرم،حس میکنم یه باری رو دوشمه!اینجوری سبک ترم انگار.
فدای تو......

اتشی برنگ اسمان 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 06:05 ب.ظ

خریدها همه مبارک عزیزم
ساشا چطوره؟
جالبه همسرت دقیقن مخالف همسر منه که فقط ی مغازه با من میاد و من مثل همسر شما عاشق گشتن و خریدم
بی خیال باش و به خدا بسپار ان شالله که این اشتی خیره
ما هم رأی ندادیم

قربونت عزیزدلم
میگم،آتیش آخرش با اینهمه شباهتی که بین تو و شوهری هستش،معلوم میشه که خواهر و برادرید و مثل این فیلم هندیا،یکیتونو وقتی نوزاد بودید،عقاب برده،و انداخته تو یه شهر دیگه و یه خانواده دیگه بزرگش کردن
فکر کن تو خواهرشوهر من باشی
ایشالله که خیره
آخه چرا؟ خجالت نمیکشید همه بار سازندگی این کشورو انداختید رو دوش ما؟!همینه که من و شوهری دائم کمر درد داریم دیگه

سمیرا 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 05:48 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

اوه اوه اوه مردم چه خریدا کردن

موبارکهههههه

قربونت برم عسیییییییسم

سمیرا 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 05:43 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

ای جیجرشو بره خاله سمیرا...چرا مریض شده؟؟؟

مهناز این بچه چش میخوره

فدای تو.....
جدای ازینکه ریه هاش حساسن،واقعا زود چش میخوره!خودمم همینما!حالا نه اینکه خیلی خوشگل موشگل باشما،ولی هروقت مهمونی،عروسی یا تو جمعی میرم،بعدش من و ساشا جفتی میفتیم و از دماغمون درمیاد!

Amitis 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 05:14 ب.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

یک عکس از خریدات بفرست ؛) ما هم ذوق کنیم ، خیلی کار خوبی کردی فرستادیش اشتی کنند، در نهایت هر چه قدر بد ، پدر مادرش، هستن ، مطمئن باش وقتی ادم به این نقطه میرسه که حاضر نیست بره پدر و مادر خودش رو ببین ، یعنی کلا نقش اونا تو زندگیتون کمرنگ میشه دیگه ، راستی یک چیزی ساشا که مریض میشه ، و ریه اش فکر می کنی حساس شده ، بیا ببرش پیش دکتر من ، متخصص اطفال فوق تخصص الرژی ، من خودم طفل نبودم رفتم پیشش، من ریه ام به خاطر الرژی مشکل پیدا کرده بود، ولی فوق العادست این دکتر ، یعنی واقعا بهش مدیونم ، نجاتم داد.

راستش چون با گوشی پست میذارم عکس گذاشتن،خیلی سخته.ولی اگه بشه پست بعد میذارم.اگرم نشد،واسه خودت میفرستم
آره دیگه،به هرحال این رابطه باید یه جایی درست میشد،پس چه بهتر که الان که نزدیک عیده این اتفاق بیفته.
آره یه بارم کلی عکس و آزمایش ازش گرفتن و گفتن ریه اش حساسه.اسم دکترتو بهم بگو عزیزم،سعی میکنم حتما ببرم پیشش.اینجوری بچه ام خیلی داره اذیت میشه.

نسیم 9 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 03:04 ب.ظ

همه خریدات مبارک باشه عشقم............ابشالا ساشا جونم زودی روبراه بشه.....
منم معتقدم حیف اون آرمش یک ساله..حالا هی باید ببینیشون

قربونت عزیزم
ایشالله هیچ بچه ای مریض نشه!یعنی هم خوده بچه،هم پدر و مادرش،دهنشون سرویس میشه تا خوب بشه
آره آرامش داشتم،ولی بالاخره تا کی میشد قهر بمونیم؟هرچقدرم بد باشن،نمیتونم اینو منکر بشم که پدر و مادر شوهرمم و اگرم از من بدشون بیاد،حتما دلشون واسه پسر و نوه شون تنگ میشه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.