روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

اومدم با کلی حرف....

سلام دوستای خوبم

خوبید؟شرمنده بابت این چند روز که نبودم.واقعآ سرم شلوغ بود.حالا براتون که تعریف کنم بهم حق میدید.

نظراتتونم ایشالله تو اولین فرصت جواب میدم.ممنونم از محبتتون.

خب دوشنبه رو براتون نمیگم چون تلفنی یه خبر بد گرفتم که مربوط میشد به آخرین دسته گلی که خانواده شوهری به آب داده بودن.

فقط بگم که حالم خیلی بد بود.خب این محدود کردن ماهواره و تی وی دیدن یکی از حسنهاش این شده که بعداز مدتها صدای اذان رو میشنوم!مهم نیس اگه بعضیا میخوان نچ نچ کنن و چیزی بهم بگن.دیگه همه میدونن که من تو وبلاگم خود سانسوری ندارم.خب دلیل نداره وقتی کاری رو انجام نمیدم بیام به خاطر خوشایند بعضیا تظاهر به انجامش کنم.چون اکثرا یا تی وی ما خاموشه با روی ماهواره است شاید غیر از ماه رمضونا هیچوقت اذان رو نمیشنویم.ماه رمضونام چون خودم زمان افطار رو دوس دارم همیشه موقع اذان میزنم تی وی و گوش میدم.

خلاصه حالم گرفته بود و تی وی هم روشن بود که دیدم اذان پخش شد.یه دفعه همینجوری اشکام ریخت و شروع کردم بلند بلند گریه کردن.هرچی حرص تو دلم بود رو سر خدا خالی کردم و اینقدر گفتم و گفتم تا سبکتر شدم.

شبم که شوهری اومد از ساعت نه تا دوازده داشت پای تلفن با باباش بحث میکرد و آخرم بی نتیجه موند م فقط الکی حرصشو خورد!

سه شنبه ولی سعی کردم اصلا به اون قضیه فکر نکنم.با ساشا حموم رفتیم و چون میخواستیم فرداش صبح زود بریم خونه خواهرم زود شامشو دادم و خوابوندمش.شوهری اومد و دیدم دستش کادوئه! گفتم این چیه؟گفت واسه توئه.کادوی روز زن که میخواستم ماه دیگه برات بگیرم.ولی دلم نیومد گفتم زودتر بگیرم بهت بدم!منم کلی تشکر کردم و کادومو که میدونستم چیه رو باز کردم.آخه از قبل خودم انتخابش کرده بودم.گوشی سامسونگ J7.من عاشق این مدلم و چون شوهری میخواست واسه روز زن برام کادو بخره اینو انتخاب کرده بودم.خلاصه کلی حال کردم و شبم تا دیروقت بیدار بودیم و بعدم لالا....

چهارشنبه صبح زود بیدار شدیم چون شوهری میخواست اول ما رو بذاره خونه خواهرم بعد بره سرکار.ساشا چون شب زود خوابیده بود قشنگ خوابش تکمیل شده بود و راحت و سرحال بیدار شد.رفتیم و شوهری ما رو رسوند و خودش رفت.

دیگه اونجا صبحونه خوردیم و ساعت هشت من و خواهرم و بچه ها رفتیم خونه جدید تا تمیزش کنیم واسه اثاث کشی فرداشون.خواهرم گفت اثاث کشی به اندازه کافی خستگی داره دیگه از قبلش خودمونو خسته نکنیم.واسه همین از شب قبل هماهنگ کرده بود یه کارگر بیاد واسه تمیز کردن خونه.قرار بود ساعت نه بیاد ولی بعداز ده بار زنگ زدن بالاخره ساعت ده اومد!حالا ببینید چه کارگری بود.یه پسر سوسول خوشتیپ!!!ازینا که میخوان دو قدم راه برن دو ساعت میکشه!فقط نیم ساعت طول کشید چای و شیرینی بخوره!میگفت چون صبح زود اومدم نتونستم صبحونه بخورم!عاقا سرتونو درد نیارم،این پسره سه ساعت تموم فقط تونست دوتا دسشویی و حمومها رو بشوره!!ما دیدیم اینجوری که این کار میکنه تا شبم نصف خونه رو تمیز نمیکنه!خب خونه هم بزرگ بود و حدود صد و هشتاد نود متر بود و عمرا تا شب نصفشم تموم نمیکرد.این بود که دیگه پولشو دادیم و ردش کردیم و خودمون افتادیم به جون خونه!دیگه بعدش خسته و هلاک برگشتیم خونه قبلیه و دوش گرفتیم و ناهار خوردیم و خوابیدیم.

غروب بیدار شدیم شوهر خواهرمم اومد عصرونه خوردیم و یه سری از ظرفها که مونده بود رو کارتون زدیم.شوهری هم اومد و بعده شام دیگه هرچی وسیله مونده بود رو جمع کردیم چون به باربری گفته بودیم صبح برای بردن وسایلا بیان.بعدم زود خوابیدیم.

پنجشنبه صبح ساعت هفت بیدار شدیم و دوستمونم اومد و من و  دوستم و ساشا و خواهرزادم اومدیم خونه جدید.گفتیم بچه ها تو دست و پای باربرا نباشن بهتره.

وسایل صبحونه هم گرفتیم و خوردیم و اونام تا قبل از ظهر اومدن.ماشالله وسایلاشون اینقدر زیاد بود که دوتا خاور گرفته بودن بازم کم اومد و سه تا ماشین سواری رو هم تا سقفشو صندوق عقبش پر از وسیله کردن!

وسایلو که آوردن یه کم جابه جا کردیم و بعد شوهری و شوهرخواهرم رفتن ناهار گرفتن آوردن و خوردیم و یه کم استراحت کردیم و بعد دیگه پاشدیم به جا به جا کردن.البته خواهرم نمیذاشت و میگفت باشه خودمون بعدآ جابه جا میکنیم!گفتم اینهمه وسیله رو خودتون تنها تا یک ماهم نمیتونید سر و سامون بدید.دیگه تعریف کردنی نداره اون روز چون تمامشو بی وقفه داشتیم کار میکردیم و تا شب خیلیاش جا به جا شد.خونه واقعآ قشنگه.خب خیلی بزرگ و دلباز و نورگیره و وقتی وسایلا چیده شد خیلی قشنگ شد.واسه شامم زنگ زدیم پیتزا آوردن و بعدم دوستمون رفت و مام یکی یکی رفتیم دوش گرفتیم و خوابیدیم!

ولی چه خوابیدنی!از بس بدنم درد میکرد اصلا نمیتونستم بخوابم!دیگه نزدیکای صبح از بس اینور اونور شدم خوابم برد.دیگه ساعت نه همه بیدار شدن.البته همه مثل من از خستگی نتونسته بودن خوب بخوابن.صبحونه خوردیم و بعدم باز کارای دیگه رو انجام دادیم تا ظهر.دیگه تقریبا همه چی چیده شد و تموم شد.ظهر ناهار خوردیم و سی دی بیست و هفت شهرزادو دیدیم و کلی هم حرص خوردم واسه قباد طفلی!!!شهرزادم از چشمم افتاد با اون رفتاری که با قباد داشت!والله.. 

بعدش دیگه به شوهری گفتم بریم خونه.هرچی خواهرم اینا اصرار کردن که بمونیم قبول نکردم و گفتم زودتر بریم خونه که هم ما استراحت کنیم هم شما.کللللللی هم تشکر کردن بابت این چند روز .دیگه خداحافظی کردیم و اومدیم سمت خونه.

شوهری گفت یه دفعه خریدامونم بکنیم و بعد بریم خونه.گفتم الان خیلی خسته ایم بریم  اول استراحت کنیم بعد بیایم خرید.گفت نه بابا دیگه استراحت کنیم حال بیرون اومدن نداریم!دیدم راس میگه.هوام که شده بود باد و بارون !رفتیم خریدامونو کردیم و دیدم یه مغازه جدید باز شده و لباساش خوشگلی داره!رفتیم توش و خیلی از لباساش خوشم اومد فقط حال نداشتم زیاد بگردم.ولی یه تاپ مجلسی خوشگل و یه شومیز خیلی ناز و یه ساپورت طرح لی خریدم و اومدیم خونه.

تازه داشتیم وسایلا رو جابه جا میکردیم که شوهری گفت،اااااااا مهناز میدونی چی شد؟گفتم چی شد؟گفت اون مغازه تره باریه یارو جای اینکه شصت و پنج تومن کارت بکشه،ششصد و پنجاه تومن کارت کشیده!رفتم گوشیشو دیدم،دیدم آره پیامکش براش اومده!دیگه رسیدش تو خریدا بود و رفتیم و آقاهه هم گفتش آره درسته،فقط شب بیاید چون من پول نقد اینقدر الان ندارم.برگشتیم خونه و شام خوراک ماکارونی درس کردم و خوردیم و من دیگه همه چیو رو میز ول کردم و رفتم خوابیدم.

صبح ساعت هشت بیدار شدم و سرمم خیلی درد میکرد.ساشا هم بیدار بود و داشت کارتون میدید.آها یه چیزم اینجا بگم راجع به همون برنامه ماهواره و تی وی که گفتم داریم اجرا میکنیم.یه سری از دوستان گفتن که اونام اینکارو کردن و کلا ماهواره رو وقتی بچه بزرگ شده گذاشتن کنار.من به خواهرم راجع به این موضوع گفته بودم و چهارشنبه که اونجا بودم زنگ زد به یکی از دوستاش که روانشناسه کودکه.البته ایران نیست.دیگه باهاش صحبت کردم و اونم گفت که تصمیم خوبیه که برنامه های مضر و نامناسب سن کودک تو محیط خونه پخش نشه.ولی گفتش اصلا قطع ماهواره کار درستی نیست.چون بچه تو خونه اطرافیانش میبینه یا بزرگتر که بشه هم کلاسیاش مثلا باهاش از برنامه ها یا کارتونهای ماهواره صحبت میکنن.اونوقت بچه دچار دوگانگی میشه و بعضآ این تصمیم شما نتیجه عکس میده.گفتش بهترین کار اینه که برنامه هایی که دیدنش تحت اختیار شماست،مثلا فیلمها که میدونی صحنه های نامناسب و خشن داره رو وقتی بچه خونه هست،حتی وقتی تو اتاق خودش مشغول بازیه نبینید.ولی برنامه های بی ضرر یا موزیک و اینجور چیزا باشه که براش یه چیز عادی باشه و چون پسر بچه هست و خیلی زود وارد اجتماع میشه عقده و ولع نداشته باشه و کوچکترین چیزی تحریکش نکنه.در مورد کارتونم گفتش اگه فکر میکنی شبکه کارتونی ماهواره برای سنش مناسب نیست چند روز مداوم بذار فقط کارتونهای تی وی یا سی دی هاشو ببینه و مدامم براش بگو که چقدر این کارتونها جالبترن و ازین حرفها.گفتش این رفتار و برخورد باعث میشه خودبخود میل بچه برای دیدن اون کارتونها خیلی کم باشه و وقتی بعداز این چند روز هیچ منعی برای دیدن کارتونهای ماهواره نداشته باشه،خودش دیگه تمایلی برای دیدنشون نداشته باشه و انتخاب خودش همون کارتونهای مورد نظر شما باشه.البته گفتش این تشویقها و تحریکها باید دائمی  باشه.گفتش به هیچ عنوان نباید بچه رو تو این سن و ازین سن حتی پایینتر،از کاری منع کنید!فقط اگه دوس دارید کاری رو انجام ندن؛با روشی صحیح چیزی جایگزین رو بهش معرفی کنید و دراختیارش بذارید و با رفتار درست و تشویقهای زیاد، کاری کنید که متمایل بشن سمت چیزی که شما میخواید.گفتش تو الان میتونی با قطع کردن ماهواره بچه شش ساله ات رو مجبور به دیدن چیزی کنی که خودت دوس داری،ولی آیا میتونی وقتی بزرگتر شد جلوی ماهواره دیدن تمام دوستاشو بگیری؟یا بچه خودت رو مجبور به گوش ندادن به دوستاش بکنی؟پس باید با روشی درست باعث بشی خودش کاری که مد نظرت هست رو انتخاب کنه.

البته خیلی حرف زدیم که واقعا خوب بود برام و نمیشه همه اش رو بنویسم.فقط همینقدرشو نوشتم شاید به دردتون بخوره.

البته من خودمم کامل قطعش نکرده بودم و فقط بیشتر در مورد خودمون محدودش کرده بودم.امروزم که میرفتم بیرون به ساشا گفتم اگه دوس داره میتونه جم.جونیور رو تماشا کنه که گفتش نه میخوام بقیه سی دی توی استوریمو ببینم!به قول این دوستمون بچه رو فقط و فقط باید با آگاهی و محبت تربیت کرد.

از بحث روانشناسی بیایم بیرون و برسیم به روزمره هامون!

بعداز صبحونه رفتم دفترخدمات ارتباطی میخواستم سیم کارتمو 4G کنم که گفتش بدون کارت ملی نمیشه!!!!حالا تا الان کارت ملی داشت تو کیفمون خاک میخورد،این دو سه ماهی که من کارت ملیمو گم کردم واسه همه چی کارت ملی میخواد!!فکر کنم تا چند وقت دیگه موقع خرید کردنم از آدم کارت ملی بخوان!والله.....

بعدش اومدم خونه و واسه ناهار قیمه پلو درس کردم و خواهرم زنگ زد و حرف زدیم و بعدم مامانم زنگ زد و بعد ناهار ساشا رو دادم و بردمش مدرسه و برگشتم.

شوهرخواهرمم زنگ زد و واسه کمک این چند روزمون تشکر کرد و گفتم این حرفها چیه!وقتی موقع تفریح و خوشی باهمیم باید موقع کمک و خدای نکرده ناراحتی هم کنار هم باشیم دیگه!دیگه طفلی کلی تشکر کرد و گفتش که به شوهری هم زنگ زده و از اونم تشکر کرده!دیگه یه کم حرف زدیم و قطع کردیم.منم دیدم سر دردم یه کم بهتره و از طرفی هم خیلی وقته که ننوشتم و این شد که نشستم به نوشتن.

دیگه تا بازم سرم دردش بیشتر نشده من برم.

میدونم که میدونید،ولی بازم میگم که دوستتون دارم و وجود و حضور شما اینجا باعث دلگرمی و قوت قلبم میشه.

یه سری از دوستا نمیدونم چرا،ولی کلا خاموش شدن و هیچ خبری ازشون نیست.....

ببخشید که زیاد نمیرسم بهتون سر بزنم،ولی تو همین یکی دو روزه میام پیشتون.

براتون تن سالم،دل خوش و نعمت فراوون از خدا میخوام.

بوووووووس.....بای


آدرس اینستام؛

/Instagram.com/mahnazblog

نظرات 21 + ارسال نظر
ویولا 20 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 08:41 ب.ظ

سلام عزیزم خسته نباشید از اسباب کشی ، واقعا دستت درد نکنه اگه نبودی که کمک کنی واقعا خواهرت با یه بچه کوچیک چطوری میخواست اسباب کشی کنه، ایشالا از این خونه ها ی بزرگ قسمت من و شما بشه ، من که عاشق خونه های بزرگ با پنجره های سرتاسری و اتاق خواب های بزرگم با یه عالمه کمد برای لباس و وسایل و این چیزا....

سلام عزیزم قربونت
وای ویولا انگار دقیقا داشتی خونه خواهرمو توصیف میکردی!!!
واقعا خونه بزرگ خیلی خوبه.ایشالله که قسمت مون بشه
مواظب خودت و اون جوجو کوچولو باش عزیزدلم

سپیده مامان درسا 20 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 02:08 ب.ظ

خسته نباشی مهناز جونم دمت گرم واقعا اینقدر کمک دست بودین واسه آبجی تو اسباب کشی الهی همیشه تنتون سالم و لبتون خندون باشه
با حرفای دوست روانشناستون کاملا موافقم درست میگه و دقیقا همین طوره
ببوس ساشای عزیزمو
مواظب خودتون باشین ... هدیه ی خوشگلت هم مبارکت باشه

قربونت برم عزیزم
واقعا آدم باید همیشه در حال یاد گرفتن باشه تا بتونه بچه اس رو درست تربیت کنه.خیلیم کار سختیه!
عزیز دلمی سپیده جونم
توام اون درسای خوشگلمو ببوس از طرف من

نسیم 20 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 10:30 ق.ظ http://nasimmaman

خسته نباشی از اسباب کشی عزیزم...چقد خودت و شوهرت مهربونین...ایشالا همیشه سلامت باشین و دلتون خوش باشه

قربونت برم عزیزم.
تو خودت خوبی همه رو خوب میبینی
همچنین شما

دلارام 20 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 07:15 ق.ظ http://femo935.mihanblog.com/

سلام مهناز خوبی خوندن وبلاگ تو بهم انرژی میده
وبلاگ قدیمی هنوز هست ها
ناراحت نباش

سلام عزیزم
اااااا پس دوباره راهش انداختی!چه خووووب

دندون 19 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 01:24 ب.ظ

خسته نباشی دلاور.....

دلاور رو خوب اومدی دندونی!
فدای تو عشقم

دختربنفش 19 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 09:33 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

قالب نو مبارک،گوشی نو مبارک ،خونه ی نوی خواهر مبارک.
مبارکا مبارک ایشالا مبارکش باد
همیشه شاد و خوش باشی عزیزم .برای این سردردام برو دکتر

عجب کامنت مبارکی شد!
قربونت برم عزیزم
دکتر زیاد رفتم.من هم سینوزیت دارم و وقتی سرم سرما بخوره سر درد میگیرم،هم میگرن عصبی دارم که موقعی که زیاد خسته میشم یا عصبی میشم یا گریه میکنم،خلاصه هر تنشی داشته باشم،میگرنم عود میکنه و سردرد شدید میگیرم!نتیجه گیری اخلاقیش اینه که من تو اکثر مواقع سر درد دارم!دکترم جز مسکن چیزی نمیده چون درمان قطعی نداره.

مجتبی 19 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 08:10 ق.ظ http://m-z2016.blogsky.com

گوشی جالبی نیست هم باتریش زود خالی میشه هم هننگ میکه هم اینکه حافظش داخلی جالبی نداره /

من طبق سلیقه خودم وسایلامو میخرم،ولی شما میتونی همچین گوشی واسه خودت نخری!

مامان رویا 19 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 02:39 ق.ظ http://dargozarerozegar.rozblog.com

سلام مهناز جون
قالب نو مبارک
خسته نباشین معلومه حسابی اسباب کشی خستتون کرده. ایشالا همیشه تنتون سالم باشه و همیشه اگه خستگیی هم هست مال کار خیر باشه و خوش باشین کنار هم.
منم ماهوارمونو محدود کردم . یعنی کلا قطع نیست فقط همیشه روی ماهواره ایرانه گاهی علی جون و باباش میزنن سمت بلاد کفر (واسه ورزش و اخبار) که اونم خیلی طول نمیکشه .منم از این بابت که میبینم بچه هام خیلی به اونور مشتاق و حساس نیستن خوشحالم
لباسای نو و هدیه قشنگت مبارک خانمیبه خوشی استفاده کنی.

سلام عزیزم
آره واقعا اثاث کشی کار خسته کننده ایه.قربونت برم
خب پس کار خیلی خوبی میکنید!آفرین مامان با تدبیر و آینده نگر
من مطمئنم شما بچه های فوق العاده ای تربیت میکنید
فدای تو عزیزم

مامان روژین 19 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 12:44 ق.ظ

وای این چن روزکه نبودی حسابی نگرانت بودم ولی وقتی پستت روخوندم آروم شدم چقدخوبه که ادم خواهری مث توداشته باشه مهنازگلم من خواهرندارم وبزرگترین حسرت زندگیمه ایشالا همیشه سلامت باشین راستی گوشی منم جی 7 هست خیلی راضیمم مال منم رنگش بژه

قربونت برم عزیزم،ببخشید که نگرانتون کردم
آخی....لطف داری عزیزم
من دوسش دارم

دلارام 19 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 12:28 ق.ظ

حذف شد عزیزم به همان علت قبلی

ای بابا...

سارا 18 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 09:13 ب.ظ

سلام مهناز جونم واقعا خسته نباشی
مبارک گوشیت از منم j7 ولی مسی رنگش والا ازش راضیم مبارکه
انشاالله سرت هر چه زودتر خوب بشه دوستم

سلام عزیزم
قربونت.مسی؟باید قشنگ باشه
خوبم گلم مرسی

مامان طلا خانوم 18 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 08:54 ب.ظ

سلام مهناز جونم
چطوری دختر مهربون،دلم حساااااابی برات تنگ شده بود.میخونمت ولی خاموش .اخه من همیشه با گوشی میخوندمت.دقیقا یک ماهه که گوشی ندارم .واسه همین نمیتونم کامنت بزارم.اخه این مدت با گوشی شوهرم و یا داداشم میام میخونمت.منم خواستم بگم میدونم که میدونی دوست دارم ی دنیا.همیشه درکنار ساشا و خانواده گلت شااااااااد و سلامت باشی عزیز دلم.بووس بوووووس

سلام عزیزم
چه خوب که باز اینجا نیبینمت عزیزممنم دلم برات تنگ شده بود.
مرسی که بدون گوشی هم اینقدر پیگیر و همراهمی
فدایی داری عزیزدلم

samira 18 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 08:43 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

این سوما رو هم بگم ست بشه

اینستا ندارم ..من قدیمی ام خواهر

اشکال نداره عسیسم .به قول معروف،سمیرا قدیمیشم قشنگه!

samira 18 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 08:40 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

خواهر خیلی خوب میشه .خیلییییی..دلسوز مث تو..مهربون مث تو

اینم دوما

عاقا یکی بیاد منو بگیره،دارم از خوشی غش میکنم
عشق منی تو دختره

samira 18 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 08:37 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

چاکر مهناز گلی خودمون اولا

فدای تو سمیرای گلم بشم

شهره 18 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 07:15 ب.ظ

افرین،خریدن ؟ بسلامتی،خسته نباشی خواهر مهربون

قربونت عزیزم

سیما 18 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 05:45 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

وای عزیزم، خسته نباشی. اسباب کشی بسیار کار مزخرفی هست. ماشالله به توان شما که دو تا خاور رو خالی کردین و چیندین. من هنوز بعد از یه هفته یه کامیون کوچولو رو نتونستم بچینم. البته من فوق دست تنها بودم. همین اندازه بس که مبلم خودم اوردم بالا...البته با اسنسور ها...
کارت ملی هوشمند مگه نیاوده راستی؟ من کلا پرتم. یعنی احتمالا بیام ایران این دفعه احساس اصحاب کهف بهم دست می ده.
بیا انرژی خوب بگیر مهناز فعال و دوست داشتنی.

واقعا کار مزخرفیه!
آخی،دست تنها خیلی سخته!واقعا خسته نباشی عزیزم
چرا همون کارت ملی هوشمند رو باید بگیریم دیگه.یعنی اونایی که قدیمی دارن باید عوضش کنن.منم که فعلا همون قدیمی رو هم گم کردم و باید برم درخواست بدم تا یه دفعه جدیدشو بگیرم.
فدای تو

کتی 18 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 05:07 ب.ظ

مهنازجان.گوشی نومبلرک.نمایندگی سامسونگ در طبقه زیرین.پاساژ چهارسوروبه روی پاساژعلایدین به کسانی که گوشی سری j خریده باشند با فاکتور خرید.یک هدیه می دهد.البته فقط سریمن s6 خریدم به من تعلق نگرفت.گفتن حتما باید j باشدجزتبلیغات این سری است.حتما پیگیرباش.فاکتور وکارت ملی یا شناسنامه همراهت باشه

قربونت برم...
جدی؟چه باحال!
اوه بازم کارت ملی؟ای باباااااااااا

بهاره 18 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 04:45 ب.ظ http://yaddashterozaneman.mihanblog.com

سلام عزیزم ... واقعا خسته نباشی مهناز جون اسباب کشی واقعا سخته ....

راستی ی سوال مهناز تو با گوشی پستاتو مینویسی ؟ اخه ب نظرم قبلا گفتی با گوشی مینویسم؟

سلام عزیزم
واقعا سخت ترین و بدترین کار دنیا اثاث کشیه
آره قبلا هم با گوشی پست میذاشتم.الانم همینطور

مارال 18 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 04:42 ب.ظ

سلام عزیزمم من یه چند وقتیه با وبلاگ تون آشنا شدم میشه آدرس اینستا تون رو بزارین

سلام گلم
خوش اومدی...
نوشتم آخر پستم.mahnazblog

اتشی برنگ اسمان 18 - اردیبهشت‌ماه - 1395 ساعت 04:05 ب.ظ

خونه جدید خواهر مبارک
ان شالله خونه دوس داشتنی خودت رو بچینی عزیزم
دمت گرم که رفتی کمک خوشگل خانوم

یعنی من عشق میکنم وقتی اینهمه محبتتو میبینم
همیشه اولین کامنتها مال توئه دوست مهربونم
فدایی داری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.