روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

آخرین پست 95

سلام

خوبید؟خوشید؟سلامتید؟چه میکنید این روزای آخره سال؟امیدوارم دیگه کاراتون تموم شده باشه و فقط برید بگردید و خوش بگذرونید.

منو دیگه میشناسید دیگه!وقتی میام خونه مامانم اینا،وبلاگ تعطیل میشه!!ولی ایندفعه گفتم حیفه که آخرین پست سال رو براتون نذارم و حرفهای آخرینو نزنم.چون بالاخره آدمه دیگه!اومدیم و تا سال بعد نبودم.لااقل حرفامو بزنم و برم!خخخخخخخخ

اول قبل از اینکه تعریفیها رو بگم اینو بگم تا یادم نرفته.سال 95 با همه خوب و بدیهاش داره تموم میشه.تو روخدا اینقدر اینجا و اونجا تو دنیای حقیقی و مجازی نیاید بگید عجب سال بدی بود و کاش زودتر تموم بشه و چقدر آدم مردن و ازین حرفها!هرسال همینقدر آدم می میره و دنیا میاد ولی ازونجایی که معروف نیستن و کسی نمیشناسدشون،به چشم نمیاد .صد البته که فوت هنرمندان و کسایی که باهاشون خاطره داریم خیلی سخته.کلا رفتن همه عزیزان واسه خانواده هاشون سخته.چه معروف باشن و چه نباشن!خدا همه عزیزایی که تو این سالها و سالهای قبل از دنیا رفتن رو بیامرزه و به خانواده هاشون صبر بده.حرفم اینه که اینقدر نیایم بگیم اه چه سال بدی!چه سال پر از مرگ و میری!این سال هم مثل بقیه سالها به تعداده آدمای دنیا اتفاقات خوب و بده متفاوت داشت.کلی آدم از دنیا رفت و کلی فرشته کوچولو به دنیا اومد.کلی خونه خراب شد و کلی خونه ساخته شد.دنیا همینه!تا بوده همین بوده و تا هست چنین خواهد بود!همیشه اتفاقاتی میفته که جیگر آدمو میسوزونه و اتفاقاتی هم میفته که آدم دلش میخواد از خوشحالی فریاد بزنه.اینا نه تقصیره سال خاصیه نه چیز دیگه!اتفاقاتیه که به خاطر هزار و یک دلیل که بعضیاش دست ماست و بعضیاشم دست ما نیست اتفاق میفته و ما با انداختن تقصیرها گردن عددها و رقم ها و سالها و کائنات و زمین و زمان،فقط میخوایم بار اشتباهات رو از رو دوشمون برداریم تا از ناراحتیهامون اینجوری کم کنیم!آخه ما ایرانیها متاسفانه اکثرا وقتی اتفاق بدی میفته،جای اینکه دنبال راه چاره یا ترمیمش باشیم،سریع دنبال یه مقصر میگردیم تا همه چیو بندازیم گردنش تا خیالمون راحت بشه.

مرگ و میر رو به همین راحتی نمیشه نه گردن خدا نه بنده خدا انداخت.ولی مسخره ترین حالت اینه که بندازیمش گردن یه سال خاص یا یه عدد خاص!سال 95 واسه خیلیها سال فوق العاده ای بوده و به خیلی چیزهای عالی رسیدن که این سال رو براشون خاطره انگیز کرده.واسه خیلیهام سال بدی بوده و متاسفانه عزیزاشون رو از دست دادن و غم ابدی تو دلشون نشست.به هرحال خوب یا بد،دو روز بیشتر از این سال نمونده و از ته دل آرزو میکنم اگه عزیزی رو از دست دادید تو این سال روحش قرین آرامش باشه و خدا به دلهای داغدیده تون صبر و قرار بده و الهی که هیچوقت دیگه غم نبینید.

سال 95 هم امیدوارم به خوشی تموم بشه و بره به سلامت.....

خب بعد از این مقدمه طولانی،که البته دلم میخواست بهتون بگم،بریم سراغ تعریفیهای این چند روز!

پنجشنبه صبح ساعت هشت بیدار شدیم و جمع و جور کردیم و رفتیم بنزین زدیم و ساعت نه حرکت کردیم سمت شمال.خداروشکر نه تو تهران،نه جاده،به ترافیک نخوردیم و راحت اومدیم.تو راهم هر یکی دو ساعت وا میستادیم و من پیاده میشدم یه کم قدم میزدم و استراحت میکردم و بعد دوباره راه میفتادیم.واسه همین خسته نشدم اصلا.

ساعت یک و نیم فکر کنم رسیدیم.مامانم فقط خونه بود.هرکی دنبال کار و بار خودش بود.ناهار قورمه سبزی بود که خوردیم.بعدش داداش کوچیکه از باشگاه اومد و بعدم بابام اومد.کلی خوشحال شدن از اومدنمون.مامان و بابا یه سر رفتن سر مزار ،چون آخرین پنجشنبه سال بود.شیرینی هم خریده بودن و بردن واسه خیرات.

شوهری خوابید و منم دراز کشیدم.البته این داداش کوچیکه و ساشا اینقدر حرف میزدن و شلوغ میکردن که نذاشتن بخوابیم!مامان اینا اومدن و غروب مامان نوبت دندونپزشکی داشت.گفت توام بیا بریم و برگردیم.شوهری رفته بود آرایشگاه.ساشا و داداشم باهم رفتن بیرون دور بزنن و من و مامان و بابا رفتیم.کارشو انجام داد و اومدیم خونه.ساشا و داداش کوچیکه هم اومدن.پیتزا خورده بودن.مام شام خوردیم و شب داداش وسطی هم اومد و نشستیم به حرف زدن.شوهری واسه داداش وسطی موزر خریده بود که بهش داد و کلی هم خوشحال شد.دستش درد نکنه.بعدم ساعت یک و نیم دو خوابیدیم.

جمعه صبح ساعت هشت بیدار شدیم صبحونه خوردیم و با شوهری رفتیم یه ساعت پیاده روی کردیم و برگشتیم.هوام عااااالی بود!خیلی حال داد. مامان واسه ناهار ته چین بوقلمون گذاشت.که جاتون خالی فوق العاده شده بود.بعده ناهار مامان یه سینی باقلوا درس کرد.باید یه پولی رو واریز میکردم که دیدم شوهری خوابه و خودم سریع لباس پوشیدم و رفتم بانک واریز کردم و برگشتم.

مامان باقلوا رو که آماده شده بود رو گذاشت بمونه تا فردا که از قالب درش بیاریم.چون باید یه روز کامل تو قالب خودش باشه.

غروب با مامان و ساشا و شوهری رفتیم بیرون دور زدیم.جمعه بود ولی طلافروشیهام باز بودن.کاش همیشه دم عید باشه و اینقدر جنب و جوش و شور و شوق بین مردم باشه.

مامان گفت ببینیم میشه النگوهامو عوض کنم.کلا طلا بازه مامان من.مدام درحال خرید و عوض کردن طلاست.کلی هم ضررش میشه ولی بازم عاشق تنوعه.البته زیادم میخره.کلا طلا دوس داره.ماه قبل سه تا النگو خریده بود که چون خوشش نیومده بود و پشیمون شده بود اصلا دستش نکرد!!!خلاصه کلی گشتیم و دور زدیم و یه تومنم پول روش گذاشت و دوتا النگوی پهن خرید.البته خیلی قشنگن و خودشم کاملا خوشش اومد!بعدش یه سری خریدهای دیگه هم داشت که انجام داد.مام شلوار ساشا رو که براش بلند بود رو بردیم خیاطی و گفت نیم ساعت دیگه حاضر میشه.تا حاضر بشه،رفتیم ساندویچی و هات داگ خوردیم!بعدش شلوارو گرفتیم و سوار شدیم و اومدیم خونه.

خسته شده بودم و کمرم درد میکرد.دراز کشیدم فقط دیگه!

شب داداش بزرگه اینام اومدن و کلی با نی نی سرگرم شدیم.خیلی جیگر شده!دیگه اونام ساعت یک رفتن و مام تا بخوابیم ساعت شد دو!

امروز صبح ساعت هشت بیدار شدم.دیشب ساشا خواب بد دید و با جیغ بچه ام از خواب پرید.آوردمش پیش خودم خوابید!ایشالله که خیره!

مامان بیدار بود و مشغول شیرینی پزی!شیرینی های عیدمونو مامان میپزه.هرکی هم میاد خونه شون عید دیدنی،به عشق شیرینی های مامان میاد.ساشا هم بیدار شد و کمکش کردیم و قالب زدیم و بعدش من دراز کشیدم و نوه و مادربزرگ به کارشون ادامه دادن.صبحونه خوردیم و من و ساشا رفتیم حموم و اومدیم.

مامانم کارش تموم شد.شوهری رفت بیرون کار داشت و داداش کوچیکه هم خواب بود.با بابا و مامان رفتیم فروشگاه خرید کردیم و آجیل و شکلات و میوه عیدم خریدیم.الهی الهی الهی خدا به همه اونقدری بده که تو این سال جدید،سفره هاشون پر باشه و هیچکس شرمنده و بی پول نباشه....

اومدیم خونه.شوهری هم اومده بود.ساشا و داداش کوچیکه هم داشتن شیرینی میخوردن!

مامان یه کم جمع و جور کرد و رفت حموم.منم واسه ناهار لوبیاپلو درس کردم.شوهری ماشینو آورده بود تو حیاط و داشت تمیزش میکرد.من و مامانم رفتیم حیاط نشستیم و پرتقال خوردیم.اینقدر بهمون حال داد که وقتی به خودمون اومدیم دیدیم یه کوه پوست پرتقال جلومونه!!!هه هه هه 

ساعت دو و نیم ناهار خوردیم.بعدش بابا هم اومد و ناهارشو خورد و با مامان و شوهری رفتن دنددنپزشکی واسه کار مامان و بعدشم بابا و شوهری میخواستن برن جایی کار داشتن.ساشا هم خوابیده و منم از فرصت استفاده کردم و نشستم به نوشتن واسه شما!

الانم داداش کوچیکه از باشگاه برگشت!

موقع تحویل سال حتما با اسم همه تونو یاد میکنم و از خدا میخوام به خواسته هاتون برسوندتون.شمام لطفا ما رو دعا کنید.

تو این سالی که گذشت اگه ناخواسته ناراحتتون کردم،معذرت میخوام.

هیچوقت راضی به آزاره کسی نبودم و تا جایی که میدونم،خواسته و آگاهانه کسی رو آزار ندادم.

براتون بهترینها رو از خدا میخوام.الهی به حق بزرگی خدا،هرکی آرزوی مادر شدن داره،سال بعد خبر بارداریشو بشنوه.هرکی مشکل و گرفتاری داره،خدا یه جوری براش رفع کنه که خودشم هاج و واج بمونه!هرکی قرض و بدهی و مشکل مالی داره،برطرف بشه!

الهی همه تون خودتون و عزیزاتون تنتون سالم باشه و هیچوقت مریضی سراغتون نیاد.

براتون تو سال جدید،سلامتی،رضایت،آرامش و رفاه و یه دنیا شادی آرزومندم!

خیلی دوستتون دارم و خوشحالم که دوستای خوبی مثل شماها دارم.

سعیمو میکنم،ولی قول نمیدم که تو تعطیلات عید بتونم وبلاگو آپ کنم،ولی تو اینستا حتما هستم و از خودم باخبرتون میکنم.

مواظب خودتون باشید

پیشاپیش سال نوتون مبارک

بوووووس ....بای

نظرات 15 + ارسال نظر
هدی 14 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 03:23 ب.ظ

سلام مهناز جونم خوبید سال نو مبارک ان شالله خوب و خوش باشید
مدتیه اینستام باز نمیشه اینجا هم که ننوشتید بی خبر نذاریدمون

سلام عزیزم
قربونت برم

شهره 12 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 06:58 ب.ظ

سال خوبی داشته باشی عزیزم

قربونت عزیزم

مهدیا 12 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 06:33 ب.ظ

عیدت مبارک مهناز جان.

فدای تو

صدفی 12 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 01:36 ب.ظ

سال نو شما مبارک

قربونت عزیزم

سپیده مامان درسا 5 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 04:23 ب.ظ

سلام مهناز جانم سال نو مبارک
الهی که بهترین ها اتفاق بیوفته واستون

سلام عزیزم
برای همه مون ایشالله

Sara 3 - فروردین‌ماه - 1396 ساعت 07:57 ق.ظ

سلام مهناز جون سال نو مبارک
ان شااللیه سال خوبی پیشرو همه باشه خوش باشی

سلام عزیزم قربونت

mamandokhtaram 29 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 03:42 ب.ظ

سلام مهناز جون
سفر بخیر...
روزت مبارک
انقدر شیرین و قشنگ مینویسی ک ادم از خوندنش
غرق لذت میشه
امیدوارم کنار خانواده ی گلت بهترین تعطیلاتو داشته باشی
مواظب خودتو فرشته کوچولو باش.
ایام بکام
یه امین هم به دعاهای قشنگ اخر پستت.
التماس دعا

سلام عزیزم
ممنون از لطف همیشگیت
منم برات بهترینها رو از خدا میخوام

نسیم 29 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 08:24 ق.ظ

سلام اومدن سال جدید را بهتون تبریک میگم امیدوارم سال خوبی داشته باشید و به همه ی خواسته هاتون برسید

سلام عزیزم.قربونت برم

نفیس 29 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 01:55 ق.ظ

چه مامان اکتیوی

قربونت

مامان طلاخانوم 29 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 01:53 ق.ظ

مهناز جون خونه مامان حسابی بهتون خوش بگذره
پیشاپیش سال نو رو تبریک میگم ..الهی به همه ارزوهات برسی ..الهی همیشه در کنار خانواده تنت سلامت و دلت شاد باشه
روز زن رو هم تبریک میگم انشالله همیشه بالاسر بچه هات باشی و خیر شونو ببینی
منم دوست دارم عزیزم و میبوسمت
تو این اخرین روزهای سال ۹۵ التماس دعا و طلب حلالیت دارم گلم

قربون محبتت عزیزدلم.برات بهترینها رو از خدا میخوام

nasim 29 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 12:23 ق.ظ

مرسی مهناز جون واسه اینهمه آرزوی قشنگ،ایشالا شما هم سال خوبی داشته باشین

فدای تو.شمام همینطور

الی 28 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 11:35 ب.ظ

مهناز عزیز
سال نو مبارک پراز شادی و سلامتی برای خودت و خانواده ات و بویژه عضو جدید خانواده

قربونت برم عزیزم

کتی 28 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 10:11 ب.ظ

مهناز جان چقدر این پست چسبیده. ..من کاملا موافقم. ..مامان منمطلا دوسته. ...همیشه هم به ماسفارش میکنه طلا سرمایست. ...عطر خوش شیرینی های مامان وپرتقال ها تا خونه ما رسید ومدهوشمان کرد. ..عوض ماهم نوش جان. ...ایشالا امسال برایت پراز خبرها ی خوش باشه. ..سلامتی، دل خوش درکنار عزیزانت خصوصا ساشا گلی وکنجدریزه. ...

عزیزدلمی مهربون.برات بهترینها رو از خدا میخوام

ویولا 28 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 09:44 ب.ظ

عزیز دلم الهی همیشه جمعتون جمع باشه و تنتون سلامت.الهی امین به دعاهای قشنگت.سال نو پیشاپیش مبارک باشه.بوس

فدای تو گلم.منم برات بهترینها رو از خدا میخوام

منصوره 28 - اسفند‌ماه - 1395 ساعت 05:01 ب.ظ

سال خوبی برای خودت وخانوادت ارزو میکنم مهربون

همچنین برای شما گلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.