روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

شاید آخرین پست امسال!!

سلاملیکم عزیزای خودم!خوبید؟خوش میگذره؟آقا چه هواییه امروز!باروووووون.....بوی بهشت میده این هوا!به به.....

من که نرسیدم برم بیرون و تو این هوای فوق العاده قدم بزنم،ولی شما اگه فرصت کردی،حتما برید.اصلا روح آدم تازه میشه تو این هوا.....

دیدید چه زود اومدم؟شنبه براتون نوشتم و الانم باز دارم مینویسم!میبینید چه دختر خوبیم؟دوسم دارید؟مچکرم.....

خب بریم سراغ گفتنیها!

تا شنبه رو که براتون گفتم.شنبه شب شوهری اومد و گفت کی میخوای موهاتو رنگ بذاری؟گفتم ببین اگه حالشو داری،امشب برام بذار.گفت باشه.بعد یه نگاه به موهام کرد و گفت،خب این که پشتاش روشن تره،چه جوری بذارم؟من موهام تناژ روشن داره.یعنی رنگ خیلی تیره به خودش نمیگیره.مثلا از شیش هفت ماه پیش،چندبار رنگ مشکی شماره یک روش گذاشتم،ولی بازم بعداز چندبار شست،روشن میشه!یعنی آرزو دارم موهام مشکی پرکلاغی بشه،ولی نمیشه!!

حساب کنید چندبار پشت هم مشکی گذاشتم که مثلا تثبیت بشه،ولی بازم سریع رنگش برمیگرده.حالا اینکه میگم روشنه موهام،نه اینکه بلوند باشه.یعنی مثلا موهای خودم رنگش در حد شماره پنج و شیشه.مثلا قهوه ای متوسط.واسه همین وقتی دکلره میکنم یا رنگای روشن میذارم،سریع باز میشه،ولی برعکس تیره ها رو زیاد خوب جواب نمیده.پارسالم واسه عید موهامو فر کردم.موهای من خیلی نرم و نازکه و واسه همین آرایشگر بدبخت دهنش سرویس شد تا این موهای نازک و صاف رو فر کنه.یعنی من دو روز پشت هم از صبح تا شب تو آرایشگاه بودم و مواد فر و بیگودیهاشم رو سرم بود!!!!!تازه بازم اونجوری که باید و میخواستم فر نشد!ولی خوب بود و دوسش داشتم.اینجوریه دیگه!با موهام مکافات دارم.حالا چون فر که کرده بودم رنگشم روشن کرده بودم،حالا ریشه هاش تا چند سانت،موهای خودمه و صافه،بقیه اش هم البته فرش رفته،ولی بازم یه کم حالتدار شده.رنگشم میگم با اینکه چندبار مشکی گذاشتم ولی هم روشن شده،هم اینکه رنگ پشتش روشن تر از جلوی موهامه!!!همه اینا رو گفتم که بگم،شوهری نتونست رنگ بذاره و گفتش ولش کن،خراب میشه،برو آرایشگاه!گفتم حالا من این دم عیدی آرایشگاه خوب از کجا گیر بیارم!چون نمیخواستم موهامو روشن کنم،میخواستم فقط یه دستشون کنم.واسه،همین خواستم که تو خونه انجام بدم که نشد!به دوستم پیام دادم و گفتم جریانو.اینم گفت من یه آرایشگاه میرم که خیلی راضیم.فردام نوبت دارم.دختره هم دوستمه،بهش میگم ببینم اگه بتونه،موهای تو رو هم رنگ کنه.گفتم دمت گرم.پس خبرشو بهم بده!الکی بیست تومن پول رنگ داده بودم!!!شوهری میگه،آدم خسیس دو بار غذا میخوره،قضیه منه!خواستم صرفه جویی کنم،بدتر شد!یه ساعت بعد،دوستم زنگ زد که اگه میتونی فردا سرظهر بری،فقط اون موقع وقت آزاد داره.گفتم اشکال نداره،میرم.گفتش من نوبتم صبحه،ولی ظهرم میمونم آرایشگاه تا تو بیای.دیگه قرار گذاشتیم و تشکر کردم و بای!

بعدم فیلم دیدیم و لالا...

یکشنبه صبح شوهری گفت بریم بیرون؟گفتم بابا ول کن.هر روز میریم بیرون و هی چیز میز میخریم.تا عید بیاد،ورشکست میشیم!گفت،عیب نداره بابا،حالا مگه چقدر خرج میکنیم!بعدم امروز خرید نداریم که،فقط میچرخیم.البته میخواستیم دگمه مبلها رو عوض کنیم،واسه اون میخواستیم بریم بخریم.خلاصه حاضر شدیم و رفتیم بیرون.دیگه الان چون دم عیده،روزای تعطیلم ملت از صبح بیرونن.یعنی مثل غروب پنجشنبه شلوغ بود!!رفتیم خرازی و دگمه ها رو خریدیم و بعدم دور زدیم و منم دوتا لباس خونگی خریدم و شوهری هم شلوار اسلش خرید،هفتاد و پنج تومن!!!من فکر میکردم نهایتا سی چهل تومن باشه!البته ظاهرا جنسش خوبه.واسه ساشا هم چهارتا شورت و سهجفت جوراب خریدیم.اصلا نمیشه آدم بره بیرون و خرید نکنه!

بعد دیدم یه مغازه کفش فروشی،یه سری کفش ردیف جلوش چیده و زده،سی تومن!!!تک سایز بودن!از یکیشون خوشم اومد،به شوهری گفتم ببینم سایزم میشه،واسه دم دستی خوبه.رفتیم تو و پوشیدم یکم پنجه اش تنگ بود.البته فروشنده گفت جا باز میکنه.به شوهری گفتم چیکار کنم؟گفت ولش کن،به نظرم بیا یه کفش دیگه بردار.کلا شوهری نسبت به جنسای حراجی و چیزایی که ارزونه،نظر خوبی نداره!من ولی به نظرم واسه مثلا لباسای دم دستی که آدم زیاد میپوشه یا کفشی که آدم میخواد تا سوپری یا سر خیابون بره،خوبه که،نیست؟خلاصه شوهری وسوسم کرد و چندتا رو پا زدم.کفشاش خوشگل بودن.خلاصه به هوای کفش ارزون رفتیم تو مغازه و صد و بیست تومن پیاده شدم!خخخخخ

ولی کفشش خوشگله،تو پام قشنگه.بعدم رفتیم پارک و ساشا ترامپولین سوار شد و بستنی هم گرفتیم و خوردیم و برگشتیم خونه.شوهری گفت کاش قیمه میذاشتی!!سه سوته قیمه رو بار گذاشتم و برنجم گذاشتم و آبش کشیده شد،دم کنی گذاشتم و به شوهری گفتم،یکی دو ساعت دیگه ببینه اگه خورشت جا افتاده بود،خاموش کنه.خودمم رفتم آرایشگاه.آرایشگره موهامو دید و اول مثل همه آرایشگرا کلی ایراد از موهام گرفت و گفت یه دست کردنش خیلی سخته و ازین حرفها.بعدم که فهمید چندبار پشت هم مشکی گذاشتم ،گفت،وااااای اصلا رنگ نمیگیره!!!باید دکلره کنیم تا باز بشه!گفتم اصلا حرفشو نزن،من موهامو دکلره نمیکنم.بعدم بهش اطمینان دادم که موهام زود باز میشه.خلاصه دیگه یک ساعت فقط داشتیم مشاوره میکردیم سه تایی.بعدم با این شرط که پای خودته و اگه اون رنگی که خواستی نشد،تقصیر من نیست و ازین حرفها،شروع کرد!!!منم یه رنگ خوشگل انتخاب کردم،ولی راستش نمیدونم چه رنگیه!!!یه چیزی بین بلوطی و عنابیه!!!یعنی رنگش عنابیه ولی نه به اون روشنی.یه همچین چیزی دیگه!!!

آرایشگره شروع کرد و دوستمم کلی مسخره بازی درمیاورد!خلاصه که سه تایی آرایشگاهو رو سرمون گذاشته بودیم!یه نفرم داشت کاشت ناخن انجام میداد و یکیم رو کتفش تتو میزد!منم دوس داشتم تتو بزنم،ولی از ترس دردش پشیمون شدم!

خلاصه رنگو شتم و برام سه شوار کشید و دقیقا همون چیزی شد که نشونش داده بودم!بعدم گفت،دیدی گفتم عین همون برات درمیارم!!!!گفتم تو که کلی برام شرط و شروط گذاشتی و از خودت سلب مسولیت کردی،تا راضی شدی رنگو بذاری که!!گفت،نه این شگرد منه!میدونستم در میاد،ولی گفتم اگه یه درصد درنیومد،از قبل گفته باشم!بعدم گفت،با اون رنگای مشکی که تو رو سرت گذاشته بودی،عمرا فکر نمیکردم به این راحتیا دربیاد.کلا نیم ساعتم رنگ رو سرم نموند!گفتم،من که گفتم موهام زود رنگ میگیره!البته رنگش متوسطه و روشن نیست،ولی دوست دارمش.البته فکر کنم یه کمم گرون گرفت.یعنی پول اون نگرانی قبلشم ازم گرفت!ولی مهم این بود که همونی که خواستم ،شد.دیگه تا بیام خونه ساعت شد سه و نیم.شوهری که خیلی از موهام خوشش اومد!گفت،فکر کردم قرمزتر از این میشه،ولی اینجوری خیلی قشنگ شد!ناهارم نخورده بودن،سریع ردیفش کردم و خوردیم و هرکدوم یه ور افتادیم!مثلا میخواستیم امروز غروب بریم سینما،ولی تا ساعت هفت خواب بودیم!بعدم دیگه حسش نبود.عصرونه خوردیم و شوهری رفت بیرون پیش دوستش یه سر.منم واسه شام کتلت درس کردم.یه ساعت بعد،شوهری زنگ زد که لباس بپوشید بیاید پایین،کار دارم!!!پوشیدیم و رفتیم پایین،دیدم یه عالمه وسایل آتیش بازی خریده!میگه بیاید بزنیمشون!!!خخخخ

البته الان یه موجی راه افتاده که امسال ترقه نزنید و ازین حرفها!ما ایرانیها کلا مردم شدیدا جوگیری هستیم!خدانکنه جو بگیردمون دیگه!حالا جالبه که تا میخوایم همدیگه رو غیرتی کنیم،پای فرهنگ و ایرانی بودن رو میکشیم وسط!!!البته که اگه میخوایم ایرانی بودن و با فرهنگ بودنمونو نشون بدیم خییییییییلی کارای دیگه است که باید انجام بدیم،یا نباید انجام بدیم،که فعلا نمیخوام اینجا بحثشو شروع کنم!خلاصه منظور اینکه الان این موج راه افتاده که اگه ایرانی هستید و با فرهنگ و تمدن،دست به ترقه و اینجور چیزای چینی نزنید و فقط از رو آتیش بپرید!البته خیلی خوبه ها!منتها،کاش سر همه کارامون اینجوری غیرتی بشیم و با فکر انجام بدیم،نه اینکه جو بگیردمون و یهو همه چیو باهم قاطی کنیم!!!

حالا ما که ترقه نزدیم.ازین فشفشه ها تو مدلهای مختلف بود که همه شونم وطنی بود!یعنی مطمئن باشید هیچکدوم چینی نبودن و ساخت وطن بودن!حله؟

دیگه چندتایی شوهری و ساشا روشن کردن و یه مدلشم خیلی قشنگ بود.بعدم برگشتیم بالا و شام خوردیم و سی دی بیست شهرزادو دیدیم و بعدم لالا....

دوشنبه اتفاق خاصی نیفتاد.ساشا مدرسه شون جشن عید داشتن.دو ساعت بیشتر نموند.عکساشونم با یه تقویم و پیک نوروزی بهشون دادن و آوردمش خونه.

غروبم شوهری زود اومد خونه و شامم زود خوردیم.بعد نشستم با ساشا نقاشی آبرنگ انجام دادیم!جدیدا به آبرنگ علاقمند شدم!شوهری یه فیلم ازینا که عاشقشونه و تخیلیه و آدمای خارق العاده و رباط و ازین چیزا داره که من یه دقیقه اش رو هم نمیتونم ببینم رو گذاشت و با ساشا نشستن به دیدن و منم همچنان نقاشی میکردم تو دفتر ساشا.

بعد از فیلم شوهری اومد تو اتاق پیشم و نشستیم به حرف زدن تا ساعت دوازده!!!بعدم چای خوردیم و یه ساعت بعد لالا.....

امروز ساعت هشت بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد.دیروز وسایل چمدونا رو جمع کردم،آخه اگه خدا بخواد،فردا میریم شمال.پاشدم یه کم هولاهوپ زودم و بعدم یه گردگیری حسابی کردم و رفتم آشپزخونه،وسایل رو اپن رو شستم و گاز رو هم کلا شستم!سرویس بهداشتیا رو هم دیروز شسته بودم.دیگه کارای خونه تکونی هم خداروشکر تموم شد.ساشا بیدار شد.خونه رو مرتب کردم و ساشا رو هم فرستادم اتاقش رو مرتب کنه.بعدم جارو برقی کشیدم و سرامیکها رو طی کشیدم.خلاصه که حسابی خونه رو برق انداختم که دیگه،واسه سال جدید که ما توش نیستیم،تمیز باشه!بعدم با ساشا صبحونه خوردیم و دیگه خیس عرق بودم.رفتیم حموم و اول ساشا رو شستم و فرستادمش بیرون و بعدم حسابی خودم شستم و سرحال شدم و اومدم بیرون.آخرین لباسای چرک رو با حوله ها و تن پوشهای حموممون انداختم تو لباسشویی که دیگه لباس چرکم نمونه!واسه ناهارم ته چین گذاشتم و موهای خودم و ساشا رو سه شوار کشیدم و تازه وقت کردم از صبح بشینم!!!خسته شدم،ولی دیگه تموم شد.الان وسایل فردا رو جمع کردم،لباسها هم شسته شدن و خونه هم تمیزه!خداروشکر....

الان فقط یه مشکلی هست.اونم اینکه دارم از گشنگی ضعف میکنم!!!با اجازه تون من برم ناهارمو بخورم،تا پس نیفتادم!

حتما تو تعطیلاتم براتون مینویسم.البته نمیدونم میشه قبل از عیدم بنویسم یا نه.اگه شد که چه بهتر،ولی اگه نشد،از الان عیدو بهتون تبریک میگم.موقع تحویل سال،همه تونو یادم میارم و دعاتون میکنم.از ته دل امیدوارم سال جدید،واسه همه مون سال خوبی باشه و تک تک روزاش پر از اتفاقات خوب و شادی و عشق باشه.الهی که مریضی و مشکل و درد و غم،تو سال نو جایی تو زندگیامون نداشته باشه!

امیدوارم عید هرجا هستید بهتون خوش بگذره.منو هم فراموش نکتید و حتما دعام کنید.

دوستتون دارم و برام خیلی مهمه که زندگیاتون خوب باشه و شاد باشید.

مواظب خودتون باشید و همدیگه رو دوس داشته باشید.حیفه که دل آدم جای کینه باشه!

به بزرگی و مهربونی خدا میسپارمتون.......بای  

نظرات 22 + ارسال نظر
آذر 1 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 03:24 ب.ظ

سلام مهناز جان
سال نوت مبارک امیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشی

سمیرا 1 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 10:33 ق.ظ http://tehran65.blogfa.com

سال نوت مبارک مهنازی

دلارام 1 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 02:25 ق.ظ

عیدت مبارک باشه عزیزم

آذر 29 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 12:42 ق.ظ

سلام مهناز جان
خوبی انشالا شاد باشی
پستتو چندرز قبل خوندم اما نشد کامنت بدم
الانم.یادم نیس چی نوشتی فقط اومدم کامنت بدم تا سال خوبیو برات ارزو کنم و مرسی که هستی و و وبت انرژی داره
امیدوارم بهت خوش بگذره

ویولا 28 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 04:14 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

راستی شمال خوش بگذره
ما هم که خونه داریم امسال البته همه میان شمال دیگه ما که خودمون همینجاییم!

Amitis 27 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 02:50 ب.ظ http://amitisghorbat.blogsky.com

چه قدر تو مرتبی؟ دوست دارم یکبار بیام خونه ات رو ببینم ، همیشه داری مرتب می کنی :) می بینم مغازه داره گولت زد که ؛) شوخی می کنم کفشت مبارک ، من هم باید برم یک کفش پاشنه بلند بخرم ، ولی وقت نمیشه ، البته دوست پسر جان نیاز که باید حضور به هم بیارن دلیلش همینه ؛) شمال هم حسابی خوش بگذره ، فامیل شوهر هم کم ببینی :) راستی لباس واسه برادرزادت خریدی؟

سیما 26 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 11:05 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

به به مامان مو خوشگل رو. به به...خوب می بینم که آماده سال نو شدی. عید شما مبارک...کلی برات بهترین ها رو می خوام. بهترین و بهترین و بهترین...
الان فردای چهارشنبه سوری هست، اما بزار من یه چیزی بگم. خانومی کلا من از ترقه بدم می اد...از صدای های ناهنجار، همه چیز باید اروووم باشه و خوب...چه اشکالی داره، فکر کنم من بچه بودم به اندازه کافی اتیش سوزوندم. هاهاهاهاهاهاه

Maneli 26 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 06:14 ب.ظ

Mahnaz junam
Ghorbunet ba in poste por energit
Range jadid mobarak zibaye nazanin
Ishalla saale jadid baraye khodeto khanevadeye golet saale kheyliiiiiiiiiiii khubi bashe
Mahnazi mamane manam alan shomale
Delam par mikeshe baraye eydaye shomal
Mahnaz khanumi ishalla behet khosh begzare va hich kas o hich chi narahatet nakone
Sashaye asale khale ro beboos
Rasty emsal 2ta nini dari n
Kolli haalesho bebarin
Doostet daram
Ba un ghalbe por mehret baraye in khahare gharibet , bardia pesaram o hamsaram homayoun dua kon
Fadaee dari
Boooosss

مهدیا 26 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 03:58 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

سلام مهناز جون.خیلی دلم برات تنگ شده بود .ساشا خوبه؟هنوز فرصت نکردم پست ها رو بخونم .امید وارم این روز ها به خوبی گذشته باشه.

ویولا 26 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 03:49 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

عزیزمممممم مرسی از این نوشته ی خوب و پر و پیمون که بدجوری عطر و بوی زندگی درش جریان داشت وای خیلی خیلی دوست داشتم نوشته ات رو از بس که حس های خوب داشت توش خیلی دوست داشتم منم مثل تو اینقدر بدو بدو و هیجان و حس عید داشتم، الانم کلی حس های خوب دارم با وجود پسری ولی اینکه نمیتونم مثل سالها و ماه های قبل برم بیرون و حال و هوای این روزها رو لمس کنم یکم دپرسم می کنه ، پارتنر هم نمیزاره این پسره رو بزنیم زیر بغلمون باخودمون ببریم و بیشتر از یکساعت هم نمیتونم خودم تنها برم بیرون چون هر لحظه ممکنه پسرک بیدار بشه و سرویس بخواد، خلاصه که به خدا گفتم امسال باشه طلبم که سال دیگه تلافیشو در بیارم!!!!

دندون 26 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 02:34 ب.ظ

موی نو مبارک سال نو مبارک مسافرتم کلی بهت خوش بگذره...

دختربنفش 26 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 01:12 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

وای مبارک موهات باشه .چه قشنگ شدن
خیلی بهت میاد خانومی .ایشالا شمال خوش بگذره و شمام سال خوبی داشته باشی .

خاطره 26 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:34 ق.ظ

مهناز جان امیدوارم سال جدید سالی توام با موفقیت و آرامش برای شما و خانواده محترمتون باشه

مینو 26 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 09:03 ق.ظ

عزیزم سال خوب سرشار از خیر و برکت و سلامتی پیش روت باشه درکنار خانواده ی عزیزت.خوشحال امسال دوست خوبی مثل شما پیدا کردم.
حتما دعامون موقع سال تحویل.سفر به خیر و خوشی.

مامان رویا 26 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 05:16 ق.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

مهناز جون واست کلی دعاهای قشنگ دارم از خدا میخوام هرچی خوبی و خوشی وسلامتیو خیروبرکت هست تو زندگیتون جاری کنه انشاءالله سال نو با خودش بهترینها رو به همراه داشته باشه و خدای مهربان نظر لطفشو بهمون بندازه و مشکلات و سختی ها رو ازمون دور کنه .
مسافرت خوووش بگذره
سال نو پیشاپیش مبارک

آتوسا 25 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 11:03 ب.ظ

عزیزمممم رنگ موهات مبارکه. انشاءالله بعدی شادی..
از خرید نگو که من یکی پام رو میذارم داخل مغازه تا به پولی ازم نیفته!!! بیرون نمی یام!!!
سال نو و عید نوروز مبارکه عزیزمممم

شهره مامان حسینم 25 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:56 ب.ظ

ممنون،عیدت مبارک.التماس دعا

سارا 25 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 10:46 ب.ظ

مهناز پر انرژی خودم مبارک رنگ موت عالیه
امیدوارم شما هم سال خوبی پیش رو داشته باشی...سفر خوش بگذره خوشبحالت کارات تموم شد منکه با وجود یه پسر 4 ساله باید تا آخرین لحظه کار کنم

samira 25 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 09:35 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

راستی این اخر سالی هم یه چی بگم جیگرم حال بیادش

وبلاگتون خعلیییی قشنگه ها

samira 25 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 09:34 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

پ داری میری بالاخره پیش مامانتبس که گفتی مامانتو

میخای

جیگرتووووو.خوب کاری میکنی ..بهتون خوش بگذره و جای منم

خالی کن.تبریک عید هم الان بهت نمیگماااااا واستادم یه خوده دیگه سر به

سرت بذارمو بعد

samira 25 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 09:32 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

اوه اوه اوه مردم چه موهای خوشگلی دارن

موبارکههههههه..سق سیاه هم نیستم

اتشی برنگً اسمان 25 - اسفند‌ماه - 1394 ساعت 02:19 ب.ظ

عید شما هم مبارک

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.