روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

تغییرات همیشه جذابه!در هر شکلی که باشه!

سلام به خوشگل موشگلای با معرفت!خوبید؟

ظهر روز وسط هفته تون بخیر....

عاقا من هرکاری میکنم نمیرسم هفته ای سه تا پست بذارم!پس لطفا یه کم بهم تخفیف بدید و اجازه بدید همون هفته ای دو تا پست رو بذارم.البته میبینید که پستای مفصل و پر و پیمونم میذارم دیگه!

خب تا شنبه صبح رو گفتم.بریم برای بقیه اش....

آها راستی همین اول کاری،عزیزایی که روزه میگیرید روزه هاتون قبول باشه.من نمیگیرم ولی عاشق لحظه های سحری و افطارم.منظورم بخش خوشمزه اش نیستا.منظورم اون لحظه های اذان و حس و حالش و دعای سحر و ربنای استاد شجریانه.البته چندسالی هست که افطارها بدون ربنای ایشون حال و هوای همیشگی رو نداره.کاش بشه بازم صدای فوق العاده شونو شنید.من ولی تو این یکی دو سالی که ربنای ایشونو پخش نمیکنن،خودم موقع افطار از تو گوشیم پخش میکنم و گوش میکنیم.درسته من و شوهری هیچکدوم روزه نمیگیریم،ولی موقع افطار همیشه اذان رو گوش میدیم و دعاهایی که پخش میشه رو.

امیدوارم نمازوروزه هاتون قبول باشه.واقعا تو این گرما روزه گرفتن خیلی خیلی سخته.دست مریزاد....

خب بریم سراغ گفتنیها...

شنبه صبح شوهری خونه رو جاروبرقی کشید.همیشه خودش جارو میکنه،ولی الان که یه دستش اینجوری شده،گفتم بذار خودم میکشم،ولی قبول نکرد.گفت با همین یه دست میکشم!منم سرامیکها رو طی کشیدم و گردگیری کردم.بعدم والیبال ایران و لهستان شروع شد و دیگه میدونید ما خانواده ورزشی هستیم.مخصوصا که من عاااااشق والیبالم!نشستیم دیدیم سه تایی.ست چهارم دیگه اوج هیجانش بود.اگه یه ست بیشتر ادامه پیدا میکرد فکر کنم همسایه ها از ساختمون بیرونمون میکردن!ولی خدایی خیلی حال داد.دمشون گرم....

بعدشم ناهار خوردیم و خوابیدیم.

غروب بیدار شدم پنکیک شکلاتی درس کردم.شوهری میگفت تو اگه بتونی پلو رو هم با طعم کاکائو و شکلات درس میکنی!آخه من عاشق شکلاتم.اونم هرچی تلخ تر بهتر!!!!

دیگه غروب شوهری گفت بریم بیرون.به خاطر تولدت شام بریم رستوران!گفتم اوکی خیلیم عالی!حالا از ساعت هفت هی میگفت بریم  بریم!گفتم تو این گرما کجا بریم!!بعدم مگه الان آدم شام میخوره!خلاصه تا ساعت هشت تونستم نگهش دارم،ولی بعدش بالاخره حاضر شدیم و رفتیم.

رفتیم رستوران نشستیم و یه کم بعد دیدم کیک و شمع آوردن و آهنگ تولدت مبارک اندی!!!واقعا سورپرایز شدم!آخه شوهری اصلا اهل سورپرایز کردن نیست و همه کاراشو از قبل به آدم میگه.حتی کادوهایی که میخره رو نود و نه درصد مواقع خودم خبر دارم چون بهم میگه!ولی اینبار نمیدونم چی شد که همچین کاری کرد!هرچی که بود واقعا خوشحال شدم.انگار خستگی این چند روزه از تنم دراومد.

اینقدر ذوق زده شدم که اصلا از کیکم عکس نگرفتم!تازه وقتی برش زدم از تیکه خودم عکس گرفتم واسه اینستا!!!!یه مثلی هستش که میگه:غذا قبل از اینکه وارد معده بشه،وارد اینستاگرام میشه!خخخخخ

خلاصه خیلی خوب بود.بعدم نشستیم به حرف زدن و عکس گرفتن.

یه ساعت بعدم پیتزا خوردیم.البته زیاد میل نداشتیم ولی خب خوردیم و اومدیم بیرون.یه ساعتی هم پیاده روی کردیم که غذاهامون حضم بشه.ولی ساشا اینقدر غر زد که دیگه بعدش میوه اینا خریدیم و برگشتیم خونه.

ما قرار بود یه سری تغییر و تنوع تو خونه مون بدیم که یکیش نقاشی خونه بود.منتهی دیدیم الان که دست شوهری اینجوری ،اونوقت واسه رنگ اتاقها که باید وسایلا رو بیاریم بیرون،همه اش رو باید خودم انجام بدم که مسلما نمیتونم!بنابراین فعلا گذاشتیمش کنار واسه وقتی که شوهری خوب بشه.ولی یه سری چیز میز هست که میخوام عوض کنم.اون شب با شوهری نشستیم راجع بهش صحبت کردیم که چیا بخریم و چقدر هزینه کنیم و ازین حرفها.حالا قرار شد فرداش بریم دنبال پرده ببینیم چه جوریه.

یه سری مدلای جدیدم سرچ کردم و دیدیم.من هیچوقت ازین یالان مالان دارا دوس نداشتم.خیلی ساده دوس دارم.منتهی شوهری برعکس منه.البته این مدلای جدید زیرش ساده بود،روش یه حالت کجی داشت که قشنگ بود و شلوغم نبود.گفتیم یه چی تو این مایه ها بگیریم.

خلاصه ساعت دو دو و نیم خوابیدیم.

صبح پاشدم صبحونه رو حاضر کردم و واسه خودمم یه قهوه تلخ درس کردم و خوردم و حاضر شدم رفتم باشگاه.تمرینات خوبی بود.دیگه تمرینات بالاتنه رو هم مثل قبل شروع کردم.البته هنوزم شبا یه کم درد داره گردنم،ولی خیلی بهتره.

تا بیام خونه ساعت شد یک.شوهری و ساشا داشتن تی وی میدیدن.شوهری رفته بود یه طبقه بوفه مونو که شکسته بود رو خریده بود و گذاشته بود سرجاش.بعدم گفت من با خودم فکر کردم حالا که نقاشی نمیکنیم،لااقل یکی رو بیاریم درها رو رنگ کنه.گفتم آره خوبه بیاریم.زنگ زد به دوستش که تلفن یه نقاش آشنا رو داد بهش.بهش زنگ زد و گفتش هر دری پنجاه تا هفتادتومن بدون رنگ میگیرم!!!!آخه انصافم خوب چیزیه.اونوقت میگه  کار کم شده و ازین حرفها.به شوهری گفتم میخواستی بهش بگی شما یه کم منصفانه برخورد کن تا مردمم بهت کار بدن.خب واسه یه خونه دو خوابه مثل ما که بدون در ورودی کلا شیش تا در داره،طرف باید سیصد تا چهارصد تومن فقط بده تا دراشو رنگ کنه!معلومه که خیلیا مجبورن چندسال درمیون خونه هاشونو با این قیمتها رنگ کنن دیگه!خلاصه یه کم با شوهری حرف زدیم و گفتش بذار بیاد رنگ کنه.گفتم نمیدونم خودت میدونی!بعدم ناهار خوردیم و خوابیدیم.

به دختردایی شوهری پیام دادم که هستید من ساشا رو بیارم پیشتون.چون من و شوهری میخوایم بریم دنبال پرده.اونم گفت اوکی بیارش،هستیم.یه کم بعد زنداییش زنگ زد و گفت واسه شام بیاید پیش ما.میخوایم بریم پارک.گفتم باشه ساشا رو میارم.اگه ما دیر کردیم،شما برید،من و شوهری هم بعدش میایم.

ساعت شیش حاضر شدیم رفتیم ساشا رو گذاشتیم اونجا و خودمون رفتیم سمت مولوی بازار پرده فروشا.به شوهری گفتم ما که اونجاها رو بلد نیستیم،بیا با تاکسی بریم.گفتش نه بابا خلوته الان.دیگه هفت و نیمم که گذشته و طرح نیست.خودمون میپرسیم پیداش میکنیم.

ولی کلی به ترافیک خوردیم.بلدم نبودیم یکی دو جا رو اشتباه رفتیم و کلی دور خودمون گشتیم تا بالاخره رسیدیم مولوی و ماشینو پارک کردیم و رفتیم بازار پرده.خب اینجوری که آدم میاد مرکز یه چیز که همه باهم جمعن راحت تره.چون همه جور مدلها رو میتونه ببینه.ولی از طرفی هم این تنوع آدمو گیج میکنه.مدلها تقریبا همونها بودن که تو نت دیده بودیم و مد نظرمونم بود.اکثرا زیرش حریر طرحدار بود و روش پارچه اش کلفت تر بود.از اونجایی که من چیزی رو که اینجوری مد میشه و همه میخرن رو دوس ندارم،به شوهری گفتم من نمیخوام حریر طرحدار بگیرم!!!گفت،اااا خودت گفتی!گفتم نه.بگردیم یه چیز دیگه پیدا گنیم.نمیخوام مدل و جنس پرده ام تو همه خونه ها باشه.لااقل یه کم متفاوت تر باشه!

زیاد طول نکشید تا چیزی که میخواستیم رو پیدا کردیم.شوهری بیشتر از من خوشش اومد.من اصلا جنس پارچه ها رو نمیشناسم،فقط میدونم پارچه زیرش مثل گیپور نقش داره،روییشم که کلفته،مثل گونیه!!!ولی خیلی خوشگل بود.رنگشم زیریش تقریبا کرم و نسکافه ایه،روییشم شکلاتی عسلی!!یه همچین چیزی!حالا بعد که آوردیم و نصبش کردن عکس میگیرم و براتون میذارم تو اینستا.دیگه آقاهه برامون حساب کرد و با خرت و پرتهاش شد نهصد و بیست تومن!!بیست تومنم تخفیف داد و شد نهصد تومن.البته یه آستری هم واسه پرده اتاق خوابمون گرفتیم.تازه بدون نصب.نصابم گفتش هفتاد هشتاد تومن میگیره حداقل!

من فکر میکردم پونصد شیشصد بیشتر نشه.ولی خب قشنگه و فکر کنم خونه رو حسابی تغییر بده.بعدش قرار شد اندازه های دقیقشو بگیریم و زنگ بزنیم به آقاهه بدیم.گفتش واسه پنجشنبه آماده میکنه و مام گفتیم احتمالا جمعه صبح میایم میگیریم.بیعانه دادیم و اومدیم بیرون.رفتیم سمت ماشین.آقا نمیدونید چه صحنه هایی دیدیم!تمام گوشه پیاده روها ردیف مرد و زن معتاد نشسته بودن و اکثرا علنا شیشه میکشیدن!!!!من که اینقدر حالم بد شد که رنگم شده بود مثل گچ!تاحالا همچین صحنه هایی ندیده بودم.اصلا شبا نرید اون محله های پایین واقعا خطرناکه!تازه تو ماشینم نشسته بودیم که یکیشون اومده بود و با مشت میکوبید به شیشه ماشین و پول میخواست!آخه آدم نمیدونه چی بگه!هم پر از تنفر بودم ازشون هم دلم میسوخت!خب آدم حسابی شما که پول ندارید غذا بخورید چرا پول بابت مواد میدید؟!به خدا قیافه هاشون معلوم بود روزی یه وعده هم غذا نمیخورن.ما که از ترس اصلا شیشه ها رو پایین ندادیم و سریع رفتیم!کاش هیچوقت آدم اینجور صحنه ها رو نبینه.هیچکس گرسنه نباشه.هیچکس معتاد نباشه....

دیگه اینقدر حالم بد بود که شوهری رفت برام آبمیوه شیرین خرید و خوردم ولی گلاب به روتون همه اش رو بالا آوردم.شوهری میگفت نباید بذاری اینقدر این چیزا روت اثر بذاره.متاسفانه من اصلا آدم بی تفاوتی نیستم و عمیقا از دیدن همچین صحنه هایی ناراحت میشم!دیگه شوهری یه کمم دعوام کرد و گفت به خدا اگه گریه کنی همینجا پیاده ات میکنم!!!

خلاصه رفتیم پارک و دایی اینا رو پیدا کردیم و شام خوردیم و ساشا هم حساااااابی بازی کرد و دیگه ساعت یک خداحافظی کردیم و اومدیم خونه و خوابیدیم.

دوشنبه صبح پاشدم صبحونه رو حاضر کردم و رفتم باشگاه.نقاشم قرار بود بیاد.تمرینامو انجام دادم و اومدم خونه.نقاش اومده بود و داشت رنگ میزد و تمام خونه بوی رنگ میداد.شوهری گفتش زو د به مسکنی چیزی بخور تا سر درد نگرفتی!آخه من به بو خیلی حساسم و سریع سر درد میگیرم.بعدم گفتش هنوز اتاق خواب و حموم رو نزده.گفتم تو بری دوشتو بگیری بعدا بزنه.رفتم سریع دوش گرفتم و شوهری هم زنگ زد غذا آوردن و خوردیم و آقای نقاش گفتش من میرم خونم و غروب میام.رفت و مام خوابیدیم.دو ساعت بعد اومد و بقیه رو رنگ زد تا ساعت هشت.گفتش باید یه دست دیگه هم بعداز اینکه خشک شد رنگ بخوره.شوهری گفت خب من که فردا نیستم،بذار چهارشنبه بیا بزن.دیگه خداحافظی کرد و رفت.

شوهری هم بیرون کار داشت که با ساشا رفت و یه چیزایی هم میخواستم،گفتم بخره.واسه شامم گراتن مرغ و قارچ درس کردم.اومدن و شامو خوردیم.ساشا که فقط سیب زمینیها و پنیر پیتزاشو خورد!مرغ و قارچ دوس نداره.یه ظرفم اضافه درس کردم که شوهری فردا ببره اداره بخوره.آخه واسه یه سری کارا باید بره اداره و گفتم چون از سه شنبه ماه رمضون شروع میشه و اداره ناهار نمیدن،با خودش ببره بخوره.براش کشیدم تو ظرف غذا و سالادم درس کردم و گذاشتم تو یخچال.

شب چون اتاقها خیلی بوی رنگ میداد،هر سه تامون تو نشیمن خوابیدیم.ساشا که کیف میکرد!

امروز صبح شوهری پاشد رفت سرکار.گفتش اگه ماشینو لازم داری منو برسون و ماشینو بیار.گفتم نه،ببرش.بعدشم خوابیدم تا هشت.بیدار شدم قهوه درس کردم و خوردم.به ساشا از دیشب قول داده بودم امروز با خودم ببرمش باشگاهم.

رفتیم و چندتا ماشینم برای خودش آورد که بازی کنه.سر راهم آب و شیرموز و کیک خریدیم و رفتیم باشگاه.براش زیرانداز آورده بودم،پهن کردم یه گوشه که بشینه بازی کنه و خوراکیاشو بخوره.البته مربیم بهش گفت هرکدوم از وسایل ورزشیا رو که خواستی میتونی استفاده کنی.البته به جز اونایی که وزنه دارن.اونم یه کم بازی میکرد،یه کمم تردمیل میزد و اسکی فضایی و دوچرخه!!!دیگه آخراش حوصله اش سر رفته بود.ورزشم تموم شد و اومدیم خونه و پریدیم حموم دوش گرفتیم و ناهارشو درس کردم و بهش دادم و خودمم رو مبل ولو شدم و دارم پست میذارم.

خب دیگه همه گفتنیهای این چند روزه رو براتون گفتم.

امیدوارم ماه رمضون خوبی در پیش داشته باشید.موقع افطار و سحرتونم منو لطفا فراموش نکنید و حتما برام دعا کنید.

ممنونم از همراهیاتون و بودنتون

مثل همیشه بهترینها رو براتون آرزو میکنم چون واقعا شما لایق بهترینهایید.

دوستتون دارم هواااااااار تا...

با یه عالمه آرزوهای خوب و انرژیهای مثبت.....بای

نظرات 31 + ارسال نظر
سارا 21 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 11:16 ب.ظ

نمیشه حالا هفته ای سه بار پست بذاری

ای بدجنس

زیبا 21 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام خانمی
شوهر منم معمولا منو غافلگیر میکنه و خیلی کیف داره
ماه رمضون خوب و پر برکتی برات آرزو میکنم

سلام عزیزم
پس خوش به حال شما.چون شوهر من هرچندصدسال درمیون این کارو میکنه
مرسی گلم.همچنین برای شما

الهه 21 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 11:04 ب.ظ

مهناز وقتی میخونمت میتونم تصور کنم چقدر پر انرژی هستی!آفرین دختر

قربونت برم عزیزدلم

سپیده مامان درسا 21 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 05:18 ب.ظ

ایول تغییرات الهی که به خوشی باشه ، مبارکه پرده ی قشنگت عزیزم منتظر عکس های قشنگت هستیم
تو هم مار و دعا کن عزیزم موقع افطار و سحر

فدای شما...
چشم نصب کردیم حتما عکسشو میذارم.
امیدوارم همیشه کنار همسر عزیزت و درسای نارنین احساس خوشبختی بکنی سپیده جونم

مهدیا 21 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 02:36 ب.ظ http://mahdia.blogsky.comz

ما در خونه(همون دروازه)رو رنگ کردیم شد 200 تومن.واقعا این کارهای تعمیراتی خیلی هزینه داره.
مبارک باشه.

واقعا تعمیرات خیلی هزینه های ریز و درشت داره که قبلش اصلا به چشم نمیاد.
قربونت برم.برای شمام مبارک باشه عزیزم

بانو 21 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 09:48 ق.ظ

Salam.tavalodet mobarak azizam.omidvaram hamishe shad va movafagh bashi.

سلام عزیزم
یه دنیا ممنون گلم

نازنین 21 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 09:46 ق.ظ

سلام عزیزم
منم عاشق دعای سحر و افطارم....
واقعا سیصد چهارصد تومن واسه چهارتا دونه در خیلی زیاده!!!همینجوری میکنن که ما پنج ساله خونمونو رنگ نکردیم و همه اش میندازیم واسه سال بعد دیگه!

سلام گلم
خیلی لحظات خوبین
دقیقا همینطوره.ایشالله شمام خیلی زود بتونیو تغییراتی که میخواید رو تو خونه تون انجام بدید

نیاز 20 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 11:48 ب.ظ

اهوم روزای تعطیل دیرتر میاد عوضش عصرا پیش خودمه

پس واسه همینه که ماه رمضونا حس روزای تعطیلو داری دیگه
خودت چطوری؟بهتری؟

فرشته 20 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 05:32 ب.ظ

تولدت مبارک عزیزم

قربونت برم

سین 20 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام گلم
چه خوبه که اینقدر روان و راحت مینویسی.من اصلا اصلا قلمم خوب نیست.حتی وقتی برای خودم مینویسم مثل بچه های ابتدایی میشه
موفق باشی عزیزم

سلام عزیزم
ای جاااااان عزیزم
من فقط اتفاقات رو تعریف میکنم.در واقع هیچ سر رشته ای تو ادبیات ندارم.مطمئنم شمام تو خیلی جاهای دیگه استعداد دارید که من و خیلیها نداریم

خاموش 20 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:25 ب.ظ

خیلی ملو و سیاستمدارانه دارید آدما رو ترغیب به روزه نگرفتن میکنید!واقعآ که!!!!

آدما رو به روزه نگرفتن ترغیب میکنم؟؟؟؟؟؟
جالبه!اونوقت،چه جوری؟!
تا جایی که میدونم تنها چیزی که تو این پستم از روزه و ماه رمضون گفتم،تعریف از لحظات سحری و افطاری بود و دست مریزاد به کسایی که تو این گرما روزه میگیرن!!!اونوقت شما ازین حرفها برداشت کردید که من دارم خواننده هامو ترغیب به روزه نگرفتن میکنم؟!جل الخالق...

مهسا 20 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:21 ب.ظ

منم خردادیم مهناز جون.
واقعا که خردادیا آدمای باحالین

پس بزن قدش
هیچ شکی درش نیست

شهلا 20 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:19 ب.ظ

سلام خانمی خوبی؟
اتفاقا منم تو فکرش هستم پرده خونه مو عوض کنم.پس حالا صبر میکنم تو عکس پرده ات رو بذاری،منم برم عینشو بخرم

سلام عزیزم.مرسی
ای بدجنس
حالا خوبه من عکس پرده مو بذارم،نصف بچه ها بگن مال مام همین شکلیه!!!خخخخ آی ضایع میشما

نازنین زهرا 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 09:09 ب.ظ

سلام عزیزم
منم عاشق لحظات سحری و افطار هستم.دیشب موقع افطار خیلی به یادتون بودم و دعاتون کردم.

سلام عزیزم
قربون محبتت برم مهربونم.منم براتون شادی سلامتی و آرامش از خدا میخوام

ریحانه 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 06:06 ب.ظ

عاشقتم عشقولی من

دل به دل راه داره عسیسم

سمانه 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 06:04 ب.ظ

واقعا افطار بدون ربنای استاد شجریان اصلا حال نمیده!
مرده شور این سیاستمدارای ما رو ببرن که همه چی رو سیاسی میکنن!

کلا اون حال و هوای همیشگی رو نداره.
دقیقا همینطوره متاسفانه

مریم 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:33 ب.ظ

ماه رمضان بر شما دوست خوبم مبارک.ولی حیفه خانم با شخصیتی مثل شما روزه نمیگیره

ممنونم عزیزم.ولی ربط شخصیت آدمها رو با روزه گرفتن یا نگرفتنشون نفهمیدم!!!

هلنا 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:32 ب.ظ

سلام آجی
چه خوب که پرده جدید خریدید.مبارکتون باشه
آفرین به شوهری که براتون تولد گرفت
بازم تولدتون مبارک آجی

سلام عزیزم
ممنونم گلم.
عزیزدلمی

سهیلا 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:07 ب.ظ

سلام مهناز جون.خوبی؟
آفرین به شوهرت.اینجور مردا که صدسال درمیون آدمو سورپرایز میکنن،خیلی حال میده!ولی اونایی که همیشه رمانتیک و درحال سورپرایزن خیلی لوس و بی نمکن اصلنم بهشون حسودی نمیکنم

سلام عزیزم قربونت.
آره واقعا.منم اصلا دوس نداشتم شوهرم اینقدر رمانتیک بود و مدام در حال سورپرایز کردنم بود!!!اتفاقا من از اولم شوهری رو میخواستم که هر هفت هشت سال یه بار زنشو سورپرایز کنه
منم که معلومه حسود نیستم

مادر 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:05 ب.ظ

عباداتت قبول گلم.
نماز و روزه ظاهر دینه و در واقع ،
عبادت جز خدمت خلق نیست .......

ممنونم مادر مهربون.
به نظر من دین و برداشت آدما از دین کاملا شخصیه و من خودم به همه آدما با هر تفکر و دیدگاهی تا جایی که این تفکر به بقیه آسیب نزنه،احترام میذارم.
ایشالله عبادات همه هرجوری که انجامش میدن و قبولش دارن،قبول باشه.همچنین برای شما مادر نازنین

ماهی 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:56 ب.ظ

پرده و نقاشی درها مبارکه
خوب مینویسی مهناز.میتونم ساعتها بخونمت....

قربونت برم عزیزم
چه خوووووب.خوشحالم که دوس داری نوشته هامو

بیضا 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 11:10 ق.ظ http://mydailydiar.blogsky.com

سلام عزیزم خسته نباشی، خوشحالم که دوباره زنده ګیت روند عادی ګرفته و همسرتون بهتر شده، واقعا سلامتی خیلی خیلی ارزشش بالاتر از همه چیزه، الهی همیشه همه شاد و سلامت باشند. من هم امسال روزه نمیګیرم چون باردارم و یکی دو روز دیګه ماه هشتم شروع میشه، من خیلی خیلی پابندم و میخاستم روزه بګیرم ولی همسر جدا ممانعت کرد، من هم عاشق لحظات ناب سحری و افطاری مخصوصا افطاری هستم ولی دیګه امسال مجبورم. ایشالله همیشه شاد و سلامت باشی عزیزم.

سلام عزیزم.قربونت
آخی عزیزم نه واقعا نباید روزه بگیری امسال.ایشالله سالهای طولانی زنده باشی و بتونی ماه رمضونا همونجوری که دوس داری روزه هاتو بگیری
خیلی حس و حال خوبی داره موقع سحر و افطار.
منم برات یه دنیا شادی و آرامش از خدا میخوام عزیزم.ایشالله اون فرشته کوچولوتم صحیح و سالم به دنیا بیاد

بهاره 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:06 ق.ظ

تغییر و تحولات مبارک باشه مهناز جون.منم خیلی تغییر دوس دارم.
تو روحیه آدم خیلی تاثیر میذاره..

قربونت برم
همینطوره عزیزم

مامام روژین 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 12:22 ق.ظ

مهنازجونم پرده نومبارک ابشالا بادل شادازش استفاده کنی وهمیشه خوش باشی محتاج دعاییم عزیزم ازخدامیخوام پبش شوهرتووپسرت شادباشی همیشه

قربونت برم گلم
مرررررسی از دعای قشنگت.منم برات یه زندگی شاد بدون ناراحتی و مشکل از خدا میخوام نازنینم

مونا 19 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام خانمی
بی خیال مال دنیا،حرص نخور.عوضش با این تغییرات هم خونه و هم روحیه تون عوض میشه.
واقعا دیدن اینجور صحنه ها ناراحت کننده است.اون حس متضاد تنفر و ترحم رو هم کاملا درک میکنن

سلام عزیزم
نه حرص که نمیخورم،ولی بلاخره بدون حساب و کتابم نمیشه بی گدار به آب زد
خیلی خیلی ناراحت کننده بود

یک زن 18 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 11:48 ب.ظ

به به چه سورپرایز خوبی
تغییر و تنوع خیلی خوبه.حتما عکس پرده هاتو بذار ببینمشون

خیلی خوب بود
چشم عزیزم

آتوسا 18 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 05:56 ب.ظ

چه باحال شوهرت سورپرایزت کرده! آفرین. همیشه به خوشی عزیزم.
خیلی خوبه که خونه تو خوشگل کردی. آدم روحیه ش عوض میشه.
مهناز چه قدررر صحنه دیدن معتاد ها ترسناک بوده... دیگه نرو این طور جاها... ولی البته عوضش خوب چیزایی گرفتین. مبارکه

آره اولین بار بود.خیلی اهل این کارانیس!
آره واقعا ترسناک بود آتوسا.هنوزم یادم میفته تنم میلرزه.چون بازار پرده اونجاس گفتیم بریم اونجا.ولی اشتباه کردیم که شب رفتیم.باید صبح میرفتیم.
فدات

شهره 18 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 05:24 ب.ظ

سلام خوبی.پرده نو مبارک و رنگ درها. فضولی کنم باز چرا روزه نمیگیری ؟یه فضولی دیگه ساشارو مدرسه ثبت نام کردی هزینش چقدر شد

سلام عزیزم
چرا روزه نمیگیرم؟!
هنوز ثبت نامش نکردم

نیاز 18 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:43 ب.ظ

چیزای جدید آدمو سرحال میکنه
مبارکه آجی
منم روزه نمیگیرم ولی شوهرجان میگیره
امروز که ناهار نیومد همش احساس میکنم روز تعطیله
نمیدونم چرا

آره واقعا تغییرات خیلی خوبه.منم که عاشق تغییر و تنوعم
حتما روزای تعطیل ناهار نمیومده خونه،آره؟

دندون 18 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:12 ب.ظ

عزیزم

تلخون 18 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:04 ب.ظ

عزیزم تولدت مبارک...انشااله که زندگیت همیشه گرم و پر نور باشه...خیلی چیزهایی که نوشتی خوبند...به ادم حس خوب می دند....دیروز پریروزها به دوست عزیزی میگفتم من از خبر درگذشت محمد علی(کلی) خیلی انرژی مثبت گرفتم...نه اینکه خدایی نکرده از فوت اش خوشحال شده باشم نه!...فقط ازینکه بعد از درگذشتش این همه درباره اش خوب میگند و از کارهای نیک اش تعریف می کنند...حالم رو خوووب کرد...خدا رحمتش کنه...
نکته ام اینجا بود که تو اخبار بد هم میشه نکات مثبت پیدا کرد...مثل جایی که نوشتی از دیدن افراد معتاد چقدر گرفته شدی و بهم ریختی...من فکر کردم این دختر چقدر قلبش آیینه است که درد جامعه اینطوری منقلبش میکنه...
با قلب ایینه گونه‌ات برای من و دوستم که به دعا بسیار نیازمندیم هم دعا کن خواهری

قربونت برم عزیزدلم...
آخی خدا رحمتش کنه.چه نگاه قشنگی دارید که حتی از بین سیاهیها میتونید نور رو تشخیص بدید!خوبه که آدم اینقدر مثبت نگر باشه
اینطورا نیست عزیزم.فقط شما داری با لطف و مهربونی بهم نگاه میکنی.
ای جااااااانم عزیزم
از ته دلم از خدا میخوام تو و دوستت همه مشکلات و گرفتاریهاتون حل بشه و هیچ مشکل و غم و غصه ای تو زندگی نداشته باشید.امیدوارم خیلی زود بیای بگی که مشکلاتتون حل شده و خوشحالم کنی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.