روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

موبایل....پر!!!!

سلام 

خوبید؟به قول دکتر فرهنگ،در هر حالی که هستید،هرکی این سوالو ازتون پرسید،جواب بدید،عااااااااااالی!

الهی که عالیه عالیه عالی باشید.

من عضو یه کانال تلگرامم که مربوط به یکی از شرکتهاست و مطالب علمی بیشتر میذاره.این کانال،هر روز صبح یه عکس و متن برای صبح بخیر میذاره،یه عکسم برای هواشناسی اون روز!منم این عکس هوا شناسی رو هر روز صبح برای سه تا گروه دوستان و خانوادگی که داریم میفرستم!حالا اگه یه روز صبح مثلا یه کم دیر بشه،همه شون صداشون درمیاد،که بابا ظهر شد،زود باش بگو هوا چطوره امروز!!!! انگار من از ایستگاه هواشناسی قراره براشون گزارش بدم!

فکر کنم همون عادت باعث شده که تو نود درصد پستامو بعداز سلام و احوال پرسی به گزارش هوا بپردازم!خخخخخ

به هر حال،امروز هوا خیلی خوبه.بهاریه بهاری!کاش تابستونم هواش اینجوری بود!

خب برسیم به گفتنیها.....

شنبه رو که گفتم براتون،یکشنبه صبح پاشدم تی وی رو روشن کردم و یه کم با ساشا قر دادیم و حالمون جا اومد،بعدم طبق روال بعد از عیدمون،به عنوان صبحانه،میوه خوردیم!خیلیم عالی!

واسه؛ناهار قیمه گذاشتم.فعلا افتادم رو دنده خورشتی جات!قیمه خب سریعتر از قورمه حاضر میشه.دیگه موقع ناهار،خوب جا افتاده بود.خوردیم و ساشا رو بردم مدرسه و اومدم خونه.شوهری قبل از عید یه روز که میومد خونه،برام سه؛تا کتاب خرید!ولی هیچکدومو شروع نکردم.یعنی اولش شروع کردن یه کتاب برام سخته.ولی وقتی بخونم و اگه جذاب باشه،دیگه با جرثقیلم نمیتونید منو از روش بلند کنید!

خلاصه اون روز هرکاری کردم،یک کدومشونو شروع کنم،دیدم نمیشه!این بود که رفتم سراغ ژان کریستف!خوندینش؟از رومن رولانه.این کتاب معرکه است.اتفاقا یکی از کتابایی که شوهری گرفته هم،نویسندهاش رومن رولانه!حالا باید یه روز شروع کنم،بخونمشون.خلاصه نشستم به خوندن و دیگه ساعت سه خوابم گرفت.همونجا کنار شومینه خوابیدم.

از ساعت سه و نیم،هر پنج دقیقه بیدار میشدم و ساعتو نگاه میکردم.میترسیدم خواب بمونم و نرم دنبال ساشا.دیگه یه ربع به چهار،دیدم اینجوری خوابیدن فایده نداره،پاشدم یه قهوه واسه خودم درس کردم و خوردم و سرحال شدم.بعدم حاضر شدم و رفتم دنبال ساشا و اومدیم خونه.

مامانم زنگ زد و حرف زدیم.

واسه شام بادمجون شکم پر خواستم درس کنم که دیدم ساشا که نمیخوره بادمجون و مجبورم واسه اون یه چیز دیگه درس کنم!واسه همین بی خیال شدم و گوشت چرخ کرده درآوردم و کتلت درس کردم.

شوهری اومد و شام خوردیم و نشستیم به تی وی دیدن و حرف زدن.به یکی از دوستاش یه تومن بدهکاره.یعنی چند روز پیش که باهم جایی رفته بودن،لازم داشته،کارتشم که دست من بود،اینه که دوستش براش کارت کشید.واسه همین زنگ زد بهش تا از شماره کارتشو بگیره،پولشو بدیم.دوستشم گفت که کارتمو دیروز گم کردم!اگه میخوای نقدی بده!گفتم،وا یعنی دوتا آدم همین یه کارتو داشتن؟شوهری گفت،چه میدونم.شایدم نقدی بیشتر به کارش میاد.خلاصه گفتش من فردا صبح وسط روز میرم بانک پول میگیرم و شب میارم،تو فردا ببر بده به خانمش.آخه نزدیکمونن و با خانمشم یه نیمچه ارتباطی دارم.گفتم اگه میخوای خودم برم پولو بگیرم و بهش بدم.گفتش،نه چون خودمم فردا همون بانک یه کار دارم،بانکم که نزدیک اداره است،میرم و میگیرم.

دوشنبه رو صبحش میخواستم برم بیرون،کار داشتم،ولی اصلا حوصله شو نداشتم.این شد که نشستم تو خونه و واسه ناهار عدس پلو درس کردم،بعدم که ساشا رو بردم مدرسه،کلا کمدها و کشوها رو ریختم بیرون و بازم کلی لباس اضافه از توشون درآوردم!تازه قبل از عید کلی لباس داده بودم بیرون.من کلااینجوریم،زود لباس دلمو میزنه.بعدم چون به یه خانمه میدم،دوس ندارم زیاد کارکرده و کهنه باشن.بالاخره اون طفلی هم قراره بپوشدشون دیگه.دیگه کلی کشوهام خلوت شد.روز قبلشم که کلا پالتوها و لباسای گرممو جمع کردم و فقط دو سه تاشو گذاشتم دم دست و لباسای بهاره و تابستونی رو درآوردم.عاشق لباسای رنگی رنگی هستم....

غروب میرفتم دنبال ساشا،هوا عااااااالی بود.یعنی بهاریه بهاری!نم نم بارونم میومد و دلم میخواست ساعتها راه برم!دیگه رفتم دنبال ساشا و سوئیشرتشم با خودم بردم و دادم پوشید و بعدم رفتیم یه کم قدم زدیم.بارون که شدیدتر شد،ترسیدم ساشا سرما بخوره،اومدیم خونه.وگرنه،اگه خودم بودم که تا شب بیرون میموندم!مادر بودنم دست و پای آدم رو میبنده ها....

سر راه که قدم میزدیم،رفتم قصابی و نیم کیلو جگر خریدم.این قصابیه رو چون مطمئنم جیگراش تازه است،ازش میگیرم،وگرنه میدم شوهری بگیره.چون من اصلا گوشت و جیگر رو نمیشناسم و نمیتونم خوب و بدشو تشخیص بدم.

شب جیگرا رو شستم و یه تیکه اش رو خرد کردم واسه شام و بقیه اش رو همونجوری گذاشتم تو فریزر.سیب زمینی و گوجه رو با؛جیگر سرخ کردم و شوهری اومد و شام خوردیم.حالش ولی گرفته بود.

دیگه قبل از شام چیزی نپرسیدم،شامو که خوردیم پرسیدم چی شده؟گفت،میخوای گوشی موبایلی که بهت قول دادهبودم بخرمو،ماه دیگه بخرم؟!

آخه واسه روز زن شوهری تهران بود و من شمال.وسط عید بود دیگه.بعدش که زنگ زد و بهم تبریک گفت،گفتش بعده تعطیلات که برگشتیم تهران،برای کادو میخوام برات گوشی موبایل بخرم.البته گفت،زیاد گرون نمیتونم بخرما،حدودا یک،یک و دویست سیصد.منم یه چندتا انتخاب کرده بودم.دیشب که اونجوری گفت،گفتم چطور؟گفت امروز رفتم بانک پولو گرفتم و رفتم اداره.غروب که برمیگشتم،پولا تو کیفم نبود!!!!راستش نمیدونستم چی بگم.میخواستم بگم،خب چرا پولاتو تو کمدت نذاشتی و همونجوری گذاشتی تو کیف پولت بمونه!ولی دیدم سرزنش کردن فایده نداره.گفتم،دیگه کاریه که شده!ولش کن....

گفت،نمیتونستم اونجا به کسی تهمت بزنم،بالاخره خیلیا بودن.گفتم،معلومه که نمیشد بهشون بگی.میخواستی چیکار کنی،بگردیشون؟!خلاصه دیگه حرفشو نزدیم،ولی تو خودم ناراحت بودم.بالاخره کم یا زیاد،پولی که از آدم میره،زور داره!شوهری هم زودتر خوابید،میدونستم خودشم ناراحته!چرا آخه باید آدم مالشو تو هفت تا سوراخ قایم کنه تا بقیه بر ندارنش؟!اصلا چرا باید یه آدم به خودش اجازه بده دست تو جیب و کیف بقیه بکنه؟!من همیشه این عقیده رو داشتم و دارم که بزرگترین گناه،دزدیه.حالا از هر نوعش!بگذریم....

امروز صبح ساعت هشت و نیم پاشدم.ساشا هم بیدار شد.نشستیم پرتقال و موز خوردیم.شوهری زنگ زد و گفت،میتونی بری بانک پول برداری بدی به،خانم دوستم؟گفتم،بله!حاضر شدم و رفتم بانک و پولو گرفتم و به خانم دوستش زنگ زدم که گفتش خونه ام.رفتم و پولو دادم و کلی تشکر کرد و اومدم.

هوا یه کم سرد بود،اومدم یه فنجون کافی درس کردم و کنار شومینه نشستم و خوردم.بعدم با ساشا درساشو کار کردم و ناهارم قاطی پلو درس کردم!با سیب زمینی و پیاز و فلفل دلمه ای و قارچ و گوشت چرخ کرده و رب! یعنی به معنای واقعی قاطی پلو بود.ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه.معلمشون گفت،قمقمه ای که بهش داده بودید،افتاد زمین و شکست!گفتم،فدای سرش!جنازه قمقمه مرحومو گرفتم و رفتم مغازه یه لیوان براش خریدم و دادم بهش و اومدم خونه.

ایشالله که خدا همه مونو از ضررهای بزرگ حفظ کنه.اینا به هرحال کوچیکن و قابل جبران.

ببینم نکنه از خوش گذرونیای عید گفتم،چشمم زدید؟آره؟!پاشم پاشم برم یه اسفندی واسه،خودم دود کنم تا زندگیم به فنا نرفته!!!

شوخی کردم،زندگی همینه دیگه!یه روز پول میاد دستت،یه روز از دستت میره.یه روز یه چیز میخری،یه روز میشکنه!

خب دیگه من برم به زندگیم برسم.

راستی،اینستاگرام باعث نشه،اینجا سوت و کور بشه ها!اینجا،جای خود،اونجام جای خود.اینجا راجع به پستم حرفاتونو دوس دارم بشنوم،اونجام راجع به چیزایی که هست.کلا دوتا پیج متفاوته.

من عاشق وبلاگمم و دوس ندارم اینجا فدای اینستا بشه و سوت وکور و ساکت بشه!اوکی؟

ببینم میتونیم هردوجا رو پر رونق و فعال نگه داریم!من و شماها دوستای گلم!

دیگه اینکه،دوستتون دارم و به بودنتون کنارم افتخار میکنم!همراهیتون برام دلگرم کننده است!

آها،یکی از دوستام تو اینستا گفته بود،تصوری که ازت داشتم،یه چهره مادرانه تر بود.نه اینجوری دخترونه و شیطون!جالب بود برام.فکر کردم،دیدم راس میگه،قبلنا انگار مامانا قشنگ معلوم بود مامانن.مثل مامان بزرگا که زمان ما،انگار همه شون شبیه هم بودن.پیر بودن و با نمک و مهربون،با خونه های گرم و با صفا.ولی الان مامان بزرگا،ماشالله از مامانا جوون تر و خوشگلترن!دیگه شبیه مامان بزرگا نیستن انگاری!

امیدوارم خدا همه مون رو بغلش بگیره و تمام امسال رو تو تمام لحظات خوب و بدش،کنارمون باشه و نذاره از آغوش گرم و پر مهرش خارج بشیم.....

مواظب خودتون و خوبیاتون باشید لطفا.

اوه اوه یه باد و بارونی یهو شروع شد که نگو!من رفتم تماشا....

بوووووس....بای

اینستاگرام ؛ mahnazblog

نظرات 25 + ارسال نظر
سپیده مامان درسا 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 07:24 ب.ظ

ایول اومد

فدات

هیما 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 02:38 ب.ظ

سلام عزیزم
منم تو اینستا فالوت کردم واقعا خوشگلی عزیزم،ماشاالله
پول هم فدای سرت ،گوشی منم تو کربلا دزدیدنت ولی به قول خودت چیزایی که میشه جبران کرد هر چند بابتش ناراحت هم میشیم.

سلام عزیزم
قربونت برم.اگه دوس داشتی،بیا تو دایرکت خودتو معرفی کن تا بشناسمت
ای بابا.فدای سرت....
آره خب ناراحتی هم داره،ولی خداروشکر بازم اینا ضررهای قابل جبرانه.

ویولا 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 01:56 ب.ظ http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام مهناز جونم خوبی؟ خیلی دلم برای حرف زذن و نظر دادن های شونصد خطی تنگ شده ولی چه کنم که هر چی این جوجه بزذگتر میشه وقت من برای همه چی کمتر و کمتر میشه حتی فرصت نمی کنم با خیال راحت برم حموم یا ناخن هامو کوتاه کنم و به خودم برسم، باورت میشه از بس فرصتم کمه، ساعت 4_5 صب که برای شیر خوردن بیدار میشیم بعد رسیدن به شازده میرم مسواک میزنم چون میدونم سری بعد که بیدار بشه اصلا بهم مهلت هیچکاری نمیده!!!!
حالا گذشته از این صحبت ها میخواستم بگم خیلی کار خوبی میکنی که اینقدر راحت لباسهاتو که هنوز خیلی هم استفاده نشدن کنار میزاری برای نیازمند ها خدا خیرت بده دوست خوش قلبم. در مورد گم شدن پول هن واقعا متاسف شدم و مطمعنم ه خدا چندین برابررش رو بهتون می رسونه چون مال حلال گم نمیشه ولی در عین حال از دست دادن یه 10 هزارتومنی درد داره چه برسه یه ملیون تومن تو این دوره زمونه که برا خودش پولیه. خدارو شکر که نقدر طبع تو وهمسرت بلند هست که غصه مال از دست رفته رو نمی خورید، افرین. می بوسمت مواظب خودت و ساشا جون باش

سلام عزیزم،خوبی؟اتفاقا منم دلم برای کامنتهات تنگ شده بود.ولی میدونستم دیگه الان وقتت نود و نه درصدش مال نی نی خوشگلمونه!
خب ما که نمیتونیم کمکای بزرگ بهشون بکنیم.لااقل همین لباسایی که میخوایم بهشون بدیم،در حد نو باشه و تمیز.بالاخره اون بنده خداها هم میخوان یه مدت بپوشنشون دیگه!
آخه غصه خوردنشم جز اینکه اعصابمونو خورد کنه،فایده ای نداره.ولی خب واقعا ناراحت شدیم.به هرحال یه تومنم به قول تو واسه خودش پولیه دیگه!
قربونت برم عزیزم،تو فکر این چیزا رو نکن و فقط به چیزای خوب فکر کن.از طرف من اون فرشته کوچولوتو هزااااار بار ببوسشمواظب خودتم باش عزیزم

سپیده مامان درسا 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 12:38 ق.ظ

نه ندارم اینستا ...

خب،تو مرورگرت آدرس اینستامو سرچ کن،عکسها رو میاره.کامنتی که مهدیا داده رو بخون،توش آدرسی که باید تایپ کنی رو نوشته.

نیاز 25 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 07:58 ب.ظ

هوراااااااااااااااا بالاخره دیدمت جیگر
ساشا حق داره میگه مامان خوشگلم. والله. مهناز چشاتو از ما محروم نکن

قربونت برم عزیزم
اتفاقا عکس آخرم،چشمم داره

نیاز 25 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 07:42 ب.ظ

مهنازی اون راهی که مهدیا گفتهبود رو امتحان کردم ولی اصلا صفحه ات نیومده

تو کامنت بعدیت،ظاهرا تونستی،ببینی عکسا رو

بهاره 25 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 06:10 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

واااااااای چقد بد ....
حتی اگ ی چیز خیلی کوچیک هم ادم گم کنه و یا بدزدن تا ی مدت همش چشمش دنبالشه دوس داره پیداش کنه حتی اگ ارزش هم نداشته باشه فقط دوس داره بدونه کجاست !!

همینطوره
ولش کن عزیزم

نگین 25 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 04:46 ب.ظ http://m568.mihanblog.com/

سلام عزیز دلم ای جانم امیدوارم بلا و گرفتاری ازتون دور باشه همیشه اسپند رو اتیش بریز
مواظب خودتون باش گلی ساشا جونم ببوسش

سلام عزیزم.
قربونت برم.از همه مون ایشالله
فدات

دلارام 25 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 04:31 ب.ظ

برخوردن باهمسر بسیار قابل تحسین هست

واقعٲ؟مچکرمدیگه سرزنش کردن،فایده ای جز تحقیر و ناراحتی بیشترش نداشت.واسه همین ترجیح دادم سکوت کنم.

الهه 25 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 01:48 ب.ظ http://shabhayemahtabiyeman

چقدر آدم حرص می خوره وقتی پولتو بدزدن ، خانم کدبانو هرروز دل منو آب کنااا
دوباره ما اومدیم اینجا فقط از آشپزیت بگو من دل داردم کبابش مکن، هوای دونفره خیلی خوبی این روزا شده بهت خوش بگذره مهناز جون

واقعٲ هم جای حرص خوردن داره!
دیگه غذا هم جز روزمره است دیگه!
واقعا دو نفره است الهه.امیدوارم اوضاع حسابی بر وفق مرادت باشه عزیزم

تانیا 25 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام مهناز جون،خوبی عزیزم من یکی دوباری واست کامنت گذاشتم ولی با گوشی سخته کامنت گذاشتن به خاطر همین دیر به دیر کامنت میزارم.مهناز جون من شوهرم با برادرش باهم کار میکنن یعنی با هم شریکن از اول ازدواج مون همینجوری بود اینا باهم شریک بودن.شوهرم بهش خیلی اعتماد داشت جوری که همه ی حساب کتابا دست اونه ولی الان دیگه فهمیده که حق مونو خورده و میخواد ازش جدا شه 10 ساله طعم خوش زندگی رو نچشیدم از اول اگه میخواستم کوچکترین چیزی هم بخرم باید از برادر شوهرم اجازه میگرفتیم.شوهرم تازه فهمیده که چ اشتباهی کرده از اون اولم به حرفم گوش نمیکرد.ولی چ فایده الان دیگه به نظرم خیلی دیره اون خودش و بسته جوری که توپ هم نمیتونه تکونش بده ولی ما چی....واسمون دعا کن

سلام عزیزم.
ممنونم که همراهمی....
ای بابا!پس شمام گرفتار شراکت خانوادگی و برادرشوهر ناتو شدید!
اشکال نداره عزیزم،الانم که جدا بشید خوبه.همین که شوهرت فهمیده اشتباه کردهو خخودش میخواد جدا بشه،خیلی خوبه.
دلسردش نکن و نگو که دیگه فایده نداره و ازین حرفها.برعکس تشویقش کن تا زودتر مستقل بشه.به قول خودت ده سال از زندگیتو با حرص و جوش گذروندی،لااقل بقیه اش رو نجات بده!
ایشالله خیلی زود همه چی درس میشه گلم

نسیم 25 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 10:31 ق.ظ http://nasimmaman

فدای سرت پولی که گم شده....ایشالا تنتون سالم باشه...
دلم میخواد ببینمت...اینستا ندارم...
مواظب خودت و ساشا جونم باش

قربونت عزیزم...
مهدیا جون،تو کامنتی که برام گذاشته،یه راهی رو معرفی کرده،که آدرس اینستای من رو روی مرورگرتون بنویسید،عکسها رو نمایش میده.کامنتشو بخونی متوجه میشم.بعدم همچین تحفه ای نیستم
فدات

آتوسا 25 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 12:36 ق.ظ

فدای سر خودت و خونواده ت... واقعا ضرر مالی را همیشه میشه جبران کرد
خوش به حالت که هر روز صبونه میوه می خوری روش مناسبیه برای تغذیه
راستی من یه دفه شنیدم جگر را نباید فریز کرد.. حالا باز بپرس
قمقمه خیلی خوبه منم باید برای پسرم بگیرم. از کجا تو گرفته بودی؟

قربونت برم عزیزم.بله همینطوره.
ما معمولا جگر رو برای مصرف همون وعده،یا نهایتا تا سه،چهار روز بعدش میگیریم.منم چون میخواستم واسه یکی دو روز بعدش،بقیه اش رو کباب کنم،گذاشتم تو فریزر.نمیدونستم نباید فریز بشه،مرسی که بهم گفتی.ازین به بعد فقط واسه مصرف همون روزمون میگیرم!
مال ساشا رو همراه لوازم التحریرش از نمایشگاه پاییزه خریده بودم،ولی فکر میکنم تو لوازم التحریریا یا جاهایی که وسایل مدرسه رو دارن،باید راحت پیدا بشه.

شهره مامان حسینم 25 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 12:32 ق.ظ

خیلی باحالی و.با گذشت زمان بیشترم ازت خوشم اومده جدی میگم.کاش نزدیک همدیگه بودیم.دوست ایده الم میشدی حتما.راستی شما با هسرت فرحزاد نمیرید برای قلیون.مازیاد مبریم تو بهارم که حالش بیشتره.بیا قرار بزاریم خانوادگی بریم منوهمسرم پایه هستیمو .فرحزاد سفره خونه میلاد پاتوق ماست هفته ای یکی دوبار میریم

مرسی عزیزم
چه خوب که با شوهرت میرید تفریح و خوش میگذرونید.اینکه میخوای ما هم باشیم،لطفتو میرسونه،ولی اگه دوستی مون ،تو همین فضای مجازی باقی بمونه،راحت تر.بازم ممنون از محبتت

Nora 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 11:01 ب.ظ

Mahnaz jon emroz instato peyda kardam axato didam azizam.mamane khoshtipi hastiaishala hamishe khosh bashi.mibosamettttt azizam

قربونت برم عزیزم،لطف داری.ولی من ندیدمتا
شمام همینطور عزیز دلم

مهدیا 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 10:33 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

دلت نشکنه مهناز جان.فدای سرت.
مهناز بعضی از دوستان گفتن ما اینستا نداریم نمی تونیم عکس هاروببینیم.اگه این آدرس و تو مرور گرشون بنویسند به صفحه ات وارد می شن.
/www.instagram.com/mahnazblog

فدای تو....
چه خوب که اینو گفتی.خودمم نمیدونستم.دمت گرم

سارا 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 09:04 ب.ظ

عزیزمی مهناز جون
ناراحت شدم به خاطر ضرر مالیتون تنتون سالم باشه مهناز گلی
مهناز جون فقط یه سوال میخواستم ببینم پسرت الان مهدکودکه چه چیزایی یادش میدن.ساعت چند کلاس داره تا چند.از چند سالگی فرستادیش کلاس.ببخشید اگه سوالام بی ربطه

قربونت....
مهد نیستش ساشا،پیش دبستانیه.بهشون حروف الفبا رو و اعداد رو تا ده و حروف انگلیسی رو یاد دادن و شعر و کاردستی و ازین چیزا.
ساشا الان تو شیش ساله دیگه.یعنی سال بعد میره مدرسه.از ساعت یک و نیم میره تا چهارونیم.
خواهش میکنم عزیزم

مینا 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 07:16 ب.ظ

سلاااااااااام گلم وااااى شهرماهم امروز هواش فوق العاده بود بعدباشگام باشوهرى کلى تواین هواخوش گذروندیم وجیب مبارکش را خالى
منم اینستا ندارم اما خودم توخیالم تصویرتون رومجسم کردم اونم به چه شفافى
خب اینکه خیییلى دوست میدارم واینکه منم عاشق اشپزیم وذوق شوقمه برم سرخونه زندگیم کلى خودمونشون بدم
مهنازى جونم خواهرى برام دعا کن اتفاقى نیفته وبعدماه رمضان به خوبى خوشى عروسیم باشه الان یه ساله نامزدیم دیگه خسته شدم...

سلام عزیزم.آفرین،کار خوبی کردی!اصلا جیب شوهر اگه توسط زن خالی نشه،پس به چه دردی میخوره
مهدیا جون تو کامنتش راهی رو گفته که میتونید بدون داشتن اینستا،از طریق مرورگر وب تون عکسهای اینستامو ببینید.برو بخون کامنتش رو،متوجه میشی.
ایشالله که هیچ اتفاق بدی نمیفته و فقط اتفاقای خوب برات میفته.پس عروس تابستونی!به بهایشالله که به خوشی و سلامتی عروس بشی و بری سر خونه و زندگی خودت عزیزدلم

shadi 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 06:44 ب.ظ

mahnazi y khorde a ashnayitono va khatrate ezdevajeton begid. age dos darida albate

مریم 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 05:19 ب.ظ

مهناز جون من تنبل رو در دوجبهه فعال کردیوگرنه من کم کامنت برات همیشه میگذاشتم ولی چی کار کنم که جذاب مینویسی و ....اتفاقا من همینجوری تصورت میکردم ولی قیافه شمالی نداری اصلاو چشاتم که گفتم خیلی گیراست ماشالاه نازنینم،انشالله زنده باشیو سرحال....راستی از دیدگاه شما که حالا قیافه خوانندهاتو میدونی،،،دیدگاه تو تغییر داده ایا؟؟؟

به به،آفرین دختر اکتیو
قربونا برم عزیزم.
خب خیلی از خواننده هام،اسمهای اصلیشون،با اسمی که باهاش میومدن وبلاگ فرق داره.واسه،همین،من تا کسی خودشو معرفی نکنه،نمیشناسم.ولی چندتاییشون که خودشونو معرفی کردن رو دیدم و برام جالب بود.بعضیاشونو تقریبا همینجوری تصور میکردم،بعضیاشونم خیلی متفاوت بودن!

سپیده مامان درسا 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 04:38 ب.ظ

واااااای مهناز منم عاشق هوای بهاری با اون نم بارونم یه حس و حال عجیبی میده به آدم
الهی همیشه همین جور شاد و پر انرژی باشی خواهر خوبم ، کاش میشد یه عکس بذاری از خودت رمزی هاااااا تا ما هم روی ماهتو ببینیم البته من یه تصوراتی دارم تو ذهنم ازت اما دوست دارم واضح تر و روشن تر ببینمت
مواظب خودت و ساشای عزیزم باش

مثل من!اصلا آدم تو این هوا،جون دوباره میگیره
مگه اینستا نیستی؟تو جواب نیازم گفتم که اصلا چون اینجا نمیتونستم عکس بذارم،اینستا رو باز کردم!اصلا نمیشه با گوشی عکس بذارم.وگرنه هیچ مشکلی نداشتم و میتونستم تو یه پست رمزی واسه دوستام عکسمو بذارم.
قربون تو سپیده مهربونم بشم

samira 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 03:55 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

عب نداره ...ضرر مالی قابل جبرانه مهناز جان...

ولی جدا از شوخی اسفند زیاد بریز.خوبه

آره عزیزم.
چشششششششششم

samira 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 03:51 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

مهناز منم از تو تراس دارم برات دس تکون میدم..دیدی منو؟

چه هواییه خدایی.معرکههه

بذار ببینم!آره آره دیدمت!یووووووهوووووو...
اینقدر از رو تراس خم نشو،میفتی دختر
بهشته سمیرا،نه؟

اتشی برنگ اسمان 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 03:47 ب.ظ

عیبی نداره عزیزم خدا ان شالله ده برأبر صد برابر ش رو از جایی که فک نمیکنی بهتون برگردونه
خووووو کتابات رو به منم قرض بده دیگه

قربون محبتت عزیزدلم
چشم!قابل شما رو نداره

نیاز 24 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 03:36 ب.ظ

مهناز جونم من که اینستا ندارم خو دلم میخواد چهره شیطونتو ببینم
منو بی نصیب نزار لطفا دوست جونم

خوب نیاز جون
والله نیاز جون،من چون با گوشی پستمیذارم،خیلی سخته عکس بذارم.اصلا واسه همینم اینستا رو باز کردم که عکسها رو اونجا بذارم.اینجا اگه بخوام بذارم،باید اینقدر حجم و سایزشو کم کنم تا قابل آپلود شدن باشه،که دیگه از بی کیفیتی،دیگهقابل دیدن نمیشه و به درد نمیخوره!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.