روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

من آمده ام،وای وای من آمده ام!!

سلاااااااااام خوشگل موشگلا!

خوبید؟معلومه که خوبید.مگه میشه تو این هوا و بوی بهار،کسی حالش بد باشه؟

میخواستم دیروز براتون بنویسم که فرصت نشد.حالا الان که ساشا مدرسه است،مینویسم.

تا سه شنبه رو براتون گفتم.اونروز حالم خیلی بد شد تا شب.چون مدام ازون پودر ملین و آب میخوردم و گلاب به روتون را به را دسشویی میرفتم.تعریفی جاتم نداره،چون همه اش منفیه!پس ازش میگذرم.....

چهارشنبه صبح زود بیدار شدم.البته کلا نیم ساعتم نخوابیدم.هم از استرس و هم از سر درد!چون دکتر گفته بود از چند روز قبل از آزمایش نباید هیچ مسکنی بخورم،این بود که وحشتناک سرم درد میکرد!دیگه شوهری و ساشا بیدار شدن و حاضر شدیم و رفتیم ساشا رو گذاشتیم خونه دایی شوهری و خودمونم رفتیم ماشینو بنزین زدیم و رفتیم بیمارستان.چون خیلی زود رسیده بودیم،نیم ساعت تو ماشین نشستیم و بعد رفتیم.از شانس من،دکتر براش کاری پیش اومده بود و دو سه ساعت دیرتر اومد!!!یعنی من دیگه داشتم میمردم!وحشتناک عصبی و کلافه شده بودم.شوهری ولی مدام پیشم بود و آرومم میکرد.بالاخره نوبتم شد و رفتم تو اتاق و یه شلوار بیمارستانی دادن،پام کردم و بردنم اتاق کولونوسکوپی.اونجا پرستار بهم اکسیژن وصل کرد و نبض و ضربان قلبمم مدام چک میشد.منم یه سره ازین پرستاره بنده خدا،سوال میکردم.شانسم خوش اخلاق بود.بهم اطمینان داد که بی هوشم میکنن و هیچی احساس نمیکنم!حالا بهش میگفتم،اگه بعدش به هوش نیام چی؟اونم میخندید و میگفت،هیچی،عوضش هزار سال،راحت و در کمال آسایش میخوابی!بده؟خلاصه که اونجا شده بودم سوژه و هر پرستار و دکتری رد میشد،یه تیکه ای بهم میپروند!میگفتن باید تو مسابقات شجاعترین زنان دنیا شرکت کنی و حتما رکورد میزنی!!!!القصه!بیهوشم کردن و وقتی بیدار شدم،دیدم تو یه اتاق دیگه هستم که روش زده،ریکاوری.مطمئن شدم همه چی تموم شده و یه نفس راحت کشیدم!ولی اون سه چهارتا پرستار نامرد،هی میومدن و میگفت،اااااا به هوش اومدی؟!هنوز که عکسبرداری انجام نشده!آخ آخ مجبورم دیگه بدون بیهوشی انجام بدیم!ولی من از روی دل پیچه شدیدی که داشتم میدونستم که انجام شده و دیگه راحت جوابشونو میدادم و میخندیدیم.

بعدش شوهری رو صداش کردن و اومد و کمکم کرد،بردم دسشویی و بعدم رفت برام آبمیوه گرفت و یه کم خوردم و بعد که سرگیجم کم شد،شلوارمو عوض کردم و جوابو گرفتیم.همونجا نشون دادیم و گفتن که مشکلی نداری.ولی واسه اینکه مطمئن بشیم،واسه بعدازظهر،یه نوبت واسه متخصص داخلی گرفتیم تا نشونش بدیم.بعدم پیش به سوی خونه دایی!خداروشکر!خدارو هزااااااار بار شکر.

نمیدونم چه جوری ازتون تشکر کنم.از اینهمه محبتتون و پیگیریتون.الهی که هیچکدومتون،هیچوقت گرفتار بیماری و بیمارستان و دارو و دکتر نشید و همیشه سالم باشید و زندگیاتون پر باشه از شادی و سعادت و خوشبختی!میگن انرژیهای مثبت چندین برابر میشه و پر قدرت تر به طرف صاحبش برمیگرده.پس تمام اون دعاها و انرژیهای مثبتی که برام فرستادید،الهی که هزار برابر بشه و برگرده به زندگیاتون....

خلاصه رفتیم خونه دایی و من و شوهری هم دیگه از صبح مدام در حال جواب دادن تلفن بودیم!!!ناهارو خوردیم و یه کم استراحت کردیم و رفتیم بیمارستان.اونجا دکتر جوابو دید و گفتش که همه چی نرماله و مشکلی نیست و ممکنه اون خونریزیتم به خاطر یه زخم بوده باشه که با داروهایی که اون موقع خوردم،رفع شده!بازم شکر...

بعدم اومدیم خونه و دیگه از خستگی داشتیم بیهوش میشدیم!من که لباسمو عوض کردم و اون چهارتا خط رو واسه شما نوشتم و ولو شدم!دیگه نفهمیدم کی خوابم برد.شوهری و ساشا هم خوابیدن.ساعت هفت بیدار شدیم و چای خوردیم و شوهری بیرون کار داشت و اصرار کرد،توام بیا.رفتیم و انجام دادیم و واسه ساشا هم یه میز تحریر خریدیم و یه کمم خورده ریز خریدیم و اومدیم خونه.شام سوسیس بندری خوردیم و زود خوابیدیم.انگار خستگی اون روز هنوز تو تنمون بود.

پنجشنبه شوهری رفت سرکار و من به دو سه تا قالیشویی زنگ زدم واسه شستن مبلامون که هیچکدوم جمعه یا یکشنبه وقت نداشتن!چون میان تو خونه میشورن،میخواستم حتما روزی باشه که شوهری هم باشه خونه!یهو تو یه اقدام ضربتی تصمیم گرفتم خودم بشورمشون.تمام تشکها و بالشتکهاشونو درآوردم و دونه دونه انداختم توحمومو پودر ریختم و با پا رفتم روشون!!البته نوبتی با ساشا اینکارو کردیم!بعدش با زحمت آبشونو کشیدم و بردم گذاشتم تو تراس تا خشک بشن!!دیگه تمام جونمون خیس بود.دوش گرفتیمو سرامیکهای خیس رو طی کشیدم و افتادم!!زنگ زدم واسه ناهار پیتزا بیارن و خودمم رو تخت ولو شدم!مامانم زنگ زد و کلی دعوام کرد به خاطر شستن مبلها و بعدم نشستیم به حرف زدن و حدود پنجاه دقیقه حرف زدیم!!راستی گفته بودم،داداش کوچیکه واسه عید داره میاد؟!بعله،داداشم داره میاد.چند شب پیش زنگ زد و گفت و کلی خوشحال شدم!دیگه دلم داشت براش میترکید!بعدم یه کاری داشتم که زنگ زدم به زندایی شوهری و بهش گفتم و پیتزا رو هم این وسطا آورده بودن و خوردیم.


٭الان یکی از بچه ها بهم گفت،پستم نصفش پریده!!!اومدم دیدم فقط تا اینجا هستش و بقیه اش خورده شده!!واااااا،مگه میشه؟!بلاگ اسکای پستمو پس بده!کوفتت بشه!کامنت دوستامو میخوردی،بستت نبود،حالا دیگه پستامو میخوری!!!حالا من چه جوری ادامه اش رو بنویسم؟!

دیگه،مجبورم دیگه!پس تند تند و فقط واسه اینکه کامل بشه،ادامه اش رو میگم!٭

پنجشنبه غروب شوهری اومد و اوم دعوام کرد به خاطر شستن مبلا!!!بعدم عصرونه خوردیم و رفتیم بیرون!خیلی شلوغ بود و همه ریخته بودن تو خیابونا.مام دور زدیم و یه سری خرید کردیم و بعدم جیگر خریدیم و اومدیم خونه.شام با جیگر و سیب زمینی و پیاز و رب،جغور بغور درس کردم.بعدم استیج رو دیدیم و ساشا حسابی امین رو تشویق میکرد و میگفت،حالا که اون دوستم حذف شده،فقط همین امین برام مونده!!!شبم فیلم ذیدیم و لالا....

جمعه صبح بعده صبحونه ساشا اصرار میکرد که بریم پارک.رفتیم بیرون و من زودتر پیاده شدم و گفتم شما برید پارک،من ببینم لباس واسه نی نی داداشم پیدا میکنم،بعدش میام پیشتون.ولی چیز خوبی پیدا نکردم،بس که برعکس عمه اش،ریزه میزه هستش و هیچی اندازه اش نیست!!ولی عوضش واسه خودم عینک و بلوز و لباس زیر و لوازم آرایش و رنگ مو خریدم.بعدم رفتم پارک،ولی پیداشون نکردم.زنگ زدم به شوهری که گفتش بیرون از پارک داریم قدم میزنیم!رفتم پیششون و شوهری گفتش ساشا اصلا تو پارک بازی نکرد.گفتم چرا مامان؟گفت،آخه تو نبودی و منم حوصله نداشتم!!!ای جاااااااااان...

بعدش میوه خریدیم و اومدیم خونه.ناهار ماکارونی درس کردم و خوردیم و پدر و پسر خوابیدن و منم دراز کشیدم پیششون.تو آینه ابرومو مرتب میکردم که دیدم رو چونه ام چندتا مو هستش و یهو تصمیم گرفتم صورتمو بند کنم!!!و اینجوری شد که واسه اولین بار من صورتمو بند کردم!!!لی لی لی لی....

آخه موهای صورتم،یعنی کلا بدنم،کم و بوره.منم چون از دردش میترسم،ازین وضعیت استفاده کردم و تاحالا صورتمو بند نکردم.فقط یکی دو ماه درمیون پشت لبمو با ژیلت میگیرم!!ولی دیگه جمعه،پشت لب و چونه و پیشونیمو بند کردم و حسابی قرمز شده بود!حس این تازه عروسا رو پیدا کرده بودم!!خخخخ

بعدش که بهتر شد،کرم زدم و یه آرایش کاملم کردم.چتریامم یه وری زدم و خلاصه کلی قیافم باحال شده بود!البته من کلا با خودم و قیافم حال میکنم!

ساشا بیدار شد و دیدم و میگفت،واااااای مامان جونو ببینید،چه عروسی شده!هه هه هه....

بعدم با زور باباشو بیدار کرد تا منو ببینه!بعدم همگی با چای و کیک،عروس شدنمو بعده هشت سال،جشن گرفتیم!!!

به شوهری گفتم،دلم پفک میخواد.من چیپس که اصلا نمیخورم،پفکم شاید سالی یکی دوبار هوس کنم!البته قبلنا پفک خور بودم،ولی الان چند سالی هستش که از سرم افتاده!شوهری گفتش پس بریم قدم بزنیم و خوراکی بخریم،بیایم.ولی بعد تصمیم گرفتیم بریم جای دیگه.رفتیم و خوش گذشت.کالسکه هم سوار شدیم،مثلا اومدیم اصفهان!!یه مرکز خریدم بودش که دو دست چاقو و استکان خوشگل خریدیم.خواستیم بریم سینما،فیلم کوچه بی نام،ولی ساشا اینقد غر زد که پشیمون شدیم و اومدیم خونه.

چون خیلی هله هوله خورده بودیم،شام املت خوردیم و قسمتای هجده و نوزده شهرزادو دیدیم و بعدم نتیجه استیج.شنیدین که میگن،از فضل پدر تو را چه حاصل؟قضیه رو.حا.نی،داور استیجه!با وجود پدر با شخصیت و بزرگی که داره،خودش تمام قضاوتهاش بر اساس غرض ورزی و لج و لجبازیه.کلا ازون شخصیتهاس که سخت میشه تحملشون کرد!البته از نظرمن.ولی به هرحال نتیجه قضاوتش واسه ساشا خوب بود و امین رفت فینال!دیگه کشت مارو اینقدر برامون کنسرت گذاشت و آهنگ رپ خوند!من و شوهری رو هم مجبورمون میکرد که بخونیم و بینمون قضاوت کنه!البته همیشه هم منو انتخاب میکرد!بعله اینجوریاس....

به شوهری میگفت،درسته تکنیکت خوبه و برنامه ریزی خوبی هم داری،ولی قدرت صدا نداری و صدات به دلم نمیشینه!!!هرچی ازین داورا شنیده رو کنار هم میذاشت و تحویل ما میداد!بالاخره رضایت داد و خوابیدیم....

امروزم اتفاق خاصی نیفتاد،جز اینکه ظهر من پست گذاشتم و الان اومدم دیدم پستم نصفش پریده!!!سعی کردم تند تند براتون بنویسم.اگه خوب نشده یا کم و کسری داره،دیگه به بزرگی خودتون ببخشید.

مواظب خودتون و دلای مهربونتون باشید.دیگه این هفته آخری،بشور و بساب رو تمومش کنید و به خودتون برسید.یه تغییری تو ظاهرتون بدید تا حال خودتون و دور و بریاتونو خوب کنه.

این هفته آخرمال ماست.پر انرژی و شاد و پر از امید،بریم به استقبال سال جدید.ایشااااااااالله که تو سال جدید کلی اتفاقای خوب برامون بیفته و یه سال فوق العاده واسه همه مون باشه.

قبلنم گفتم،ولی بازم میگم که خیلی دوستتون دارم و برام عزیزید.

بخندید و از ته دل شاد باشید.

بوووووس...قلب...شب بخیر....بای!


نظرات 22 + ارسال نظر
آتوسا 25 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 02:07 ب.ظ

آفرین بهت که با چهره و تیپی که خدا بهت هدیه کرده خوشحال هستی و حال می کنی

قربونت عزیزم!
عزیزدلمی

یلدا 25 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 01:48 ب.ظ

قبلاًم برات کامنت گذاشتم!
البته کامنتای خوب خوب!!!
از این به بعد اسممو میذارم "یلدا. س"!
"س" اول اسم دختر خوشگلمه!
زندگیتون همیشه شاد و گررررم!

پس اون یلدایی که از دوستای قدیمیمه،شمایی
ای جاااااان،پس دخمل داری!خدا حفظش کنه
ایشالله همیشه با عزیزاتون شاد و خوشبخت باشید

یلدا 25 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 08:53 ق.ظ

سلام
خدا رو شکر که خوبی
انشالله همیشه سلامت باشی
پسر گلتو ببوس
راستی من اون یلدایی که در مورد استیج نظر داده نیستم!
یه یلدای دیگه م!
چهارشنبه سوری شما و دوستان هم مبارکه خیلی

سلام عزیزم
قربونت برم
اااااا پس دوتا یلدا داریم ایتجا؟شما کدومی؟همونی که قبلا هم برام کامنت میذاشت،یا تازه به جمع دوستام اضافه شدید؟
مرررررسی گلم.چهارشنبه سوری شمام مبارک.ایشالله زندگیتون همیشه گرم و شاد باشه

سپیده مامان درسا 25 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 01:19 ق.ظ

خدارو هزاران هزار بار شکر مهناز جونم که هیچی نبود و خوب خوبی
الهی بگردم ساشا رو که اینقدر بامزه است ، چقدر قشنگ داوری میکنه بین شما
ان شالله سال خوبی داشته باشی عزیزم و خوشبخت و شاد زندگی کین در کنار هم

قربونت برم عزیزدلم
آره،کاملاهم عادلانه بینمون قضاوت میکرد
فدای تو سپیده جون.همچنین برای شما و همسر عزیزت و درسای خوشگلم

آتوسا 24 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 09:55 ب.ظ

وای چقدر ساشا موسیقى دوست داره.. خدا حفظش کنه.
کن جغول بغول خیلی دوست دارم ولی پسرم دوست نداره. ولی خیلی خاصیت داره.
چه قدر برای تیپ جدیدت ذوق کردم... چتری هات برنده یا کوتاه؟ موهات چه رنگی هست؟ فکر کنم خیلی ناز باشی.
مواظب خودت باش و همش پست باحال بذار.

آره عاشق موسیقیه.مثل خودم درحال نقاشی کشیدن،آهنگ میخونه!
چتریهام کوتاه بود،ولی الان تا رو ابروهامه.من زیاد موهامو چتری میزنم.دیگه اون روز،مدلشو عوض کردم تا عروس شدنم به چشم بیاد
موهامم والله دقیق نمیدونم.جزء خانواده شرابیها حساب میشه.یعنی قرمز نیست،ولی یه چیزی تو اون مایه هاست!!!!متوجه شدی؟والله خودم که نفهمیدم چی گفتم!!!پوزخند:
نه بابا،اونجوریام نیستم.ولی میدونی آتوسا،کلا از خودم خوشم میاد و خودمو دوس دارم.یعنی با قیافم حال میکنم.واسه همین معمولا آرایش دارم و به مدل موهام و آرایشم میرسم.حتی تو خونه!
قربونت برم عزیزم.چشم حتمٱ.خودمم ازینکه چندتا پست پشت سر هم،منفی نوشته بودم،ناراحت شدم!

samira 24 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 03:33 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

باز زد به سرم

سمیرا
چی شدی آخه؟!نگرانم کردی دختر!بیا بگو ببینم چی شده.خوبی؟

ویولا 24 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 02:57 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

مهناز جون خدارو صدهزاربار شکر که مشکلی نبوده و همه چیز رو به راهه، خدارو شکر. قدر همسرت روهم بدون ببین مرد واقعی همینها هستن که تو روزهای سخت و نا امیدی ها دست ادمو محکم تر میگیرن و دل ادمو گرم میکنن.
ای جانم به ساشا واااااای فکر کن چهار پنج سال دیگه پسری همین داستانهارو سر من و پارتنر در میاره وای چقدر شیرین و دوست داشتنی.پسرکو محکم بغلش کن

قربونت برم عزیزدلم
آره واقعا.خداروشکر با وجود کل کلای دائمیمون،به قول تو موقع سختی و مریضی آدمو تنها نمیذارن.اتفاقا صبحی که میرفتیم واسه آزمایش،راجع به همین موضوع باهم حرف میزدیم.
البته دخترا هم خیلی شیرینن،ولی پسرا وقتی به پنج شیش سالگی میرسن،چون حس بزرگ بودن و مرد شدن رو دارن،خیلیباحال میشن!یه جورایی خودشونو حامی مادرشون میدونن و رفتارایی میکنن که آدم کیف میکنه!اصلا پسر داشتن یه دنیای دیگه استالبته شاید من چون خیلی پسری هستم،اینجور فکر میکنم
بهت قول میدم ویولا،از الان تا همیشه هر روز یه داستان با پسریت داری و زندگیتون فوق العاده جذاب و هیجان انگیز میشه

samira 24 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 09:51 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

خدارو هزااااار مرتبه شکر مهناز گلی خوبه

سمیرا خوبی؟چرا وبلاگتو حذف کردی دختر؟نگرانت شدم!
خوب شد کامنت گذاشتی.خیالم راحت شد

آوا 24 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 04:37 ق.ظ

سلام مهناز جون من خواننده خاموشت هستم و کانادا زندگی میکنم خیلی خوشحال شدم که جواب آزمایشت خوب بوده من واقعا این دوره رو تجربه کردم و میدونم وقتی متوجه میشی جواب نرماله چقدر آدم احساس سبکی میکنه. امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی

سلام عزیزم
اتفاقا اینجا چندتا دوست از کانادا دارم.شمام خوش اومدی
آخ گفتی آوا جون!واقعا وقتی آدم جواب رو میگیره و میفهمه مشکلی نداره،یهو از تمام اون نگرانیها و دلشوره ها خالی میشه و حس سبکی میکنه!
الهی که همیشه سالم باشی و هیچوقت گرفتار مریضی و مشکل نشی عزیزدلم

shadi 24 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 12:58 ق.ظ

mahnaz jon bat movafeqam az fazl pedar tora ch hasel.vel kon baba bahs nakon fk konm reza keso kareshe

پس باهام هم عقیده ای شادی جون
نه خب هرکسی یه نظری داره دیگه.ایشونم نظرش محترمه.
اگه قرار بود همه مثل هم فکر کنیم و باهم هم عقیده باشیم،دنیا جای کسل کننده ای میشد،نه؟

دلارام 23 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 08:47 ب.ظ

سلام عزیزم
خوشحالم که حالت خوبه
امیدوارم همیشه سرزنده خوندن باشی

سلام عزیزم،قربونت برم
همینطور تو عزیزدلم

یلدا 23 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 07:30 ب.ظ

یابی خوانندگان فارسی راداشت ومفرح بود، شده، محل بدوبیراه به داواران، سخنان زشت دردنیای مجازی، وونمایش ضعف های فرهنگی کشورمان، ،،، آری دوست عزیز درست نیست که بگوییم از فضل پدر تورا چه حاصل، ،، لااقل اینجا جایش نیست، این مثل،،، موفق باشید، وایام بکام

راستشو بخواید اصلا نفهمیدم چی نوشتید!!!
ولی فکر نمیکنم حرف زشتی زده باشم.ضرب المثلی که گفتم کاملا محترمانه بود و مصداق این پدر و پسر بود.
آدمی که حتی تو یه مسابقه معمولی استعدادیابی نتونه منصفانه قضاوت کنه و تمام قضاوتهاش براساس لجبازیهای بچه گانه باشه،فکر نکنم حداقل تو این زمینه جای دفاع داشته باشه.در مورد کاری هم فکر نمیکنم پرونده کاری قابل ذکری داشته باشه و تمام هویتش رو از پدرش میگیره و هروقتم خواست که تو این برنامه حرف بزنه،از پدر و عموی خودش مایه گذاشت.پس فکر کنم کاملا ضرب المثل در موردش صدق کنه. ضمن اینکه،واقعا با اینکه چندبار کامنتتون رو خوندم متوجه نشدم چی نوشتید.اگه دوس داشتید،واضحتر بنویسید.

یلدا 23 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 07:27 ب.ظ

خداراشکر که سلامت هستیدراستش یک انتقاد کوچک داشتم شاید بی ربط باشد ولی الان دومین بایست که اشاره دارید به برنامه استیج ونارضایتی از رضا روحانی، شما چرا می گویید از فضل پدر تورا،،،، این حرف عوامانه را بگذارید کنار، ایشون جدا ازآموزش نزد پدر، دریک از بهترین دانشگاه ها تحصیلات موسیقیایی را فراگرفت، صرفا بدلیل شهرت وتجربه شهرام آ،،،، که نباید کوتاه آمد، جناب شهرام، از همه به انتقادات مخرب وغیرسازنده دارد، ولی از بچه های تیم خودش عذر میخوام عذرمی خوام عرعر هم می کردند، تعریف، چه اشکال دارد یک همصنف ولو بازبان طنز مخالفت خودش را اعلام کند، اگر هم از مهدی تعریف می کند چون یک جورایی شیرازی یا بهتر بگویم جنوبی است، ودیگر هیچ...انتخاب روحانی هم برای مهدی هوشمندانه بود،،،، از شما با درک بالایی که دارید، درست نیست، انقدرسرسری برخورد کنید، یک برنامه که جنبه استعداد

قربونت عزیزم
الان دیدم نصف کامنت بالاییتون اینجاست.
اتفاقا جذابیت شخصیت آدمها به همین تفاوت فکرهاست.انتقاد حق شماست و اصلنم ناراحت نمیشم.
ولی در مورد استیج؛
به نظرم چیزی که در مورد داورهای این برنامه مهمه،پرونده کاری و شخصیت خودشونه که متاسفانه در هر دو مورد این آقای روحانی ضعف شدید دارن!
قبول دارم شهرام آذر در مورد بچه های خودش چشم پوشی زیادی داشت،ولی چندبارم از بقیه داورا خواست،مثل خودش انتقاد بکنن،که نکردن.اصلا از اصول اینجور برنامه هاست که انتقاد بکنن و بی تعارف حرف بزنن.مثل امریکن آیدل.
یادتونه چند برنامه قبل که قرار بود دوتا از بچه های آذر حذف بشن،روحانی با چه ذوق و هیجان بچه گانه ای،رای به حذفشون داد؟اتفاقا تو اون برنامه منم طرفدار رضا بودم مثل روحانی.ولی منظورم رفتار زشت و خصمانه شون بود.یا در مورد پریشب،واقعا مهدی حقش نبود که حذف بشه.روحانی هم قایدتٲ طرفدار فریال بود،ولی فقط و فقط به خاطر اینکه آذر از مهدی طرفداری کرده بود،خواست حذفش کنه!!
منم مثل شما عقیده دارم این یه برنامه سرگرمی و استعداد یابیه و نباید اینجوری به کل کل و کدورت میکشید.چندتا از بچه ها به خاطر کدورت اینا حذف شدن تا حالا.
مسلما من نه روی شهرام آذر نه مهدی،نههیچکدومشون تعصبی ندارم و اگه حرفی میزنم،از روی چیزهاییه که دیدم و ناراحتم کرده.ولی اگه به کارنامه شهرام آذر نگاه کنید،اصلا قابل قیاس با کسی مثل روحانی نیست.
پس این ضرب المثل،از فضل پدر تو را چه حاصل،هم در مورد پیشینه کاری،هم در مورد اخلاق حرفه ای رضا روحانی و پدرشون کاملا صدق میکنه!
آها،اینم بگم تا یادم نرفته که منم مثل شما و شاید خیلیم بیشتر ازین بی فرهنگیهایی که باب شده و میرن تو صفحات مجازی بدترین فحشها رو میدن،متنفرم.واقعا رفتار زشت و غیر قابل دفاعیه که کل فرهنگ چند هزار ساله مونو به گند کشیده!
من فقط از رفتار غیر حرفه ای و بچه گانه این آقا انتقاد کردم.وگرنه منم مثل شما به این برنامه فقط بهچشم سرگرمی نگاه میکنم و اصلا فکرمو درگیرش نمیکنم.
ممنونم که نظرتونو بهم گفتید.امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشید.شما همچنان همراه و دوست عزیز من هستید و خواهید بود یلدای عزیزم

Maryam 23 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:54 ق.ظ

دوست جونم من متخصص پاتولوژی هستم اگه جواب پاتولوژیت اومد میتونم کمکت کنم،در ضمن خوشحال شدم که با انرژی دوباره مینویسی

خوشحالم که همراهمی خانم دکتر عزیز.
جوابو به متخصص نشون دادم و گفتش مشکلی نیست.یکی از دوستان وبلاگیمم که سر رشته دارن،جواب عکسامو براش فرستادم و گفتش خداروشکر خوبه.
ممنونم که به فکرم بودید.امیدوارم زندگیتون پر از اتفاقات خوب و شاد باشه

رویا،ر 22 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:12 ب.ظ

مهناز جون خدا رو شکر،ایشالله همیشه سالم ودلت شاد ولبت خندون باشه

فدای محبتت عزیزدلم.همچنین شما

شهره مامان حسینم 22 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 09:50 ب.ظ

شکر خدا خوبی.چه باحال و سریع خرید میکنی

قربونت
خب اینا خریدای یهوییه.یعنی چیزایی نیست که دنبالشون بوده باشم.همینجوری که به چشمم میخوره میخرم

سارا 22 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 07:53 ب.ظ

خداروشکر حالت خوبه خیلی تو فکرت بودم کلی برات انرژی مثبت فرستادم
چقدر منم دلم تنوع میخواد انشاالله ساله خوبی پیشه روت باشه راستی چشمت روشن برادرتو میبینی حسابی خوش بگذرون

مرررررسی عزیزدلم
اینقدر انرژیهای خوب ازتون دریافت کردم که قشنگ حسشون میکردم
الهی که هزار برابرش به خودت برگرده نازنینم.
خب یه تغییری بده.ما خانمها که راحت میتونیم تو ظاهرمون تغییر و تنوع بدیم.موهاتو رنگشو عوض کن،یا مدلشو تغییر بده.یا حتی مدل و رنگ ابرو یا آرایشتو.این؛چیزای کوچیک حال آدمو خوب میکنه.حتما انجام بده
فدای تو.....

آتشی برنگً آسمان 22 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 07:49 ب.ظ http://atashibrangaseman.blogsky.com

فقط ی چیز

آخ جون بوووس
اینام واسه تو جیگر خودم و جوجه نازت

سیما 22 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 04:28 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

خدا رو شکر که خوب هستی مامان مهربون.
کلی الان از این پستت انرژی مثبت گرفتم نازنین. همیشه دلت به خنده و لبت به شادی باز باشه الهی. بیا جلو روی ماهت رو ببوسم که اینقده خوب و مهربونی و شادی. کلی با انرژی مثبت و عشق سال جدید رو شروع کنی. به به...

قربونت برم سیمای نازم
به به،هنوز عید نیومده،ماچ و بوسه ها شروع شد انگار!چه عالی
الهی که همه مون این سال رو خوب تموم کنیم و شروع سال جدید برامون پر از انرژی و شادی و مثبت اندیشی باشه و تا آخرشم همینجوری پیش بره

دندون 22 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 04:14 ب.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com


خدارو شکر همه چی برات خوب بوده... همیشه بخندی و سال جدید برات خوب باشه...

الهی که سال جدید برای تو عزیزدلم سالی پر از شادی و عشق و خوشبختی باشه.
از ته دل برات بهترینها رو آرزو میکنم دندونک عزیزم

دختربنفش 22 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 03:27 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

وای از دسته این ساشا ، چقد نمکه
مثه مامانش دوس داشتنیه ، خوش بحالت صورتت موهاش بوره ، منکه مثه چمن میمونه یه روز در میون دستم بنده موهای بدن و صورت و...ایناس.نعمتیه واقعا قدرشو بدون عروس خانوم
خداراشکر که چیزیت نبوده و چقد خوب که بیهوشت کردن ،چون من شنیدم خیلی دردناکه

آره دیگه بچه ام به خودم رفته
مثل چمن!!!از دست تو دختر
آره انگار تو این یه مورد شانس آوردم
اوه،واقعا دردناکه؟!پس خداروشکر که بیهوشم کردن،وگرنه عمرا تحمل نمیکردم!

نسیم 22 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 03:14 ب.ظ http://nasimmaman

ای جونم..الهی همیشه شاد و سرزنده باشی عزیزم

قربونت عزیزم.
کجایی نسیم؟خوبی؟چرا نمینویسی؟نگرانت شدم دختر!
ایشالله که سرت به شادی و خرید و آمادگی برای عید گرم باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.