روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

قدم زدن در غروبهای بهاری!!

سلام سلام سلام

روز وسط هفته تون بخیر.امیدوارم سه روزی که ازین هفته گذشته براتون خوب بوده باشه و سه روز باقی مونده،خیلی خیلی بهتر باشه!

هیچوقت اینوقت غروب ننوشتم،ولی گفتم امروزم ننویسم دیگه خیلی طولانی میشه.پس بسم الله....

یکشنبه صبح پاشدم صبحانه به ساشا کره و مربای آلبالو با شیر سرد دادم.بعدم بیرون یه کاری داشتم که الان هرچی فکر میکنم،یادم نمیاد!!!رفتم و دوستمم بهم زنگ زد و گفت چرا سراغ منو نمیگیری و سال جدید بی معرفت شدی و ازین حرفها!گفتم والله وقت نمیکنم.خلاصه یه کم حرف زدیم و یه کمم خرید کردم و برگشتم.

واسه ناهار استامبولی گذاشتم.خوردیم و ساشا رو بردم مدرسه و اومدم خونه.دیروز چون گردگیری نکرده بودم،یه گردگیری حسابی کردم و باطری ساعتم تموم شده بود،عوضش کردم.خلاصه تٱ غروب خودمو سرگرم کردم،بعدم رفتم دنبال ساشا و آوردمش.

بعدم دوتایی تو یه وجب خونه والیبال بازی کردیم!!اینقدرم بهمون حال داد که یه ساعت تموم داشتیم بازی میکردیم.بعدم پریدم حموم و دوش گرفتم،چون عرق کرده بودم.ولی ساشا نیومد بشورمش و گفت بعدا میرم!دیگه اومدم بیرون و سرحال شده بودم.نشستیم باهم میوه خوردیم و واسه شام پیراشکی درست کردم و سالادم درست کردم.شوهری اومد،شام خوردیم و نشستیم به حرف زدن.راجع به موضوعی با شوهری حرف زدیم و گرم حرف زدن شدیم،ساعت شد یک!!ساشا هم که تو اتاقش بازی میکرد،خوابش برده بود!دیگه شوهری گذاشتش رو تختش و خودمونم رفتیم لالا....

دوشنبه صبح ساعت نه بیدار شدم،ولی دلم میخواست بازم بخوابم!ساشا ولی بیدار بود.واسه؛همین پاشدم بهش صبحونه دادم.یه برگه داد و گفت خانممون گفته بدید به ماماناتون!دیدم بازم جلسه است!!!!ای بابا....

گفتم پریروز جلسه بود که!چه خبره!

یه کم غر زدم و ناهار قیمه پلو درس کردم و خوردیم و بردمش مدرسه و اومدم خونه.یه کم کتاب خوندم و حاضر شدم ساعت دو و نیم رفتم مدرسه شون.دیدم بچه ها دارن تو حیاط بازی میکنن و معلمشونم تو حیاط نشسته.رفتم پیشش و سلام علیک کردیم.گفتم جلسه کجاست؟گفت جلسه ؟کدوم جلسه؟برگه رو نشونش دادم و گفت،ای بابا این تو کیف ساشا چیکار میکرد؟!این مال بچه های‌کلاس اول بودش!حتما من اشتباهی از دستم افتاده تو کیف ساشا!بعدم کلی عذرخواهی کرد!گفتم اشکالی نداره،راهم نزدیک بود.فقط باعث شدید صبح کلی غر بزنم!دیگه یه کم باهم صحبت کردیم و خداحافظی کردم و اومدم خونه.دیگه یه کم چرخیدم و ساعت چهار و نیم رفتم دنبال ساشا.بهش گفتم هوا خوبه،دوس داری،بریم قدم بزنیم؟گفت،آره!

رفتیم و یه ساعتی قدم زدیم و بستنی هم خوردیم.تا هوا بهاریه و گرم نشده یه کم غروبا قدم بزنیم.چون هوا که گر بشه،منو با چوب و چماقم نمیشه از خونه خنک و جلوی کولر بلند کرد!!!

دیگه ساعت یه ربع‌ به شش اومدیم خونه.

واسه شام یه عدسی مخصوص پختم.با پیازداغ زیاد،بدون سیب زمینی و با گوشت قلقلی!با عصاره گوشت و در آخرم یه قاشق کشک!!!چیز من درآوردی بود،ولی خیلی خوب شد.البته شوهری گفت فکر کنم یه کمم سبزی توش بریزی بد نشه!حالا اینم دفعه بعد امتحان میکنیم!

بعدازشام با شوهری و ساشا پاسور بازی کردیم.یه بازی اختراع ساشاهه که میشینیم باهم بازی میکنیم و همیشه هم خودش میبره!!!

بعدم میوه خوردیم و یه مستنی بی.  بی .   سی میداد،که خیلی جالب بود.دیدیم و بعدم لالا....

دیشب ساعت دوازده خوابیدم و از بس خوابم کمه،از چهار صبح هی بیدار میشدم و باز میخوابیدم!دیگه ساعت هشت بیدار شدم.کل دیشبم خواب مادرشوهرمو دیدم!!!البته تو خوابم قهر بودیم،ولی دم صبح دیگه با شوهری آشتی شده بود و میخواست بیاد خونه مون و منم همینجوری داشتم با شوهری دعوا میکردم که چرا دعوتش کرده که از خواب بیدار شدم!اگه یه کم بیشتر میخوابیدم،حتما میومد و باهم آشتی میکردیم!!!هه هه 

صبح کلی دنبال کارت ملیم گشتم،چون چندوقته گم شده!ولی پیداش نکردم!حالا یه کار بانکی هم دارم که باید کارت ملیم باشه!خواهر زنگ زد و حرف زدیم.گفت برو درخواست صدور مجدد بکن،همون نامه ای که میدن رو ببری بانک قبول میکنن.رفتم تو سایت ثبت احوال دیدم کارت ملی هوشمند باید بگیریم!زنگ زدم ثبت احوال وگفتش لازم نیست برای کارت ملی مجدد درخواست بدید،از طریق نت برای کارت ملی هوشمند،ثبت نام کنید و نوبت گیری بکنید!حالا گفتم تو خونه انجام ندم و برم کافی نت انجام بدم و بگم یه پرینت ازین عملیات بهم بده یا رسیدی چیزی که اگه کار بانکی داشتم،ارائه بدم.به نظرتون بانک قبول میکنه؟شماها کارت هوشمند گرفتید؟روالش چقدر طول میکشه؟

خلاصه بعدش مامانم زنگ زد و باهم حرف زدیم.یه کاری داشت که گفتم تو تلگرام برام بفرسته.فرستاد و تا ظهر انجامش دادم و براش فرستادم.

همینجوری که مدام تلفنی حرف میزدم و داشتم کار مامانمم انجام میدادم،واسه ناهار،کباب تابه ای با کته درس کردم و ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه.مامان یکی از بچه ها گفتش با مامانا داریم صحبت میکنیم که همه پول بذاریم،واسه روز معلم سکه بخریم.گفتم،خیلیم خوبه.سی تومن دادم و قرار شد جمع کنن،اگه کم اومد،بازم بذاریم روش.بعدم اومدم خونه ،خواستم ناهار بخورم که داداشم تماس گرفت.از بعدازعید که برگشته،هنوز باهم حرف نزده بودیم.البته چت زیاد کردیم،ولی حرف نزده بودیم.دلم براش تنگ شده بود.دیگه یک ساعت و نیم تصویری حرف زدیم.بعدم رفت به کلاسش برسه.

منم ناهار خوردم و رفتم دنبال ساشا.گفتش مامان جون هوا خوبه،میخوای بازم بریم قدم بزنیم؟گفتم آره عزیزم،بریم!بازم رفتیم قدم زدیم به صرف بستنی!بعدم اومدیم جلوی در خونه مون نشستم و ساشا یه کم بازی کرد و بعدش اومدیم بالا.

دست و رومونو شستیم و چای و بیسکوییت خوردیم و ساشا نشست به کارتون دیدن و منم به شوهری زنگ زدم باهم حرف زدیم.گفتم،نمیدونم برات کادو چی بگیرم!گفت،هیچی نگیر.همه چی دارم.واسه عیدم کلی خرید کردم!گفتم آخه سالگرد ازدواجم فقط تو کادو خریدی!گفت اشکال نداره،به جاش فرداشب برام ماکارونی درس کن!ای شیکمو!!!

حالا احتمالا پنجشنبه با خودش برم و یه صندل خوب براش بخرم.اگه قبول کنه و بازم تعارف نکنه!

خب دیگه من برم یه فکری به حال شام بکنم!

پیشاپیش روز مرد رو به همه آقایون و پدرای عزیز تبریک میگم.ایشالله همیشه سایه گرم و پر محبتشون بالای سر خانواده شون باشه.

دندونی عزیز و بقیه عزیزایی که پدرشونو از دست دادن،امیدوارم روح عزیزشون در آرامش باشه و خدا رحمتشون کنه.

خدایا؛کمکمون کنه که خوب بمونیم و خوبیها رو ببینیم....

دوستتون دارم و از اینکه میبینم همیشه همراهمید و تنهام نمیذارید خیلی خوشحالم و ازتون سپاسگذارم.

عصرتون بخیر!شب خوبی داشته باشید عزیزان.

وقت ندارم،پس بدون ویرایش پست میکنم.پس اشکالاتشو به بزرگی خودتون ببخشید!

بوووووووس.....بای

نظرات 10 + ارسال نظر
سپیده مامان درسا 3 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 01:49 ق.ظ

ایول مهناز خوشم میاد که اینقدر شاد و مرتب و انرژی مثبتی الهی همیشه خوب و خوش باشی تو زندگی دوست خوبم
عیدت هم مبارک

قربون تو دوست خوب و مهربون خودم برم

مهدیا 2 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 09:34 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

من یه بار کارت ملی جا گذاشته بودم ،گواهینامه ی رانندگی و قبول کرد.بیشتر شماره ی ملی نیازه .اگه شماره ملیتو حفظی فکر می کنم با شناسنامه هم می تونی کار بانکیتو انجام بدی.
من هنوز کارت هوشمند ثبت نام نکردم.

ولی من تو عید کار بانکی داشتم،با اینکه کپی کارت ملیم همراهم بود و گواهینامه و شناسنامه هم داشتم ولی قبول نکردن و کارمو انجام ندادن!!احتمالا کارمندای بانک شما مهربون تر و آسون گیرتر از اینجان

آتوسا 1 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 11:45 ب.ظ

مهناز ساشا رو شب زودتر بخوابون
ببخشید دخالت مادرانه می کنم
ولی حیفه آخه چون خواب قبل نیمه شب برای بچه لازمه و به رشدش کمک می کنه
...شوهری راست می گه والا برای مرد ها هیچی غذا نمیشه!

آره راس میگی.ولی زودتر از یازده دوازده نمیخوابه!
حالا از مهر که مدرسهاش شروع بشه،دیگه شبا زود میخوابونمش!
واقعا براشون بهترین کادوئه

مامان رویا 1 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 01:10 ب.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

سلام مهناز عزیزم
من کات ملی هوشمند گرفتم اما کارای اداری و بانکیشو همسرم انجام دادن
خیر باشه خوابت.
از خوراک عدسی که پختی خیلی خوشم امد
تولد حضرت علی (ع)به شما و همسرو پدر گرامیتون تبریک
انشاالله سایه پر مهرشون همیشه روی سرتون باشه

سلام عزیزم
آفرین به همسر
آره خوشمزه شد.امتحان کنید ضرر نداره
قربونتون برم،منم با تاخیر بهتون تبریک میگم و براتون بهترینها رو از خدا میخوام

نسیم 1 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 09:53 ق.ظ http://nasimmaman

منم میخوام واسه همسر صندل بخرم......
سلامت و شاد باشی دوستم

همونم نخریدم آخر
فدای تو

سارا 1 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 08:37 ق.ظ


حرفی ندارم واقعا گلی

عزیزدلمی

خاطره 1 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 08:19 ق.ظ

سلام مهناز جان من برای کارت ملی هوشمند رفتم دفاتر خدمات ارتباطی برام توی سایت ثبت نام کردن بهم وقت دادن که توی یه تاریخ مشخص برم برای انگشت نگاری و گرفتن عکس و تکمیل سایر مدارک الانم بعد از این مرحله گفتن بعد از دو ماه مسیج میزنن که برای تحویلش به اداره پست مراجعه بشه

سلام عزیزم
ممنونم از توضیحات:

مامان روژین 1 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 12:26 ق.ظ

سلام مهنازجونم یادته تواینیستاگفتم خواننده خاموشت بودم ولی دیگه ازاین به بعدکامنت میذارم الوعده وفا:الان یهویی نصف شب اومدم به وبلاگت سربزنم دیدم پست گذاشتی کیف کردم دستت دردنکنه ایشالا همیشه خوش باشی

سلام عزیزم
خوش اومدی عزیزم.خوشحالم که روشن شدی
قربونت برم عزیزم

نگین 31 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 11:59 ب.ظ http://m568.mihanblog.com/

وااااااااااای مهناز جونم تو هم مثل من تو خواب با مادر شوهر و اینا جنگ داری
منکه وقتی از خواب میپرم یا داد و بیداد میکنم همسری بیدارم میکنه میگه باز کدوماشون بودن؟؟؟؟؟

خوابی که آدم میبینه مربوط به مشغولیات ذهنیشه دیگه.هرچیزی که فکرتو مشغول کنه،ممکنه به صورت رویا یا کابوس تو خواب ببینیش!

maryam 31 - فروردین‌ماه - 1395 ساعت 08:04 ب.ظ

Salam mahnaz khanom aziz
Man hkannande khamoshetonam
Ye soali daram age dost dashti javab bede
Shoma hand saletone ?
Man 22 salame saken karaj hastam

سلام عزیزم
خوش اومدی
من سی سالمه عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.