روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

من مهنازم!

سلام

واسه پست قبل کامنت زیادی اومده ولی تاییدشون نمیکنم!البته دوتاشون همون اول اومده بود که جواب دادم.ولی امروز که دوباره سر زدم تا کامنتها رو جواب بدم،دیدم متاسفانه برخورد دوستان خوب نبوده!اکثرا هم خواسته بودن کامنتشون خصوصی بمونه.از اونجایی که اکثرا هم جزو دوستای خوبم هستن،راستشو بخواید دلخور شدم!نه از اینکه چرا خصوصی باشه،بلکه از اینکه چرا اینجوری باید قضاوت بشه؟اصلا چرا باید قضاوت کنیم؟

بنابراین هیچکدوم از کامنتها رو چه اونایی که لطف داشتن،چه اونایی که ایراد گرفتن،چه اونایی که نصیحت کردن،چه اونایی که نفرین کردن،خلاصه هیچکدوما رو تایید نمیکنم و خیال خودمو راحت میکنم!ولی در جواب اکثریت که راجع به یه موضوع صحبت کرده بودن و نصیحت کرده بودن و ایراد گرفته بودن،همینجا یه توضیحی میدم.امیدوارم اینو به عوض تایید نکردن کامنتهاتون ازم قبول کنید.

بچه ها من مهنازم.درسته؟من سحر،مینا ،شکوفه،مریم و و و نیستم که!من خودمم.تا جایی که یادم میادم هیچوقت تو هیچ قسمتی از حرفهامم نگفتم که من فرشته الهی هستم که خدا منو واسه راهنمایی شما فرستاده!تازه ازین کمترشم نگفتم.هیچوقت نگفتم همه کارهای من درسته!

ولی بارها گفتم و میگم که آدمها کارهایی رو که به نظرشون درسته یا حداقل تو اون شرایط بهتره رو انجام میدن.

منم تو شرایطی که پدرشوهرم یهویی تصمیم گرفت بیاد خونه ام،تصمیم گرفتم،بی احترامی نمیکنم و مثل مهمون ازش پذیرایی میکنم،ولی هییییییییچ حرف متفرقه ای باهاش نمیزنم و نزدم!و به نظرم بسیار کار خوبی کردم!

هروقت شماها با شوهر من ازدواج کردید و ساشا رو به دنیا اوردید و با خانواده شوهرم مراوده داشتید و سالها رو باهاشون گذروندید،اونوقت حق دارید بیاید اینجا فحش بدید و نصیحت کنید و از پدر شوهر مظلوم و بی دفاع من دفاع کنید و منو خانوادمو نفرین کنید.

بازم میگم من مهنازم.یه آدمی با خصوصیات اخلاقی منحصر به فرد،مثل همه آدما.من خلق و خوی خودمو دارم و اتفاقا خیلیم خودمو با این خصوصیات دوست دارم و به خودم افتخار میکنم.

من احترام بزرگترمو نگه میدارم،ولی به هیچ عنوان تو سری بخور و مظلوم و بی سر و زبون نبودم و نیستم و نمیخوامم باشم.اجازه بی احترامی به هیچکس نه بزرگتر نه کوچکتر رو نسبت به خودم نمیدم.

اگه بعضیا فقط تو وبلاگشون از خوبیاشون و بزرگواریاشون و گذشتهاشون و فداکاریاشون و کارای خیر تموم نشدنی شون مینویسن،به خودشون مربوطه.من ولی دارم خودمو مینویسم و روزهامو.من اینجا از خوبیهامم میگم از بدیهامم میگم.از خوشیهام میگم از ناراحتیهامم میگم.

مگه من دارم قصه تعریف میکنم که قراره قسمتهای بدشو سانسور کنم و فقط خوباشو تعریف کنم؟من دارم روزها و ساعتهای زندگیمو مینویسم و شماهام لطف میکنید و میخونید.اگه از آدمی با خلق و خوی من و طرزی که روزهامو میگذرونم خوشتون میاد و براتون جذابیت داره که خب دنبالم میکنید و منم بارها گفتم که به همراهیتون افتخار میکنم.ولی اگه از کسی مثل من خوشتون نمیاد یا فکر میکنید راه و روش زندگیم اشتباس،خب نخونید!!!دیگه از اینم راحت تر مگه داریم؟

من اگه میومدم مینوشتم وقتی پدرشوهرم اومد من همه گذشته رو فراموش کردم و مثل پروانه دورش گشتم،اینجا پر میشد از پیامهای تشویق و آفرین و به به و چه چه و منم میشدم عروس نمونه و فداکار!!!

ولی من هیچوقت اینکارو نمیکنم.چون به نظرم بعضی وقتها گذشت و فداکاری،نه تنها جایی نداره،بلکه شکل احمقانه ای به موضوع و خوده شخص میده!خب وقتی من عقیده ای به همچین رفتاری ندارم و انجامشمم ندادم،چرا باید به خاطر چهار تا تعریف و تمجید بیام و دروغ بنویسم؟حدود یکسال و نیمه که دارم مینویسم و تا الان باید تا این اندازه منو شناخته باشید که من اهل تظاهر و ظاهرسازی نیستم.من خودمم!

تازه من از اولشم همچین عروسی نبودم که با خانواده شوهرم خیلی صمیمی باشم و دور مادر و پدر شوهر بگردم!من از اولشم فاصله ام رو حفظ میکردم.حتی تو دوران نامزدی با اینکه تو یه شهر بودیم،ولی من هفته ای یه بار یا ده روز یه بار بیشتر نمیرفتم خونه شون.در صورتی که شوهری هفته ای پنج شش شب خونه ما میومد!از اولشم زیاد ازین بابت ازم شکایت داشتن،ولی من فکر میکردم کارم درسته و ادامه اش میدادم.هنوزم به نظرم کارم درسته.اتفاقا بعداز من یه عروس دیگه هم گرفتن که به طرز وحشتناکی باهم صمیمی بودن!یعنی واقعا مثل یه خانواده بودن.بعدش اینجوری شد که عروسه خودشون و کل فک و فامیلشونو همچین شست و پهن کرد رو رخت که دیگه جرات ندارن بدون اجازه اون به پسرشون زنگ بزنن!!!!حالا مدام همه جا پیش فامیلاشون میشینن و میگن،درسته مهناز از اولشم خیلی ما رو تحویل نمیگرفت،ولی هیچوقتم بهمون کوچکترین بی احترامی نکرد!

حالا اینجا یه عده شدن کاسه داغتر از آش.

علت اینکه کامنتها رو تایید نمیکنمم همینه که نمیخوام به دوستام بی احترامی بکنم.چندتا از دوستای خوبم که اتفاقا کامنتشونم عمومیه و میشه جواب داد و تایید کرد و مشکلی هم ندارن،اندازه یه صفحه برام نصیحت نوشتن و منو از عاقبت کارهام ترسوندن و اینکه سالهای بعد که ساشا زن بگیره،همین رفتارو بهم برمیگردونه و ازین حرفها!میدونستم اگه بخوام جوابشونو بدم،ممکنه بهشون بر بخوره.واسه همین بدون اینکه اسمی از کسی بیارم،کلی اینجا توضیح دادم که هم حرفهامو زده باشم هم کسی ناراحت نشه!بعدم اگه من اینقدر تو تربیت ساشا سهل انگار باشم و وقتی که زن گرفت،باهاش رفتارهایی رو بکنم که خانواده شوهرم با ما کردن،مطمئن باشید صد در صد منتظر رفتارهایی هزار برابر بدتر ازین خواهم بود!چون اون نتیجه رفتار اشتباهم با پسرم و عروسمه،نه نتیجه رفتار صد سال پیشم با پدر شوهرم!!!!!

جالبه که همه مون تو حرف زدن که میشه میگیم،همدیگه رو قضاوت نکنیم و ازین حرفها.ولی تا کوچکترین چیزی راجع به زندگی کسی میشنویم،بدون اینکه از پیشینه اون اتفاق و شرایط طرف خبر داشته باشیم؛به راحتی در باره اش قضاوت میکنیم و تازه حکمم صادر میکنیم!

حرفهایی داشتم که میخواستم تو پست جدید براتون بنویسم،ولی با خوندن کامنتها اینقدر اعصابم خورد شد که گفتم بهتره به جاش اینا رو بگم.

من تو دنیای واقعی هم همینطورم.یعنی نمیتونم دلخوریم رو پنهون کنم.واسه همین اگه از دست کسی ناراحت باشم،حتما بهش میگم که یا ارتباطم باهاش قطع میشه،یا سو تفاهم برطرف میشه و مشکلمون حل میشه.در هرحال هیچوقت نمیتونم تو خودم بریزم و تو شک و دو دلی باشم.خودم تکلیف خودمو معلوم میکنم!

میدونم پست تلخ و سردی بود،ولی باید اینا رو میگفتم.باید میگفتم که دلخورم....

خودتون میدونید که طرف صحبتم تو این پست همه تون نبودید.حساب همه تون پیش من جداست.اونایی که طرف صحبتم بودن،خودشون میدونن و حتما جوابشونم گرفتن!

شاید سخت باشه،ولی حداقل سعی کنیم،نه فقط تو حرف،بلکه تو عمل هم همدیگه رو قضاوت نکنیم!

بای



دوستای عزیزم در مورد ادد شدن تو اینستا؛لطفا یه کم درکم کنید.کسایی که تو وبلاگ هیچوقت اسمی ازشون نبوده.منظورم اینه که جزو کامنت گذارای همیشگیم نبودن که بشناسمشون و تو اینستا هم یه پیج خالی دارن رو خب من چه جوری میتونم اعتماد کنم؟نمیخوام خدای نکرده بهتون تهمت بزنم یا برنجونمتون،ولی واقعا نمیخوام محیط امنم رو به خاطر رودربایسی و با شک و تردید،به کام خودم و دوستام تلخ کنم.

پس اگه میخواید تو اینستا ادد بشید،یا باید یه پیج فعال تو اینستا داشته باشی.منظورم از پیج فعال چهارتا عکس گل و بلبل نیستش،خودتون میدونید دیگه.که در اونصورت بهم دایرکت بدید یا اینجا خودتونو اسم پیجتونو معرفی کنید تا اکسپت کنم،یا اینکه اگه جزو خواننده ها و همراههای همیشگیم هستید،اسم وبلاگیتونو بگید تا بشناسم،در اونصورت دیگه پیچ اینستاتون مهم نیس چه جوری باشه.همینقدر که میشناسمتون کافیه و اسم پیجتون رو که بهم بگید،اددتون میکنم.

ممنون که درکم میکنید.

نظرات 23 + ارسال نظر
ندا 22 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 12:14 ب.ظ http://mydailyhappenings.blogsky.com/

مهناز جون من پست پایین رو که خوندم وقت نشد کامنت بزارم و وقتی دوباره اومدم وبت شما این پست رو نوشته بودی، به خاطر همین دوباره رفتم خوندمش ببینم چی بوده که دوستان نظراتشون آزار دهنده بوده، والا من که چیزی ندیدم، خیلی هم تعجب کردم از این پستت، چون واقعا نمیتونم درک کنم چی گفتن و بابتِ چی گفتن.
فقط یادمه اولین بار که خوندمش، با خودم گفتم چه کار کردن که انقد عمیقا ازشون رنجیدی، میخواستم آرشیوت رو بخونم که وقت نشد و وقتی اومدم این پست رو نوشته بودی، الان با توضیحاتی که به یکی از دوستان داده بودی تا حدودی متوجه شدم، متاسفانه قضاوت جزو لاینفک زندگیمون شده، من خودم چون بخش زیادی از روزانه هامو نمینویسم(البته نه به خاطر خودسانسوری، به خاطر کمبود وقت و اینکه کلا دوست ندارم یه سری چیزا ثبت بشه، مخصوصا ناراحتی ها، چون وبم بیشتر جنبه دفتر خاطرات داره و گاهی برمیگردم و روزام رو مرور میکنم، دوست ندارم اون لحظات یادم بیاد) اینو میدونم که قضاوت کردن از رویِ بخشی از زندگیه یه نفر واقعا درست نیست، و اینکه منم بزرگ و کوچیک نمیشناسم، احترام هرکس دسته خودشه، بخشیدنِ یه بار توهین راهو برایه توهین دوم باز میکنه و نمیشه چون بزرگتره حرفی نزد، من خودم زیاد مراعات میکنم و هربار بیشتر ضربه میخورم، واسه همین در مورد یه سری اشخاص که به یقین رسیدم روشم فرق داره و درجا جواب رفتار و حرکتش رو میدم، خیلی هم راضیم تازه.

یکی از ویژگی هایه خوبه وبت فونت درشته نوشتهاته.

سلامت و شاد باشی عزیزززم

خوش اومدی عزیزم
ممنونم از وقتی که گذاشتی و نظراتت رو بهم گفتی.
امیدوارم همیشه تو زندگیت شاد و سلامت باشی.
میبوسمت

خاطره 19 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 08:33 ق.ظ

مهناز جان واقعا لایییییییییییییییییییییییییییک داری. من با حرفای این پستت کاملا موافقم چرا وقتی دیگران جای ما نیستن و نمیدون که ما از رفتار عده ای که بهمون زخم زدن اون قدر آزرده خاطر شدیم همش گوشزد می کنن شما ببخش آخه مگه همش ببخشش از یک سمته .و طرف دیگه نباید از رفتار و برخوردش پشیمون باشه.منم اوایل خیلی کوتاه میومدم ولی مدتیه روشم رو عوض کردم حتی خواهرخودمم ناراحتم کنه باهاش کات می کنم مگه من چقدر زنده هستم که دیگران بخوان برام ناراحتی درست کنن.ساشای گل هم ببوس. اون عکس یهویی هم خیلی عالی بود من که حسابی لذت بردم.

قربونت برم عزیزم
واقعا عمرمون و زندگیامون رو داریم سر این بزرگتری و کوچکتری مسخره و رودربایسی ها و تعارفات،سیاه و تاریک میکنیم.بهمون یاد دادن که آدم خوب کسیه که همه چیزو تو خودش بریزه و خودشو داغون کنه و مدام خودشو رنج بده،ولی ظاهرشو پیش بقیه حفظ کنه.درواقع وجهه اجتماعی شده اصل اول زندگیمون!من ولی ترجیح میدم اول آرامش و صلاح خودم رو در نظر بگیرم بعد بقیه.البته منم کم واسه این و اون و خانواده حرص و جوش نمیخورم و خیلی وقتا زندگیم تحت تاثیر اوناست.ولی به هرحال هیچوقت حاضر نیستم ناراحتیم رو تو خودم بریزم تا بقیه نفهمن!چرا نفهمن؟وقتی طرف شعور عذرخواهی و پشیمونی رو نداره و فکر میکنه خیلی بزرگواری کرده اومده خونه پسر و عروسش،باید بفهمه که رفتارهای زشتش هنوز از یادمون نرفته و درسته احترام سن و سالش و مهمون بودنش رو نگه میداریم،ولی دلیلی هم نمیبینیم خودمونو آزار بدیم به بهای اینکه اون خوشحال و شاد باشه!
آره اون عکس یهویی رو بچه ها دوس داشتن!
مرسی از محبتت عزیزم

الی 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام عزیزم من خیلی ازت بزرگترم واسه همین و برمبنای تجربه ام تو زندگی زناشویی نصیحتت می کنم به هیچ عنوان موضعت رو عوض نکن من عاشق اون تیکه ام که به همسرت گفتی اگه دوباره شریک مالی خانواده اش بشه خودت رو آتیش می زنی این بهترین برخورده چون اگه نتونی الان که جوانی و با توجه به اینهمه شبهایی که تو شهر غریب بدون شوهر سر می کنی و شغل سخت همسرت با ماجرای دلخراش حادثه پارسال تو کار براشون پیش اومد ،درمقابل باید آینده پسرت رو تامین کنی که بعد اتفاقا سرافکنده همسر پسرت نباشی که مادرت بی کفایت بود که بابات زندگیش رو ازدست داد خلاصه با همین فرمون برو جلو که مسیرت صراط المستقیم

سلام عزیزم
خیلی خوشحالم که همراهمید و نظراتتونو بهم میگید.
چه خوبه که اینجوری فکر میکنید.
واقعا همینطوره که میگید.بازم به خدا اون قضیه مالی و دزدی که داداش و بابای شوهری تو روز روشن ازمون کردن و اونهمه پولی که ازمون خوردن و به روشون هم نیاوردن،فقط یه قسمت خیلی خیلی کوچیک از رفتارهای زشتیه که تو این سالها باهامون داشتن!
خب با وجود این رفتارها،وقتی به قول شما با اینهمه مشکلات داریم زندگی میکنیم،چرا باید عنان زندگیمونو بدیم دست اینا تا هرطرف میخوان ما رو بکشونن.من اگه مواظی زندگیم نبودم تا حالا همسرم کل زندگی رو به باد داده بود.اینو واسه این نمیگم که بگم خدای نکرده بی لیاقته.نه.ولی تو مسایل مالی خیلی ساده است و نمیتونه خوب مدیریت کنه.مخصوصا اعتماد وحشتناکی که به خانواده اش داره باعث میشه بدون فکر بهشون اعتماد کنه.گرچه ضربه اش رو خورد و همچنانم داره میخوره،ولی بازم اگه شرایطش پیش بیاد بهشون اعتماد میکنه!اینو چون میشناسمش میگم.واسه همینه که چهار چشمی باید مواظبش باشم.
خیلی ممنونم بابت وقتی که برام گذاشتید.امیدوارم همیشه تو زندگیتون سلامت و شاد باشید.

سپیده مامان درسا 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 06:11 ب.ظ

من پست قبل و دیر رسیدو تازه خوندم به نظرم چیز عجیب و بحث آوری نبود توش ، چرا بعضی ها به خودشون اجازه میدن هر جور دوست دارن قضاوت کنن و علایق خودشون و به زور به بقیه تحمیل کنن
مهناز جان به نظر من کسی که تو زندگی کسی دیگه نیست که بدونه شرایط چطوره پس هر کسی بسته به شرایطش رفتار میکنه حالا یا خوب یا بد ممکنه هر کی دیگه جای تو بود بدتر رفتار میکرد یا بهتر بستگی به شرایط زندگی آدم داره کسی چه میدونه چی داره تو زندگیمون میگذره
به نظر من که تو همیشه بهترین کارها و تصمیمات و میگیری این حرفو از روی خودشیرینی و تعارف نزدم رو شناختی که چند وقته ازت دارم میگم
الهی همیشه حال دلت خب باشه و بهترین ها واست اتفاق بیوفته

میبینی سپیده جون سر چه چیزای مسخره ای آدمو متهم میکنن؟!خوبه حالا طرف اومده با عزت و احترام نشسته پذیرایی شده،ناهارشو خورده،یه دل سیر با نوه اش بازی کرده و بعدم رفته!اگه یه وقت باهاش جر و بحث میکردیم یا دعوامون میشد،فکر کنم همینجا منو به دار میکشیدن دوستان!!!!والله....
اینجوری نیس که همیشه بهترین تصمیمات رو گرفته باشم.راستش منم خیلی زیاد تو زندگیم اشتباه کردم.ولی حداقل در این مورد مطمئنم که بهترین کار رو انجام دادم!
تو که همیشه بهم لطف داری و مهربونیات همیشه تو کامنتهات مشخصه!الهی که همیشه زندگیت پر باشه از عشق و شادی و شور عزیزدلم

samira 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 04:01 ب.ظ

اصن توضیح نمیخاد عزیزم.زندگی هرکس به خودش مربوطه.والا

این که چند نفر با چند تا اسم مشترک کامنت میذارن منو گیج میکنه و نمیفهمم کدوم به کدومه!مثلا چندتا سمیرا داریم.چندتا مریم داریم.چندتا مینا داریم.کاش یه چیزی اول یا آخر اسماتون اضافه کنید تا من تشخیصتون بدم.
الان شما همون سمیرایی که وبلاگ داره؟اگه اونی که بگو حساااااابی دعوات کنم!آره؟

هدی 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 02:54 ب.ظ

سلام مهنازجونم خوبی عزیزم خسته نباشی

سلام عزیزم.قربونت برم

مینا 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 02:52 ب.ظ

سلام مهنازى من اون میناکه توپسته قبل برات کامنت گذاشته نیستم ها من اون مینام که گفتم باردارم,منم از دوران نامزدى تا الان که طبقه پایین خونه مادرشوهرم زندگى میکنیم باهاشون صمیمى نشدم ویه فاصله اى رورعایت کردم ازقدیم گفتن دوریو دوستى خخخخ
درضمن شما اینجا وبلاگى باز نکردین که الگو مردم باشیدیا مردمو به راه راست هدایت کنید شما دارین خاطرات وروزانه هاتونو مینویسید وکسى حق انتقاد یادخالتى نداره

سلام عزیزم
پس اول یا آخر اسمت یه چیزی اضافه کن تا راحت تر بشناسمت.
بهترین کارو کردی.اینجوری احترام همه تون سر جاش باقی میمونه و کمتر به خودشون اجازه دخالت تو زندگیتونو میدن.
ممنونم که درکم میکنی عزیزم.امیدوارم زندگیت با اون فرشته کوچولویی که تو راه داری،شادتر و بهتر دنبال بشه عزیزم.

مارال 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 02:34 ب.ظ http://1zan-moteahel.blog sky.com

سلام مهناز جون من متاهلم و نمیخوام عکس خودمو تو اینستا بذارم حتی اسم خودمم نذاشتم حالا چیکار کنم که منو فالو کنی؟

سلام عزیزم.
نمیدونم والله!
باشه.یه بار دیگه درخواست بده تو اینستا.بعدم دایرکت بده و اسمی که تو وبلاگ برام کامنت میذاری رو بهم بگو،اددت میکنم.

ترانه 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 02:29 ب.ظ

آره خدا رو شکر.اون دوران هم مال اوایل ازدواج بود که خانواده ها بیشترین دخالت رو به اسم اینکه بچه ها بلد نیستن دارن.ما که زود هم بچه دار شده بودیم و متاسفانه دو تا بحران رو با هم داشتیم.اصولا اکثر آقایون اوایل ازدواج در مورد خانواده هاشون یکم جوگیر هستنیکم که میگذره الحمدالله مدیریت زندگی رو بالاخره به دست میگیرن

خب خدا رو هزار مرتبه شکر.
متاسفانه خیلی ازین رفتارها باعث میشه،دوران نامزدی که باید بهترین دوران زندگی باشه،تلخترین دوران زندگی آدم میشه!
دقیقا همینطوره.مردها طول میکشه تا عادت کنن خانواده قبلیشون حالا تو درجه دوم قرار داره و اولویت میرسه به همسر و بچه شون.
امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشید عزیزم.

مارال 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 01:26 ب.ظ http://maralvazendegi.blogfa.com

به نظرم ممکن بود کسی جای شما می بود اصلا قبول نمی کرد راهش بده.من نمی دونم چرا به خودمون اجازه می دیم تو کار دیگران دخالت کنیم.

واقعا مارال جون اگه میخواستم درحد تربیت و شان خودشون باهاشون رفتار کنم،باید راهش نمیدادم.ولی من همیشه طبق شخصیت و ادب خودم رفتار میکنم.
ممنونم عزیزم.والله منم نمیدونم!

سارا 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام مهناز جووون
واقعا درکت میکنم چقدر عصبانی شدی چیزیم ندارم بگم خودت گفتنایو رو گفتی
ولی عکس دیشبت تو اینستا محشر بود وای عاشقتم مهناز خوشتیپ و خوشگل و مهربون جدی جدی از ته ته قلبم گفتم

سلام عزیزم
عکس یخویی رو میگی؟!شیطنت ساشا بود دیگه!وسط اینهمه ژست گرفتن و تنظیم کردن همه چی واسه داشتن یه عکس قشنگ،خوبه که گاهی آدم ازین عکسای یهویی بگیره و خوده واقعیشو ببینه!
عزیز دلمی مهربون

نسیم 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 11:09 ق.ظ http://nasimmaman

تو دختر با درایتی هستی...حتما خودت بهتر میدونی با فامیل خودت یا شوهرت چطوری رفتار کنی....
مواظب خودت و پسر نازنینت باش دوستم

ممنون عزیزم
مطمئنم اگه بازم همچین چیزی تکرار بشه همین رفتار رو میکنم.چون در شرایط کاملا خنثی و بی تفاوت نسبت بهشون به سر میبرم.
مرسی عزیزم.توام همینطور

الهام ک 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 10:53 ق.ظ

مهناز جان من خواننده ی خاموشت هستم، البته تو اینیستا گاهی برات نظر میزارم
دوست دارم دیدگاه خودم رو بهت بگم
پست قبل رو که میخوندم، چیزی که برام جالب بود نوع برخورد محترمانه و در عین حال سردت با آدمی بود که تو رو عمیقا رنجونده بود و عذر خواهی و پشیمونی هم نه در رفتارشون و نه در گفتارشون نبود!
به نظرم نوع برخوردت عالیییی بود، توضیحات این پستتم که خوندم بیشتر تحسینت کردم. متاسفانه فرهنگ ما پر از دروغ و ریاست، به ما یاد میدن جلوی کسی که اینطور اذیتمون کرده صرف بزرگتر بودن گذشتو مهربانی کنیم، در عوض پشتش زیرابشو بزنیم و بدترین توهین هارو کنیم!
این نوع برخورد صادقانه و محترمانه قطعا از یه تربیت درست و یه شخصیت با عزت و با اعتماد به نفس بر میاد.
امیدوارم مجبور نشی خودت رو سانسور کنی با این هجم از خواننده های قضاوت گر.

ممنون از همراهیت عزیزم
این نکته خیلی مهمیه که بهش اشاره کردی الهام جون.هیچوقت بعد از تمام اتفاقاتی که افتاد و کارهایی که سالهاست دارن میکنن،ذره ای پشیمون و شرمنده نبودن و هرگز هرگز هرگز خودشونو متاسف و ناراحت نشون ندادن که آدم بخواد خودشو قانع کنه که بابا اینام آدمن و وجدان دارن!!!
متاسفانه اینکه فقط جلوی روی طرف نقش بازی کنی و خودتو خوب نشون بدی،شده جزو محسنات آدم!حتی خوده آدمام ترجیح میدن طرفشون جلوی روشون بهشون احترام بذاره و قربون صدقه شون بره،حالا پشت سر هرکاریم خواست بکنه،بکنه!
چیزای مزخرفی قاطی فرهنگمون شده و داره ماها رو روز به روز از انسان بودن دورتر میکنه!
شما که لطف داری عزیزم.ولی مطمئن باش اگه کل خواننده های اینجا قضاوتم بکنن و محکومم بکنن،من هرگز خودمو سانسور نمیکنم.چون درسته اینجا وجود دوستام و خواننده هام فوق العاده برام مهمه و حتی خیلی وقتها که حالشو نداشتم،فقط به احترام و به خاطر اونها نوشتم،ولی در وهله اول من به خاطر خودم مینویسم و میخوام خاطراتم ثبت بشه.نه اینکه یه مشت قصه و افسانه برای خودم ذخیره کنم!
ممنونم بابت حرفهای خوبت عزیزم

ترانه 18 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 12:46 ق.ظ

من که پست قبل کاملا درکت کردم.خوب وقتی از یکی زخم میخوری دیگه نمیشه فکر کنی هیچ اتفاقی نیوفتاده و ببخشی.
منم مثل تو بی احترامی نمیکنم اما نمیتونم کسایی رو که با حرفای خاله زنکی و بیخود باعث شدن شدن دوسال تمام دل از شوهرم بکنم و فقط تو فکرم جدایی باشه رو ببخشم.اونا با ایراد گیریهای بیخود حرمت زندگی من و شوهرم رو از بین بردن

ممنون از درکت عزیزم
پس شمام طعم این بدجنسی ها رو چشیدی!چقدر بد که زندگیتونو تا این اندازه تحت تآثیر قرار دادن.امیدوارم الان زندگیتون درست شده باشه و هیچ مشکلی تو زندگیتون نباشه.

زهره(منتقد سابق) 17 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 10:00 ب.ظ

وای مهناز نازی اول بیا بغل. اخه چرا ما نمیخوایم عوض شیم یعنی چی به خودمون اجازه میدیم تا این اندازه درمورد شخصی ترین مسایل ادمها ی اطرافمون نظر بدیم!!! ای خدا .... بخدا منم از ترس همین قضاوت شدن های ناروا وبلاگ نمیزنم... بخدا من کاملا درمورد خانواده همسر درکت میکنم .عزیزم پیام گذاشتم چه تایید بشه چه نشه فقط میخوام بدونی پای دردلت نشستم .اگه گاهی هم کامنت نمیزارم اما همیشه اولین ورودم به نت اول خودتی چون شناختمت چون میدونم خوبی از همه مهمتر خوده خودتی مهناز نازی من..
به هیچ کدوم از قضاوت ها اهمییت نده خدا خودش قضاوتشون کنه تا بفهمن راحت به خودشون اجازه دخالت و نظر دادن بیجا ندن.
دوستت دارم عزیزم

قربونت برم عزیزم
میدونم گلم.خوندم کامنتت رو.تو همیشه بهم لطف داری و محبتت شامل حالم شده.ممنون که درکم میکنی.
منم دوستت دارم عزیزم

maryam 17 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 08:17 ب.ظ

سلام. وقتت بخیر مهناز خانم. من کاملا شما را می فهمم و درک می کنم.
خوبه که شجاعید
خوبه که با خودت رو در بایستی نداری
خوبه که فکر می کنی و تصمیم می گیری چه کنی
اما اونجا که گفتی دلم آشوب شد و بازم قابل ذرکه
یاد هممون باشه هرکس که درک بشه بخشوده خواهد شد
ایام بکام دختر شجاع و صادق
النجاه فی الصدق

سلام عزیزم
ممنونم از محبتت.
امیدوارم همه مون بتونیم حداقل با خودمون روراست باشیم و در مقابل تصمیماتمون شجاع و بی پروا باشیم.
جمله آخرتونو کاملا قبول دارم.مرسی

اتشی برنگ اسمان 17 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 08:08 ب.ظ

توی پست قبلی من سکوت کردم و کامنت نداشتم چون تو شرایط زندگی شما نبودم و قضاوت نکردم ولی تو این پست حق میدم که دلخور باشی عزیزم
اشکال نداره ماها عادت کردیم مرغ همسایه رو غاز بدونیم میگذره بی خیال

یکی از خصوصیات عالی تو اینه که قضاوت نمیکنی و همیشه سعی میکنی خودت رو به جای طرف مقابل بذاری و درکش کنی.این واقعا عالیه عزیزم!
بله میگذره...

سحر۲ 17 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 07:17 ب.ظ

مهناااز,آخه نفربن و نصیحت واسه چی؟!به نظر من که تو علی رغم بی مهریهایی که از سمت اونها دیدی هم تو عروسی و هم تو منزلت خوب رفتار کردی,چکار باید میکردی,اصلا با ی آقای مسن و پدرشوهرت چه حرفی داشتی,شاید خیلی از همون نصیحت کنندگان برا خودشون میرفتند گردش و اصلا محل نمیزاشتن.
بعدش بزرگتر فقط وقتی بزرگتره که رفتارش بزرگانه باشه,وگرنه که سن و سال و نسبت خونی همش شعره.ما میتونیم خوب باشیم بخاطر خود خوبی,وگرنه خوب بودن از روی ترس ذلیل بودن رو میرسونه,هر کسم اینجوریه نه تنها نمیشه بهش آفرین گفت بلکه فقط ی ترسوست
اینکه ما کسانی رو ک بدی کردند بخاطر خودمون و آرامشمون ببخشیم خیلی عالیه ولی حتی این هم دلیل نمیشه به کسی بیش از ارزشش ,ارزش بدیم
من اتفاقا رفتارت خیلی ب نظرم طبیعی اومد.

نصیحت واسه اینکه بعضیا خودشون رو دانای کل میدونن و فکر میکنن حتی از خصوصی ترین مسایل بقیه،اونا آگاهترن!
بزرگتر وقتی بزرگتره که رفتارش بزرگانه باشه،وگرنه سن و سال و نسبت خونی همه اش شعره!این جمله ات شاید تمام حرف نگفته من تو پست قبلی بود!ممنون که اینقدر خوب بیان کردی!
بخشش خوبه،ولی به شرطی که آدم اون اون قضایا و مشکلات رو کاملا حل کرده باشه و با خودش کنار اومده باشه و از ته دلش اون آدمها رو بخشیده باشه.ولی من حالا حالاها فکر نمیکنم بتونم این مشکلات رو حتی پیش خودم حل کنم.تنها چیزی که به من آرامش میده،دور بودن از اونهاست.
تو این مورد،حدس میزدم که باهام هم عقیده باشی و بهم حق بدی!
ممنون بابت حرفهای خوبت سحر عزیز

مهدیا 17 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 07:04 ب.ظ

سلام مهناز جان.خوبی عزیزم؟ساشا جان خوبه؟
متاسفانه حرف و حدیث های دور و بری ها تو فضای غیر مجازی کمه ،اینجا هم رحم نمی کنند و حسابی حال آدم و می گیرند.
پستت هات با وجود طولانی بودن دلچسب اند مهناز .تو چند مرحله بلاخره موفق شدم بخونم.

به به مامان مهدیا!سلام به روی ماهت.خوبی؟نی نی خوبه؟
آخی عزیزم.تو الان دیگه با اینهمه مشغله فکر کنم هر پست من رو باید تو یک هفته بخونی!نخونی هم چیز زیادی از دست ندادی عزیزم.

مامان طلاخانوم 17 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 07:00 ب.ظ

سلام عزیز دلم
همه ماها از صح. تا شبمون رو اگه بنویسیم تازه متوجه میشیم چیکار میکنیم.من یکی که اصلا جرات ندارم روزانه هامو بنویسم.بخدا جرات میخواد‌از بس قضاوت میکنن.
صد باریکلا بهت که اینقد صادقی و با جرات بدون سانسور مینویسی.
زندگیهای هممون متفاوته و اخلاقها هم متفاوت.همینش قشنگه.من بشخصه خیلی دوست دارم.گاهی کامنت نمیزارم بزار رو حساب مشغله زندگی.اتفاقا تو پست قبلی چیزی که ذهنمو درگیر کرد این جملت بود که به همسرت گفتی اگه باز با خانوادش شریک مالی شن.خدای نکرده خودتو میکشی!!!
و من تا شب فکر میکردم که چقققققد برات سخت و دردناکه این شراکت که این حرفو زدی.کاملا درکت میکنم.
همیشه تنت سلامت و دلت شاد باشه دوستم

سلام عزیزم
قربونت برم عزیزم
من روزانه نویسی رو دوست دارم.کلا نوشتن رو دوس دارم.البته حرف و حدیث و مشکلاتم تو اینجا زیاده،ولی با اینحال بازم نوشتن رو دوس دارم!
شاید این اصلا خصلت خوبی نباشه،ولی من تو هر شرایطی که قرار بگیرم،بازم خودمم و نمیتونم به چیز دیگه ای تظاهر کنم!اینجا هم همینه و هرچقدرم نوشته هام بعضیا رو آزار بده یا واسه عده ای ناخوشایند باشه،من همینم و همیشه همین می مونم!هیچوقت برای خوشایند کسی کاری نکردم و اینجا هم نمیکنم!
همینقدر که دوستای خوبی مثل تو دارم برام کافیه!این از مزایای وبلاگ داشتنه!

مارال 17 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 06:27 ب.ظ http://1zan-moteahel.blog sky.com

سلام عزیزم من تو اینستا خودمو معرفی کردم اما فالوم نکردی عزیزم

سلام عزیزم.
آره دیدم.منتهی پیجتون کاملا خالیه و هیچی نداره.
لطفا ناراحت نشید،ولی اعتماد کردن به اینجور پیجها یه کم سخته.درسته؟

مامان روژین 17 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 05:11 ب.ظ

مهنازگلم ویژگی مهم وبلاگ شماهمین ریا نداشتنته،من عاشق صداقت توام همین که همه چی روراست وحسینی میگی به قول خودت قصه که نیس زندگی واقعیته،خودتوناراحت نکن ما نمیتونیم غصه هایی که دیگران خوردنو بفهمیم شایدفقط یه کم درکشون کنیم ویژگی مهم تورک بودنته همه چی رواونجورتعریف میکنی که اتفاق افتاده نه اونجوی که دیگران دلشون میخواد،دست حق نگهدارت

خیلی باحاله که همیشه اولین کامنتها رو تو برام میذاری!دوست خوب و با محبتم
ممنونم از درک و احترامی که همیشه درحقم داری.

ایوا 17 - آبان‌ماه - 1395 ساعت 04:35 ب.ظ http://mysecretdiary.blogsky.com

مهناز جان باید دید خود انتقاد کنندکان در جایکاه شما چه می کنند!
همین که از دایره ادب بیرون نرفتی و بی احترامی نکردی خییییلی هنره؛ شعار دهندگان گاهی عاجزند از نگاه کردن به آدمی که آزارشان داده.
تو هم آرامشت را از دست نده؛ حیف نیست
داستان شما و برادر شوهرت و خانواده پشتیبانش را ما هم تجربه کردیم؛ اما آخرش دست خدا بالای همه دستهاست. من که رحمتش را دیدم فقط باید صبور بود و خود را به او سپرد.

معمولا آدمهای ترسو دیگران رو با شدت بیشتری نقد میکنن.
واقعا حیفه که آرامشمون با اینجور چیزها به هم میریزه!
خداروشکر که برای شما به خیر گذشته و رحمت خدا رو دیدی.ما که هرچی میبینیم،راحتی و آسایش و رفاه و نعمتهای بیشتر و بیشتر برای همه اوناییه که بهمون ظلم کردن!
در هر صورت منم همیشه همه چیو به خدا میسپارم.
ممنونم از همراهیت عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.