روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

عجب صبری خدا دارد.....

سلام عشقولیا

خوبید؟تند تند بنویسم که هزار تا کار دارم!!!

خوبید؟خوش میگذره؟همه چی اوکیه؟الهی که باشه....

زود تند سریع میریم سراغ چهارشنبه!

شوهری خونه بود اون روز.پاشدم چایی گذاشتم،صبحونه شونو حاضر کردم و رفتم باشگاه.جدیدا زود میرم باشگاه.اینجوری تا ظهر برمیگردم و به کارامم بهتر میرسم.

داشتم برمیگشتم که نزدیک باشگاه دیدم یکی از پشت صدام میکنه.برگشتم دیدم شوهریه!گفتش از مدرسه جدید ساشا زنگ زده بودن.رفته بودم اونجا.فرم سنجشو دادن.تاریخش مال اواخر مرداده.گفتش تو ماشینو بگیر برو خونه،من جایی کار دارم و میام خودم.سوار شدم و تو راهم یه بستنی واسه ساشا خریدم و اومدم خونه.

ناهار درس کردم و خوردیم و شوهری خوابید و منم ساشا رو بردم کلاس زبان و اومدم خونه.شوهری هم بیدار شده بود و رفت حموم دوش گرفت.گفتش بعده اینکه ساشا رو آوردی میری خرید؟گفتم آره ولی نمیتونم اینهمه رو خودم بیارم بالاها!باید بیای پایین کمکم.گفتش پس ولش کن،باهم بریم خرید!!!آی تنبلن این مردا!

رفتیم دنبال ساشا و گرفتیمش و رفتیم خریدامونو کردیم و اومدیم خونه.وسایلو جابه جا کردیم و تازه نشسته بودیم که خواهرم زنگ زد و گفتش چون فردا و پس فردا مهمون داریم،گفتیم اگه هستید،امشب بیایم خونه تون!

آخه تولد خواهرم شنبه است و قرار بود واسه تولدش بریم اونجا که دو سری مهمون ناخواسته قرار شد بیان خونه شون و همه چی کنسل شد.حالا گفتش که بیایم خونه شما.گفتم اوکی بیاید.

بعدم پا شدم سریع وسایل لازانیا رو آماده کردم و همزمان شروع کردم به درس کردن کیک تولد!!!شوهری رو هم فرستادم بیرون یه سری وسایلی که کم داشتم رو گرفت.اینجوری بهتون بگم که از ساعت هشت که خواهرم زنگ زد،تا ساعت نه،من لازانیام آماده تو فر بود،کیکمم تزئین شده تو یخچال بود،آب طالبی هم گرفته بودم و میوه هارم شسته بودم و تو ظرف چیده بود رو میز!!بعله،ما اینیم دیگه!البته دروغ نگم،میوه ها رو شوهری شست و چید تو ظرف.

حالا عکس کیکمم میذارم اینستا.از لازانیام قبل از فر عکس گرفتمو اونم شاید بذارم!

دیگه خواهرم اینا اومدن و کللللللی از تغییراتی که داده بودیم خوششون اومد.مخصوصا از پرده.

شامو خوردیم و نشستیم به حرف زدن و فیلم دیدن.بعدم کیکو آوردم و حسابی سورپرایز شدن!میگفت چطوری یه ساعته تو هم شام درس کردی هم کیک!من بودم به املتم نمیرسیدم!هه هه 

بعده تولد بازی دیگه ساعت یک بود که خوابیدیم.

پنجشنبه شوهری رفتش سرکار.منم واسه صبحونه املت درس کردم و خوردیم و جمع و جور کردم و با خواهرم اینا راه افتادیم.اونا میخواستن برن خونه شون و منم رفتم که برم باشگاه.سر راه رفتیم سبزی خورد شده بخریم واسه خواهرم.اون سبزی آش خرید و پیاز داغ و آرد برنج.منم سبزی آش و آرد برنج.بعدم خداحافظی کردیم و رفتم باشگاه.

تمرینام که تموم شد برگشتم خونه و دوش گرفتم و ناهار درس کردم،خوردیم و خوابیدیم.شوهری ساعت چهار و نیم اومد و نشستیم باهم حرف زدیم و ساشا هم بیدار شد و عصرونه خوردیم و رفتیم بیرون یه چرخی زدیم و اومدیم خونه پایتخت دیدیم،شام خوردیم،والیبال دیدیم و کلی هم حرص خوردیم و لالا....

جمعه کلا ازون روزای سگیم بود!از صبح بی دلیل عصبی بودم و دلم گریه میخواست.گفتم صبح بریم پارک بشینیم صبحونه بخوریم شاید حالم بیاد سر جاش.شوهری گفت،ماه رمضونه ها!!!گفتم؛اااا راس میگی.پس همینجوری بریم یه هوایی بخوریم،با ساشا هم بازی کنیم و بیایم.بی میل بود.گفتش من که یه کم دستم درد میکنه!میخوای تو و ساشا برید.ناراحت شدم.میدونستم دست دردش بهونه است.حوصله اومدن نداره.ولی چیزی نگفتم.گفتم باشه با ساشا میرم.صبحونه رو حاضر کردم و خوردیم و به ساشا گفتم بیا بریم پارک بازی کنیم باهم.گفتش نه مامانجون من نمیام.میخوام سی دی مو ببینم.خودت برو!!!

بغضم گرفته بود!گفتم ببین اوضامو!یه روزم که دلم گرفته و میخوام برم تا این پارک کوفتی و هوا بخورم،شوهر و پسرم هیچکدوم پام نیستن!

پاشدم ظرفها رو جمع کردم و شستم و جارو برقی رو آوردم خونه رو جارو کشیدم.دست خودم نبود،اشکام میومد.شوهری گفت،خب بچه است.بیا باهم بریم.گفتم اون بچه است،تو ازون بدتری!همین که خونه تمیز باشه و غذا خوشمزه باشه و حال و هولت به راه باشه،هیچی نمیخوای!اصلا بودن منو واسه همین چیزاس که میخوای!گفت،دیگه داری مزخرف میگی!یه کم حرف زد و منم اصلا جوابشو ندادم.جاش مثل چی،کار کردم!!!

کل خونه رو جاروبرقی کشیدم و یه گردگیری درست و حسابی کردم و طی کشیدم و ناهار درس کردم و یخچالو تمیز کردم و دیگه خیس عرق بودم.رفتم دوش گرفتم و یادم اومد باید یه پولی رو واسه دوستم واریز میکردم.سریع لباس پوشیدم و رفتم.به شوهری هم گفتم میرم تا عابربانک.گفتش خب با ماشین برو،گرمه.گفتم نمیخواد!!

رفتم و اینقدر هنوز ناراحت بودم که خیلی خیلی تند میرفتم.وسط راه بودم که دیدم شوهری با ماشین اومده دنبالم!!!سوار شدم و حرف نزدیم.رفتیم بانک و پولو واریز کردیم و اومدیم خونه.

ناهار آماده شد،خودم گرسنه ام نبود.واسه اونا کشیدم و خودمم رفتم رو تخت و کتاب خوندم.شوهری و ساشا خوابیدن و منم ساعت چهار خوابم گرفت.خوابیدم تا ساعت پنج.بعدش پاشدم چای گذاشتم با شیرینی آوردم خوردیم و ساشا هی به باباش میگفت،چرا مامانجون ناراحته؟چرا باهام قهره؟شوهری گفت،مامانی با پسری قهری؟گفتم نه!گفتش،دیدی قهر نیست.گفت چه فایده که قهر نیست،وقتی از صبح یه بارم نیومده نازم کنه!!!

یه کم گذشت و صداش کردم و بوسش کردم و نازش کردم.گفتم وقتی من همیشه فکر میکنم چیکار کنم که تو خوشحال بشی،تو نباید به فکر من باشی؟نباید حرف منو گوش کنی؟وقتی تو و بابا به فکر من نیستید و هرکدوم دنبال راحتی خودتونید،خب منم تنها میمونم و غصه میخورم!گفتش من پشیمونم که باهات نیومدم پارک!!!حتما بهم خوش میگذشت!آها یه چیز دیگه ام بهتون بگم.اون روز این بیت شعر افتاده بود تو دهنم و مدام میخوندمش،با ما به ازین باش که با خلق جهانی.بعدش دیدم ساشا تو اتاقش داره با اسباب بازیاش بازی میکنه و با خودش میخونه،با ما بپزیم آش !!!!

خلاصه بعده مراسم آشتی کنون،ساشا و شوهری رفتن جلوی در بدمینتون بازی کردن و منم نشستم خندوانه دیدم که اصلنم قشنگ نبود.بعدشم پایتخت شروع شد و همزمان واسه شام پیراشکی درس کردم.

اومدن بالا شام خوردیم و فوتبالا رو دیدیم و به شوهری گفتم امشب فوتبال آخر شبم میخوام ببینم.گفتش من ولی خوابم میاد.یه نیمه اش رو دید و ساعت دوازده و نیم خوابید .ساشا هم رفت خوابید.ساعت یه ربع به یک والیبال ایران آمریکا شروع شد.سه ست رو دیدم و دیگه خوابم گرفت و خوابیدم.

صبح خیلی خوابم میومد،ولی ساعت هشت بیدار شدم قهوه درس کردم خوردم و واسه ساشا هم لقمه نون و پنیر درس کردم گذاشتم رو اپن و آماده شدم.ساشا رو صدا کردم و گفتم من دارم میرم باشگاه.گفتش باشه.

رفتم باشگاه و انگار حالا که من زود میرم،همه تصمیم گرفتن زود بیان!!!ساعت نه صبح باشگاه کلی آدم توش بود!

وسط ورزشم ساعت ده زنگ زدم به ساشا دیدم جواب نمیده.گفتم خب دیشب دیر خوابید،احتمالا خوابه.باز ده و نیم زدم جواب نداد.چون عادت داره صبح زود بیدار میشه ترسیدم!البته میدونستم که اگه تو اتاقش در حال سی دی دیدن باشه،صدای موبایلو نمیشنوه.چون گوشی تو نشیمن بود.با اینحال هر چند دقیقه یه بار زنگ میزدم.دیگه یه ربع به یازده به مربیم گفتم من این یه ربع بیست دقیقه آخرو کار نمیکنم.برم خونه زودتر ببینم بچه ام کجاست.گفت باشه برو.سریع لباسمو پوشیدم و اومدم از باشگاه بیرون.باز جلوی در باشگاه بودم زنگ زدم بهش که جواب داد!!!!گفت داشتم تو اتاقم بازی میکردم،وقت نداشتم گوشی رو جواب بدم!!مرتیکه فقط میخواست ورزش منو خراب کنه!خداروشکر کردم که سالمه و اتفاقی نیفتاده.نون خریدم و رفتم خونه.دوش گرفتم و ناهار درس کردم و ناهار خوردیم و بعدم با ساشا زبانشو کار کردم و نشست مشقاشو نوشت.ساعت سه و نیم بردمش کلاس و خودم اومدم خونه و نشستم به پست نوشتن.وسطاش رفتم ساشا رو از کلاس آوردم و یه کمم از سوپری خرید کردم و اومدیم خونه.الانم که دارم بقیه پستمو براتون مینویسم.

.

خب  گفتنیها رو گفتم.حالا یه مورد دیگه ای رو هم بگم و برم دنبال زندگیم 

شماها میدونید که من چقدر دوستتون دارم و براتون ارزش قائلم.بارها هم اینو گفتم.حضورتون برام ارزشمنده.چه اونایی که زحمت میکشید و برام کامنت میذارید،چه اونایی که خاموش همراهیم میکنید.

ولی اینجا یه چیزی رو میخوام بگم.من یه آدم معمولیم مثل بقیه.خودتونم میبینید که اخلاقهای خوب و بد زیادی مثل همه آدما دارم.منظورم اینه که نه خودم پیغمبرم،نه بچه پیغمبرم!نه جز فرشتگان الهی محسوب میشم،نه نسبتی باهاشون دارم!!پس مثل همه آدمایی که دور و برتون میبینید احساسات دارم و از برخورد و رفتارهای بد ناراحت میشم.اینقدرم بخشنده و بزرگوار نیستم که در مقابل بدی خوبی کنم و نادیده بگیرم!

منو اگه شناخته باشید،اهل بی احترامی نیستم.به همممممممه با هر عقیده و نظری و مسلک و مرامی احترام میذارم و متقابلا همین انتظارم دارم!

اینجا خونه منه و شماهام مهمونای منید و قدمتون رو چشم منه.ولی آیا همونطوری که شما از صاحبخونه انتظار احترام دارید،خودتون متقابلا نباید حرمت صاحبخونه و خونه اش رو حفظ کنید؟میدونید که منظورم با همه تون نیست.منظورم با کساییه که توهین کردن و رفتار زشت کردن عادتشونه و با احترام و تکریم بقیه بیگانه هستن!

من سربسته توضیح دادم و امیدوارم مخاطبانش فهمیده باشن.

یه مورد دیگه اینکه چون یه کامنتم در این رابطه داشتم،خواستم بگم.ببینید دوستان،من روزانه نویسم.غذا هم بخش بزرگ و مهمی تو روزانه هر آدمیه.واسه منی که مینویسم هم ،اینکه غذا درس کنم و بخوریم و این داستانها جزیی از روزانه هامه.حالا کاری به ماه رمضون و روزه گرفتن یا نگرفتن و درست و غلط زندگی آدما کار ندارم .حقیقت اینه که تو خونه ما کسی روزه نمیگیره.حالا بی دلیل یا با دلیل!خب وقتی روزه نمیگیریم،پس مسلما غذا هم درس میکنم و میخوریم دیگه!!این یه روال طبیعیه!قراره من اینجا اتفاقات روزهامو بنویسم که غذا و خوردنی هم بخش جدا نشدنی ازش هستن.قرار نیست من اینجا خودمو عابد و زاهد نشون بدم که!

البته من به خاطر ماه رمضون و اینکه ممکنه دوستای روزه دارم اینجا رو بخونن،سعی کردم پستهام تو این ماه خیلی خیلی کمتر توش توضیح راجع به خوردنیها باشه.یعنی خودمم سعی میکنم تا جایی که بشه رعایت کنم و بی تفاوت نباشم.ولی اینکه از روزه نگرفتنم خجالت بکشم یا بخوام خودمو سانسور کنم،اصلا!!!

پس اون عده از کسایی که میان اینجا رو میخونن و نچ نچ میکنن و سر تکون میدن و پناه میبرن به خدا از شر این بنده گناهکار و منو پلید و معصیت کار میدونن،لطف کنن تشریف نیارن و خون پاکشونو آلوده نکنن!

ولی اون دسته از عزیزایی که همیشه همراهم بودن و هستن و حالا ممکنه خوندن پستهای من باعث بشه گشنه شون بشه یا هوس غذا بکنن،دو راه دارن.یا بذارید پستهامو بعده افطار بخونید که هم شما به هوس نیفتید و هم من شرمنده شما نشم،یا اینکه بهم بگید و منم این بخش از روزانه هامو حذف میکنم.ولی خب اگه اونجوری پستهام خیلی کوتاه شد باز نیاید شکایت نکنیدا.من همین دو راه به نظرم میرسه،بازم اگه شما راه دیگه ای به فکرتون میرسه بهم بگید.گفتم که نظر و انتقاد از دوستانمو با جان و دل پذیرا هستم.

اینم از این!

من مخلص همه شما دوستای گلم هستم.اینقدر همدیگه رو دسته بندی نکنیم تو رو خدا.همه مون آدمیم و با یه کم شعور و احترام میتونیم در کمال آسایش کنار هم زندگی کنیم و هرکسی هم اونجوری که دوس داره میتونه زندگی کنه.

اینکه همه زنها خودشونو لای گونی بپیچونن و تو هزار تا سوراخ خودشونو قایم کنن که خدای نکرده ایمان مردی به خطر نیفته که نشد دینداری!!!اینکه تو ماه رمضون هیچکی حرف و نشونی از غذا نیاره تا فلانی بتونه روزه اش رو حفظ کنه که نشد!!اگه ما یه اعتقادی داریم پس تو هر شرایطی باید بهش پایبند باشیم.نباید از عالم و آدم طلبکار باشیم و انتظار داشته باشیم تمام شرایط رو محیا کنن تا ما دینمونو اعتقاداتمونو حفظ کنیم!اینجاست که واقعا باید گفت،عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم.........

خدایی که همه مون بهش اعتقاد داریم فقط از دلامون خبر داره و خیلی خیلی از ما بنده هاش مهربونتر و بخشنده تره.

اگه یه کم،فقط یه کم باهم مهربونتر باشیم دنیای جای قشنگ تری میشه....

یکیتون بیاد دست منو بگیره از بالای منبر بیام پایین تا اون بالا سرم گیج نرفته!

خیلی حرفها داشتم راجع به همین موضوع آخر،ولی فعلا ادامه نمیدم.بمونه ایشالله به وقتش.

همه تونو به بزرگی و مهربونی و عدالت خدا میسپارم.برای هم خیر بخوایم تا خدا هم برامون خوبی بیاره.

زندگیاتون شاد و سفره هاتون پر برکت.

تنتون سالم و دلتون خوش.

موقع افطار و سحر منو فراموش نکنید.

اینم فراموش نکنید که دوستتون دارم.

با کلی آرزوهای خوب و انرژیهای مثبت به خدای خوبیها میسپارمتون.

نظرات 37 + ارسال نظر
مهدیا 31 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 06:59 ب.ظ http://mahdia.blogsky.com

فکر کن مهناز تو وب که اینقدر فضاش کوچیکه با کوچکترین حرفی در مورد مذهب اینقدر جبهه گیری می کنند .من آخر مفهوم این آزادی بیان و نفهمیدم.

خوب خودت خوبی مهناز؟

آزادی بیان فقط تو حرف قشنگه مهدیا وگرنه پای عمل که میرسه هیچکی تحمل کوچکترین حرف مخالفی رو نداره!!!!
بی خیاله این حرفها.خودتو جوجه کوچولوتو عشقه!
خوبم عزیزم.

نیسا 31 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 02:18 ب.ظ http://nisa.blogsky.com

سلام
دوست عزیزم امروز با وبلاگتون آشنا شدم، از آشنایی با شما خوشبختم.
ضمنا ماشالله چه سرعت عملی دارید خیلی خوشم آمد.
ساشای عزیز را ببوسید. شاد و خرم باشید.
قربان شما ـ نیسا

سلام عزیزم
خوش اومدی.منم از پیدا کردن یه دوست جدید دیگه،خوشحالم
قربونت برم نیسا جان.همیشه سلامت و شاد باشی کنار عزیزانت

مامان طلاخانوم 31 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام مهناز جووون دوست داشتنی
ااا پ کامنت من کو؟؟!!
خواستم بگم ک با تمااااام نظرات موافقم .
بابت دعای اخر پست هم ممنونم.هزار برابرش تقدیم خودت که انقد گلی.
ساشاجونو ببوس.

سلام عزیزدلم
کامنتی ازت نداشتم گلم.
قربونت برم.واقعا دلم میخواد یه روزی برسه که همه دوستای مجازی و حقیقیم خوشحال و راضی باشن و هیچ مشکل و غمی نداشته باشن.

یلدا (مامان دخترم) 31 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 09:24 ق.ظ

خداییش تو کدوم یکی از کشورهایی که آزادی پوشش وجود داره مردها عقده ای و خطرناکن؟!!!!!
با پوست و گوشت و استخون اینو احساس میکنیم هر چی محدودتر توحش بیشتر!!! بد پروری بیشتر! جامعه ما علاقه داره به بد پروری! تو که موهات بیرونه.... تو که آدامس میجویی....... تو که بلند میخندی.... تو که عشقتو تو کوچه میبوسی.... تو که دست دادی.... تو که ........ بدین! همه بدین!
این خاصیت محدودیته و متاسفانه متاسفانه جامعه ما پره از محدودیت! البته به استثنای دزدی و حرام خوری و حق خوری و مال مردم خوری و فضولی و دخالت و ..........!!!!
متاسفانه نتایج این خلاف جهت شنا کردن تو کل جامعه دیده میشه و هر روز بدتر از دیروز! از هر جهت!
امیدوارم دلهای همه مردم ایران و دنیا پر بشه از محبت و عشق و اطمینان! مخصوصا مسلمونها یا اونایی که ادعای مسلمانی میکنند!

ظاهرا تو کشور ما که نود و نه درصد مردمش مسلمونن،جای همه چی عوض شده.اینقدری که به فکر ظاهر دین هستیم به فکر باطنش نیستیم.
بهترین کار اینه که بذاریم خدا بین ما بنده هاش حکم کنه.چون فقط اونه که از درون همه مون خبر داره و میتونه بدون بخل و کینه و غرض ورزی با عدالت حکم بکنه.
کاش یه روزی بشه همه مون یه کم ازونهمه ادعایی که داریم رو عملی کنیم.

...... 31 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 02:22 ق.ظ

در خونتون رو باز بزار یکی که دزد باشه میاد دیگه...ربطی به اینکه در خونت باز باشه نداره که یکی که دزد باشه میاد ولی تو که دلت صاف و پاکه چون دزده میدونه نمیاد.....حرف حجابم همینه...همون خدای بزرگ که اگه بهش اعتقاد داری تععین کرده...موقع مشکلات دست به دامن خدایم ولی کارهای که خداگفته رو انجام نمیدیم ...ولی انتظار داریم خدا همیشه هوامون رو داشته باشه..... یه بنده خدای مریضه بوده نمیتونسته روزه بگیره بچه اش نمیدونسته....ایمانها خیلی باهم فرق داره......درضمن کی جلوی گرسنه غذا میخوره اخه...واقعا از گلوی ادم پایین میره مگه....به فکر گرسنه بودن ماهی ده تومن یا در حد توانش به گرسنه کمک میکنه نه که شعار بده...حال گرنسگان را روزه دارن نمیفهمن...مثلا که چی....ما به حرف خدا گوش میدیم به خدا نزدیک میشیم والسلام

راستشو بخواید نود درصد کامنتتون رو نفهمیدم!!!یعنی متوجه نشدم داشتید با من مخالفت میکردید یا موافقت!لطفا کامنتهاتون رو در عین محترمانه بودن،صریح بیان کنید نه توی لفافه و پوشش!
در مورد اینکه کی جلوی گرسنه غذا میخوره؟من که نمیخورم!والله من که روزه نمیگیرم،غذاهامو تو خونم میخورم و فکر نمیکنم گرسنه ای ببیندم!ولی شما مطمینی که غیر از ماه رمضون،زمانهایی که مثلا میرید رستوران،پارک یا هرجای دیگه ای و خوراکی میخورید،هیچ گرسنه ای نمیبیندتون؟!آیا فقط روزه دار گرسنگیش حرمت داره و نباید جلوش چیزی خورد؟لااقل روزه دار میدونه که بعده افطار میتونه هرچی میخواد بخوره،ولی اون بنده خدایی که از سر نداری،تمام طول سال گرسنه است و غیر از ماه رمضون،همیشه در حال دیدن غذا خوردن مردمه،گناه نداره؟!
منظورتون از کارهایی که خدا گفته رو هم نفهمیدم!شما از کجا میدونی من کارایی که خدا گفته رو انجام نمیدم و فقط موقع مشکلات دست به دامنش میشم؟کی گفته تنها خواسته خدا از ما نماز و روزه و حجابه؟!خدا نگفته عدالت؟نگفته صبر؟نگفته احترام؟نگفته مهربونی؟نگفته بخشش؟نگفته راستگویی؟نگفته غیبت نکردن؟نگفته تهمت نزدن؟نگفته آزار ندادن؟نگفته حروم نخوردن؟نگفته ....... .
چرا گفته های خدا رو طبق صلاح خودمون تفسیر میکنیم؟خدا همه اینها رو گفته و خیلی بیشتر از اینام گفته.منم هییییییییچ ادعایی ندارم که هرچی خدا گفته رو انجام میدم.خیلی خیلی هم بنده گناهکار و کوچیکشم.بله که موقع مشکلات دست به دامنش میشم.پس دست به دامن کی بشم؟شما بزرگتر از خدا سراغ داری؟دست به دامن بنده هاش بشم که اینجوری سر روزه نگرفتن و نماز نخوندن همدیگه،چیزی که اصلا اصلا اصلا مربوط به اونا نیست و فقط و فقط مربوط به خداست،میخوان همو بکشن؟!دست به دامن بنده هاش بشم که این روزا کمترین چیزی که بینشون پیدا میشه،مهربونی و وجدان و عدالته؟!
خداروشکر که شما به حرف خدا گوش میدید.....

نازنین زهرا 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 07:46 ب.ظ

بعضی وقتا آدما دل نازک میشن و واسه چیزای کوچک دلشون میگیره.
خسته اید شما مهناز جون و همه این بغضها و اشکها و عصبانیتها برای همینه.
نمیدونم با چی حالتون خوب میشه،ولی امیدوارم زود خوب بشید و خستگیتون در بره و حالتون جا بیاد

آره نازنین زهرای عزیز،خودمم حس میکنم که خسته ام و امیدوارم زود سرحال بیام.حتما میام
عزیزدلمی

فرزانه 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 06:43 ب.ظ

یه خانمی بود تو محل کارم که هر سال ماه رمضان که میشد از اول تا آخرش آدامس میجوید. نمیدونم چه اصراری داشت که به همه بفهمونه که من روزه نیستم. من با کامنت خانم رهرو کاملا موافقم.

اون خانم رو نمیدونم،ولی من تو باشگاهم که آب میخورم جلوی کسی که روزه دار باشه،این کارو نمیکنم.
مرسی از کامنتتون.

ریحانه 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 05:12 ب.ظ

فقط اومدم یه ماچی بکنم و برم
اون ساشای جیگر رو هم از طرف من گازش بگیر
این بوس پایینیا مال ساشا بودا،همه رو نگیری واسه خودت

به به اینجا رو ببین چه خبره
چون بوسای من از مال ساشا بیشتره،قول میدم از مال اون برندارم
خیلی حال داد بهم این کامنتت،مرسی

سهیلا 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 05:07 ب.ظ

اتفاقا میخواستم تو پست قبل اینو بهت بگم که یادم رفت!میخواستم بگم چرا پستهات عوض شده.قبلنا یه املت درست میکردی،کلی طرز تهیه اش رو میگفتی و راجع بهش حرف میزدی،الان اکثرا میگی،ناهار درست کردم خوردیم،شام درست کردم!!یک درصدم اگه بگی فقط اسم غذا رو میگی و تمام!!آماده دعوا باهات بودم که دیدم خودت توضیح دادی.اینکه حرمت روزه دارها رو نگه میداری خیلی خوبه،ولی حیف که هرکاری کنی بازم یه عده که خودشون رو دانای کل میدونن،ازت طلبکار میشن و مقصر نشونت میدن!به کجا داریم میریم.....

ولی همین اسم ناهار و شامم ظاهرا بعضیا رو غیرتی کرده و نشونه کفر و گستاخی میدونن!!!
ولش کن سهیلا جون،اصلا حوصله این بحث فرسایشی رو ندارم.بذار هرکی هرجور عشقشه فکر کنه.والله...

افسانه 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:54 ب.ظ

سلام عزیزم
چندوقت بود نظر نداده بودم و در آرامش میخوندمت،ولی مگه میذارن!
ببین خانمی،اگه بخوای بابت حرفها و قضاوت آدمها خودتو ناراحت کنی و حرص بخوری،تا چهارسال دیگه هیچی ازت نمیمونه که!
تو که نمیتونی طرز فکر تک تک آدمها رو عوض کنی،پس فقط کاری رو که فکر میکنی درسته رو بکن و بذار آدمها هرجور که دلشون میخواد راجع بهت فکر کنن!
در ضمن کاملا موافق نظراتتم.

سلام عزیزم
خوشحالم که آرامشتو برهم زدم و انداختمت تو تب و تاب کامنت گذاشتن
من همینم دیگه افسانه.فقط بلدم با حرص و جوش خودمو از بین ببرم.راستش اینجوریه که آدما برام بی ارزش نیستن.واسه همینه که حتی تو این دنیای مجازی هم حرفشون برام مهمه و خودمو ملزم به جواب دادن میکنم!
کار درستو اونایی میکنن که حرف هیچکیو اهمیت نمیدن و بهش فکرم نمیکنن.باید برم یه دوره پیششون ببینم
قربونت

مونا 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:51 ب.ظ

مهنازی میشه طرز تهیه کیکت رو تو اینستا بذاری؟
با تمام حرفهات خط به خط موافقم

چشم عزیزم،میذارم.
قربونت برم

هلنا 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:48 ب.ظ

سلام آجی
تولدت خواهرت مبارک
منم دوستت دارم

سلام عزیزم
قربون مهربونیت

مریم 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:47 ب.ظ

سلام عزیزم و خسته نباشی
میدونستی خیلی خوب حرف میزنی مهنازی؟راحت میتونستی سخنران بشی.اینو جدی میگم.این توانایی رو داری که وقتی حرف میزنی با حرفهات آدمها رو جذب کنی.من که دوتا کلمه میام حرف میزنم به تته پته میافتم

سلان عزیزم
واقعاخوب حرف میزنم؟!میدونستم زیاد حرف میزنم،ولی فکر نمیکردم حرفام آدما رو جذب کنه!خوبه،باز خداروشکر که تو یه مورد استعداد دارم

مینو 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:36 ب.ظ

سلام گلم
آفرین با این مدیریت خوبی که تو مهمونداری داری!واقعا آفرین

سلام عزیزم
والله تعریف از خود نباشه،خودمم حس میکنم مدیریتم خوبه و میتونم تو زمان کم همه چیو سر و سامون بدم!

یک زن 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:35 ب.ظ

هممممممممممه چیو ول کن،خودتو عشقه

فدایی داری

شهلا 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:33 ب.ظ

خیلی حال میده خوندن وبلاگت.من که همونجوری که تند تند کار میکردی،تند تند میخوندمت!
فکر کن تو وبلاگت از خوردنی حرف نزنی!به جان خودم نصف خواننده هاتو از دست میدی..همین خوده من هیچوقت شام و ناهار درست و حسابی درست نمیکردم.از وقتی میخونمت و میبینم چه با عشق و علاقه غذا درست میکنی،منم همین کارو میکنم.خلاصه که باعث محکم شدن بنیان خانواده ما شدی!

قربونت برم
چه جالب!پس بفرمایید که اومدید سایت آشپزی دیگه!
لطفا حق تحکیم بنیان خانواده تون رو به کارتم واریز کنید!!شماره کارت بدم دیگه؟!

ماهی 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:30 ب.ظ

خوش به حال خواهرت که همچین خواهری داره!
بی خیال حرف مردم مهناز،کاری که فکر میکنی درسته رو بکن

خوش به حال من که همچین دوستایی دارم
اگه بتونم که خیلی خوبه

نیاز 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:15 ب.ظ

خوبی مهناز؟
مهناز بالای منبر میری ول نمی کنیا
ساشا که جیگره
شعرش اصلا منو دگرگون کرد قربونش برم

خوبم عزیزم
تازه خوب گرم نشده بودم،اگه گرم میشدم که حالا حالاها باید پا منبرم مینشستید
اتفاقا خودمم دگرگون کرد!کلا گند زد به معنی شعر
قربونت

سپیده 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:55 ب.ظ

سلام خانومی الان فقط یک راه حل داری . اگر می خوای و راست میگی که نمی خوای روزه دارها رو ادیت کنی . خوب عزیز من این چه طرز پست نوشته . پست بنویس قددو تا طومار بلند و با تمامی جزییات . هرروز هم بنویس که وقتی می یایم اینجا حداقل یک نیم ساعت سه ربعی دهنم مشغول باشه . باور کن این طوری خیلی هم ثواب می کنی تازه از غذاها هم بنویس من اونا رو هم دوست دارم مطمئن باش ادم روزه دار با شنیدن و دیدن یک غذا گرسنه نمیشه . بعدشم روزه یک نوع جهاده اگه قرار باشه هیچی حرف ا زخوردن نزنه که یک وقت نکنه کسی گرسنش بشه این که نشد روزه ....
حالا فعلا همون سفارش اول منو انجام بده انشاا... که رستگار شوی

سلام عزیزم
از دست تو سپیده!باور کن دوبار کامنتت رو خوندم تا فهمیدم چی میگی!
من اگه بخوان هر روز اینقدری بنویسم که شما نیم ساعت سه ربع واسه خوندنش سرگرم باشید که باید از صبح قبل از صبحونه شروع کنم و به حول و قوه الهی تا بعداز شام بکوب بنویسم که!
فکر نکنم با این چیزا رستگار بشم،لطفا یه راه آسونتر برام پیدا کن

شیما 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:31 ب.ظ

عاشقتم مهناز خانوم زبر وزرنگ.....با همه حرفای اخر پستت موافقم.

دل به دل راه داره
پس هم عقیده ایم!بزن قدش

رهرو 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:29 ب.ظ

من درمورد روزه نگرفتن شما قضاوتی نکردم
درمورد اینکه چرا اینو علنی میکنید نظر دادم
همون خدایی که از مهربونی هاش حرف میزنید یه شرایطی رو تعیین کرده گفته که میتونید روزه نگیرید، همه مون هم میدونیم، پس قضاوت نمیکنیم؛ اما همون خدا گفته اگر روزه نتونستید بگیرید در خفا بخورید و علنی نباشه که کسی نفهمه؛ حرف من اینه که حداقل این یه ماه رو میشه توی روزمره هاتون، بخش نهار و صبحونه رو نیارید، من نگفتم که با خوندن نوشته هاتون گشنم میشه یا دلم غذا میخاد، این تفسیر اشتباه شما بود، من گفتم میتونید علنی نگید
شما راهکار ارائه دادید برای اونایی که روزه میگیرن، اما وظیفه شما چی میشه؟؟ این که شما از روزه نگرفتن خودتون راحت بنویسید اما اونا بعد افطار بخونن شد حرف؟ مگه من گفتم کسی گرسنه ش میشه؟ که بعد افطار بیاد بخونه؟ چه کسی گرسنه ش بشه چه نشه، گفتن این حرفها درست نیست
پیشنهاد میکنم یه بار دیگه نظر منو تو پست قبلی بخونید، من روزه نگرفتن شمارو قضاوت نکردم، من در مورد علنی کردن این مطلب حرف زدم
شما که ادعاتون میشه به عقاید بقیه احترام میذارید بفرمایید اگر منظورتون از گونی، چادر یا روسری نبود پس منظورتون چی بود؟

در مورد کامنتتون چیزی نمیگم چون حرفهامو توی پست نوشتم.
ولی در مورد خط آخر،منظورم پوشش کامل و استتار کردن زنهاست تا مبادا مردی به گناه بیفته!اینکه یک زن باید تمام اندامش پوشیده باشه،حتی تو راه رفتن و حدف زدنشم باید اینقدر نامحسوس باشه که خدای نکرده مردی به لغزش نیفته!!!!در کل زن نباید تا جایی که ممکنه وجود داشته باشه و حضورش حس بشه تا مردهای مریض به ظاهر مسلمون بتونن ایمانشونو حفظ کنن.اینه معنیه گونی جناب رهرو!
گفتم مردهای مریض به ظاهر مسلمون.چون مرد و زن مسلمون با ایمان واقعی زمین تا آسمون با اینجور آدمها تفاوت دارن.

هیما 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 03:22 ب.ظ

در طول سال ملت جلوی کلی آدم گرسنه میخورن و کسی نمیگه جلوشون رعایت کنید ولی اگه جلو کسانی که خودشون خواستن نخورن ،میگن حرف از غذا نزنید که نکنه گرسنه شون بشه.

هیما جون این کامنتت تمام چیزیه که میخواستم بگم!
ممنونم

بیضا 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 12:20 ب.ظ http://mydailydiar.blogsky.com

مهناز جونم سلام، وقتی این پستتو خوندم متوجه شدم چند جای که ګفتی غذا درست کردم و خوردیم ولی اسم غذا رو نبردی درحالیکه همیشه این موضوع رو ذکر میکردی واسه من عجیب بود، چند جای دیګه مثل پیراشکی، لازانیا، کیک و ... رو ګفته بودی که من روزه هم دارم ولی اصلا نه ګشنم شد نه دلم خواست، به قسمت دوم پست که رسیدم متوجه شدم که چی خبره، واقعا متاسفم برای دوستان عزیز با این قضاوت هاشون. آرزو دارم که روزه هامون از صدق دل باشه و از همه مهمتر تلاش کنیم دلی نشکنیم و قضاوت بیخود نکنیم. عزیزم همیشه شاد و سلامت باشی.

سلام عزیزم
خب چون ماه رمضونه،سعی میکنم زیاد به غذا تو نوشته هام نپردازم و بیشتر از قبل رعایت کنم.
قربونت برم عزیزم .چه خوبه که اینقدر خوب و خوش قلبی و مثبت نگاه میکنی
توام همینطور گلم

دختربنفش 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 11:27 ق.ظ http://marlad.blogfa.com/

بیا پایین از اون بالا
چقد بد بود اونجا که همسری و ساشا نیومدن .

اومدم ...اومدم
آره بدجنسا

سارا 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 11:06 ق.ظ

مهناز جون همیشه سالم و سلامت باشی

توام همینطور گلم

نسیم 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 10:39 ق.ظ http://nasimmaman

مهناز جونم چه اراده ای داری هر روز میری باشگاه...واقعا آفرین.....
ایشالا همیشه خوش باشی در کنار پسر عشقت و همسر مهربونت

آره فعلا که دارم پیوسته میرم.من یه کار رو تا وقتی ازش حس خوبی بگیرم انجام میشم،در غیر این صورت به هیچ عنوان انجامش نمیدم!فعلا که واسم خوبه
قربونت برم عزیزم.همینطور شما عزیزدلم

مامان روژین 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 10:24 ق.ظ

افرین به خانوم زرنگ تویه ساعت اینهمه کار ایول...مهنازجونم ناراحت نباش گلم ادم اگه به کاری که میکنه ایمان داشته باشه دیگه بادیدن یه غذاکه روزش ایرادپیدانمیکنه چه برسه خوندن غذاهاتووبلاگ انفاقاهمیشه بنویس ازغذاهات من خودم ازت ایده میگیرم ومیگم مث مهنازفلان غذاروبپزم مواظب خوت باش

قربون شما
خداروشکر که نوشته هامو دوس داری و اذیتت نمیکنه

مامان سینا 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 09:39 ق.ظ

عاشقتم مهناز بنویس ب حرف بقیه گوش نده

من خواننده خاموشتم ک الان روشن شدم:

به به.من کیف میکنم خواننده های خواموشم روشن میشن
چشم عزیزم

خاطره 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 08:23 ق.ظ

مهناز جان همیشه سلامت باشی با نوشته هات در مورد روزه داری موافقم کاش آدم ها یاد می گرفتن که همدیگه رو قضاوت نکنن مهم خداست که از دل بنده هاش خبر داره موفق باشی گلم

واقعا خاطره جان سخت ترین کار همین فضاوت نکردن همدیگه است.کاش یه کم تحملمون رو بالاتر ببریم و احترام همو حفظ کنیم.
عزیزدلمی شما

zahra 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 04:42 ق.ظ http://narsis16n86.blogfa.com

عزیزم شما که انقدر مهربونی و دوست داری به عقاید هم احترام بذاریم، بهتره بدونی اونی که رو سر یک خانوم محجبه است، چادره نه گونی! پوششی که ما چادری ها بهش افتخار میکنیم، اما در عین حال خانومای دیگه رو هم کاملا محترم میدونیم.

نه عزیزم اصلا منظورم چادر نبود و قصدم اصلا توهین به خانمهای چادری نبود.اصلا!
اتفاقا من دوستان چادری هم دارم که خیلی هم دوسشون دارم و بهشون احترام میذارم.منظورم به طور کل در مورد مردهایی بود که هرزگی و بی حیایی چشماشون رو پای پوشش خانمها میذارن.من اصلا کاری به نوع پوشش خانمها ندارم چون این مساله اختیاریه و هرکسی هرجور که دوست داری لباس میپوشه.حرف من اینه که ایمان یک آدم نباید بستگی به بقیه افراد داشته باشه.مردی که چشمانش پاک و نگاهش آلوده نباشه،میتونه با وجود پوشش بد یک زن خودش و ایمانش رو حفظ کنه.مثل مردان و زنان مسلمونی که تو کشورهای دیگه زندگی میکنن .اونجا زنها خیلی خیلی آزادانه لباس میپوشن،ولی اینها با وجود تمام این چیزها ایمانشونو حفظ میکنن.ولی از نظر بعضی از مردهای ما،حتی چادر هم حجاب کامل نیست و ممکنه یک مرد رو تحریک بکنه.پس بهتره تا جایی که میشه زنها در معرض دید مردان قرار نداشته باشن!!!!
اگه منظورم رو بد بیان کرده بودم و باعث ناراحتی شما و بقیه خانمهای چادری شد،معذرت میخوام.

شهره 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 01:35 ق.ظ

ای جووونم کدبانو.راستی فرحزاد این شبا تا دیر وقت بازن یه شب برید .پاتوق ما باغچه میلاد

قربونت برم
خوش بگذره

کتی 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 01:08 ق.ظ

مهنازجان، طبق برنامه وروزانه نویسیهای همیشگی خودت ادامه بده....من که به عنوان خواننده لذت می برم، هرگز هم ندیدم که حتی درباره پخت و پز وروزمره گیها احیانا خارج از قاعده معمول بگویی،،، یک انسان هستی مثل همه ما، که گاهی وقتها حتی کاستی، ودلگیریها راهم باما درمیان می گذاری،،، چرا خاطر دوستان مکدر شده مگر بندگی وعبادت وروزه فقط به نخوردن ونیاشامیدن است!!!! درثانی شما هم که اسلحه زیرگلوی خواننده نگذاشتی واجبابراز خواندن این وبلاگپس چرا این دسته خواننده های پاک ومطهر انقدرخاطرمبارکشان را مکدر می کنند

ممنونم عزیزم.
ممنونم از همراهی و درکت.
در واقع خودمم میدونم آدمی که گرسنه هستش طبیعیه که حرف غذا که میشه احساس گرسنگی بکنه،واسه همین واقعا تو این ماه سعی کردم که رعایت بکنم و منی که نصف بیشتر پستهام حرف از غذا و خوراکی و طرز تهیه شون بود،خیلی محدود ترش بکنم.ولی خب بعضی حرفها و توقعها واقعا غیرمنطقیه!

سارا 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 01:07 ق.ظ

واقعا از اینکه پسر و پدر باهاتون نیومدن پارک گریه کردین؟؟؟؟چرا خوب ، وای پس من چقدر پوستم کلفت شده

خب شاید تو شرایط عادی اینجوری نمیشدم.زیاد پیش اومده چیزی خواستم و انجام ندادن.ولی اون روز صبح واقعا حالم خوب نبود و دوس نداشتم تنها برم.دلم میخواست باهام بیان و یک ساعتی تو هوای آزاد باشیم.که نیومدن!
چطور؟ظاهرا خانواده زیاد باهات همراه نیستن،آره؟

بوی آتیش 30 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 12:58 ق.ظ

سلام
ایشاالا که خوب هستی. مهناز خانم فقط یه عمامه کم داری خوب شد که تو روحانی نشدی و الا همه پای منبرت از حال می رفتن. خدایش خوب منبر می ری. ماها باید قدرتو بدونیم. فقط برای یک همچین منبری به نسبت دعاهاتون کم هست.
از خدای مهربان برای ساشا، و پدر و مادرش و خوانندگانتون ارزوی سلامتی دارم.

سلام عزیزم
خوبم مرسی.واقعا فقط عمامه کم دارم.وگرنه حرف زدنو خوب بلدم!!!
مرسی گلم.منم برای شما و عزیزانت سلامتی و خوشبختی از خدا میخوام

اتشی برنگ اسمان 29 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 11:37 ب.ظ

خدا رو شکر که خوبی هنرمندی ورزشکاری همسر و مادر خوبی هستی اینا مهمه عزیزم
مراقب خودت باش دوستت دارم

تو که عزیزدلمی....
منم دوستت دارم مهربونم

samira 29 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 08:02 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

من نمیدونم بعضیا چرا انقدر گیرن..به همه چی گیر میدن..به همه چی

زیاد اعتنا نکن به اینجور ادما

کلا اینجور آدما فکر میکنن از بقیه بیشتر میفهمن و چون فکر میکنن خیلی میفهمن،این وظیفه رو رو دوششون احساس میکنن که باید دانسته هاشونو در اختیار هممممممه قرار بدن!حتی به اجبار!!

samira 29 - خرداد‌ماه - 1395 ساعت 08:01 ب.ظ http://tehran65.blogfa.com

اییییش.چقد مامان ساشا لوسه

عزیزززززم:بوس

راس میگه خواهرت..ماشالا یک ساعته چه جوری اماده کردیشون؟

ازون لوس بانمکا!!
باور کن سمیرا،هشت و دو سه دقیقه زنگ زد خواهرم،تا نه که بیان ،همه چی حاضر بود!
من کلا وقتی تو اجبار و فوریت قرار بگیرم،تواناییام چند برابر میشه!
من دستم بنده،بی زحمت یه نوشابه برام باز کن!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.