روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

بدو بدوهای قبل از مهمونی!

سلاملیکم خوشجل موشجلا

خوبید؟میبینید سه بار تو این هفته پست گذاشتم!حال میکنید چه دختر اکتیوی شدم؟هه هه !خودم که حال کردم!

اول از همه یه چیزی رو بگم بعد برم سر تعریفی جات!آقا این وبلاگ و نوشته های من انگار داره فدای اینستاگرامم میشه!مگه قرار نبود تو وبلاگ راجع به پستایی که میذارم باهم حرف بزنیم و تو اینستا راجع به عکسها و مطالب که هست؟شما خودتون برید کامنتهای پست قبلو ببینید.اکثرش راجع به اینستا و قیافه منه!!!عاقا اصلا این دوتا فضا،کاملااز هم مجزا هستن!من اگه خوشگلم،زشتم،هرچی که هستم،اینجا فکر نکنم مهم باشه!اینجا باید نوشته هام و چیزایی که مینویسم مهم باشه دیگه،نه؟حالا خوبه دعواتون کنم؟خوبه دیگه پست نذارم؟اصلا خوبه اینستا رو ببندم؟ولی هیچکدوم ازین کارا رو نمیکنم.لطفا شماهام همکاری کنید دیگه!وبلاگ دوس داشتنی من داره مظلوم واقع میشه!من کلی وقت میذارم و میام از اتفاقات روزم مینویسم،ولی حس میکنم،زیاد براتون مهم نیس!

ولی امروز حالم خوبه و نمیخوام زیاد دعوا کنم!اینم واسه همه اینجا بگم که باز مجبور نشید تک تک سۈال کنید.

مهدیا جون تو کامنتی که تو پست قبل برام گذاشت،لطف کرد و راهی رو گفت که بچه هایی که اینستا ندارن میتونن ازین طریق عکسهایی که اونجا گذاشته میشه رو ببینن.خودمم اینو بلد نبودم و ازش ممنونم که اینو یادم داد.

اینجوریه که توی مرورگرتون این آدرس رو تایپ میکنید؛

Www.instagram.com mahnazblog/     

(نمیدونم چرا هرکاری میکنم،درست تایپ نمیشه!!اون اسلش که اومده اول ،قبل از دبلیو،اون باید آخر بعداز مهنازبلاگ باشه.متوجه شدید؟)

اوکی؟پس دیگه لطفا اونجا حرفای خودش،اینجام حرفامون راجع به پستایی که گذاشته میشه باشه.

خب حالا که این قضیه حل شد،بریم سراغ روزمره،ها که کلی کار دارم!

سه شنبه براتون پست گذاشته بودم.شب بیخودی ناراحت بودم.کلا چند روزه که روزا حالم خوبه و تا شب که شوهری میاد،احساس افسردگی میکنم و اون بیچاره شامشو خورده،نخورده من میرم میخوابم!!!البته چون نزدیک دوران پریودیمه اینجوریم.من معمولا از چند روز قبل از شروع دوره،به معنای واقعی وحشی و خسته و عصبی و افسرده میشم!ولی بعدش که شروع بشه،خوب میشم!!!

سه شنبه هم شام خوردیم و گفتم من میخوام بخوابم.شوهری گفت،چرا اینقدر این روزا خسته ای؟چرا زود میخوابی؟گفتم خوابم میاد دیگه!!!بعدم رفتم بخوابم!ولی بعدش باز دلم طاقت نیاورد و برگشتم تو اتاق و گفتم،من اصلا برات مهم نیستم!اصلا عین خیالتم نیس حالم خوب نباشه!مهم نیست ساعت نه بخوابم یا دوازده!همینجوری گفتم و گفتم و گفتم!اشکامم همینجوری میومد!اونم هاج و واج منو نگاه میکرد!گفت،چی شد یهو؟!من که دیشب و امشب ازت پرسیدم چرا زود میخوابی و بی حالی،تو عصبانی شدی!واسه همین،منم ادامه ندادم!گفتم،همین دیگه!از خداته من زودتر بگیرم بخوابم و دور و برت نباشم و تو باخیال راحت فیلم ببینی!!!خودمم میدونستم دارم مزخرف میگم!ولی بازم میگفتم.بالاخره دهنمو بستم و رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم!همچنانم گریه میکردم!شوهری تی وی رو خاموش کرد و اومد پیشم و بغلم کرد و یه کم حرف زد.ولی واقعا حالم خوب نبود.یعنی بازی نبود.این روزا همیشه همینجوری میشم و کاملا احساس تنهایی و افسردگی و خستگی میکنم!بهش گفتم،میدونم تقصیر تو نیست،نگران نباش.خوب میشم.فقط الان بذار بخوابم.اونم یه کم پیشم نشست و بعدش رفت.منم خوابیدم!

چهارشنبه صبح با صدای بارون پاشدم و چه حالی داد.پاشدم در تراسو باز کردم و یه کم بارونو نگاه کردم و کلی نفس کشیدم!به به....

بعدش با ساشا صبحونه خوردیم.آها اینم بگم اینجا.من اصولا علیرغم تمام لجبازیهام و کله شق بودنم،ولی اگه چیزی اشتباه بودنش بهم ثابت بشه،خیلی راحت میپذیرم و رو نظر غلطم پافشاری نمیکنم!یکیشم همین صبحانه است.من در کل صبحانه خور نیستم.میدونمم که باید خورد،ولی اصلا نمیتونم.ولی مثلا ساعت ده یه چیزی میخورم.گفته بودم بهتون که بعداز عید تصمیم گرفتیم به؛جای صبحونه،میوه بخوریم.یکی از متخصصین تغذیه که از دوستانمه و کارشم عالی و قابل؛اعتماده،بهم گفت،درسته میوه پر از ویتامین و فیبر و چیزای دیگه است،ولی به هیچ عنوان جای صبحانه رو نمیگیره.میشه همراه صبحانه خورده بشه،ولی به تنهایی اصلا برای صبحانه؛کافی نیس!خب اینم یه مطلب جدید که یاد گرفتم.گفتم یه وقت شمام همچین تصمیمی بگیرید و مثل من جای صبحونه میوه بخورید.الان دیگه میدونید،شایدم میدونستید،که صبحانه رو باید کامل خورد.حالا همراهشم میوه خواستید بخورید،خیلیم خوبه.

چهارشنبه صبحونه رو خوردیم و به خواهرم پیام دادم که آخر هفته میاید اینجا؟میخواستم ببینم اگه نمیان،بریم خونه دایی شوهری.جواب نداد.منم ساشا رو بردم حموم و شستم و فرستادمش بیرون و بعدم خودم رفتم حموم و خودمو شستم و اومدم بیرون.

دیدم خواهرم جواب داده که آره میایم.پنجشنبه بیایم،یا جمعه؟زدم،واسه ما فرقی نداره،خونه ایم.یهویی یادم افتاد که دوستمم بگم بیاد.خیلی وقته میخوام خانواده اش رو دعوت کنم،ولی فرصت نمیکردم.به خواهرم گفتم،نظرت چیه،دوستو خانواده اش رو هم دعوت کنم؟این دوست مشترکمونه و با خانواده اش هم ارتباط داریم.البته تا حالاخونه من نیومده بودن.من ولی زیاد رفتم.واسه همین فکر کردم،فرصت خوبیه دعوتشون کنم.خواهرمم استقبال کرد و گفت خوبه،بگو.منم زنگ زدم به دوستمو و خوشحال شد و گفت البته خودم میخواستم جمعه بیام خونه تون.ولی مامان اینا رو باید بپرسم ازشون.این دوستم خودش مستقل زندگی میکنه و با مامانش اینا نیس.غروب بهم زنگ زد و گفت مامان خیلی تشکر کرد و گفت برنامه خاصی ندارن.فقط میترسه زحمتت بشه!گفتم،نه بابا،خوش میگذره!

بعدش به خواهرم پیام دادم که جمعه ظهر اوکی شد .بعدم به شوهری زنگ زدم و گفتم که اینا رو دعوت کردم و اونم استقبال کرد.یکی از مواردی که من و شوهری درش تفاهم داریم،اینه که مهمون دوستیم و خوشحال میشیم خونه مون مهمون بیاد.گفتش بعداز کار که اومدم بریم خرید.

یه کم نشستم راجع به غذا و پذیرایی فکر کردم.خواهرم پیام داد،چی میخوای درس کنی؟گفتم اتفاقا تازه داشتم فکر میکردم.گفتش هرچی دوس داری بپز،ولی من هوس قیمه بادمجون کردم!

بنابراین تصمیم گرفتم،قیمه بادمجون و گراتن مرغ و گوشت و سوپ شیر درس کنم.مخلفاتشم،بورانی اسفناج و سالاد فصل و سالاد کلم باشه.دسرشم فقط یکی دو مدل ژله باشه،چون تجربه بهم ثابت کرده که خورده نمیشه.برای عصرونه هم کیک یخچالی و بستنی درس کنم.البته بستنی رو که درس نمیکنم و میخرم.خوبه به نظرتون؟کیک یخچالی رو قبلا یه بار درس کردم،ولی به نظرم خشک شد!البته الان فهمیدم باید حداقل ده ساعت میذاشتم تو یخچال بمونه،ولی من بعده دو ساعت سروش کرده بودم!تو اینستا چندتا از دوستان لطف کردن و طرز تهیه اش رو گفتن و من از هرکدوم یه نکته خوب پیدا کردم تا استفاده کنم.بچه ها مچکرم!

شوهری اومد و رفتیم هایپر و کلللللللی خرید کردیم.سه تامونم عشق،خریدیم و وقتی میریم فروشگاه،دیگه نمیتونیم جلوی خودمونو بگیریم.چون خریدای هفتگیمونم میخواستیم بکنیم،دیگه همه چی خریدیم و بعدم رفتیم خریدای تره باری و چیزای دیگه رو خریدیم.برای برادرزاده های دوستمم چندتا هدیه کوچیک خریدم و بالاخره ساعت یه ربع به یازده رسیدیم خونه.واسه شامم پیتزا گرفتیم و آوردیم.من که اصلا گرسنه ام نبود و نخوردم.تا ساعت یازده و نیمم داشتم وسایلو جا به جا میکردم.اونام شامشونو خوردن و خوابیدیم.

دیشب خوب نخوابیدم.کلا دو هفته؛ای هست که شبا خوابای درهم و برهم میبینم و صبحم با سر درد بیدار میشم

!ایشالله که خیره...

پاشدم دیدم ساعت هفته،ولی بازم دراز کشیدم.صدای بارون میومد.چشمامو بستم،ولی دیگه خوابم نبرد.ساشا اومد پیشم و گفت میای پازل جدیدمو درس کنیم؟دیگه نشستم رو تخت و پازل جدیدشو درس کردیم!بعدم دیگه رفتم سراغ کارا!من همیشه روز قبل از دعوتیم برام خیلی پرکار و خسته کنندهاست.چون همه کارامو؛تا جایی که بشه روز قبل انجام میدم و روز مهمونیم فقط در حد پختن پلو هستش و چیدن میوه و شیرینی و اینا.دوس ندارم روزی که مهمون دارم خسته وکلافه باشم!

واسه همین اول همه خونه رو جارو برقی کشیدم و بعدم قیمه ام رو بار گذاشتم و تو یه قابلمه هم مرغ رو پختم برای گراتن.بعدش دسشویی رو جرمگیر ریختم و رفتم تو اتاق ساشا و یه کم کمدش اینا رو جا به جا کردم و بعدم کل اتاقش رو به هم ریختم و تمیز کردم.بعدم رفتم دسشویی رو شستم و این وسطا به ساشا صبحونه هم دادم.بعدش رفتم سراغ وسایل گراتن.فلفل دلمه و قارچ رو خرد کردم.البته میدونید دیگه،واسه گراتن نباید اجزائش رو زیاد ریز کنید و همه چی باید متوسط باشه.گوشت چرخ کرده روهم از فریزر درآوردم که یهو یادم افتاد دوستم گیاهخواره!!!!اوه مای گاد!!

دیگه سریع پریدم مغازه و یه بسته سویا خریدم.میدونید چطور باید سویا رو مزه دار کنید که توی غذا طعمش خیلی خوب بشه؟من خودم به هیچ عنوان نمیتونم لب به سویا بزنم.البته چندبار به خاطر خاصیتش خواستم خودمو به طعمش عادت بدم،ولی نشد.ولی ازونجایی که دوتا برادر گیاهخوار دارم،رفتم دنبالشو یاد گرفتم چیکار کنم.حالا بهتون میگم.

اول سویا رو هرچقدرم ریز باشه،بازم تو یه ظرف بریزید و کامل به گوشت کوب لهش کنید.در حدی که کاملا پودر بشه!بعدش پیاز رو رنده ریز کنید و با سویاهای پودریتون قاطی کنید و نمک و زردچوبه و فلفل بزنید و روش تا حد دو برابرش شیر بریزید و بذارید خیس بخوره.البته اون گیاهخوارهایی که لبنیاتم نمیخورن،باید تو آب بخیسونن.یکی دو ساعت خیس بخوره،کافیه.البته کمترم میشه..ولی اگه فرصت داشته باشید و مثلا دو ساعت بخیسونید،خوب مزه دار میشه!

بعله،منم سویا رو خیسوندم تو شیر و از اونطرف فلفل دلمه ای و گوشت چرخ کرده رو تفت دادم و یه رب کوچولو زدم.واسه گراتن،چون سس سفید داره،نباید ربش زیاد باشه.بعدم بهش ادویه؛و آویشن زدم و قارچها رو اضافه کردم و یه کم که نرم شد،خاموش کردم.مرغمم پخته بود و ریش ریش کردم.البته نه خیلی زیاد.چون تیکه هاش باید بزرگ باشه.باهم مخلوط کردم و گذاشتم کنار.سویای دوستمم که حاضر شد،با فلفل دلمه ای و قارچ و رب درستش کردم و اینچنین بود که مواد گراتنم حاضر شد.یه پیمونه هم برنج گذاشتم واسه ناهارمون.بادمجونا رو هم صبح پوس کنده بودم و گذاشته بودم آب تلخش بره،سرخ کردم و تو این فاصله خورشتمم کاملا حاضر شد و جا افتاد و برنج ناهارمونم دم کردم.مواد گراتن رو گذاشتم تو یخچال.بادمجونها رو هم که؛خنک شدن،گذاشتم تو ظرف در دار و گذاشتم تو یخچال!بعدش گفتم برم بشینم که یهو به سرم زد یه کم دکور خونه رو عوض کنم!!!!منم که یه چی تو سرم میفته،باید حتما انجامش بدم.دیگه اونا رو هم انجام دادم و دیدم چه خوب شد!گفتم تا سرپا هستم،.اسه خودم قهوه هم درس کنم و دیگه بشینم.بنابراین قهوه درس کردم و بالاخره وقت کردم بشینم!!!

یعنی از ساعت ده تا یک ،من هم کل خونه رو جاروبرقی کشیدم،هم اتاق ساشا رو کلا خونه تکونی کردم و تغییر دکوراسیون دادم،هم دسشویی رو شستم،هم دکوراسیون خونه و مبلها رو عوض کردم،هم ناهار درس کردم،هم خورش قیمه رو آماده کردم،هم مواد گراتن رو کامل حاضر کردم و حتی بادمجونامم سرخ کردم.همه اینام فقط در سه ساعت!!آها راستی این وسطا سوپمم حاضر کردم!

راستش خودمم نمیدونم وقتی کار زیاد دارم،چطوری اینقدر سریع کار میکنم.البته تعریف از خود نباشه،ولی من مدیریت زمانم واقعا خیلی خوبه!

بعدشم ناهارمونو در آرامش خوردیم والانم که نشستم و برای شما عزیران دارم پست میذارم.چون دیگه فرداهم وقت نمیکنم بنویسم و گفتم زیاد طولانی نشه.

دیگه شیرینی و تنقلات و خوشمزه جاتی که شوهری قراره غروب بخره و بیاره و بچینم تو ظرف هیچ کاری ندارم.تا فردا که میوه ها رو بشوریم و بچینیم و سالاد و ماست رو درس کنیم که اونا هم دست شوهری رو میبوسه!!

البته هنوز گردگیری نکردم که گذاشتم غروب بکنم.

ولی خداییش خسته شدما....

با اجازه تون من برم یه کم دراز بکشم و استراحت کنم.

آها بذارید بقیه طرز تهیه گراتنم بگم که نصفه نمونه.بعداز اینکه قارچ و فلفل دلمه ای و گوشت چرخ کرده و رب رو باهم همونجوری که گفتم سرخ کردید و آماده شد،با مرغهای پخته شده و ریش شده مخلوط کنید و بذارید کنار.تو یه ظرف رو گاز،پنجاه گرم کره رو آب کنید،بعد دو قاشق آرد بهش اضافه کنید و تفت بدید،بعدم یه لیوان شیر اضافه کنید.هم بزنید و به غلظت فرنی رسید،خاموش کنید.نمک و فلفلم بزنید.میتونید جای ادویه،عصاره مرغم بریزید.بعد این سس سفید رو با مواد گوشتیتون مخلوط کنید.توی ظرف پیرکس سیب زمینی خلالی بریزید،روش پنیر پیتزا بریزید و بعد مایعتون رو کامل بریزید و بعدش بازم سیب زمینی خلالی روش بریزید و در آخر روشو کامل پنیر پیتزا بریزید و بذارید تو فر به مدت بیست دقیقه.بعدشم با همون ظرف سرو کنید.

این قسمتو نوشته بودم،نمیدونم چرا باز پاک شد.الان دوباره نوشتمش.

خب دیگه،مواظب خودتون و دور و بریاتون باشید.

یه نوشته تو اینستا گذاشته بودم که جمله آخرشو خیلی دوس دارم.میگه؛

بدونید،وقتی دل کسی رو میشکونید،دیگه با اون طرف نیستید،بلکه با خدای اون طرفید!

پس مواظب باشیم که با دست و زبونمون هیچکس رو نرنجونیم،وگرنه باید جواب کسی رو بدیم که به این راحتیا؛ازین چیزا نمیگذره.....

دوستتون دارم....بای

نظرات 19 + ارسال نظر
شهره مامان حسینم 29 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 10:54 ب.ظ

کاش هرروز بنویسی یا حتی روزی دوبار.خیلی دوستت دارم

روزی دوبار!!!!
این که از لطفته عزیزم،ولی اگه بخوام هر روز بنویسم،دیگه چیزی برای گفتن ندارم و پستم چهار خطم نمیشه!

یلدا 28 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 12:29 ب.ظ

چقدر خوووب! روز قبلش تو غذاها رو میپزی و کارا رو میکنی؟!
غذا کیفیتش رو از دست نمیشه؟ مونده نمیشه؟
من جوری زمانبندی میکنم که غذام موقع صرف غذا اماده بشه و حتی نیاز به گرم کردن نداشته باشه!! و خونه رو اگه زودتر تمیز کنم فکر میکنم کثیف میشه تا مهمونی!!!!
ولی باید روشم رو عوض کنم چون خییییلی استرس میگیرم و خیلی خسته و کلافه میشم!!

امیدوارم همیشه خوش و خرم و شاد باشی!

آره معمولا غذاهایی که بشه رو روز قبل آماده میکنم.ولی پلو و چیزایی مثل سرخ کردنیها رو همون روز انجام میدم.
نه خورشت یه شب تو یخچال بمونه اصلا مونده نمیشه.تازه بهترم جا میفته.
به نظرم مهمونها خیلی بیشتر ازینکه وسه غذا برن خونه کسی،واسه روی خوش و برخوردش میرن.برای همین منهمیشه جوری برنامه ریزی میکنم که علاوه بر اینکه غذاهام و پذیراییم خوب باشه،روز مهمونی همه وقتمو تو آشپزخونه نباشم و خسته و کلافه؛نباشم.بشینم پیش مهمونام و باهم از این مهمونی لذت ببریم
قربونت برم عزیزم.همچنین شما

خاطره 28 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 07:51 ق.ظ

مهناز جان خسته نباشی عزیزم ماشاالله زرنگ هستی خوشبحال مهمونات

فدای تو عزیزم

شهره مامان حسینم 28 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 06:23 ق.ظ

افرین ماشالله چه فعالی شما...این کارایی که گفتی من سه روز طول میکشه که انجامش بدم...بماند که کلا از زمان بدنیا اوحدن پسرم استرس و وسواس گرفتم و مهمون بخواد بیاد خیلی سختهمه و دلشوره میگیرم خیییلی شدیییید.همش میگم الان میان میبینن خونه مثلا یجاش کثیفه انقدر که پسرم بدو بدو میکنه تو خونه تا لحظه ورود مهمون دستمال تنذیف دستمه برای روی میز ها و گردوخاک...کلا استرس میگیرم

قربونت عزیزم.
من ولی خیلی سریع کارامو انجام میدم.
اوه شما دیگه؛خیلی حساسی!من روز قبل کامل خونه رو تمیز میکنم.روز مهمونی هم در حد یه گردگیری جزئی.

سارا 27 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 10:23 ب.ظ

مهناز جون ممنون که جواب پست قبلمو دادی
زنده باشه ساشا جون امیدوارم موفق باشه فقط قبل از پیش دبستانیم بردیش کلاسایه مادر و کودک چون من پسرمو بردم ولی زیاد ارتباط برقرار نکرده خودمم احساس میکنم زوده خواستم ببینم شما تجربه داشتین بازم ممنون

خواهش....
نه عزیزم،این کلاسایی که میگی نبردمش و اطلاعی راجع بهش ندارم.

سارا 27 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 10:11 ب.ظ

مهناز جون خسته نباشی به به چه سفره ایی انداختی آفرین
منم همیشه برا مهمونی دست بالا میگیرم عالیه اگه نتیجه قطعی برا کیک یخچالی گرفتیو عالی در اومد دستورشو بده بی زحمت ممنون

قربونت برم عزیزم
به نظرم وقتی آدم مهمونی میگیره،باید همه چی خوب باشه.
دستورشو تو پست جدیدم گذاشتم.

نگین 27 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 12:12 ب.ظ http://m568.mihanblog.com/

سلام عزیزدلم
الهی ماشالله به این سرعت العمل به امید مهمونی خوب باشه و کلی لذت ببرین و چقد خوبه مهمونی ظهره

سلام عزیزم
عالی بود همه چی.مررررسی
من اصلا مهمونیامو شب برگزار نمیکنم.مگر اینکه افراد خیلی نزدیک یا خانواده ام باشن

بنفشه 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 10:02 ب.ظ

سلام عزیزم ممنون بخاطر دستور غذا هفته آینده مهمون دارم حتما درست میکنم مرسی بخاطر پست پر از انرژی ت

سلام گلم
چه خوب.من عاشق مهمونم.
غذاهای خوب و به نظرم مناسب برای مهمونیه.
امیدوارم مهمونیت عالی برگزار بشه

مینا 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 09:56 ب.ظ

سلام مهنازى ایشاالله همیشه خوش باشین,منم مثل شمام وقت عادتم سگ میشم درحدى که شوهرى هرچقدرم محبت کنه هدیه بخره اصلا به چشمم نمیاد فقط دنبال بهانم پاچه بگیرم نمیدونم چرا فقط برا شوهرم اینجورم
عزیزم نرگسزندایى دستور گراتن دوبار ارد نوشتى دومى منظورت آبه؟

سلام عزیزم
پس توام مثل منی.این دوران و تغییرات هورمونی تو هرکس یه جور بروز میکنه.
اتفاقا منم بیشترین حساسیتم مبوط به شوهرم میشه.
درستش کردم گلم.منظورم شیر بود.

آتوسا 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 08:46 ب.ظ

مهناز جون چه پست پر و پیمونی...
واقعا دستت تنده و مدیریت داری. تو باید مدیر یک مجموعه باشی چون استعداد ش را داری
ماشاالله چه منوی باحالی شد ولی... قیمه بادمجان که حرف نداره.
راستی طرز تهیه گراتن نیومده.
سوپ شیر هم عالیه.
...نگو از پریود که انسان را داغون می کنه...
ولی همین که خودتو سر گرم کنی خیلییی بهتر میشه
امیدوارم همه چیز عالی باشه و میشه
می بوسمت

قربونت برم عزیزم
خودمم و البته اطرافیانم همین حس رو داریم که من مدیر خوبی میشم.چون به نظرم مدیریتم خوبه
درستش کردم.
واقعا دور بدیه.من که قبلش وحشی و افسرده میشم،تو طول دوره اش هم مدام سر درد دارم
فدای تو

سپیده مامان درسا 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 07:29 ب.ظ

کیک یخچالی هم هر چی بیشتر تو یخچال بمونه نرم تر و خوشمزه تر میشه گلم

درسته.نکته اش همین بود.بار قبلم چون زود سرو کرده بودم خشک بود
مرسی عزیزم

سپیده مامان درسا 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 07:21 ب.ظ

خسته نباشی خانومی یا این همه کار
منم روز قبل از مهمونیم کلی کار دارم و دقیقا همین مدلی هستم همه رو تا جایی که بشه انجام میدم تازه زیادی هم راه میرم علکی پاهای خودمو خسته میکنم
راستی عزیزم ظرز تهیه ی گراتن نصفه اومده یعنی اصلا نیومده از جایی که گفتی توضیح بدم که نصفه نمونه نیست دیگه چیزی

قربونت برم عزیزم.
آره منم روز قبل از مهمونی خیلی خودمو خسته میکنم.
درستش کردم گلم.

samira 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 06:58 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

اقا حالا که مهمون دوستین امشب ما هم میایم خونتون

آخ آخ حیف شد!کامنتتو دیر دیدم وگرنه میگفتم حتما تشریف بیارید
حالا امشب بیاید

سارا 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 06:01 ب.ظ http://mynewlifebegins.blogsky.com/

من بهت افتخار میکنم که انقدر سریع و با تمام قوا میتونی این همه کار خونه انجام بدی چون من هیچ استعدادی تو هیچ کار خونه ای ندارم
من با اجازه ات میرم اینستاتو ببینم.

مچکرم
برو عزیزم

maloosak 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 05:45 ب.ظ http://maloosak.69.mu

امیدوارم همیشه شاد باشین و سلامت
ممنون
خوشحال میشم به منم سر بزنید
98651

سیما 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 04:10 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir/

عالی هستی عزیزم، یعنی سرعت عمل بیست بیست هست. افرین.
منم دلم مهمون خواست. کلا من توی مهمون داری خیلی راحت می گیرم. الان اینجا رو خوندم حس کردم من چقده بی خیالم. ایشالله که همه چیز به خوبی و خوشی برگزار بشه و برکت زندگیتون هزار برابر بشه.

قربونت برم سیما جون.تو که خودت همه کارات عالیه!
اتفاقا من بعضیا رو میبینم که مهمونیاشونو آسون میگیرن،میگم،خوش به حالشون.حالا اینکه خواهرمو و دوستمن و تقریبا همه خودی هستیم،ولی وقتی مهمون یه کم رودربایسی دار دارم،یعنی از چند شب قبل از استرس خوابم نمیبره .عادت بدیه،ولی دلم میخواد تو مهمونیام همه چی عالی باشه!البته خودمم دوس دارم و با ذوق انجام میدم!
فدای تو عزیزدلم.

هیما 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 04:03 ب.ظ

خسته نباشی خانمی ، چقد کار انجام دادی

قربونت برم عزیزم.آره تازه باز کلی کار هست!!

مهدیا 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 03:48 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

مهناز جون اگه اینطوری که تو آدرس و نوشتی برن ،صفحه ات باز نمیشه.عنوان mahnazblog باید تو ی اسلش باشه.الان یه طرفش اسلش داره.حتما اون نوشته ی منو کپی کردی اینطوری نوشته شد.دقیقا باید همون طوری که من نوشتم باشه.دستی تایپ کنی اصلاح میشه.
خسته نباشی دختر.ما هر نود و نه سال یه بار خونمون مهمون میاد.اون هم من غمم می گیره واسه غذا درست کردن..اینه که مهمونی رفتن و بیشتر دوست دارم.

اتفاقا دستی نوشتم،ولی با اینکه چندبارم پاک کردم و نوشتم،بازم اسلشش میرفت اول!!!حالا باز یه کم باهاش کلنجار برم ببینم درس میشه یا نه!
مام مهمون نداریم.شاید مثلا ماهی یکی دوبار خواهرم اینا بیان،چند ماه درمیونم،دایی شوهرم.سالی یه بارم مامانم اینا!واقعٲ؟ولی من بیشتر از مهمونی رفتن،عاشق مهمونی دادنم

هیما 26 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام خوبی مهنازم?
خیلی دلم برات تنگ شده
برم پستت رو بخونم و دوباره بیام

سلاااااااام عزیزم،خوبی؟کجایی تو دختر؟!اتفاقا دیروزم به وبت سر زدم دیدم هیچ خبری نیس!زیارتت قبول....
خوشحال شدم دیدم کامنت گذاشتی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.