روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

تکلیف مدرسه خانوادگی!

سلام

خوبید؟خوشید؟همه چی خوبه؟ایشالله که باشه!

خب برگردیم به روزانه نویسی!من هرچقدرم پراکنده نویسی کنم،بازم برمیگردم به روزانه نویسی!به قول شاعر؛هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/باز جوید روزگار وصل خویش!!!

پس تا حسش هست و وقتش،بنویسم!

چهارشنبه پست گذاشته بودم.البته روزانه ننوشته بودم و بیشتر شکایت نامه بود!ولی به هرحال از پنجشنبه شروع میکنم که زیادم طولانی نشه.

پنجشنبه صبح پاشدم صبحونه آماده کردم و دادم ساشا خورد و خودمم یادم نیس چی خوردم.بعدش رفتم باشگاه.تمرینامو انجام دادم.یکی از بچه های باشگاه یه بلوز دامن بافت خریده،خیلی خوشگله!بلوزش ازیناس که بالاش گشاده و از کمر به پایین تنگ میشه،دامنشم کوتاهه.رنگشم صورتی و مشکی بود.عاشقش شدم.البته نمیدونم تو تن منم اینقدر خوشگل وا میسته یا نه!باید یه کم صبر کنم تا این شیکم آب بشه،بعد به خودم جایزه بدم و برم بخرمش!

بعده تمرین اومدم خونه و رفتم دوش گرفتم.ناهار درس کردم و بعدش با ساشا بازی کردیم و دراز کشیدیم و باهم کندی کراش بازی کردیم و بعدم ساشا مشقهاشو نوشت و بهش دیکته گفتم.کلا سه تا کلمه یاد گرفتن،هرشب باید همین سه تا رو بهشون دیکته بگیم!!!انگار واجبه که حتما بچه ها تکلیف زیاد داشته باشن!یه سری تمرینم داشت که گذاشتیم واسه فردا.

ساشا خوابید و منم تو خواب و بیداری بودم که شوهری اومد.پاشدم چایی گذاشتم،خوردیم.ساشا هم بیدار شد.شوهری گفت بریم بیرون؟گفتم ولش کن حسش نیس!ولی بعدش دیدم بدم نیس بریم یه کم بچرخیم.بعدم لباس زیر میخواستم بخرم.

رفتیم و من لباس زیر خریدم و واسه ساشا هم دوتا جوراب کلفت خریدم و یه اسباب بازی؛ازینا که قطعه هاشو باید سرهم کنن تا سوپر من درس بشه،هم براش خریدیم.جدیدا به اینجور چیزا علاقمند شده.شوهری هم دوتا سی دی خرید و چندتا قلمم لوازم آرایش خریدم و اومدیم بیرون از فروشگاه.بعدش داشتیم همینجوری میرفتیم که تو یه مغازه دیدم یه بافت خوشگل داره.آبی فیروزه ای خیلی ناز.البته آستین نداره و یقه اش هم خیلی بازه و باید زیرش حتما لباس آستین بلند پوشید.ولی خوشم اومد ازش.رفتیم تو و شوهری گفت خیلی قشنگه بخرش.گفتم ولی خودم واسه خودم میخرما!(مهنازه مستقل!!!!)تازه یه پلیور هم واسه شوهری خریدم.اونم خوشگل بودش.

بعدش یه کم دیگه دور زدیم و پیراشکی خریدیم خوردیم و اومدیم خونه.آها اسفناج هم خریدیم واسه ماست و اسفناج.

اسفناج رو پاک کردم و تو آب خیسش کردم و واسه شام توپک پنیری درس کردم!سیب زمینی رو آب پز میکنید.وقتی پخت و سرد شد،لهش میکتید و تو دستتون گردش میکنید و لاش ژامبون خرد شده،نخود فرنگی،هویج،فلفل دلمه ای،ذرت،یا هر چیزی که دوس دارید،بسته به ذایقه تون میذارید و یه کمم پنیر پیتزا لاش میذارید و تو دستتون گردش میکنید و تو تخم مرغ و پودر سوخاری می غلطونید و تو روغن داغ سرخ میکنید.خوشمزه است.

بعده شام فیلم دیدیم و حرف زدیم و بعدم خوابیدیم.

جمعه صبح ساشا خان ساعت هفت بیدار شده بود و تی وی میدید و صداشم اینقدر زیاد بود که نشد یه روز تعطیل بخوابیم!من ساعت هفت و نیم و شوهری،هشت بیدار شد.صبحونه خوردیم و بعدش هر سه تا نشستیم سر درسامون!در واقع سر درسای ساشا.دوتا دفتر معلمشون گفته بود درس کنیم و یه نقاشی با موضوع آب هم بودش که گفته بود اولیا باید کنار دفتار املاشون بکشن.شوهری نشست سر نقاشی،منم دفترا رو درس میکردم و ساشا هم تکلیفاشو انجام میداد.تا نزدیک ظهر وسط کیف و کتاب و دفتر و چسب و مداد رنگی،ولو بودیم و اینا رو انجام میدادیم.

بعدش شوهری رفت بیرون و ماشینو بنزین زد و اومد.واسه ناهار ماکارونی به پیشنهاد شوهری درس کردم.بعدازظهر شوهری و ساشا خوابیدن و منم یه کم دراز کشیدم و تو تلگرام با داداشم صحبت میکردم.ساعت چهار نسکافه خوردیم و پدر و پسر رفتن استخر.منم یه کم تو اینستا با دوستام حرف زدم و بعدش پاشدم یه عدسی خیلی خوشمزه درس کردم.بعدش داداش کوچیکه تماس گرفت.یکی از دوستاش از هلند میخواد بیاد پیشش و قراره برن بیرون.حالا میخواست پیش غذا و دسر ایرانی براش درس کنه و ازم پیشنهاد میخواست.غذا هم میخواست کباب درس کنه.خلاصه حدود دو ساعت حرف زدیم و کلی خندیدیم.چندتا پیشنهاد بهش دادم و دستوراشو براش نوشتم و فرستادم.حالا نمیدونم کدوما رو درس میکنه.بعدش شوهری و ساشا اومدن و شام خوردیم و خیلی خوششون اومد.بعدم ساشا خوابید.میخوام ازین به بعد هفته ای یه کتاب براش بخرم.کتابای خوب مناسب برای این سن رو چی پیشنهاد میدید؟میخوام متناسب با سنش باشه،نه چیزای بزرگتر و سنگین تر.اگه پیشنهادی دارید،خوشحال میشم بهم بگید.

با شوهری حرف زدیم و لباسای مدرسه ساشا رو اتو کردم و بعدم خوابیدیم.

امروز صبح ساعت هفت و نیم بیدار شدم و صبحونه ساشا رو دادم و خودم چیزی نخوردم.رفتم باشگاه و تمرین کردم و اومدم خونه.سریع دوش گرفتم و ناهار آماده کردم و غذای ساشا رو دادم و بردمش مدرسه.بعدش رفتم خریدای تره باری و سوپری هفته ام رو انجام دادم و اومدم خونه.

تا رسیدم خونه،دیدم گوشیم زنگ میخوره.تو یکی از کیسه های خرید بود.تا درش بیارم،طول کشید.دیدم خواهرمه که زنگ میزنه!!!!

چند لحظه معطل موندم که چیکار بکنم.من یه اخلاقی که دارم که نمیدونم خوبه یا نه،اینکه اگه کسی دشمنم هم باشه و مستقیم باهام حرف بزنه،به هیچ عنوان نمیتونم ازش بگذرم و جوابش رو ندم!یعنی اگه کسی بدترین کارم باهام کرده باشه،فرداش منو ببینه و سلام کنه،حتما جوابشو میدم.نمیگم میبخشمشا،ولی نمیتونم جواب ندم!تو عروسی دختردایی شوهری هم گفتم بهتون که خواهر شوهر کوچیکه که اصلا جدای ازین اختلافاتمون با خانواده شوهری،خودم حدود دو سال پیش باهاش دعوام شد و قهر بودم،وقتی تو عروسی اومد پیشم و سلام کرد و بغلم کرد،منم متقابلا جوابشو دادم و بغلش کردم!هنوزم ازش ناراحتم،ولی میدونم که اگه هزار بار دیگه هم اون اتفاق میفتاد،من بازم جواب سلامشو میدادم!نمیدونم اخلاق خوبیه یا بد،ولی هرچی که هست،اینجوریم دیگه!

رو همین حسابم وقتی اسم و عکس خواهرمو رو گوشیم دیدم،درسته شوکه شدم یه لحظه و ماتم برد،ولی تو جواب دادن اصلا شک نکردم و نوابشو دادم.حال و احوال کرد و منم متقابلا.صدای خواهرزاده ام میومد.پریروز شوهری میگفت،چقدر دلم واسه اش تنگ شده!خودمم بعضی شبا عکس و فیلماشو از تو گوشیم نگاه میکردم و به دنیای مزخرف آدم بزرگهای به اصطلاح فهمیده،لعنت میفرستادم!به خواهرم گفتم گوشی رو بده بهش باهاش حرف بزنم.کلی قربون صدقه اش رفتم.اولش ساکت بود،بعدش غش غش میخندید و از خودش صدا در میاورد.معلوم بود که شناختدم!

خیلی عادی حرف زدیم.انگار که دیروزش باهم حرف زده بودیم.دلم نمیخواست راجع به اتفاقات حرف بزنم.اونم چیزی نگفت.فردا یا پس فردا هم ظاهرا دارن میرن ترکیه.حدود یه ربعی حرف زدیم و بعدم خداحافظی کردیم!

گفته بودم که هر چیزی پیش بیاد،بدون مکث،زنگ میزنم به شوهری و بهش میگم!اینبارم تا قطع کردم،زنگ زدم به شوهری و بهش گفتم.خوشحال شد.گفت بالاخره باید تمومش میکردید دیگه.حالا یا تو یا اون،باید یک کدوم زنگ میزدیم و این مساله رو تموم میکردید.یه کم حرف زدیم و خداحافظی کردیم.

نمیدونم میخوام چیکار کنم یا چه جوری رفتار کنم،نمیخوام هیچ فکری راجع بهش بکنم.میخوام همونجوری که از اولش بدون هیچ تصمیم و برنامه ای،این مساله رو سپرده بودم دست زمان،بازم همینکارو بکنم و ببینم چی پیش میاد!

بعدش ناهارمو خوردم و یه کم موزیک گوش کردم و رو مبل دراز کشیدم و دارم براتون پست میذارم.الانم میخوام برم یه لیوان دمنوش بخورم.آب کرفسم دیگه نخوردم که!تنبلیم میاد هر روز درستش کنم آخه!نمیشه یهویی واسه یه هفته رو درست کرد؟

خب دیگه من برم دمنوشمو بخورم که یه کم بعد باید برم دنبال ساشا.

امیدوارم هفته خوبی رو شروع کرده باشید و روزهای خوبی در انتظارتون باشه.

دوستتون دارم و براتون کلی آرزوهای خوب دارم.

مواظب خودتون باشید....بای

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.