روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

بالاخره برگشتم!

سلام سلام سلام

بالاخره اومدم!هوراااااااااااااا

خوبید؟عید خوش گذشت؟امیدوارم که سال جدید یه سال فوق العاده براتون باشه و کلی اتفاقات خوب براتون بیفته.

کلی تعریفی جات دارم،ولی خب باید خلاصه وار بگم.گرچه خلاصه اش هم فکر کنم خیلی طولانی بشه.بالاخره بیست روز نبودم دیگه!

اول بگم که این عید برام فوق العاده بود.یعنی خیلی خیلی خوب بود.خداروشکر هیچ مشکلی هم نبود و همه اش با خانواده ام دور هم بودیم و کلی خوش گذروندیم.شوهری هم کاملا عالی،رمانتیک و خوب بود.بعضیاتون بهم گفتید که زیاد از خوشیها و اتفاقات خوبت نگو،چون چشم میخوری و خراب میشه!حالا نمیدونم تا چه حد درسته،ولی من میگم دیگه!از سال جدید فقط دو هفته اش رفته و ممکنه خیلی مشکلات زیادی در پیش روم باشه،ولی نقدٲ دو هفته اولش برام عالی بوده!بازم خداروشکر....

حالا بریم سراغ گفتنیها....

سه شنبه آخر سال که میشد چهارشنبه سوری،همسایه ها تو کوچه آتیش درس کرده بودن و رفتیم پایین و کلی از رو آتیش پریدیم و خیلی حال داد.دیگه تا آخرش نموندیم و اومدیم بالا و شام یادم نیس چی خوردیم و چمدونها رو واسه آخرین بار چک کردم و شبم زودتر خوابیدیم.

چهارشنبه ساعت نه پاشدیم و صبحونه خوردیم و جمع و جور کردیم و حرکت کردیم.ظهر واسه ناهار رفتیم رستوران شقایق فیروزکوه و من قزل خوردم و پدر و پسر کباب!رستوران خوبیه و کباباش خوبه،ولی از ماهیش زیاد خوشم نیومد.

بعدازظهر رسیدیم خونه مامان اینا و چون بهشون نگفته بودیم که میایم،کلی غافلگیر شدن و جیغ جیغ کردن!

خواهرمم زنگ زد که حالا که شما زود رفتید،مام جمعه میایم که دور هم باشیم.آخه قرار بود بعده سال تحویل بیان.

اون دو سه روز قبل از عید رو هر روز رفتیم بیرون و تو شلوغیها و هیاهوی مردم قبل از عید شریک شدیم.میدونید که من عاشق شلوغی و خریدم!!

روز آخرم با خواهرم بقیه رو قال گذاشتیم و خودمون رفتیم و کلی خرید کردیم.واسه مامانم کیف و روسری خریدم.خواهرم کلی خرید کرد.هفت سین خوشگل و سه تا ماهی هم به نیت ساشا و بچه های خواهر و برادرم خریدیم و برگشتیم خونه.شب مامانم سبزی پلو ماهی گذاشت و تا مرز خفگی خوردیم.من تو ماهی خوردن خیلی سختگیرم و هر ماهی ای به مذاقم خوش نمیاد.ولی مامانم عالی درست میکنه ماهی رو.بعدم یکی یکی رفتیم حموم و تر و تمیز شدیم.ساشا رو هم غروبی شوهری بردش آرایشگاه و خیلی باحال شد!مثلا میخواستیم زود بخوابیم،ولی تا سه بیدار بودیم و بعد خوابیدیم.

صبح ساعت پنج و نیم داداش کوچیکه رسید.دیگه بازار بوس و بغل و جیغ و اشک و خنده به راه بود!دلم براش یه ذره شده بود.دیگه نخوابیدیم و نشستیم به حرف زدن.نزدیک تحویل سالم حاضر شدیم و من هرکیو میشناختم و اسمی ازش شنیده بودم،یادم آوردم و براش دعا کردم.ایشالله که سال خیلی خوبی واسه همه مون باشه.بعداز تحویل سالم که ماچ و بوسه و عیدی!ساشا که کلی عیدی گرفت.منم یه کارت هدیه دویست تومنی از شوهری گرفتم،یه سکه ربع از بابا،یه پنجاهی از مامان و داداش بزرگه.داداش کوچیکه هم واسه مامانمو و من و خواهرم و زن داداشم،هرکدوم یه گردنبند سوآرسکی آورد.مال من کیتی هستش که یه یاقوت بغلشه.خیلی دوسش دارم.

بعدش تصمیم گرفتیم یه سری از عید دیدنیها رو بریم.ما و خواهرم اینا و داداشم اینا چند جایی رفتیم و بعدش داداشم اینا رفتن خونه مادر خانمش و ما برگشتیم خونه مامان اینا.

آها،یکی دو روز قبل از سال تحویل،شوهری رفت خونه باباش و با باباش دعواش شد!!!گفتش اصلا عیدم نمیریم اونجا و منم حسابی کیفور شدم!البته اونام همون روز سال تحویل رفتن مسافرت تا هشتم نهم عید!سالم که تحویل شد،برادر کوچیکه و خانمش زنگ زدن و تبریک گفتن!

خب چون قرار شد،جزء به جزء نگم،دیگه هر روزو جدا نمیگم.هرشب بساط دبرنا بازیمون براه بود و تا سه چهار صبح مینشستیم به بازی و حرف زدن و خندیدن.خاله ها و فامیلام که واسه عید دیدنی میومدن.یه شبم خاله ام دعوت کرد و همگی رفتیم اونجا و خیلی خوش گذشت.همونجا دخترخالم واسه فرداشبش که تولد پسرش بود دعوتمون کرد.واسه همین فردا صبحش رفتیم بیرون و واسه بچه دخترخالم و بچه خواهرش و ساشا و خواهرزادم کادو خریدیم!!!آخ تو تولد نمیشه به یه بچه کادو داد و به بقیه نداد.غروبشم رفتیم خونه دخترخالم.البته قبلش رفتیم یه فروشگاهی که مامانم گفت تازه بازشده و لباساش خیلی خوشگل بودن.خواهرم دوتا شلوار و دوتا بلوز و یه کت خرید.منم یه شلوار و دوتا بلوز گرفتم.شوهری که از یکی از بلوزام اینقدر خوشش اومده بود،گفت حتما امشب تو تولد بپوش.

دیگه رفتیم و اون شبم فوق العاده بود.شامم سالاد الویه و کشک بادمجون و بورانی اسفناج و لبو و سالاد اندونزی و سالاد ماکارونی و دو مدل پلو و جوجه کباب بود.طفلی کلی زحمت کشیده بود.بعده شامم تولد شروع شد و کلی رقصیدیم و کادو دادیم.

آها،راستی،قبل از عید مامانم نوبت آرایشگاه داشت واسه رنگ و مش که منم باهاش رفتم و اونجا اغفال شدم و رو موهام های لایت صورتی درآوردم که خیلی قشنگ شد!البته چون هم رنگ زیریم هم های لایتم فانتزی بودن،من هردفعه که رفتم حموم با یه رنگ جدید اومدم بیرون.البته همه شونم قشنگ بودن.لایتهام اول صورتی بودن،سری بعد نارنجی شدن،الانم با موهای نسکافه ای با لایتهای کرم در خدمتتونم !ولی خوبیش این بود که این تغییر رنگها خیلی قشنگ بودن و همه شونم بهم میومدن.خلاصه کل عید در حال تغییر قیافه بودم!!!

جمعه که میشد فکر کنم ششم،شوهری برگشت تهران.چون از شنبه باید میرفت سرکار.همون روزم خاله بزرگه و بچه هاش اومدن خونه مامان اینا که ناهار فسنجون و ماهی گذاشت.

شنبه صبحم خواهرم اینا رفتن مسافرت.یعنی هفته اول عید بهترین روزها بود.بعدش هوا بارونی شد و بیشتر خونه بودیم،ولی بازم خیلی خوب بود.

 

آها،راستی مژه هم کاشتیم با خواهرم که خیلی خوب شد.خلاصه که امسال رو دور رسیدن به خودم و خرج کردنم!

شوهری چهارشنبه برگشت  و همون شب یه خاله دیگم دعوتمون کرد که رفتیم و خوب بود.پنجشنبه که میشد دوازدهم داداش بزرگه گفت شب بیاید خونه ما.مام صبح با شوهری و ساشا،رفتیم دریا!چون داداشم که بچه کوچیک دارن و نمیتونستن بیان.مامان اینام گفتن یه کم استراحت کنیم.داداش کوچیکه هم که چون فرداشب باید برمیگشت،دنبال کاراش بود.این بود که سه تایی رفتیم و اتفاقٲ خیلی خیلی هم خوش گذشت.البته تو آب که نرفتیم.فقط تو ساحل قدم زدیم و مسافرام خیلیاشون به خاطر هوا برگشته بودن و زیاد شلوغ نبود.البته از روز قبلش هوا آفتابی شده بود.بعدشم رفتیم قایق سوار شدیم که از بس دریا موج داشت،بیشتر شبیه موج سواری بود.من که نشسته بودم کف قایق از ترسم،ولی درکل خوب بود.بعدم رفتیم باغ وحش و بعد رفتیم یه کافه کنار دریا نشستیم چایی نبات خوردیم که تو اون هوا خیلی چسبید.قلیونم کشیدیم و بعدشم رفتی رستوران ناهار میل کردیم و غروبم برگشتیم خونه مامانم.بابام فقط خونه بود و مامانم رفته بود خونه داداشم.دوش گرفتیم و ساشا بی حال بود گفتم حتما خوابش میاد.دیگه زود جمع و جور کردیم و رفتیم خونه داداشم.ساشا یکی دو ساعت بعد تب کرد و حالش بدتر شد.با شوهری بردیمش دکتر و تبش بالا بود.گفت گوشش چرک کرده.بهش پنی سیلین زد و دارو داد و اومدیم خونه.شبمزن داداشم ته چین گردن درس کرده بود با اردک شکم پر که جاتون خالی عالی بود.مامان اینا آخرشب برگشتن خونه،ولی ساشا لج کرده بود و نمیومد و ما همونجا خوابیدیم.

صبح ساعت هفت ساشا رو بردیم درمونگاه،آمپولشو زد و رفتیم خونه مامانم.شوهری باز خوابید.دیگه چون خیلی بارون شدید میومد و سرد بود،نمیشد رفت بیرون.همونجا رو تراس،داداشا و شوهری بساط کباب رو راه انداختن و خوردیم و خیلیم خوب بود.بعدم پسرعمه ام اومد دنبال داداشم که باهم برن تهران و ازونجام با خواهر اینا بره فرودگاه.الهی فداش بشم....

کلی دلم براش تنگ میشه،ولی خوشحالم که داره مسیری رو میره که دوست داره و آینده روشنی داره.

دیگه اونا رفتن و مامانمم یه کم دپرس بود.سعی میکردیم بگیم و بخندیم و ازین حال و هوا درش بیاریم.غروب با ماشین همگی رفتی بیرون و دور زدیم و سبزه گره زدیم و آرزو کردیم و سبزه هامونم دادیم به آب و کلی عکس گرفتیم و برگشتیم خونه.

صبح چهاردهم با شوهری رفتیم بیرون و دوتا پادری و دوتا روفرشی واسه خودمون گرفتیم و واسه مامان اینام دوتا روفرشی گرفتیم و بذگشتیم.مامانم از روفرشیا خیلی خوشش اومد و گفت بریم یکی دیگه هم بگیریم واسه نشیمن.

غروب رفتیم بیرون و یکی دیگه هم گرفتیم و شوهری و ساشا برگشتن خونه مامانم ومن و مامان رفتیم دور زدیم و یه کم خرید تره باری کردی.بعدم رفتیم ساندویچی،بندری خوردیم!منومامانم عاشق ساندویچ مخصوصا بندری هستیم و هروقت دوتایی بیرون باشیم،حتما آخرش سر از ساندویچی درمیاریم.

یه پیتزا هم واسه ساشا گرفتیم و برگشتیم خونه.شبم طبق معمول این دو سه هفته تا سه و نیم بیدار بودیم و بعد خوابیدیم.

صبح ساعت هشت بیدار شدیم و صبحونه خوردیم و وسایلا رو جمع کردیم وخداحافظی کردیم و پیش به سوی تهران.خواهرم دیروز زنگ زده بود که ظهر بیاید خونه ما.

جاده خلوت بودو هوام عالی.چندجا وایسادیم و چایی و شیرسنی خوردیم و عکس گرفتیم.ساعت دوازده رسیدیم خونه خواهرم و دیگه نشستیم کلی حرف زدیم و ناهار خوشمزه خوردیم و بازم کلی عکس بازی کردیم.شوهرخواهرمم بعدازظهر،زود اومد و دیگه ساعت چهار ما اومدیم خونه.

یه کم استراحت کردیم و دوش گرفتیم و شوهری هم جاروبرقی کشید و روفرشیها رو پهن کردیم و لعدم رفتیم خرید،چون خونه خالی بود.خرید کردیم و اومدیم خونه.شامم سوسیس تخم مرغ خوردیم.البته من نون پنیر خوردم.ساشا باز تب کرد و داروشو دادم و براش شیاف گذاشتم و خوابیدیم.

امروز صبح ساعت نه بیدار شدم و کلی کار داشتم.لباسا رو از چمدونا درآوردم و و جا به جا کردم و خونه رو مرتب کردم  و ناهار درس کردم و ساشا رو بردم مدرسه و تازه وقت کردم بشینم!

نمیدونم چقدر طولانی شد،ولی سعی کردم خیلی خیلی خلاصه بگم که خسته نشید.آها،دیروز خواهرمم بهم یه ساپورت،یه جوراب شلواری و کرم پودر و چندتا لاک عیدی داد!خیلی کیف داره وقتی آدم عیدی میگیره!

راستی،تو عید دوکیلو وزن اضافه کردم!بس که خوردیم و خوابیدیم و گشتیم!!اشکال نداره،فدای سرم!اینو نگم چی بگم!!خخخخ

دیگه انگشتم خسته شد،بس که نوشتم.این مدت وقت نکردم بهتون سر بزنم،ولی حتما این یکی دو روزه میام پیشتون،ببینم من نبودم،چی کارا میکرید!

کلی کامنت تٲیید نشده دارم که میدونم کی فرصت کنم تٲییدشون کنم.اگه بی جواب تٲیید کردم،لطفٱ ناراحت نشید،چون واقعا فرصتشو ندارم.البته کامنتهای این پست رو حتما جواب میدم.

خب دیگه من برم....

دوستتون دارم و امیدوارم زندگیاتون پر از سلامتی،شادی و خنده باشه.

راستی،یه صفحه اینستا باز کردم که عکسا رو اونجا بذارم.چون اینجا سخت میشه عکس گذاشت.حالا قول نمیدم که تند تند عکس بذارم،چون فرصتشو نمیکنم.ولی حتما فعال نگهش میدارم و براتون عکس و مطلب میذارم.اسمشmahnazblog

دیگه فکر کنم همه چیو گفته باشم.به بزرگی و مهربونی خدا میسپارمتون.

طبق معمول نمیخونم و ویرایشش نمیکنم.غلط غلوطاشو به بزرگی خودتون ببخشید.

بووووووس.....بای

نظرات 16 + ارسال نظر
شهره مامان حسینم 18 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 06:54 ب.ظ

ای جان ،خوشحالم که خوش گذشت.برای منم خوب بود خداروشکر. ولی بعد از سیزده بدر خیلی دپرس و استرسی شدم ،کلا از بچگی بعد تعطباات تا یه مدتی من حالم بده.

قربونت عزیزم.خداروشکر که بهت خوش گذشته!کلا آدم بعداز تعطیلات و بودن تو جمع،اینجوری میشه!ایشالله امسال برات سال خوبی باشه عزیزم

بهاره 18 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 03:58 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

سلاااااااااااام خوبی جیگر
سال نوت مبااارک
واااااای چ خانواده باحالی دارین مهناز چقد بهت خوش میگذره وقتی پیششونی
ساشا حالش خوب شد ؟

سلام عزیزدلم.
سال نو توام مبارک.آره وقتی همه باهمیم خوش میگذره!
آره بهتره،خداروشکر.قربون مهربونیت بهاره جونی

مهدیا 18 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 02:42 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

بالاخره اومدی مهناز.خیلی تو عید اومدم بهت سر زدم .گفتم این خانوم سرش گرمه مهمونیه.خدا رو شکر که خوش گذشت.امیدوارم امسال همش همینطور لذت بخش باشه واست.

بالاخره اومدم
ای جان،قربون محبتت مهدیای عزیزمآره دیگه اینقدر همه اش شلوغ،پلوغ بود که اصلا فرصت نوشتن نداشتم.فقط تونستم،یکی دوبار بیام و پست کوتاه بذارم تا بدونید زنده ام!
منم برات بهترینها رو آرزو میکنم مامان مهربون

دلارام 18 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 01:10 ب.ظ

سلام خدا رو شکر رضایت دادی برگشتی
خوشحالم خوش گذشته انشالله امسال همیشه لبت خندان وجیبت پر پول باشه

سلام عسیسم!والله اگه دست من بود که حالا حالاها میموندمتو خوبی؟
فدای تو عزیزدلم.همچنین برای شما

مامان رویا 18 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 11:32 ق.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

ممنون بابت دعات مهناز جون
یک دنیا ممنونم

فدای شما مامان نازنین

نسیم 18 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 09:25 ق.ظ http://nasimmaman

دختر خوشگل..خدترو شکر کخ تعطیلات خوبی داشتی...ایشالا همیشه در کنار خانوادت خوش بگذرونی...
ساشا جونم و ببوس...الهی زودی خوب بشه

قربونت برم عزیزم.دلم برات تنگ شده بود!
فدای تو

دختربنفش 17 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 12:36 ب.ظ http://marlad.blogfa.com/

واااااااااااااااای چقد دلم برات تنگ شده بود مهنازجونم .چه خونواده باحال و منسجمی.برعکس فامیل شوهرت .ایشالا همیشه همینجوری خوشحال و خندون باشین درکنارهم

‌به به بنفشی خودممنم دلم برات تنگ شده بود.بیام بخونم ببینم سفر شما چطور بوده!
مرسی عزیزدلم،همچنین شما

ویولا 17 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 12:20 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام عزیزم چه عالی که اینقدر روزهای خوبی رو گذروندی و بهت خوش گذشته ایشالا تا اخر سال همینطور براتون بگذره و فقط خوشی و دور همی باشه، دست اقای همسرهم درد نکنه که پایه حال خوبت بود و مثل بعضی اقایون که میرسن به خانواده زنشون اون روی بدشون میاد بالا ، نشد.
راستش من امسال اصلا نفهمیدم کی سال جدید اومد و این همه روز هم ازش گذشت، اوج تنوع تعطیلاتمون هم چهارجا عید دیدنی رفتن بود که اونم از یه تایمی که میگذشت من باید میرفتم تو اتاق به شازده سرویس میدادم!!!! اینم از داستان ما!!

سلام مامان مهربون،خوبی؟
قربونت برم عزیزم.ایشالله تا آخرش واسه ،همه خوب باشه.
البته شوهری هم بعضی وقتا اون مدلی میشه،ولی خب مودیه!خداروشکر ایندفعه رو موده خوب و عشقولانه بود
ای جان!میفهمم چی میگی!خواهر و مخصوصا زنداداش منم مثل تو بودن.ولی مسلمٱ لذتی که از بودن نی نی کوچولوتون میبرید،خیلی بیشتر از عید و عید دیدنیه!
خدا تو و پارتنر و نی نی رو واسه هم حفظ کنه و همیشه کنار هم شاد و خوشبخت باشید

اتشی برنگً اسمان 17 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 11:35 ق.ظ

سلام عزیزم
خدا رو شکر که بهترین روزها رو شروع کردی ان شالله تا اخرین روز اسفند همینطور باشی

سلام عزیزدلم
قربونت برم.همچنین شما

خاطره 17 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 09:14 ق.ظ

مهناز جان سال نو مبارک و از اینکه میبینم این قدر بهت خوش گذشته خوشحالم امیدوارم سال نو برای خودت و خانوادت سالی توام با سلامتی و موفقیت باشه امروز با خوندن وبلاگت منم سرشار از انرژی شدم برای منم دعا کن یه مشکلی برام پیش اومده که زود رفع بشه دوست دارم زیاد

سال نو توام مبارک عزیزم.
ایشالله که مشکلت هرچه زودتر حل بشه و سالی پر از خوشی و موفقیت رو تجربه کنی.منم دوستت دارم عزیزم

نگین 17 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 08:42 ق.ظ

سلاااام مهنازی غزیز
من مدت زیادیه که خواننده خاموش و شما چندتا از عزیزان هستم (دندونی عزیز ، آشتی مهربون، هیلا جون ، پیچک خانومی و مریم جون و سمیرا خانومی ، آواااااااای مهربون ، شمیم غزیزززز بهاره جون و ...) همتونو با جون و دل میخونم با شادیاتون شادمممم از صمیمممممم دل با غصه هاتون داغونم فقط نمیومدم چون وب ندارم دوست داشتم وب بزنم بعد بیام که دیگه طاقت نیوردم
اودم بگم بی نهایتتت دوستتون دارمممم

سلام عزیزم
ممنونم که همراهمی.هروقت وبلاگ زدی،بهم بگو،حتما میخونمت.
فدای محبتت عزیزدلم.منم دوستت دارم

طلا 16 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 11:04 ب.ظ

عاشقتم مهنازی... عیدت مبارک خوشحالم که اینقدر این پست سرشار از انرژی خوب و مثبته

عزیزی طلا جونم
عید توام مبارک.خداروشکر که حس خوب و انرژی مثبتی که داشتم بهتون رسیده

سپیده مامان درسا 16 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 09:22 ب.ظ

سلام مهناز جونم سال نو مبارک
خداروشکر که بهتون خوش گذشته الهی همیشه بهتون خوش بگذره و خوب و خوش باشین کنار هم
ببوس ساشا جون و از طرف من
چه خوب که داداشی اومد و دلتون باز شد ، الهی بگردم مامانی مهربونتون چقدر خوشحال بوده این مدت ...
خاله خانوم منم با هزار کار و برنامه تونستن و اومدن و اینجا همه خوشحال بودن این مدت اما هر اومدنی رفتنی داره و باید تا چند روز دیگه برگردن ولی بازم خوبه که دیدارها تازه میشه

سلام عزیزم
سال نو شمام مبارک.ایشالله کنار همسر عزیز و درسای نازنین یه سال فوق العاده رو تجربه کنی
آره واقعا مامان خیلی خوشحال بود و مام از خوشیش شاد بودیم.
ایشالله خاله عزیزتم به سلامت بره و موفق باشه.دقیقٲ همینطوره.همینقدر که بعداز یه مدتی،دیدارها تازه میشه،خیلی خوبه

samira 16 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 07:46 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

خوشحالم بهت خوش گذشته مهناز گلیییی

ایشالا که همینطوره و سال خوبی برا هممونه

به به سمیرای عزیز.خوبی؟دیگه تو این سال جدید باید فقط بخندی و شیطونی کنیا
واقعا امیدوارم تو این سال جدید هیچ مشکل و گرفتاری نداشته باشی و برات پر از لحظات خوب و خوش باشه

سارا 16 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 06:57 ب.ظ

سلام مهناز جون خوبی
سال نو مبارک امیدوارم همیشه شاد باشی....جای برادر گلت سبز باشه
خداروشکر که همه چیز عالی بوده

سلام عزیزم
عید شمام مبارک.فدای تو....
ایشالله زندگی واسه شمام همیشه خوب و عالی پیش بره

سیما 16 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 04:35 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir/

چقدر عید شلوغ و پلوغ و پر انرژی خوبه. هرجا هستی همیشه اینقده دورت شلوغ باشه و دلت و قلبت با عشق اطرافیانت گرم باشه.

آره واقعٲمخصوصٲ وقتی که این شلوغیها،عزیزانت باشن و این همهمه ها،صدای خنده هاشون باشه
قربون محبتت عزیزدلم.منم امیدوارم امسال،شادتر،پر انرژی تر،خندون تر و موفق تر از همیشه باشی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.