روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......
روزگار زندگی یک بانو

روزگار زندگی یک بانو

فراز و نشیب ها و روزمرگیهای یک زن,یک مادر,یک همسر ‌‌‌......

امتحانات

سلام خوبید؟

هوا گرم شده ها!نه؟شایدم من اینقدر زیاد گرمم میشه!

خب چه خبرا؟اردیبهشتم داره تموم میشه و بعدش خرداد و بعدم تابستونو......

همینجوری داره روزها و ماهها و فصلها و سالها پشت سرهم میگذره!ایشالله که به خوشی بگذره!

جمعه صبح با شوهری و ساشا رفتیم قدم زدیم.همینطور که راه میرفتیم،با توپ بسکتبال ساشا،بسکتبالم میکردیم!!!حالا من کتفامم گرفته بود و درد داشت!خخخخخخ

نزدیک ظهر برگشتیم خونه و واسه ناهار خورشت بادمجون درس کردم.خیلی وقت بود درست نکرده بودمش!شوهری گفت شب بریم تو پارک بشینیم شاممونو بخوریم!گفتم باشه!

غروب مناظره شروع شد و بی چشم و رویی و بی حیاییه بعضیا دیگه حالمونو داشت به هم میزد!صحبتهای روحانی و جهانگیری رو گوش کردیم.بعدش دیگه حال حرفای اون سه تا رو نداشتیم!گفتیم بریم بیرون!اومدیم از خونه بیرون دیدیم هوا خراب شده چه جورم!باد و بارون و اصن یه وضی!حالا مگه میشد ساشا رو برگردوند خونه!

گفتیم پس بریم خرید کنیم بلکم هوا بهتر بشه!رفتیم هایپر و کلی چرخیدیم!بدیه این هایپر رفتن اینه که آدم کلی خرید الکی که لازم نداره میکنه!ولی خیلی حال میده چرخیدن توش و خرید کردن!بعدش دیگه هوا بهتر شده بود.رفتیم پارک و ساشا چندتا بچه هم سن و سالش پیدا کرد و باهم فوتبال بازی کردن.منم سردم شده بود.بازیشون که تموم شد برگشتیم خونه.

شوهری رفت جایی کار داشت و من و ساشا هم دراز کشیدیم و تی وی میدیدیم.چند دقیقه بعد دیدم ساشا خوابیده!!!ای جااااااانم!خیلی خسته بود!

شام درس نکردم.شوهری که اومد،ژامبون و پنیر و خیارشور و گوجه خوردیم!باگتم نداشتیم و با بربری خوردیم!هه هه 

بعدش شوهری ساشا رو برد گذاشت رو تختش و مام دورهمی رو دیدیم و خوابیدیم.

شنبه ساشا امتحان ریاضی داشت.البته پنجشنبه غروب بیشترشو باهم کار کرده بودیم،ولی بازم شنبه نشستیم باهم تمرین کردیم.من خیلی بچه رو تو منگنه نمیذارم که حالا که امتحان داری باید صبح تا شب درس بخونی!که چی بشه؟حالا مثلا به جای؛خیلی خوب؛ ؛ خوب ؛ بگیره چی میشه؟آسمون میاد زمین؟مامانای دوستای ساشا امتحانا که میرسه نمیدونید چیکار میکنن.مثلا دو سه روز قبل از امتحان ریاضی،یکی از مامانا،سی صفحه تمرین ریاضی ازینور و اونور و امتحانات قبلی و مدارس دیگه جمع کرده بود که با بچه اش کار کنه!!!!!اکثر مامانام با ذوق و خوشحالی و درعین حال نگرانی،ازش گرفتن و کپی کردن واسه بچه هاشون!آخ که دلم چقدر میسوزه واسه این بچه ها!باور کنید بیشتر از نود درصدشم واسه خودشونه ها!یعنی میخوان با نمرات و درآینده با افتخارات بچه هاشون پز بدن و برن رو ابرا!این وسط انگار تنها چیزی که مهم نیس خوده بچه بیچاره است!منم دوس دارم بچه ام چه الان چه در آینده به بهترینها برسه،ولی نه به قیمت زجر دادن بچه!ساشا خوشبختانه باهوشه و ترم اولم همه درساشو،خیلی خوب گرفت.البته اگرم نمیگرفت مهم نبود!مهم اینه که اینقدر بهش سخت نگرفتم و درس و امتحانات رو براش غول نکردم،که الان که میخواد تعطیل بشه،ناراحته و دلش واسه مدرسه اش تنگ میشه!مادر نمونه ای نیستم و خیلی ایرادات دارم،ولی اگه یه حسن داشته باشم اینه که رو چیزی تعصب ندارم و همیشه حاضرم نظرمو با دلیل و منطق درست عوض کنم و بهترش کنم.واسه همینم مدام خودمو به روز نگه میدارم.نظرات روانشناسان و روانکاوان،این روزا با چند سال پیش خیلی فرق داره.پس نمیشه به چیزی که از قبل تو ذهنمون مونده اکتفا کنیم.خودم سعی کردم که از آموزه های؛دکتر هولاکویی؛عزیز تو تربیت بچه ام استفاده کنم و تا حالام ضرر ندیدم.مهمترین مساله شاد بودن بچه و لذت بردنشه و هنره والدین اینه که چطور درکنار این لذت بردن و اذیت نشدن،بچه رو طبق اصول درست تربیت کنن.

بحث تربیتی بچه خیلی طولانیه که خب فعلا نمیشه بهش زیاد پرداخت.شمام اگه دوس داشته باشید میتونید سی دی های دکتر هولاکویی رو که تو همه زمینه ها،چه زناشویی چه موفقیت و خوشبختی و چه پرورش و تعلیم و تربیت فرزند و خلاصه در همه زمینه ها هستش رو تهیه کنید و استفاده کنید.مخصوصا اونایی که نی نی شون قراره دنیا بیاد یا هنوز خیلی کوچیکه.چون میتونن از اول با آموزه های ایشون پیش برن.البته که واسه همسران هم مطالب خیلی مفیدی دارن.در مورد تهیه اش از من سوال نکنید.تو گوگل سرچ کنید سایت ایشونو و از اونجا خریداری کنید.

خلاصه شنبه یه کم دیگه ریاضی کار کردیم و بعدم ناهار درس کردم و ناهار خوردیم و ساشا رو بردم مدرسه و اومدم خونه.

کتاب؛پاییز فصل آخر سال است؛رو شروع کردم و تا یه جاهاییش خوندم.غروب رفتم دنبال ساشا آوردمش و هوام گرم بود کلافه شدم.واسه شام همبرگر خونگی درس کردم و شوهری اومد خوردیم و حالم زیاد خوب نبود و زود خوابیدم.

یکشنبه دیدم اصلا حالم خوب نیس!نوبت دکترم واسه سی و یکمه!زنگ زدم ببینم اگه هست برم پیشش که منشیش گفت خیلی شلوغه و باید زیاد وایسی و اذیت میشی!اگه میتونی صبر کن سر نوبت خودت بیا،یا حداقل وایسا واسه فردا بهت وقت بدم.گفتم نه همون نوبت خودم میام.بعد یه کم سر خودمو گرم کردم و اتاقها رو مرتب کردم.دیدم نه شکمم هم درد گرفته.رفتم یه دکتر دیگه.معاینه ام کرد و صدای قلب بچه رو گذاشت و گفت خداروشکر مشکلی نیس!یه کم توصیه هم کرد و گفت چون جفتت هم پایینه باید زیاد استراحت کنی و اصلا هم استرس نداشته باشی!میخواستم بگم چه جوری آخه؟میشه مگه؟تشکر کردم و اومدم بیرون.همینقدر که فهمیدم بچه مشکلی نداره خیالم راحت شد!حالا خودم این دردها رو تحمل میکنم.چیزی نیس!

نزدیک ظهر بود و به ناهار نمیرسیدم.به ساشا زنگ زدم که پیتزا میخوری یا کباب؟گفت پیتزا!براش گرفتم و اومدم خونه!پیتزاشو خورد و آماده شدیم بردمش مدرسه و خودمم اومدم خونه.حالم خوب نبود زیاد و همه اش دراز کشیده بودم.به داداش بزرگم زنگ زدم.دوباره رفته دکتر و پماد و داروهاشو عوض کرده.گفت یه کم بهترم!بمیرم براش!تو این گرما خیلی سخته براش!کاش زودتر خوب بشه!بعد شوهری زنگ زد و گفتم که رفتم دکتر و اینا و یه کم دعوام کرد که حتما باز پاشدی خونه رو تمیز کردی و کار کردی که اینجوری شدی!گفتم نه بابا!البته فکر میکنم اون تمیزکاری صبحش بی تاثیر نبوده.البته خیلی مراعات میکردم!نمیشه که فقط دراز بکشم!دکترم میگه باشگاه اجازه نداری بری!پیاده روی فقط در حد یک ربع!(البته تو این مورد حرفشو گوش نمیدم و زیاد پیاده روی میرم!) پله بالا و پایین نکن!میشه؟به شوهری میگم چیکار کنم؟آسانسور که نداره خونه مون!از تراس طناب بندازم با طناب برم پایین!!!مگه میشه از پله بالا و پایین نرم!بعدم مگه من آدم تو خونه نشستنم؟!میشه مگه نه ماه بشینم تو خونه و بخورم و بخوابم؟من یه روز بیرون نرم می میرم!واقعا می میرم!تازه مدرسه ساشا که تموم بشه دنبال کلاس واسه اون و خودمم که تو خونه نشینیم!اینا رو به شوهری گفتم و اونم گفت خب نتیجه اش میشه همین دیگه!هم خودتو عذاب میدی و مدام درد میکشی و شب تا صبح نمی خوابی،هم واسه بچه استرس پیدا میکنیم که خدایی نکرده چیزیش نشه!گفتم نگران نباش حواسم هس!

بعدم یه کم دیگه کتابمو خوندم ولی نمیتونستم روش تمرکز کنم چون درد داشتم.رفتم پیش تراس بالشت گذاشتم و دراز کشیدم.باد خنکی میومد و خوابم برد!خیلی هم خواب خوبی بود.یک ساعت خوابیدم و ساعت چهار و نیم بیدار شدم.دلم قهوه میخواست،ولی حال نداشتم درس کنم.یه لیوان شیر ریختم واسه خودم و با یه کوکی خوردم.بعدم لباس پوشیدم و رفتم دنبال ساشا و آوردمش خونه.

ساشا گفت واسه شام کوکو سیب زمینی درس میکنی؟گفتم بعله که درس میکنم!جواب امتحان ریاضیشونم داده بودن و ؛خیلی خوب؛ شده بود.

گفت فردا امتحان دیکته داریم.گفتم باشه،فردا صبح باهم کار میکنیم.وقتایی که بعدازظهریه،غروب که میاد نمیگم مشق بنویسه یا درس بخونه.میذارم تا شب واسه خودش استراحت کنه و کارتون ببینه.چون شبم زود میخوابه.فرداش معمولا تکالیفشو انجام میده!

کوکو سیب زمینی درس کردم.چقدر بوی خوبی داره این کوکو سیب زمینی!نه؟اشتهای آدمو باز میکنه.آماده شده بود.به ساشا گفتم؛اگه گشنته بدم بخوری؟گفت نه!با بابا میخورم.شوهری اومد و شامو خوردیم و یه کم با ساشا توپ بازی کردن و دوتا از گل خشکای منم پرپر کردن و منم دعواشون کردم و توپو ازشون گرفتم!!گلای طفلکی هر روز یکیشون از دست اینا پرپر میشن!

بعدش هندوانه خوردیم و ساشا خوابید و من و شوهری هم یه کم فیلم دیدیم و منم یه چندتا از کتاب رنگ آمیزی ساشا رو رنگ کردم!باید ازین کتاب رنگ آمیزی بزرگسالان واسه خودم بگیرم.اونا رو با خودکار رنگی،رنگشون کنید خیلی خوب میشن.درحد یه تابلو کوچولو!

بعدشم خوابیدیم!

صبح خیلی خوابم میومد ولی ساشا ساعت هفت بیدار شد و هی صدام کرد.معمولا بیدار که میشه صدام نمیکنه و میره میشینه به نقاشی کشیدن یا کارتون دیدن.امروز ولی صدام کرد.گفتم؛جانم؟گفت؛عجب قشنگ نقاشیهای کتابمو رنگ آمیزی کردی!!!!!!!!حالا انگار نمیشد اینو وقتی بیدار شدم بهم بگه!خخخخخخخخ

گفتم،خوشت اومد؟گفت اره خیلی!تو خیلی باهوش و معرکه ای!!!!بوسش کردم و گفتم برو کارتون ببین.منم یه کم بعد میام صبحونه میخوریم.

یه ربعی تو تخت موندم و بعد دیدم خوابم نمیبره.بیدار شدم و سرمم درد میکرد!این سر درد لعنتی دیگه کشته منو!قهوه درس کردم و خوردم و بعدم با ساشا صبحونه خوردیم و کلمه های مهم رو دو صفحه بهش دیکته گفتم و بعدم رفتم سراغ ناهار.نخودپلو درس کردم و خوردیم و بردمش مدرسه.نامه داده بودن که واسه ثبت نام سال بعد تا آخر هفته باید اقدام کنیم.رفتم از معاونشون مدارکی که میخوان رو پرسیدم و اومدم خونه.ناهارمو نخورده بودم.خوردم و گفتم تا باز کسل و بیحوصله نشدم و یا خوابم نبرده،بشینم براتون پست بذارم.

امیدوارم این نیمه ای که از هفته تون گذشته خوب بوده باشه و بقیه اش هم خوبتر باشه.

ممنونم ازتون به خاطر نگرانیها و احوالپرسیهاتون واسه داداشم.الهی به حق دلای بزرگ و مهربونتون،همیشه خودتون و عزیزاتون تنتون سالم و دلتون شاد باشه.

مواظب خودتون باشید

دوستتون دارم

بای


نظرات 25 + ارسال نظر
کتی 28 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 02:54 ب.ظ

من قصد ناراحت کردنت را نداشتم. ..چون می دانستم کمی تندخو هستی ،خواستم غیر مستقیم بپرسم. .پست آخر انتخاباتی دراینستا ادبیات درستی نداشت. .،ولی درپست کسی دیگر خیلی معقول ومنطقی حرف زدی. ..حس بدی پیدا کردم. ..فقط برای خوشامد اوگفتی. .والبته این جادوی کلمات آشتی هست که همه را ترغیب می کنه. ..سالها هستش خواننده اش هستم. مهم نیست. ..ولی به جان پسرهایم قصد ناراحتی نبود. ..اینطور کمی بهتر شد. ..کلا بلاک وهرگز هم نخواهم خواند. .بعدا خاطرات سفر از اصفهان واینکه گفتی تصمیمات جدید می گیرم. ..کلا دودل بودم. ،حس کردم روحیاتم سازگارنیست. ..هرگز هم قربان صدقه نرفتم. ..غیر بچه ها که دوستشان دارم. ..بازهم می گویم قصدم ناراحت کردنت نبود. ..مطمعنا اگر ملایم وجنجالی نبودی مستقیم می پرسیدم. ..چون توجه دوست داری، کامنت دوست داری ولی نقد نه. هیچکس کامل نیست. ..امیدوارم از تنش های خانوادگی ،مجازی ،ودرونی دورباشی. .واز آشتی عزیز نقدپذیری درعینه ادب رایادبگیری. .خداحافظ تاهمیشه

تو حتی جرات نداشتی تو کامنتهای آشتی هم اسم واقعیتو بنویسی!پس برای من دم از صداقت نزن و از آشتی مایه نذار!
دورویی خودتم به تندخویی من ربط نده!من همیشه در مقابل بی ادبی و توهین و دورویی،تند خو بودم و هستم!اگه جواب آشتی به کامنتهای بی ادبانه رو ببینی،میفهمی که هیچکس در مقابل آدمای هتاک و بی ادب،ادب نشون نمیده!
تو اینستا بلاکت نکردم تا خودت خجالت بکشی و بری که خداروشکر رفتی!
در ضمن متنی که در کامنت آشتی برای انتخابات گذاشتم،فقط کپی از یه متن بود که چون قشنگ بود گذاشتم همه بخوننش!شما لطفا کاسه داغتر از آش نشو!
لازمه کامنتهای قربون صدقه رفتنات رو بذارم تا یادت بیاد؟لااقل خودتو بیشتر ازین خراب نمیکردی و محترمانه میرفتی!من نخواستم اسمتو ببرم تا کسی نشناسدت و احترامت حفظ بشه.اونم به احترام این چندماهی که تظاهر به دوستی میکردی!ولی خودت خواستی که اینجوری بشه!
هرگز دیگه اینجا رو نخون.چون راضی نیستم!و باز هم متاسفم....

baiza 28 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 10:19 ق.ظ http://mydailydiar.blogsky.com

مهناز عزیزم من یک بار دیګه هم ګفته بودم که واقعا از رفتار و روش که با ساشا جونم دارین لذت میبرم آفرین به شما مامان مصمم و قوی. الهی همه بچه ها زیر سایه پدر و مادر شون همیشه شاد و سلامت باشن. مواظب خودت و نی نی جون مون باش، شاد باشی عزیزم

قربونت برم عزیزم.
الهی آمین....
چشم!شمام همینطور عزیزم

شهرزاد 27 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 04:20 ب.ظ

امروز مدرسه جوجه ماهم تموم شد و بیشتر از خودش من ذوق کردم که دیگه هر روز نباید برم و بیام ...(یک خواهر بدجنس) الهی که همیشه خوب و خوش باشین ... واسه پست اینستا و کامنت این خانم هم فقط میشه گفت واسش متاسفم ... و اینکه مهناز ادم این روزا باید انتظار هر چیزی رو از هرکسی داشته باشه ... من به شخصه تو دو هفته اخیر اتفاقایی برام افتاد که دیگه حتی به نزدیکترین ادمای زندگیم هم نمیتونم اعتماد کنم ... فقط دارم سعی میکنم نادیده شون بگیرم ...
برات بهترینا رو میخوام از خدا دوست من ...

آخ آخ شهرزاد جون،اتفاقا منم از تموم شدن مدرسه ساشا بیشتر واسه خودم خوشحال شدم !ها ها
والله منم هی با این چیزای عجیب و غریب چه تو دنیای واقعی و چه مجازی،سورپرایز میشم،ولی تا میام بهش عادت کنم یا خودمو وفق بدم با این شرایط،یه چیز عجیب تر پیش میاد!
خلاصه که اینجوری که دنیا و آدماش دارن پیش میرن،باید هر لحظه انتظار هر چیزی رو داشت!!!
منم همینطور عزیزم.بوووس

هدی 27 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام مهنازی جونم خوبید ان شالله بارداریتون بخیرو خوشی بگذره و نی نی رو بغل کنید . منم دوست دارم دخترم در ایندمثل شما که با ساشا رفتار میکنید نسبت به درس و مشق همینطور باشم من خیلی استرسیم البته شاغل هم هستم

سلام عزیزم
قربونت برم
نگران نباش عزیزم.فقط اگه تو همه زمینه ها به بچه هام اندازه بزرگترها اهمیت بدیم و برای نظرات و راحتی و آرامششون ارزش قائل باشیم،خوده بچه جوری بار میاد که احساس مسوولیت میکنه و واسه رسیدن به خواسته هاش تلاش میکنه.دیگه نیازی نیست مادر و پدر مدام بالای سرش باشن و مجبورش کنن به انجام کاری!
عوضش اون ساعتهایی که خونه هستی رو براش خیلی وقت بذار.یادم نیس دخترتون چندوقتشه،ولی به هرحال باهاش زیاد حرف بزن و بازی کن.مطمئن باش نتیجه این دوستی و احترام رو در آینده میبینی و آرامششو حس میکنی!
قصدم نصیحت نبود و فقط تجربیات خودمو گفتم.
مواظب خودت باش عزیزم

نگار 27 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 07:55 ق.ظ

مهناز چرا اینقدر به آشتی توجه داری،اون تورو ازلیست حذف کرده. آنوقت برایش کامنت بلند بالای انتخاباتی می گذاری. ..جوابی هم نمیده. کامنت هم برا پست هات نمیزاره، ولی تو با اینهمه غرور خودت را کوچک می کنی. وقتی باهات جور نیست وخوشش نمیاد. چرامی چسبی.حتی بعداز پست های انتخاباتیش یکجورایی توهم شروع کردی مثل اون...خودت باش

فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه!
اون کامنت بلند بالایی که واسه پست انتخاباتی آشتی گذاشتم،یه متنی بود که خودم به صورت خصوصی از آشتی خواستم تاییدش کنه تا همه بخوننش!اونم تاییدش کرد.حرفی نزدم که جوابی داشته باشه!
در ضمن اگه چشماتو باز کنی میبینی که منم کسی رو تو لیستم ندارم.حذفمم از لیست آشتی با تصمیم جفتمون بود به خاطر مسائلی که اون موقع پیش اومده بود.
درضمن همه اینا فکر نمیکنم به کسی ربطی داشته باشه!سرت به کار خودت باشه و تو کار ما دخالت نکن!
(درضمن من از روی آی پی کامنتت،شناختمت!واقعا برام تعجب آور بود کسی که اینهمه مدت به عنوان دوست کامنت میذاشت برام و منم همیشه چه اینستا و چه اینجا بهش محبت داشتم،حالا با یه اسم دیگه بخواد بیاد و منو تخریب کنه!!!میتونستی با اسم خودت بیای و محترمانه انتقاد کنی و سوال کنی ک منم جوابتو میدادم!ولی اینجوری و با این لحن!دیگه نمیدونم فرق دوست و دشمن اینجا چیه!!!متاسفم.....
اسمتو ننوشتم که آبروت پیش بقیه حفظ بشه!وگرنه دستت واسه من رو شده خانم؛ ک ؛)

حانیه 27 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 07:17 ق.ظ

سلام مهنازجون چقدرخوبه که به ساشا استرس واردنمیکنی برای درس خوندن کاری که من برای دخترم انجام میدم کلاس پنجمه بهش میگم بخون هرکجااشکال داشتی بپرس خانوم فعال یه کم استراحت کن ومواظب نی نی باش هرچنداونیکه داده مواظبشم هست ایشالله که صحیح وسالم وراحت زایمان میکنی

سلام عزیزم
قربونت برم.آفرین به شما!
نگران نباش عزیزم،حواسم هست!
قربون محبتت

سپیده مامان درسا 27 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 12:46 ق.ظ

ای جانم قربون گل پسر باهوش بشم من
ماشالله بچه ها زرنگن و استعداد خوبی دارن ، منم با همه ی حساس بودن هام تو این مورد امتحان سخت نمیگیرم که بچه بترسه و استرس بهش وارد شه خداروشکر هم همیشه خیلی خوبه
مواظب خودت و نی نی باش ، ساشا جون و هم ببوس از طرف من

تو که یه مادر نمونه و فوق العاده ای!
ایشالله خدا درسا جونو براتون حفظ کنه و سایه مهربون تو و بابای عزیزشو،بالای سرش نگه داده.
چشم عزیزدلم

مرمر 26 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 07:14 ب.ظ

سلام واقعا تعجب کردم نوشتی از کامنت هام انرژی منفی میگیری من هیچ وقت تو کامنت هام بی ادبی و توهین نبوده تو اینیستا هم همینطور حالا چرا اینطور برداشت کردی نمیدونم اینکه گفتم رنگ صفحه چشم رو اذیت میکنه واقعا انرژی منفیه،؟

سلام.منظورم به اون کامنتتون نبود.نگفتم توهین کردید،گفتم که در کل از کامنتهاتون اینطور برداشت میکنم و حس خوبی بهم نمیده متاسفانه!آخرشم که گفتم امیدوارم حسم اشتباه باشه!

خورشید 26 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 05:29 ب.ظ http://khorshidd.blogsky.com

خب منم درست مثل تو فکر میکنم و هیچوقت به دخترم فشار نیاوردم با وجود اینکه تابستون که میشه خیلیا انتقاد میکنن چرا کلاس مختلف نمیزاری ولی کار خودم را میکنم مراقب خودت و نی نی باش

آفرین عزیزم.بهترین کارو میکنی.تابستون واسه درس خوندن نیس که!بعضیا نمیدونم چرا فکر میکنن بچه رباته و احساس نداره و نباید زندگی کنه!حالا تابستون چون زمانش زیاده و درسم ندارن،فرصت خوبیه واسه کلاسای ورزشی و هنری،البته اگه خودشون دوس دارن.
قربونت برم

نیسا 26 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 04:25 ب.ظ http://nisa.blogsky.com/

مهنازجون پست مربوط به داداشت را الان خوندم خیلی ناراحت شدم حالم بد شد، خدا رحم کرده . ان شاالله که به زودی سلامتیشون را بدست بیارن. با تمام وجودم دعاشون می کنم.
ببخشید من این روزها کم پیدا هستم دوباره حالم بد شده و درگیر دل دردهای بی درمانم هستم.
ساشا را ببوش و مراقب نی نی مون باش.

آخی عزیزم!ببخشید ناراحتت کردم!
قربونت برم.ایشالله...
ای بابا،چی شدی باز؟خوندم پستتو برات کامنت گذاشتم،ولی الان که رفتم دیدم،نبودش!فکر کنم خورده شد تو راه!خواستم بگم که پیگیرت هستم و حواسم هست عزیزم!
خیلی مواظب خودت باش و حتما پیگیر درمانتم باش.ایشالله به زودی با خبرای خوب بیای!

سحر۲ 26 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 02:08 ب.ظ

مهناز من برخلاف تو عاشق بهانه ای واسه لوس شدنم که کارهام رو بقیه انجام بدند ولی خوپ همه اونقدر مشغولند که کسی حواسش نیست ,منم سر پسرم حتی روز اخری نظافت خونه روهم خودم انجام دادم ,ولی الان فکر نکنم بتونم
مهناز توصیه های پزشکت رو جدی بگیر عزیزم
و اینکه ماشالا ساشا

منو که حتما تا الان شناختی،کم لوس نیستم!خیلیم زیاد لوسم!
ولی حقیقتش اینه که نمیتونم فقط بشینم تو خونه.باید فعالیت داشته باشم.باورت نمیشه سحر،اینهمه پله رو روزی چندبار به بهونه های الکی میرم و میام!من اگه از خونه نرم بیرون میپوسم!
الان؟نکنه خبریه؟
سعی میکنم جدی بگیرمشون
فدا...

مینا وفندق توراهش 26 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 10:57 ق.ظ

فداتشم انشاالله براشمام همینجورى باشه, اره ولى من طبیعى میخوام زایمان کنم که خودم حس میکنم زودتراز چهل هفته به دنیابیاد چون گاهى وقت ها دردریزوانقباض رحمى دارم که چون تجربشو ندارم میترسم واقعا دردزایمانم داره شروع میشه وساک قهرمانیمو اماده کردم که هروقت زمانش باشه بزنم زیربغلموبرم.

ایشالله...
من در مورد دردای زایمان و حالتهاش اصلا اطلاعات ندارم،چون ساشا رو هم با سزارین به دنیا آوردم!
به به،موفق باشی قهرمان
همه چی ایشالله به خوشی و سلامتی انجام میشه!

نسیم 26 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 09:52 ق.ظ http://nasimmaman

عزیزم...مواظب خودت باش ...فعالیتت و کم کن لطفا

فعالیتم کمه دیگه!ازین کمتر دیگه فسیل میشم!
ولی بازم چشم.نگران نباش عزیزم حواسم هس!فدات

توت 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 10:50 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

راستش انقدر با کامنت گذاشتن غریب یودم که یادم رفت سلام کنم

اصل حرفم تبریک بود که اونم فرامشم شد.
آلزایمر نگیرم؟
تبریک میگم بهت واسه مهمونِ کوچولوت
بارداری و زایمان راحتی داشته باشی انشالا عزیزم. خوشحال شدم واست. خیلی زیاد

سلام عزیزم
دلم برات تنگ شده بود
خوبی؟توتک کوچولو خوبه؟البته الان دیگه باید بزرگ شده باشه.
قربونت برم عزیزدلم.منم خیلی زیاد

توت 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 10:43 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

خوبی مهناز؟
خیلی وقت بود نخونده بودمت
روزگار بر وفق مراده ؟

توت فرنگی!خودتی؟اوه!کجا بودی دختر!چرا یهو رفتی؟خوبی؟

بهین 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 10:03 ب.ظ

مهناز جان مرسی با اینکه کمی درد داری بازم برامون مینویسی هرچه دکتر میگه گوش کن کمتر پیاده روی کن تابامید خدا دوره بارداری را بسلامتی بپایان بری

خواهش میکنم عزیزم.مرسی از شما که هستید!
چشم

کتی 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 09:45 ب.ظ

البته مهناز جان شانس بزرگی که آوردی اینه که ساشا بسیار عاشق دری ومدرسه است تحساس مسوولیت زیادی داره.. باهوش هم هست هزارماشاالله...خدا حفظش کنه....این روزها بیشتراستراحت کن مامان باحوصله

آره واقعا ساشا خداروشکر مسوولیت پذیره.
قربونت برم عزیزدلم

مینا وفندق توراهش 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 08:55 ب.ظ

عزیزم ببخشید الان که باز نگاه کردم دیدم جواب کامنت دومم دادى, قربونت برم عزیزم چشششم مقایسه نمیکنم راست میگى بدن ها باهم فرق دارن, منم توهفته 15اینا دورازجان شما ازشما به دورباشه شکمم سفت میشد بسترى شدم, دیشبم بخاطر گوشم مجبور شدم برم دکتر قطره دادفعلا که تاثیرى نداشته, انشاالله که دوران باردارى راحتى روداشته باشى ایشاالله خدابخاطرساشا کمکت میکنه دچارمشکل نشى وانرژى کامل داشته باشى چون بایدحواست به اونم باشه که کاراشو کمکش کنى, بووووس

خواهش میکنم.
من خودم دوتا بارداریام باهم خیلی فرق داشته!
خیلی مواظب خودت باش عزیزم
نگران نباش و ازین روزای آخر لذت ببر.اگه میخوای سزارین کنی که دیگه فکر کنم روزای آخر بارداریته،نه؟
ایشالله به سلامتی زایمان میکنی و فرشته کوچولوتو بغل میکنی!

سارا 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 08:16 ب.ظ

سلام مهناز جونم خیلی دوست دارم بخدا
مهناز خیلی مواظب خودتو نی نی باش خدایی نکرده مشکلی برات پیش نیاد میگم چه کلاسی ساشارو ثبت نام میکنی ببینم تا بحال ساشا کلاس زبان رفته گویا پارسال میگفتی میرفت درسته یا اشتباه فکر کردم کلاس ورزشی یا موسیقی فرستادی تا بحال راسته میگن ژیمناستیک رشدو متوقف میکنه چقدر سوال کردم ببخشید
امیدوارم برادرتم هر چه زودتر خوب بشن

سلام عزیزم
لطف داری.دل به دل راه داره
آره یه مدت زبان میرفت و یه دوره اش رو گذروند.ولی فعلا نمیخوام زبان بفرستمش.کلاسهای موسیقی،ورزش و نقاشی تو نظرمه.حالا باید ببینم کدوما رو میشه که بره.
ساشا چند ماهی ژیمناستیک میرفت.مربیشون میگفت این حرفها بیخوده!البته اونجوری که من شنیدم اگه به طور حرفه ای و واسه سالهای طولانی این رشته رو برن،رشد قدشون زودتر متوقف میشه!بازم مطمئن نیستم.چیزیه که شنیدم.
قربونت عزیزم.ایشالله

نفیس 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 08:13 ب.ظ

از این به بعدمواظب خودت باش،هی حرص نخور،مخصوصا برای انتخابات

چششششششم!
واسه انتخابات حرص نمیخورم.البته گاهی پیش میاد،ولی نه اونجوری که فکر کنی!حواسم هس

مینا وفندق توراهش 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 07:33 ب.ظ

سلام گلم خوبى یه سوال الان چندهفتتون هست ؟راستى من یه کامنت گذاشتم برات توپست قبل اما نیست, مهنازجون واقعا خوشم اومد ماشاالله بهت که اینقدرفعالى وطورى مثل قبل دارى کاراى خونتو انجام میدى که من کیف کردم سرساشا هم همینجورى بودى یا الان قوى شدى ؟ماشاالله بهت ولى من تا سه ماه اول فقط حالت تهوع داشتم خوابمم زیادشده بود

سلام عزیزم.15
تو پست قبل دوتا کامنت ازت داشتم که هردو رو جواب دادم و تایید کردم.
سر ساشا خیلی فعالتر بودم.تا ماه آخر که دیگه سنگین شده بودم،تماااااام کارامو خودم میکردم و هیچ فرقی با فبل از بارداریم نداشتم.ولی الان بارداریم یه کم مشکلتره و درد اینا دارم و وضعیتمم جوریه که مجبورم بیشتر مراعات کنم.
خب بارداریا باهم فرق داره.اکثرا ماههای اول تهوع دارن که خداروشکر من خیلی کم داشتم.اصلا بارداریتو با کسی مقایسه نکن.بدن آدما باهم متفاوته و هر بارداری با مال دیگری،فرق داره.

مامان روژین 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 04:31 ب.ظ

چقدرخوبه که به ساشااسترس نمیدی منم تازگیایه کم بیخیال روژین شدم تاخودش به درساش برسه ومنم اعصابم خرابترنشه،سعی کن کاراتوخیلی اروم انجام بدی وای مهنازیه چیزی بگم من سربارداری دومم ازهمون اول اولش گفتن بچه نمیمونه،سقط میشه،لخته خونی پشت جفتته وهزارتاحرف دیکه دکترم بهم گفت حتی نبایدجاروبکشی واستراحت مطلق،ولی منم طبقه چهاربدون آسانسورفقط توکل کردم به خودش گفتم خودت دادی خودتم صلاح میدونی نگهش دارکه حداروشکرالان ازدستش یه ذره آروم وقرارندارم توام انشالله به سلامتی بارتوزمین بذاری

آفرین کار خوبی میکنی.باید برخوردت جوری باشه که بچه بدونه به حال خودش رها شده نیست،ولی در عین حال مطمئم باشه در درجه اول شادی و راحتیشه که واسه مادرش اهمیت داره!
اونجوری خودتم راحت تری!
بعضی دکترا زیادی محتاطن و الکی شلوغش میکنن!ساشا هم یه دوره مریض شده بود و دکترش اینقدر ما رو ترسونده بود که داشتیم از ترس می مردیم،ولی خداروشکر هیچ چی نبود!
گر نگهدار من آنست که من میدانم/شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد!
سعی میکنم رعایت کنم،بقیه اش هم سپرده به خدا!

روجا 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 04:05 ب.ظ http://north79.blogfa.com

ای بابا، چقدر ناراحت کننده بود، ان شالله بزودی حالشون خوب بشه.
دعا میکنم شادی و سلامتی و خوشبختی مهمون همیشگی قلب و خونه تون باشه

قربونت برم عزیزم
لطف داری گلم.ایشالله دعاهای خوبت صد برابر بیشتر به خودت و عزیزات برگرده!

نسترن 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 03:29 ب.ظ

مهناز جونم منم سر بارداری دومم جفتم پایین بود یکی دوبار لک دیدیم دکتر بهم گفت فعالیتایی که دولا راست شدن میخواد رو با احتیاط انجام بده .واینکه تو نزدیکی باید خیلی مراقب باشی .بهم گفت به همسرت بگو برادر من یکم ارومتر من بار شیشه دارم

منم سر ساشا جفتم پایین بود ولی قبل از سه ماه اول رفت بالا!ولی این نرفتش!
اتفاقا شوهری خیلی مراعات میکنه!مثل اکثر کارامون که اون محتاطه و من بی کله!

مینو 25 - اردیبهشت‌ماه - 1396 ساعت 03:29 ب.ظ

الهی همیشه خیر و خوشی باشه برات مهناز جون من همیشه با این دعاهای آخر پستت کلی انرژی میگیرم ممنونم.
واقعا جقدر کار خوبی میکنی به بچه فشار نمیاری برای درس چون نتیجه ای که نداره هیچ برعکس بچه یاد میکیره با استرس و ترس درس بخونه و امتحان بده.متاسفانه اسن استرسم دگه باهاش میمونه.تمرکز و دقت بچه رو کم میکنه. کاش همه ی مامانا رعایت کنن این مسئله رو.بقول ساشا مامان باهوش و معرکه ای هستی
ان شاالله برادرتون هر چه زودتر خوب بشن.بنده خدا خیلی براش سخته دست آسیب ببینه خیلی مشکله.
مراقب خودت و نی نی باش عزیزم

قربونت برم عزیزم.برای شمام همینطور
دقیقا همینطوره.فشار زیادی به بچه باعث میشه استرس از درس و امتحان برای همیشه توش باقی بمونه!
لطف داری گلم.الهی که خدا تو و عزیزاتو حفظ کنه و هیچوقت گرفتار مشکل و ناراحتی نباشید.
میبوسمت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.